رستم
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 21 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/246742/رستم
دوشنبه 19 خرداد 1404
چاپ شده
4
رُسْتَم، پرآوازهترین پهلوان ملی در فرهنگ مردم ایرانزمین. نام این پهلوان در شاهنامه و دیگر متون فارسی، بهگونۀ «رستم» و گاه بهگونۀ «روستم» و «رستهم» (خالقیمطلق، «بررسی ... »، 240؛ ربیع، 259؛ برهان ... ، ذیل روستم؛ بغدادی، 182) به کار رفته است. در طومارهای نقالی و روایتهای گفتاری، گونۀ «رستم» کاربرد دارد. در متون گورانی و کردی، ساختهای «رستم» (نیکنژاد، 74) و «روستم» به کار رفته است. ریخت پهلوی آن Rōtastahm / Rōdastahm (یادگار ... ، 52؛ بندهشن، 1/ 364) است و در متون فارسی زردشتی هم بهگونۀ «رستم» به کار رفته است (داراب، 1/ 403).یوستی (ص 263-266) و مارکوارت (ص 643) ریخت اوستایی آن را *Raoda-staxma بهمعنی «سختبالنده، دارندۀ رویش نیرومند» و مترادف آن را همان «تهمتن» میدانند (کریستنسن، 195؛ سرکاراتی، 28). سرکاراتی رستم را از ایرانی باستان *Rautas-taxman به معنای «تازش رود» (نک : دفتر ... ، 738) و دیویدسن (ص 142) آن را از ایرانی باستان *Raotas-taxma بهمعنای «دارای نیروی جریان آب» میدانند (نیز نک : بارتولمه، 626, 1492؛ منصوری، 35-36؛ حسندوست، 1/ 357)، که در این صورت میتواند با نام مادر وی، رودابه بهمعنای «به درخشش رود» ارتباط داشته باشد (خالقیمطلق، «رستم»، 489-490). این ریشهشناسی همچنین با صورت کهنتر نام سهراب در زبانهای گورانی، اورامی و کردی یعنی «زوراو > زوراب» (شرفکندی، 1/ 383) و ظهراب بهمعنی «به زورِ آب» پیوستگی دارد. در این صورت میتوان گفت که «زوراو» صفت رستم بوده که بعدها به شخصیتی تبدیل شده و سهراب از آن ساخته شده است. در روایتهای گفتاری، نام رستم مشتق از «رَستم» است که رودابه هنگام زایمان کودک بر زبان رانده است (نک : انجوی، مردم و شاهنامه، 159-161؛ فردوسی، 1/ 268). دربارۀ خاستگاه رستم و سرچشمۀ داستانهایش دیدگاههای متفاوتی وجود دارد، اما پذیرفتهترین آنها، سکاییبودن وی است (برای بررسی تفصیلی، نک : سرکاراتی، 27-50؛ قریب، 233-262؛ خالقیمطلق، همان، 490-492؛ دفتر، 738-740). در هفتلشکر گورانی (روایت الفت، گ 271 ر، 288 پ)، طومار نقالی شاهنامه (ص 685) و هفتلشکر فارسی (چ افشاری، 301، 471-477) به «سکزی/ سگزی» بودن رستم اشاره شده است.در اوستای موجود، سخنی از نام رستم و خانوادۀ وی به میان نیامده است. در کتاب هشتم و نهم دینکرد (II/ 677-953) نیز که خلاصهای از اوستای دوران ساسانی و داستانهای اساطیری را دربردارند (تفضلی، 137-140)، اشارهای به رستم نشده است. در كهنترین نوشتههای پهلوی كه اصل آنها به دوران اشكانی بازمیگردد، از رستم به نیكی یاد شده است (یادگار، همانجا؛ درخت ... ، 67). در آثار دورۀ ساسانی (شهرستانها ... ، 40، بند 37)، از وی به عنوان پادشاه سیستان و سازندۀ شهر زابلستان نام برده شده است. در بندهشن (سدۀ 3 ق) دو بار از رستم یاد شده است: نخست در ماجرای آمدن رستم از سیستان و نجات کاووس از هاماوران پس از به آسمانرفتن (1/ 363-365)، و دیگربار بهعنوان فرزند دستان (1/ 402). این دو مطلب در بندهش هندی (ترجمههای بهزادی و یوستی) وجود ندارد. در داستان بهآسمانرفتن کاووس در دینکرد نهم (II/ 816) و گزارش فارسی زردشتی آن (داراب، 2/ 175) و همچنین در اخبار الطوال (دینوری، 13)، تجارب الامم (ابوعلی مسکویه، 97) و معجم البلدان (یاقوت، 3/ 294-295) به نقش رستم اشارهای نشده است؛ ازاینرو، این مطلب را باید از افزودههای بعدی دانست. دلیل دیگر دربارۀ مطلب دوم، ناهمخوانی آن با مطالب پیش و پس است (خالقیمطلق، همان، 493). البته ازآنجاکه فرنبغدادگی خداینامه را میشناسد (بندهشن، 1/ 390-391)، احتمالاً منبع وی در این بخش که نام رستم در آن آمده، خداینامه بوده است (بهار، پژوهشی ... ، 189، مقدمه بر ... ، 12)؛ بنابراین، این افزودگی در خداینامۀ مورد استفادۀ فرنبغدادگی نیز بوده است؛ ازاینرو میتوان دریافت که در خداینامۀ مادر، نام رستم نبوده است، بلکه از آثار دیگر ازجمله سکیسران (نک : دنبالۀ مقاله) تأثیر پذیرفته و از این راه در آثاری مانند تاریخ طبری (3/ 447)، تاریخ بلعمی (ص 685- 688)، تاریخنامۀ طبری (همو، 1/ 437)، البدء و التاریخ (مقدسی، 3/ 149) و نهایة الارب (نویری، 367)، نفوذ کرده و بهویژه به شاهنامۀ ابومنصوری، و بهپیرو آن، به شاهنامۀ فردوسی (ه م) و غرر السیر راه یافته است. مهمترین اشاره به نام رستم و نقش او در اعتقادات زردشتی، شعر «آمدن شاه بهرام ورجاوند» (متون ... ، 190-191) است که در آن بهرام را به رستم مانند كردهاند. البته در روایت فارسی زردشتی این سرود، نامی از رستم نیست (داراب، 2/ 68). این نکته بهخوبی روشنگر این مطلب است که ذکر نام رستم در روایات زردشتی دچار افزایش و کاهش بوده است. یک نمونۀ مهم برای افزودن نام رستم به روایات زردشتی و داستانهای خداینامه، داستان دژ بهمن (بتکدهای در کنار دریای چیچست) است. در متون بنیادی زردشتی (مینوی خرد، 45-46، 79-80؛ بندهشن، 1/ 231-232؛ روایت ... ، 60) و زندِ خردهاوستا (ص 67-68)، متون فارسی زردشتی (داراب، 1/ 72، 2/ 175؛ «روایات ... »، 60) و متون فارسی (فردوسی، 2/ 463-470؛ حمدالله، 3/ 81)، نامی از رستم در این داستان نیامده است، اما در شاهنامۀ ابوالمؤید بلخی (نک : تاریخ ... ، 35-36) و نزهتنامۀ علایی (شهمردان، 329-330) نام رستم به متن داستان افزوده شده و کاملاً روشن است که رستم در نبرد آیینیِ بهدستآوردن این دژ، نقشی نداشته است. در زندِ خردهاوستا (ص 409)، در قطعۀ آفرین بزرگان از «رستم زیناور»، و در قطعۀ پیمان كدخدایی از «رستم زوراور» یاد شده است (ص 406). در روایت کاملاً زردشتی داستان هفتگردان، رستم و یارانش بهعنوان نماد امشاسپندان معرفی شدهاند (داراب، 2/ 210-213). در نوشتههای مورخان ارمنی، ازجمله موسى خورنی (سدۀ 5-7 م) و گریگور (سدۀ 11 م) نمونههایی از داستانهای رستم دیده میشود (خالقی مطلق، سخنها ... ، 25- 29). در زبان سغدی نیز داستان رستم و دیوان برجای مانده است (قریب، 233-262).
در کتاب سکیسران/ سکیکین که دربردارندۀ تاریخ اساطیری ایران از کیومرث تا بهمن بوده و مسعودی در مروج الذهب (1/ 221-222) خلاصهای از آن را آورده است، رستم و خانوادهاش نقش مهمی داشتهاند. همچنین در کتاب پیکار/ بنکش که مسعودی در التنبیه (ص 82) و مروج الذهب (1/ 190) از آن یاد کرده، داستانهای رستم و اسفندیار وجود داشته است. از این دو کتاب که ابنمقفع از پهلوی به عربی ترجمه کرده، اثری بر جای نمانده است. ابنندیم نیز در الفهرست (ص 364) از کتابی به نام رستم و اسفندیار نام میبرد. کریستنسن (ص 207) برآن است که ابنمقفع داستان رستم و اسفندیار را که نویسندۀ نهایة الارب (نویری، 82-86) به نقل از وی آورده، از این کتاب گرفته است؛ بنابراین در خداینامهای که ابنمقفع ترجمه نموده، نامی از رستم نبوده است. همچنین در خلاصۀ سیر الملوک به روایت اصمعی در کتاب المعارف ابنقتیبه (ص 652-667) نامی از رستم وجود ندارد. در دوران جاهلیت و سدههای نخست اسلامی، داستانهای رستم در میان اعراب رواج داشته است. نضر بن حارث برای معارضه با پیامبر (ص)، داستان رستم و اسفندیار را برای مردم روایت میکرده (ابنهشام، 1/ 321، 383-384؛ اسحاق، 297)، و در دورههای بعدی، داستانهای رستم در برابر رشادتهای حضرت امیر (ع) خوانده میشده است (قزوینی رازی، 34- 35). در سدههای 3-4 ق نیز نام و داستانهای رستم در آثاری همانند تاریخ طبری، تاریخ بلعمی، مروج الذهب و اخبار الطوال آمده است. یکی از مهمترین منابع در این روزگار کتابی است در اخبار رستم، پرداختۀ آزادسرو که شاید ترجمهای از اصل پهلوی سکیسران بوده است (خالقیمطلق، «رستم»، 494-495). ابوالمؤید بلخی نیز در شاهنامۀ بزرگ به اخبار خاندان رستم پرداخته بوده که در گزارشهای بلعمی ( تاریخنامه ... ، 1/ 93) و تاریخ سیستان (ص 7) به آن اشاره شده است. اما مهمترین منبع در شناخت رستم که دربردارندۀ داستانهای بسیار مفصل از وی بوده، شاهنامۀ ابومنصوری است (خالقیمطلق، یادداشتها ... ، 2-3/ 319-333، «از شاهنامه ... »، 26-31)؛ هرچند این کتاب به دست ما نرسیده، اما کلیات آن در شاهنامۀ فردوسی و غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم ثعالبی مرغنی وجود دارد. بسیاری از روایتهای رستم نیز در آثاری منظوم مانند گرشاسبنامه، فرامرزنامه، جهانگیرنامه، برزونامه و جز اینها، و در آثار منثور، همانند مجمل التواریخ و القصص، فارسنامۀ ابنبلخی، تاریخ سیستان و جز اینها آمده است (نک : دنبالۀ مقاله). افزون بر این منابع، در آغاز سدۀ 5 ق، اثری با عنوان شاهنامۀ پیروزان (نک : خالقیمطلق، «شاهنامۀ پیروزان»، 963-964) وجود داشته که در شناخت رستم در فرهنگ مردم از جایگاه ویژهای برخوردار است. پیروزان این کتاب را «از پهلوی به پارسی دری» ترجمه کرده و شهمردان خلاصۀ آن را «از اولش تا آخر ... چنانکه از معنی هیچ نیفتادی» (ص 317-344) آورده است. شاهنامۀ پیروزان از پادشاهی کیومرث تا بهمن را با داستانهای رستم دربرداشته است (همانجا). این سپهر زمانی و چهارچوب داستانی برابر با کتاب سکیسران است و در نوع ادبی هفتلشکر (فارسی و گورانی)، برخی طومارهای نقالی و رستمنامهها دیده میشود. با توجه به آنچه گفته شد، منابع مربوط به شناخت رستم در فرهنگ مردم را میتوان به 3 دسته تقسیم کرد:
این روایتها به طومار نامبردارند. از دل طومارهای نقالی یک نوع ادبی ویژه بیرون آمده که «رستمنامه» نام دارد و دستنویسهایی از آن به زبان فارسی و ترکی بر جای مانده است (درایتی، 5/ 843-844؛ بلوشه، III/ 23).
این متون و نیز متون آیینی اهل حق (ه م) به زبان گورانی سرشار از یاد و نام رستماند.
روایتهای پراکندهای است که بیشتر آنها را انجوی شیرازی در فردوسینامه از زبان راویان گردآوری کرده است. از این نمونه، کتاب قصهها پیرامون فردوسی و قهرمانهای شاهنامه به زبان فارسی تاجیکی نیز قابل ذکر است. رستم فرزند زال (ه م) و رودابه است. نسب وی به سام، نریمان، کریمان/ قهرمان (هفتلشکر، روایت الفت، گ 67 پ، 243 ر؛ نیز نک : اکبری، «کریمان ... »، 15)، گرشاسپ، اطرط، تورنگ، کورنگ و جمشید (هفتلشکر، چ افشاری، 40) میرسد. در افسانۀ کردی «رستم زال» (رودنکو، 236-240)، رودابه دختر شاه پریان است. وی از شکم اژدهایی که زال آن را میدرد، بیرون میآید. زال با رودابه ازدواج میکند و نطفۀ رستم بسته میشود. رستم به یاری سیمرغ از پهلوی مادر به دنیا میآید. او از 9 دایه شیر میخورد و در یکسالگی همانند کودکی دهساله است. سام در گوش رستم اسم اعظم میخواند (رستمنامۀ دستنویس، گ 37- 38). رستم در هفتسالگی به مکتب میرود (داستان ... ، گ 3) و آیینهای بزم، سواری، نیزهبازی، عمودزنی، کمنداندازی و تیراندازی را از گودرز فرامیگیرد (شاهنامه ... ، گ 50 ر). یکی از مهمترین کردارهای پهلوانی منسوب به رستم در هفتسالگی کشتن ببر بیان است. از داستان ببر بیان روایتهای گوناگونی وجود دارد. براساس یکی از روایتهای گورانی، رستم گرز، خفتان و شمشیر 100منی خود را برمیگزیند و به البرزکوه میرود و رخش را مییابد. چوپان رخش را امانت «سروش» معرفی میکند. رستم پس از دستگیری پهلوانان ایرانی و گلیمینهگوش خود را در صندوق پنهان میکند. «اژدهای ببر بیان» صندوق را میبلعد و رستم از درون، اژدها را از هم میدرد. زال از پوست وی برای رستم خفتانی میسازد که به «ببر بیان» نامبردار میشود. در پایان، زال و پادشاه، رستم را «تاجبخش» میخوانند. این لقب بنابر این پیشینۀ ذهنی، که کشندۀ ببر بیان تاجبخش است، به رستم داده میشود (داستان، سراسر اثر؛ دربارۀ روایت دیگر، نک : لطفینیا، 92-97). در یک روایت شفاهی، منوچهر لقب «جهانپهلوان» را به رستم میدهد (انجوی، مردم و فردوسی، 220). در روایتی وی در دهسالگی، فیل سفید گرشاسپی را که از بند گریخته بود، با یک زخم میکشد (هفتلشکر، چ افشاری، 149-150). دو نبرد مهم نیز با کک کُهزاد و اسفندیار بن رهام دارد و به خونخواهی نریمان دژ سپند را ویران میکند (سعیدی، 1/ 287-303). در روایتی نادر و بسیار مهم به زبان گورانی از سدۀ 8 ق، رستم نوذرِ بیدادگر را از تخت شاهی برمیدارد و کیقباد را بر جای وی مینشاند. داستان رستم و نوذر در روایت گورانی، احتمالاً ساخته و پرداختۀ دوران اشكانی و بازتابی از تأثیر و نفوذ مجلس مهستان و خردمندان و مغان در نشاندن و برداشتن شاه و همچنین نقش پهلـوان در اجـرای این تصمیم است (نک : اکبری، «بازشناسی ... »، 16-31). رستم به البرزکوه/ الوندکوه میرود و کیقباد را به ایران میآورد و به شاهی مینشاند و خانوادۀ وی را که در دست افراسیاب گرفتارند، رهایی میبخشد (صداقتنژاد، 137- 195). پس از این کردارها، نقش رستم در روایتهای شفاهی و شاهنامه تثبیت میشود. یکی از مهمترین کردارهای رستم، رفتن به هفتخان مازندران، نجات کیکاووس و کشتن دیو سپید است. «آن دیو سیاه بود، موی سپید داشت، برای آن دیو سپید گویندی» (طومار نقالی، 441). در بیشتر روایتها، رستم در نبردی سخت، دیو سپید را بر زمین میکوبد و با خنجر شکمش را میدرد و جگرش را بیرون میکشد (هفتلشکر، چ افشاری، 173). اما در برخی روایتهای شفاهی، رستم تهیگاه دیو را میشکافد و پس از آنکه از شدت خشم، قدری از جگر دیو را میجود، سر دیو را از بدن جدا میکند و از آن برای خود مغفر میسازد. در این روایتها، به سرچشمۀ دو ابزار رستم، «بویاترنج» و «مغفر سر دیو سپید»، اشاره شده است (انجوی، همان، 211-212، 226-227). در روایت گورانی هفتخان، سیمرغ (ه م) زال را از گرفتاری کیکاووس در مازندران آگاه میسازد (لطفینیا، 161-171). این روایت یادآور نقش سیمرغ در نجات کاووس از هاماوران است (مقدسی، 3/ 148). در جنگ هاماوران، رستم بهیاری کیکاووس میرود و او را از زندان شاه حمیر نجات میدهد و همراه با سودابه به ایران بازمیگرداند (طومار نقالی، 444- 449). در فرهنگ مردم، بیشترین سهم در داستانهای رستم مربوط به داستان «رستم و سهراب» (ه م) است. از این داستان روایات فراوان و گوناگونی وجود دارد (خالقیمطلق، گل رنجها ... ، 53- 98) و تقریباً در همۀ روایتهای مردمی، از آن سخن رفته است (برای آگاهی بیشتر، نک : ه د، رستم و سهراب). رستم بهعنوان پروردگار سیاوش، نقش بسیار مهمی در کینخواهی وی دارد. او سودابه را با خنجر از میان، دو شقه میکند، توران را به ویرانهای تبدیل میکند و در آنجا به پادشاهی مینشیند (انجوی، مردم و فردوسی، 265-295).در آغاز پادشاهی کیخسرو، تورانیان به ایران میتازند و در هماوند، شکست سنگینی بر ایرانیان وارد میسازند (طومار نقالی، 554؛ هفتلشکر، چ افشاری، 225-234). در این دوره از داستانی با نام «کنیزک ایرانی» (همان، روایت الفت، گ 8-45) یاد میشود که تنها روایت گورانی آن در دست است. در این روایت، افراسیاب به ایران میتازد، اما در آغاز هیچیک از پهلوانان ایرانی، ازجمله رستم در نبردها حاضر نیستند تا اینکه فرامرز، جهانگیر و سام ثانی کنیزکی ایرانی را كه از دست سربازان تورانی گریخته، در بیشهای میبینند. سرانجام رستم به ایران و یاری سپاه کیخسرو میشتابد و افراسیاب شکست میخورد و از ایران میگریزد. در داستان کنیزک، رگهها و نشانههایی از یادگار زریران نیز دیده میشود.در روایتهای نقالی، رستم پس از نبرد هماوند، به نبرد با اکوان دیو، اشکبوس، کاموس، خاقان چین و فولادوند میپردازد. پس از آن، داستان بیژن و منیژه روی میدهد. در این داستان رستم بهطور ناشناس و در لباس بازرگانان به توران میرود و فرزند اکوان دیو را میکشد؛ سپس بیژن را از چاه ارژنگدیو نجات داده و با منیژه به ایران بازمیگرداند (انجوی، همان، 295-311؛ گورانی، 291 بب ). در این بخش در برخی روایتهای نقالی، به داستانهای فرامرز اشاره شده است. در این داستانها، رستم با فرامرز و بانوگشسب روبهرو میشود که با آشنایی پدر و فرزندان به پایان میرسد (طومار نقالی، 563- 628؛ هفتلشکر، چ افشاری، 197-200؛ نیز نک : ه د، بانوگشسبنامه). رستم پس از نبردها و رویدادهایی، برزو، فرزند سهراب را میشناسد («رستم و برزو»، 91-93). نکتۀ مهم در برزونامۀ گورانی آن است که رویدادهای داستان در غرب ایران و کرمانشاه روی میدهد و قوم افشار وارد حماسۀ ملی ایران میشوند (هفتلشکر، روایت الفت، گ 45-122). پس از این داستان، جنگنامۀ «رستم و زنون» (گورانی، 200-202) آغاز میشود. در این داستان، زنون جادو به دستور افراسیاب به ایران میتازد و پس از ماجراهای فراوان به دست رستم کشته میشود (نک : ه د، رستم و زنون).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید