صفحه اصلی / مقالات / ارم /

فهرست مطالب

ارم


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اِرَم‌، واژه‌ای‌ به‌ كار رفته‌ در قرآن‌ مجید كه‌ در فرهنگ‌ اسلامی‌، هم‌ نام‌ قومی‌، هم‌ نامی برای‌ یك‌ شهر تلقی‌ شده‌ است‌. در آیات‌ 6 و 7 از سورۀ فجر چنین‌ آمده‌ است‌ «اَلَمْ تَرَكَیفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ، اِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ: آیا ندیدی‌ خداوند چه‌ كرد با عاد، ارمِ ذات العماد». از روزگار نخستین‌ مفسران‌، همواره‌ تفسیر این‌ آیه‌ مورد گفت‌وگو بوده‌، و اختلاف‌نظرها نه‌ تنها در برداشت‌ از واژه‌ها، بلكه‌ در تركیب‌ نحوی‌ آیه‌ ریشه‌ داشته‌ است‌. 
اختلاف‌ در قرائت‌ آیه‌ چندان‌ چشمگیر نیست‌ و جز چند قرائت‌ شاذ می‌توان‌ اتفاقی‌ بر قرائت‌ آن‌ به‌ دست‌ آورد. در قرائت‌ ضحاك‌، شهر بن‌ حوشب‌ و روایتی‌ از ابن‌عباس‌، واژۀ ارم‌ به‌ صیغۀ فعلی‌ «اَرَّمَ» یا «اَرَمَّ» با مفعولٌ به‌ «ذات‌العماد» خوانده‌ شده‌ است‌ (ابن‌خالویه‌، مختصر...، 173، اعراب‌...، 76؛ طبرسی‌، 10/ 732؛ سیوطی‌، 6/ 347)؛ در این‌ قرائت‌ واژه‌ از ریشه‌ای‌ به‌ مفهوم‌ «هلاك‌» دانسته‌ شده‌، و به‌ كلی‌ از صورت‌ اسمی‌ خارج‌ شده‌ است‌ (نیز نك‍ : طبری‌، تفسیر، 30/ 112). همچنین‌ در قرائتی‌ منقول‌ از ابن‌زبیر، حسن‌ بصری‌ و ابوالعالیه‌، واژۀ «عاد» به‌ صورت‌ مضاف‌ به‌ «ارم‌» خوانده‌ شده‌ است‌ (نك‍ : ابن‌ خالویه‌، مختصر، همانجا؛ نحاس‌، 5/ 220؛ قرطبی‌، 20/ 44؛ قس‌: طبری‌، همانجا، ادعای‌ اجماع‌ قراء بر ترك‌ اضافه‌)؛ این‌ اضافه‌ از نظر تفسیری‌ می‌تواند اضافۀ قومی‌ به‌ نیای‌ خود (نك‍ : اخفش‌، 2/ 738) یا اضافۀ مردمی‌ به‌ موطن‌ خود (نك‍ : طبرسی‌، 10/ 733) بوده‌ باشد. 
بر پایۀ قرائتِ مشهورِ «بِعادٍ اِرَمَ ذاتِ العِماد»، مفسران‌ از نظر دستوری‌ ارم‌ را بدل‌ یا عطف‌ بیان‌ از عاد تلقی‌ كرده‌، آن‌ را تعبیر دیگری‌ از قوم‌ مورد نظر دانسته‌اند (مثلاً نك‍ : ابن‌انباری‌، 2/ 511)، اما در صورتی‌ كه‌ ارم‌ نام‌ شهری‌ و نه‌ قومی‌ شمرده‌ شود، از نظر نحوی لازم‌ می‌آید كه‌ یك‌ مضاف‌ محذوف برای‌ ارم‌ در تقدیر گرفته‌ شود (تقدیر به‌ صورت‌ «بعاد صاحب ارم‌»، نك‍ : نحاس‌، 5/ 221؛ ابوالبقاء، 2/ 286). علت‌ غیرمنصرف بودن‌ واژۀ ارم‌ نزد نحویان‌، معمولاً اجتماع‌ دو سبب‌ علمیت‌ و تأنیث‌ (به‌ قرینۀ نعت‌ مؤنث‌ ذات‌ العماد) دانسته‌ شده‌ است‌ (مثلاً نك‍ : ابن‌ انباری‌، ابوالبقاء، همانجاها). 
مفسران كهن‌، غالباً ارم‌ را نام‌ قومی یا شهری‌ دانسته‌اند، اگرچه‌ در تعیین‌ دقیق‌ این‌ قوم‌ یا شهر بین‌ آنان‌ اتفاق‌نظر دیده‌ نمی‌شود، اما فراسوی‌ این‌ اقوال‌، در نقل‌ قولهای‌ مبهمی‌ از مجاهد مفسر مكی‌، ارم‌ به‌ معنای‌ «اُمّۀ» (طبری‌، همان‌، 30/ 111؛ قس‌: طوسی‌، التبیان‌، 10/ 342، از قول‌ مجاهد: «امة من‌ الامم‌») یا «القدیمة» (؟) (بخاری‌، 6/ 82؛ طبری‌، همانجا) دانسته‌ شده‌ است‌ (برای‌ بررسی‌ تفاسیر ارم‌ در تفسیر طبری‌، نك‍ : لوت‌، 622 به‌ بعد). 

قوم‌ ارم‌

در اشعار كهن‌ عربی‌ بارها «ارم‌» به‌ عنوان‌ نام‌ یك‌ قوم‌ باستانی‌ به‌ كار رفته‌ و هوروویتس‌ در «كاوشهای‌ قرآنی‌» موارد متعدد از این‌ كاربردها را گردآورده‌ است‌ (نك‍ : جفری‌، 53). نمونه‌هایی‌ از كاربرد صفت‌ «ارمی‌» در اشعار كسانی‌ چون‌ حارث‌ بن‌ حلزه‌ و امرؤالقیس‌ وجود دارد كه‌ به‌ اجمال‌ بر كسی‌ یا چیزی‌ از روزگاران‌ باستان‌ دلالت‌ دارد (نك‍ : امرؤالقیس‌، 215؛ زوزنی‌، 206، معلقة حارث‌ بن‌ حلزه‌؛ نیز همدانی‌، الاكلیل‌، 1/ 89-90). 
در دورۀ اسلامی‌ نیز بسیاری‌ از مفسران‌ برپایۀ تلقی‌ اجمالی‌ خود دربارۀ ارم‌ به‌ عنوان‌ یك‌ قوم‌ باستانی‌، واژۀ ارم‌ را در آیۀ یاد شده‌ از قرآن‌، به‌ همین‌ معنا گرفته‌اند. قتاده‌ مفسر بصری‌ از شهرت‌ داشتن‌ این‌ نظریه‌ نزد معاصرانش‌ سخن‌ به‌ میان‌ آورده‌، و گفته است‌ كه‌ ارم‌ قبیله‌ای‌ از قوم‌ عاد بوده‌ است‌ (نك‍ : طبری‌، تفسیر، نیز سیوطی‌، همانجاها؛ بغوی‌، 5/ 567، همین‌ قول‌ از مقاتل‌). حال‌ آنكه‌ هم‌ از قتاده‌ این‌ گفتار كه‌ ارم‌ جد مردمان‌ عاد بوده‌ نیز روایت‌ شده‌ است‌ (طبری‌، همانجا). 
در پاره‌ای‌ از روایات‌، سرگذشت‌ قوم‌ ارم‌ و نیای‌ ایشان‌ «ارم‌» نام‌ با سرگذشت‌ سام‌ بن‌ نوح‌ و فرزندان‌ او پیوند خورده‌ است‌. كلبی‌ از مفسران‌ و مورخان‌ كوفه‌، در روایت‌ خود از ابن‌ عباس‌، ارم‌ را نام‌ دیگر سام‌ پنداشته‌ (نك‍ : «تنویر المقباس‌...»، 6/ 288؛ ازهری‌، 15/ 301)، و ارم‌ را جد مشترك‌ مردمان‌ عاد و ثمود و اهل‌ جزیره‌ (ظاهراً آرامیان‌ ساكن‌ در بلاد جزیره‌) دانسته‌ است‌ (نك‍ : بغوی‌، همانجا). ابن‌اسحاق‌، مفسر دیگری‌ از مورخان‌، ارم‌ را فرزند سام‌ و نیای‌ عاد دانسته‌، و نسبت‌ عاد را به‌ صورت‌ «عاد بن‌ عوص‌ بن‌ ارم‌ بن‌ سام‌» ضبط كرده‌ است‌ (نك‍ : همانجا). نسب‌ عاد بن‌ عوص‌ بن‌ ارم‌ بن‌ سام‌ در دورۀ تدوین‌ آثار تاریخی‌ اسلامی‌، به‌ عنوان‌ نسبی‌ پذیرفته‌ از سوی‌ مورخان‌ تكرار گشته‌ است‌ (مثلاً نك‍ : یعقوبی‌، 1/ 22؛ طبری‌، تاریخ‌، 1/ 204؛ همدانی‌، همان‌، 1/ 87؛ مسعودی، مروج‌...، 1/ 52، جم‍ ؛ مقدسی‌، 3/ 28، 31؛ قس‌: نسب‌ منقول‌ از مقاتل‌: ارم‌ بن‌ عاد بن‌ شیم‌ بن‌ سام‌، بغوی‌، همانجا؛ و نسبت‌ منقول‌ از كلبی‌: عاد بن‌ هام‌ بن‌ شیم‌ بن‌ سام‌، «تنویر المقباس‌»، 6/ 288- 289؛ نیز نسب‌ عاد بن‌ ارم‌ به‌ نقل‌ از سدی‌، سیوطی‌، همانجا). در منابع‌ اسلامی‌، علاوه‌ بر قوم‌ عاد، از رسیدن‌ نسب‌ دیگر اقوام‌ باستانی‌ عرب‌ چون‌ ثمود، طسم‌، جدیس‌ و نیز عمالیق‌ به‌ ارم‌ بن‌ سام‌ سخن‌ رفته‌ است‌ (مثلاً نك‍ : طبری‌، همان‌، 1/ 207؛ دینوری‌، 3، 14- 15). این‌ نظریه‌ شهرت‌ داشته‌ است‌ كه‌ عنوان‌ ارم‌ در روزگاران‌ كهن‌ بر مردمان‌ عاد و سپس‌ ثمود اطلاق‌ می‌شده‌، و پس از انقراض آنان‌ به‌ دیگر فرزندان‌ ارم‌، یعنی‌ «نبطیان‌» (آرامیان‌) اختصاص‌ یافته‌ است‌ (نك‍ : طبری‌، همانجا؛ مسعودی‌، التنبیه‌...، 68). 
در مقایسه‌ میان‌ جایگاه‌ «ارم‌» در نسب‌شناسی‌ عرب‌ و «ارام‌» در نسب‌شناسی‌ عهد عتیق‌، باید نخست‌ یادآور شد كه‌ در سفر پیدایش‌ (10:22-23) نام‌ «عوص‌» به‌ عنوان‌ یكی‌ از فرزندان‌ «ارام‌» پسر سام‌ ابن‌ نوح‌ آمده‌ است‌ (نیز نك‍ : یكم‌، تواریخ‌ ایام‌، 1:17). ارام‌ علاوه‌ بر كاربرد آن‌ به‌ عنوان‌ علم‌ شخصی‌، به‌ عنوان‌ نام‌ قومی‌ از نژاد سام‌ كه‌ به‌ صورت‌ قبایلی‌ در بین‌النهرین‌ و سوریۀ شمالی‌ ساكن‌ بودند، نیز در عهد عتیق‌ بارها به‌ كار رفته‌ است‌ (نك‍ : گزنیوس‌، 74). نام‌ «ارام‌» در كتیبه‌های‌ آشوری‌ نیز دیده‌ می‌شود (به‌ شكل‌ «آرامو» و چند گونۀ دیگر) كه‌ مفهومی‌ محدودتر داشته‌، و مردمان‌ ساكن‌ در غرب‌ فرات‌ را در برنمی‌گرفته‌ است‌ (نك‍ : همانجا؛ نولدكه‌، 113 به‌ بعد؛ موس‌ آرنولت‌، 101؛ نیز ینزن‌، 236 به‌ بعد). در میان‌ سامی‌ شناسان‌ نظریه‌ای‌ است‌ مبتنی‌ بر اینكه‌ موطن‌ اصلی‌ اقوام‌ آرامی‌، شبه‌جزیرۀ عربستان‌ بوده‌ است‌ كه‌ در پی‌ یك‌ موج‌ مهاجرت‌ (از حدود سدۀ 15 ق‌م‌) گروههایی‌ از آنان به‌تدریج‌ جزیرةالعرب‌ را ترك‌ گفته‌، به‌ سرزمینهای‌ معتدل‌تر در شمال‌ روی‌ آوردند، چنانكه‌ در سدۀ 10ق‌م‌، گروههایی‌ از آنان‌ در بین‌النهرین‌ و سوریه‌ اسكان‌ یافته‌ بودند (مثلاً نك‍ : ولفنزن‌، 114 به‌ بعد). برخی‌ از روایات‌ در منابع‌ اسلامی‌ نیز این‌ نكته‌ را كه‌ موطن‌ اصلی‌ فرزندان‌ ارم‌ در شبه‌ جزیرۀ عربستان‌ و به‌طور خاص‌ در سرزمین‌ احقاف‌ (ه‍ م‌) بوده‌ است‌، تأیید می‌كند (مثلاً نك‍ : مقدسی‌، 3/ 28؛ ابوعبید، 1/ 140؛ نیز نك‍ : دینوری‌، 3، كه‌ فرزندان‌ ارم‌ را عرب‌ زبان‌ می‌شمارد). 
با وجود پذیرش‌ یك‌ ارتباط ریشه‌ای‌ میان‌ «ارم‌» در فرهنگ‌ عربی‌ ـ اسلامی‌ و «ارام‌» در عهد عتیق‌، برخلاف‌ آنچه‌ برخی‌ از خاورشناسان‌ تلقی‌ كرده‌اند، نباید این‌ دو نام‌ را كاملاً معادل‌ دانست‌. آرتور جفری‌ یادآور شده‌ است‌ كه‌ ارتباط مستقیم‌ نام‌ ارم‌ در قرآن‌ با داستان‌ قوم‌ عاد و وجود گزارشهایی‌ جغرافیایی‌ دربارۀ اطلاق‌ نام‌ ارم‌ بر دو محل‌ در جنوب‌ جزیرةالعرب‌، ویژگی‌ فرهنگ‌ عربی‌ جنوبی‌ را در «ارم‌» مؤكد می‌سازد (ص‌ 53).

ارم‌، نام‌ جغرافیایی‌

ارم‌ در زبان‌ عربی‌ به‌ عنوان‌ یك‌ واژه‌ در مفهوم‌ اصیل‌ لغوی‌ آن‌ (جمع‌ آرام‌ و اروم‌) نشان‌ و میل‌ را گویند كه‌ در بیابان‌ برای‌ نمودن‌ راه‌ نصب‌ می‌كردند (نك‍ : جوهری‌، 3/ 1859؛ ابن‌ منظور، ذیل‌ ارم‌) و گاه‌ چنین‌ می‌نماید كه‌ مفهومی‌ عام‌تر داشته‌، و به‌ بناهای‌ بلند مشابهی‌ چون‌ مناره‌ نیز اطلاق‌ می‌شده‌ است‌ (نك‍ : ازهری‌، 15/ 300). كاربرد لغوی‌ واژۀ «آرام‌» در عبری‌ باستان‌ برای‌ «سرزمین‌ كوهستانی‌» (فایرابند، 28) و نامگذاری‌ كوهی در نزدیكی‌ ایله‌ به‌ «ارم‌» (یاقوت‌، 1/ 212) راه‌ را برای‌ مقایسه‌ می‌گشاید. 
صرف‌نظر از رابطۀ احتمالی‌ میان‌ مفهوم‌ لغوی‌ واژه‌ و كاربردهای‌ جغرافیایی‌ آن‌، باید گفت‌ كه‌ از روزگار نخستین‌ مفسران‌، كمابیش‌ در تفسیر «ارم‌ ذات‌العماد»، ارم‌ را یك‌ شهر دانسته‌اند (نك‍ : فراء، 3/ 260؛ نحاس‌، 5/ 220؛ طبری‌، تفسیر، 30/ 111). 
از مفسران كهن‌، مشهورترین‌ قول‌ دراین‌باره‌، یكی‌ دانستن‌ ارم‌ ذات‌العماد با شهر دمشق‌ بوده‌ است‌. این‌ تفسیر از سعید بن‌ مسیب‌، عكرمه‌ و خالد ربعی‌ روایت‌ شده‌ است‌، اما بیش‌ از همه‌ به‌ عنوان‌ نظریۀ سعید بن‌ ابی‌ سعید مقبری‌ از تابعین‌ مدینه‌ (د ح‌ 120ق‌) شهرت‌ یافته‌ است‌ (نك‍ : همانجا؛ بغوی‌، 5/ 567؛ سیوطی‌، 6/ 347). این نكته‌ به‌عنوان‌ فضیلتی‌ برای‌ دمشق‌، پایتخت‌ بنی‌ امیه‌ در عصر فرمانروایی‌ ایشان بازگو می‌شده‌، و پس‌ از روزگار امویان‌ نیز هیچ‌گاه‌ به‌ فراموشی‌ سپرده‌ نشده‌ است‌ (نك‍ : ابن‌ فقیه‌، 122، 123؛ ابن‌خردادبه‌، 76؛ همدانی‌، صفة...، 151؛ نحاس‌، 5/ 220-221، به‌نقل‌ از مالك‌ بن‌ انس‌؛ ابن‌ عساكر، 1/ 5 - 6). شاید وجود آرامیان‌ در سوریه‌، در یكی‌ دانستن‌ دمشق‌ با ارم‌ بی‌تأثیر نبوده‌ باشد، اما به‌ هر تقدیر، افسانه‌هایی‌ دربارۀ بنای‌ شهر دمشق‌ بر سر زبانها بوده‌ كه‌ با این‌ امر بی‌ارتباط نمی‌تواند بود. یوسفوس‌ مورخ‌ باستانی‌ یهود چنین‌ آورده‌ است‌ كه‌ عوص‌ بن‌ ارام‌ (ارم‌) شهر دمشق‌ را بنیان‌ نهاد (نك‍ : ابن‌ عبری‌، 13)، و در روایتی‌ رایج‌ نزد مسلمانان‌ بنای‌ این‌ شهر به‌ جیرون‌ بن‌ سعد بن‌ عاد بن‌ ارم‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ (نك‍ : ابوعبید، 1/ 140، 2/ 408؛ یاقوت‌، 2/ 175-176، 587 - 588). در كنار این‌ داستانها، باید حكایات‌ مشابهی‌ چون‌ بنای‌ دمشق‌ به‌ وسیلۀ «دمشق‌ ابن‌ ارم‌» و نیز روایتی‌ حاكی‌ از اقامت‌ هود، پیامبر عاد، در دمشق‌ سخن‌ به‌ میان‌ آورد (نك‍ : همو، 2/ 588- 589) كه‌ هریك به‌ شكلی‌ از ارتباطی‌ میان‌ ارم‌ و شهر دمشق‌ حكایت‌ دارند. 
دیگر سخن دربارۀ ارم‌ ذات العماد نزد مفسران كهن‌، یكی‌ دانستن آن‌ با اسكندریۀ مصر است‌. محمد بن‌ كعب‌ قُرَظی‌ از تابعین‌ مدینه‌ چنین نظری‌ را ابراز داشته‌ (طبری‌، سیوطی‌، همانجاها)، و دراین‌باره‌ داستانی نیز در منابع‌ آمده‌ است‌. به‌ نقل مسعودی‌ (مروج‌، 1/ 410) اسكندر مقدونی‌ هنگامی‌ كه‌ به‌ محل‌ این‌ شهر رسید، در آنجا آثار یك‌ بنای‌ باستانی‌ را مشاهده‌ كرد و نوشته‌ای‌ یافت‌ كه‌ در آن‌ اندرز و وصیت‌ «شدّاد» (برای‌ ارتباط او با ارم‌، نك‍ : سطور بعد) نوشته‌ شده‌ بود. در این‌ روایت‌، داستان‌ شداد با شهر اسكندریه‌ پیوند خورده‌ است‌ (نیز نك‍ : ابن‌ بابویه‌، 555، به‌ نقل‌ از ابوحاتم‌ سجستانی‌؛ ابوعبید، 2/ 409؛ یاقوت‌، 1/ 258). 
علاوه‌ بر داستان پرشهرت شداد كه‌ ارم‌ ذات‌العماد را در جنوب‌ شبه‌جزیرۀ عربستان‌، یعنی‌ منطقه‌ای‌ كه‌ به‌ عنوان‌ مسكن‌ قوم‌ عاد شناخته‌ می‌شده‌ است‌ (نك‍ : ه‍ د، احقاف‌)، به‌ تصویر می‌كشد (نك‍ : بخش‌ بعد)، گزارشهایی‌ چند در منابع‌ غیر داستانی‌ مبنی‌ بر وجود آبادیهایی‌ به‌ نام‌ ارم‌ در این‌ منطقه‌ آمده‌ است‌ (نك‍ : همدانی‌، همان‌، 94، 151؛ ابوعبید، 1/ 140). همچنین‌ مسعودی‌ در مروج‌ (1/ 218) از ارم‌ ذات‌ العماد، به‌ عنوان‌ شهری‌ واقع‌ در شمال‌ آسیای‌ صغیر و مشرف به‌ دریای‌ سیاه‌ یاد كرده‌، و افسانه‌ای‌ غریب‌ دربارۀ آن‌ آورده‌ است‌. 

افسانۀ شداد و ارم‌

آورده‌اند كه‌ شداد پسر عاد، پادشاهی‌ جبار بود كه‌ در جنوب جزیرةالعرب‌ فرمان‌ می‌راند. او كه‌ در وصف‌ بهشت‌ و زیباییهای‌ آن‌ بسیار شنیده‌ بود، بر آن‌ شد تا شهری‌ در زمین‌ بنا كند كه‌ اوصاف‌ بهشت‌ را دارا باشد؛ بهشتی‌ زمینی‌ كه‌ «ارم‌ ذات‌ العماد» نام‌ گرفت‌. وی‌ دستور داد تا بهترین‌ جای‌ را در یمن‌ انتخاب‌ كرده‌، از اقصی‌ نقاط كشورش‌ طلا و نقره‌ و گوهر بدانجا آورند و شهری‌ عظیم‌ بنا نهند. خداوند برای‌ تمام‌ كردن‌ حجت‌ بر وی‌، هود(ع‌) را به‌ رسالت‌ برانگیخت‌. هود(ع‌) شداد را به‌ توحید و ایمان‌ و توبه‌ فرا خواند و چون‌ او دعوت‌ پیامبر را نپذیرفت‌، به‌ عذاب‌ الهی‌ وعید داده‌ شد. آنگاه‌ كه‌ خبر به‌ انجام‌ رسیدن‌ شهر را به‌ او رسانیدند، به‌ سوی‌ ارم‌ روانه‌ شد و همینكه‌ به نزدیكی آن‌ رسید، صیحه‌ای‌ از آسمان‌ برخاست‌ و او با همراهانش جان سپردند. پس‌ از مرگ‌ شداد، پسرش‌ مرثد كه‌ در آن‌ هنگام‌ در حضرموت‌ به‌ سر می‌برد، دستور داد تا در كوهی‌ مقبره‌ای‌ با شكوه‌ بسازند و پیكر شداد را از ارم‌ بدانجا برند. از آن‌ پس‌ پای‌ هیچ‌ انسانی‌ به‌ شهر ارم‌ نرسید، تا اینكه‌ مردی‌ به‌ نام‌ عبدالله‌ بن‌ قلابه‌ هنگامی كه‌ در بیابانهای‌ عدن‌ به دنبال‌ شتر گمشده‌اش‌ می‌گشت‌، شهر ارم‌ را دید و در آن وارد شد. وی‌ قدری‌ از گوهرهای‌ آن‌ شهر را با خود برداشت‌ و نزد معاویه‌ خلیفۀ وقت‌ آورد و با پرسش‌ از كعب‌ الاحبار آشكار شد كه آن شهر، ارم‌ ذات‌العماد بوده‌ است‌ (مثلاً نك‍ : ابن‌بابویه‌، 552-555؛ ثعلبی‌، 143-149؛ یاقوت‌، 1/ 213-216). 
اگرچه‌ ریشه‌های‌ داستان‌ شداد می‌تواند به‌ داستانهای‌ عرب‌ پیش از اسلام‌ بازگردد، اما تفسیر ارم‌ ذات‌ العماد بر پایۀ این‌ داستان‌ در عهد مفسران‌ نخستین‌ رایج‌ نبوده‌، و تنها از روزگاران‌ بعد به‌ كتب‌ تفسیری‌ راه‌ یافته‌ است‌؛ با این‌ حال‌، اندك‌ نمونه‌هایی‌ از نفوذ این داستان‌ به‌ تفاسیر كهن‌، چون‌ روایت‌ كلبی‌ از ابن‌عباس‌ («تنویر المقباس‌»، 6/ 289) دیده‌ می‌شود. ابن‌حجر عسقلانی‌ در نقد این داستان آورده‌ كه‌ آثار جعل‌ در آن‌ آشكاراست‌ (4/ 748) و یاقوت حموی‌ از صحت‌ آن‌ برائت‌ جسته‌، و از برساخته‌های‌ قصه‌گویانش‌ دانسته‌ است‌ (1/ 216). 
شخصیت‌ شداد علاوه‌ بر چهرۀ اصلی‌ داستان‌، با اشكال‌ دیگر داستانهای مربوط به‌ ارم‌ نیز پیوند خورده‌ است‌؛ چنانكه‌ بسیار دور از سرزمین یمن‌، در افسانه‌های‌ مربوط به‌ بنای‌ شهر دمشق‌، نام‌ شداد نیز به‌ میان می‌آید (مثلاً نك‍ : همو، 2/ 589)، همچنانكه‌ در داستانی دیگر، اسكندر مقدونی اندرزنامۀ او را در خرابه‌های‌ باستانی در اسكندریه‌ باز می‌یابد (نك‍ : سطور پیشین‌). 
ابواسحاق‌ ابراهیم‌ بن‌ سلیمان‌ خزاز كوفی‌ از اخباریان‌ امامیه‌ در سدۀ 3ق‌، اثری‌ مستقل‌ با عنوان‌ كتاب‌ ارم‌ ذات‌ العماد، ظاهراً دربارۀ اخبار مربوط به‌ ارم‌، پرداخته‌ بوده‌ است‌ (نك‍ : طوسی‌، الفهرست‌، 29؛ نجاشی‌، 18). 

مآخذ

ابن‌انباری‌، عبدالرحمان‌، البیان‌ فی‌ غریب‌ اعراب‌ القرآن‌، به‌ كوشش‌ طه‌ عبدالحمید طه، قاهره‌، 1389ق‌/ 1969م‌؛ ابن‌بابویه‌، محمد، كمال‌الدین‌، به‌ كوشش‌ علی‌اكبر غفاری‌، تهران‌، 1390ق‌؛ ابن‌ حجر عسقلانی‌، احمد، «الكافی‌ الشاف‌»، در ذیل‌ الكشاف‌ زمخشری‌، قاهره‌، 1366ق‌/ 1947م‌؛ ابن‌ خالویه‌، حسین‌، اعراب‌ ثلاثین‌ سورة، حیدرآباد دكن‌، 1360ق‌؛ همو، مختصر فی‌ شواذ القرآن‌، به‌ كوشش‌ برگشترسر، قاهره‌، 1934م‌؛ ابن‌خردادبه‌، عبیدالله‌، المسالك‌ و الممالك‌، به‌ كوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، 1889م‌؛ ابن‌ عبری‌، غریغوریوس‌، تاریخ‌ مختصر الدول‌، بیروت‌، 1958م‌؛ ابن‌عساكر، علی‌، تاریخ‌ مدینة دمشق‌، [عمان‌]، دارالبشیر؛ ابن‌فقیه‌ همدانی‌، احمد، مختصر البلدان‌، به‌ كوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، 1885م‌؛ ابن‌ منظور، لسان‌؛ ابوالبقاء عكبری‌، عبدالله‌، املاء مامَنّ به‌ الرحمان‌، به‌ كوشش‌ ابراهیم‌ عطوه‌ عوض‌، قاهره‌، 1389ق‌/ 1969م‌؛ ابوعبید بكری‌، عبدالله‌، معجم‌ ما استعجم‌، به‌ كوشش‌ مصطفى‌ سقا، 1403ق‌/ 1983م‌؛ اخفش‌، سعید، معانی‌القرآن‌، به‌ كوشش‌ عبدالامیر محمدامین‌ الورد، بیروت‌، 1405ق‌/ 1985م‌؛ ازهری‌، محمد، تهذیب‌ اللغة، به‌ كوشش‌ ابراهیم‌ ابیاری‌، قاهره‌، 1967م‌؛ امرؤالقیس‌، دیوان‌، به‌ كوشش محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌، 1969م‌؛ بخاری‌، محمد، صحیح‌، قاهره‌، دارالطباعه‌؛ بغوی‌، حسین‌، معالم‌ التنزیل‌، بیروت‌، 1405ق‌/ 1985م‌؛ «تنویر المقباس‌ من‌ تفسیر ابن‌عباس‌»، در حاشیۀ الدر المنثور (نك‍ : هم‍ ، سیوطی‌)؛ ثعلبی‌، احمد، قصص‌ الانبیاء، بیروت‌، 1401ق‌/ 1981م‌؛ جوهری‌، اسماعیل‌، الصحاح‌، به‌ كوشش‌ احمد عبدالغفور عطار، قاهره‌، 1376ق‌/ 1956م‌؛ دینوری‌، احمد، الاخبار الطوال‌، به‌ كوشش‌ عبدالمنعم‌ عامر، قاهره‌، 1960م‌؛ زوزنی‌، حسین‌، شرح‌ المعلقات‌ السبع‌، بیروت‌، 1980م‌؛ سیوطی‌، الدر المنثور، قاهره‌، 1314ق‌؛ طبرسی‌، فضل‌، مجمع‌ البیان‌، بیروت‌، 1379ق‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ همو، تفسیر؛ طوسی‌، محمد، التبیان‌، به‌ كوشش‌ احمد قصیر عاملی‌، نجف‌، مطبعة النعمان‌؛ همو، الفهرست‌، به‌ كوشش‌ محمدصادق‌ بحرالعلوم‌، نجف‌، 1380ق‌/ 1960م‌؛ عهد عتیق‌؛ فراء، یحیى‌، معانی‌ القرآن‌، به‌ كوشش‌ عبدالفتاح‌ اسماعیل‌ شلبی‌، قاهره‌، 1972م‌؛ قرآن‌ مجید؛ قرطبی‌، محمد، الجامع‌ لاحكام‌ القرآن‌، بیروت‌، 1967م‌؛ مسعودی‌، علی‌، التنبیه‌ و الاشراف‌، قاهره‌، 1357ق‌/ 1938م‌؛ همو، مروج‌ الذهب‌، به‌ كوشش‌ یوسف‌ اسعد داغر، بیروت‌، 1385ق‌/ 1965م‌؛ مقدسی‌، مطهر، البدء و التاریخ‌، به‌ كوشش‌ كلمان‌ هوار، پاریس‌، 1903م‌؛ نجاشی‌، احمد، رجال‌، به‌ كوشش‌ موسی‌ شبیری‌ زنجانی‌، قم‌، 1407ق‌؛ نحاس‌، احمد، اعراب‌ القرآن‌، به‌ كوشش‌ زهیر غازی‌ زاهد، بیروت‌، 1405ق‌/ 1985م‌؛ ولفنزن‌، ا.، تاریخ‌ اللغات‌ السامیة، بیروت‌، 1980م‌؛ همدانی‌، حسن‌، الاكلیل‌، به‌ كوشش‌ محمد بن‌ علی‌ اكوع‌، قاهره‌، 1383ق‌/ 1963م‌؛ همو، صفة جزیرةالعرب‌، به‌ كوشش‌ محمد بن‌ علی‌ اكوع‌، بیروت‌، 1403ق‌/ 1983م‌؛ یاقوت‌، بلدان‌؛ یعقوبی‌، احمد، تاریخ‌، بیروت‌، 1379ق‌/ 1960م‌؛ نیز: 

Feyerabend, K., Langenscheidt's Pocket Hebrew Dictionary to the Old Testament, London, Hodder & Stoughton; Gesenius, W., A Hebrew and English Lexicon of the Old Testament, ed. F. Brown et al.,Oxford,1955;Jeffery, A., The Foreign Vocabulary of the Qur'ân, Baroda, 1938; Jensen, P., «Grundlagen für eine Entzifferung der (hatischen oder) cilicischen (?) Inschriften», ZDMG, 1968, vol. XLVIII; Loth, O., «Ṭabarî's Korancommentar», ZDMG, 1881, vol. XXXV; Muss-Arnolt, A Concise Dictionary of the Assyrian Language, Berlin, 1905; Nöldeke, Th., «Die Namen der aramäischen Nation und Sprache», ZDMG, 1871, vol. XXV. 
احمد پاكتچی‌

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: