ابوالخطاب
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 21 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/226474/ابوالخطاب
یکشنبه 28 بهمن 1403
چاپ شده
5
اَبوالْخَطّاب، محمدبن ابی زینب مِقلاص اسدی، ملقب به بَرّاد اَجْدَع که در منابع از او به عنوان بنیانگذار فرقۀ غالی خَطّابیه (ﻫ م) یاد شده است و میبایست او را در زمرۀ انقلابیون آغاز عصر عباسی به شمار آورد. همچنین از وی به عنوان یکی از پایهگذاران اسماعیلیه و نیز در شمار مرتبۀ «ابواب» در سلسله مراتب مقدس نصیریه نام بردهاند. مقریزی ( الخطط، 2 / 352) نام او را محمد بن ابی ثور، یا ابی یزید ضبط کرده که قطعاً نادرست است. علامۀ حلی (ص 250) بنابر استنباطی اشتباه، به نقل از ابن بابویه او را زید مینامد (قس: ابن بابویه، «المشیخة»، 535). جز ابوالخطاب، در منابع گوناگون از وی به کنیههای ابواسماعیل و ابوالطیبات (یا ابوالظبیات و ابوالظبیان) نیز یاد شده است (کشی، 290؛ ابن بسطام، 95، 138؛ خصیبی، گ 125 ب؛ الهفت، 101). در برخی منابع به جای لقب بَرّاد که کشی (همانجا) بدان اشاره کرده (نیز نک : همو، 226؛ اشعری، سعد، 55). واژه زرّاد به کار رفته است ( الضعفاء، 21). به هر روی به نظر میرسد که لقب برّاد مشهورتر است (نیز نک : برقی، 20؛ قس: طوسی، رجال، 302). در منابع نصیری نیز از ابوالخطاب با عنوان کاهلی (و گاه کابلی) نام برده شده است (خصیبی، گ 117 ب، 125 ب، 126 الف؛ طبرانی، 10). ابوالخطاب کوفی و از موالی قبیلۀ بنیاسد بود (برقی، همانجا؛ الضعفا، همانجا؛ نیز نک : زید نرسی، 46). دربارۀ تاریخ تولد و سالهای نخستین زندگی او چیزی نمیدانیم و سخنی نیز از روابط وی با امام باقر (ع) (د 114 ق) نمییابیم. روایتی نیز که صفار دربارۀ انحراف ابوالخطاب در زمان آن حضرت نقل کرده، نادرست است (ص 320؛ نیز نک : کلینی، 1 / 270). گزارشهایی نیز دربارۀ ارتباط او با امام صادق (ع)، پیش از آنکه به غلو گراید، در دست است: در روایتی که کلینی به نقل از علی بن عقبه آورده، ابوالخطاب سؤالات اصحاب امام صادق (ع) را بر آن حضرت عرضه میکرده و پاسخ را برای اصحاب ارسال میداشته است (5 / 150). قاضی نعمان نیز تصریح کرده که وی پیش از انحراف، از بزرگان «دُعات» امام صادق (ع) بوده است (1 / 49؛ نیز نک : کلینی، 2 / 418). در کتب حدیث امامیه، احادیثی چند به نقل از ابوالخطاب از امام صادق (ع) روایت شده و در برخی از آنها تصریح گردیده که این احادیث مربوط به زمانی است که ابوالخطاب منحرف نشده بود (نک : صفار، 194-195؛ کلینی، 5 / 150، 8 / 304؛ حلی، 24). شیخ طوسی نیز در عدة الاصول (1 / 381-382) خاطرنشان کرده است که امامیه بر روایاتی که ابوالخطاب در حال «استقامت» نقل میکرده است، اعتماد داشته، به مضمون آنها عمل میکردهاند، درحالیکه در الضعفاءِ منسوب به ابن غضائری (همانجا) بر ترک اینگونه روایات و عمل نکردن به آنها تأکید شده است. از برخی روایات نقل شده نیز چنین بر میآید که شماری از اصحاب امام صادق (ع) شنیدههای خود از ابوالخطاب را که به نقل از امام (ع) بوده است، بر آن حضرت عرضه میکردهاند (نک : صفار، همانجا، نیز 394-395؛ الاختصاص، 314). در میان مشایخ ابوالخطاب در دورۀ آغازین حیات وی از جابر بن یزید جعفی نیز نام بردهاند (ابن بسطام، 138). همچنین در منابع نقل شده که کسانی چون زرارة بن اعین، محمد بن مسلم، حنّان بن سدیر، حمران بن اعین، هشام بن سالم، مفضل بن عمر، اسحاق بن عمار ساباطی، عبدالاعلی (ظاهراً مولی آل سام)، علی بن عقبه و احتمالاً یونس بن ظبیان از وی حدیث شنیدهاند (نک : همو، 95، 137؛ صفار، 258، 394؛ قمی، 2 / 426؛ کلینی، 2 / 658، 5 / 150، 6 / 249، 8 / 246؛ الاختصاص، همانجا؛ نیز سیاری، گ 40 الف). از برخی گزارشها بر میآید که ابوالخطاب با زید بن علی (مق 122 ق) نیز ارتباط داشته است (نک : ابن مرتضی، 17؛ نیز فرات، 152).
دربارۀ تاریخ آغاز گرایش ابوالخطاب به غلو، جز آنچه در متن «ام الکتاب» آمده است (نک : سطور بعد)، در منابع گزارش صریحی دیده نمیشود. چنانکه گفته شد، روایتی که صفار (ص 320) از غلو ابوالخطاب در زمان امام باقر (ع) نقل کرده، نادرست است. همچنین روایت فرات کوفی (همانجا) دربارۀ زمان گرایش او به غلو پیش از شهادت زید، نیز نیز نمیتواند درست باشد. در حکایتی از زبیربن بکّار (ص 155-157) نقل کرده است، از ابوالخطاب در کنار مغیرة بن سعید و بیان بن سمعان به عنوان مدعیان نبوت در محضر ابوالعباس سفاح (حک 132-136 ق) نام برده شده و ظاهراً از ابوالخطاب نیز همچون آن دو تن، با عنوان «نبی مصلوب» یاد شده است (قس: بیهقی، 96-97)، ولی مضمون روایت حمیری (ص 143-144)، حکایت از آن دارد که انحراف ابوالخطاب زمانی بوده که امام کاظم (ع) در سنین کودکی به سر میبرده است، از اینرو با توجه به تاریخ تولد امام کاظم (ع) (129 یا 128 ق)، میتوان زمان آغاز غالگیری ابوالخطاب را در حدود 135 ق تخمین زد. از دانستههای زندگی ابوالخطاب چنین بر میآید که او نیز همچون برخی دیگر از غالیان پیش از خود، مانند مغیرة بن سعید و بَیان بن سَمْعان تَبّان، اهدافی انقلابی را دنبال میکرده است و تفرکات غلوآمیز را به عنوان فلسفهای برای حرکات انقلابی و وسیلهای برای ترغیب و تهییج پیروانش در ایجاد و تداوم حرکت به کار میگرفته است. دربارۀ چگونگی و زمان قیام وی گزارشهای متفاوتی در دست است. در حالی که منابع مختلف تصریح کردهاند که ابوالخطاب همراه پیروانش در کوفه ــ به هنگام ولایت عیسی بن موسی (132-147 ق) از طرف خلیفه منصور ــ بر دستگاه خلافت خروج کرده است (نک : بلاذری، 3 / 255؛ ابوحاتم، 289؛ اشعری، علی، 11؛ بغدادی، 151)، از چگونگی عملکرد آنان در این قیام دانستههای زیادی در دست نیست. برخی گفتهاند که ابوالخطاب و اصحابش در کوفه (قس: فخرالدین رازی، 508؛ مکه) در هیأت احرام، لبیک گویان جعفربن محمد (ع) را ندا میکردند و به خدایی او شهادت میدادند و همین موجب روا شمردن قتل آنان از جانب حکومت شد. برخی دیگر نیز نقل کردهاند که ابوالخطاب در منطقۀ کناسۀ کوفه خیمهای بر پا کرد و در آنجا پیروانش پیروانش را به عبادت امام صادق (ع) فرا خواند، ولی سعد بن عبداللّه اشعری که گزارش مفصلی از مرگ آنان به دست داده، هیچ اشارهای به این نکتهها نکرده است (نک : ناشئ اکبر، 41؛ بغدادی، همانجا؛ ابن حزم، 5 / 48؛ دیلمی، 3؛ قس: کلینی، 8 / 225- 226). به روایت سعد اشعری، ابوالخطاب و همراهانش که 70 نفر بودهاند (ص 81-82؛ نیز نک : کشی، 292-293، قس: 324)، در مسجد کوفه گرد آمده، اظهار زهد و تنسک میکردهاند (نیز نک : ابن اثیر، 8 / 28) و هر فردی از آنان در کنار ستونی از ستونهای مسجد مینشسته، مردم را پنهانی به مسلک خود فرا میخوانده است. ابوحاتم رازی نیز نقل کرده است (همانجا) که اینان در دعوت خود، مردم را به سوی امام صادق (ع) فرا میخواندهاند. به هر روی چنانکه سعد اشعری (همانجا) افزوده است، خبر آنان به عیسی بن موسی والی کوفه رسید. صورت گزارش چنین بود که اینان اباحی شده (نک : ابن اثیر، همانجا)، مردم را به نبوت ابوالخطاب میخوانند و اجتماع آنان در مسجد تصنّعی و برای ظاهرسازی است. آنگاه عیسی بن موسی گروهی را برای دستگیری آنان به جانب مسجد گسیل کرد و چون خطابیان تن به تسلیم ندادند، در پی جدالی سخت همۀ آنان کشته شدند و ابوالخطاب خود به اسارت رفت. پس او را نزد عیسی بن موسی بردند و در دارالرزق، بر کرانۀ فرات گردن زدند و پیکر او و اصحابش را بر صلیب کشیدند. پس از چندی پیکرها را سوزانیدند و سر آنان را برای منصور خلیفۀ عباسی فرستادند (دربارۀ نحوۀ قتل وی در منابع نصیری، نک : خصیبی، گ 126 ب ـ 127 الف). از تاریخ این ماجرا گزارش دقیقی در دست نیست، تنها بنابر روایتی که کشی نقل کرده است، دو تن از اصحاب امام صادق (ع) در محضر آن امام در 138 ق سخن از مرگ ابوالخطاب و اصحابش به میان آوردهاند و چنانکه از مضمون عبارت آن دو بر میآید، گویی مرگ ابوالخطاب در همان سال 138 ق اتفاق افتاده بوده است (ص 296؛ نیز نک : طبرانی، همانجا). با این حال، در روایت سعد اشعری (همانجا)، گفته شده است که پس از کشتار ابوالخطاب و یارانش، سر آنان را چند روزی در شهر بغداد آویختند، ولی با توجه به اینکه بغداد در دهۀ 40 از سدۀ 2 ق بنا شده، محتمل است که در این روایت مراد از شهر بغداد، شهرک هاشمیه باشد که در آن زمان مقر منصور بوده است.
دربارۀ عقاید غلوآمیزی که در منابع گوناگون به ابوالخطاب نسبت دادهاند، باید با احتیاط کامل برخورد نمود، چه انگیزههای مختلف میتوانست در جعل و تحریف گزارشهای مربوط به عقاید وی مؤثر باشد. بهطور کلی، اگر اساس تفکر گروههای گوناگون خطابیه را برگرفته از ابوالخطاب بدانیم، ابوالخطاب به حلول روح الهی در آدمی، تناسخ و اباحی گری باور داشته است (نک : ﻫ د، خطابیه). به گفتۀ سعد اشعری، ابوالخطاب در آغاز مدعی بود که امام صادق (ع) او را وصی خود قرار داده و اسم اعظم الهی را به وی آموخته است. چندی بعد مدعی شد که «نبی» است و پس از آن ادعای «رسالت» کرد. سپس گفت که از ملائکه است و فرستادۀ خدا به سوی اهل زمین است (ص 51). همو افزوده است که این دعوی اخیر ابوالخطاب در پی آن بود که وی مدعی شد خود امام صادق (ع) است که در صورتهای گوناگون تجلی میکند (همانجا). گزارش سعد اشعری، حکایت از آن دارد که خطابیۀ نخستین، امام صادق (ع) است را خدا میپنداشتند و ابوالخطاب را پیامبری مرسل که امام صادق (ع) او را فرستاده و امر به طاعت وی کرده است (همانجا). این گزارش اشعری را دیگر منابع، از جمله روایات مختلفی که کشی (جم ) نقل کرده است، تأیید میکند. سعد اشعری میافزاید که خطابیه ــ که مراد از آنان خطابیۀ نخستین است و طبیعتاً در رأس آنان ابوالخطاب قرار دارد ــ معتقد بودند که باید در هر زمانی دو رسول در میان باشد و نباید زمین از وجود آن دو خالی باشد: یکی ناطق و دیگری صامت. در آغاز محمد (ص) ناطق بود و در زمان وی علی (ع)، صامت (همانجا). بغدادی نیز گفته است که خطابیه دربارۀ همۀ ائمه (ع) چنین اعتقادی داشتهاند و در زمان امام صادق (ع) آن حضرت را ناطق و ابوالخطاب را صامت میانگاشتند و بر این باور بودند که پس از امام صادق (ع)، ابوالخطب ناطق است (همانجا). به هر روی چنانکه ملاحظه میشود، شالودۀ فکر ابوالخطاب بر نوعی غلو دربارۀ ائمه (ع)، خصوصاً امام صادق (ع) مبتنی بود. ابوالخطاب، آنگاه که افکار غالیانۀ خود را عرضه کرد، با مخالفت شدید امام صادق (ع) روبهرو شد و بنابر روایات مختلف، امام (ع)، او و پیروانش را در مواضع گونگون لعن و نفرین کرد و اصحاب خود را متوجه گمراهی ابوالخطاب نمود (نک : اشعری، سعد، 51، 55؛ کشی، 226، 228، 290، 295، 296؛ کلینی، همانجا؛ ابن بابویه، معانی، 369؛ طوسی، تهذیب، 2 / 258). همچنین در روایات گوناگون، از ابوالخطاب با عناوین فاسق، کافر، مشرک و دشمنِ خداوند تعبیر شده است (نک : صفار، 536؛ کشی، 296؛ قاضی نعمان، 1 / 50؛ ابن بابویه، فقیه، 1 / 220) و در یک روایت که ابن بابویه در الخصال (2 / 402) به نقل از امام صادق (ع) آورده است، در تأویل آیات 221-222 از سورۀ شعراء، ابوالخطاب از کسانی شمرده شده است که شیطان بر آنان نزول میکند. در برخی روایات منسوب به اهل بیت (ع) نیز، تصریح شده است که ابوالخطاب بر امام صادق (ع) دروغ میبسته (نک : بلاذری، همانجا؛ کشی، 224، 228، 294، 303) و گفتههای آن حضرت را تحریف میکرده است (نک : محمدبن علی، 95؛ قاضی نعمان، 1 / 138- 139؛ ابنبابویه، معانی، همانجا؛ طوسی، تهذیب، 2 / 258- 259). در برخی روایات آمده است که ابوالخطاب پس از انحراف، گاه همچون گذشته به خدمت امام صادق (ع) حاضر میشد، ولی آن حضرت او را از خود دور میکرد (نک : کشی، 292-293، 294- 295). یک بار نیز امام (ع) در ضمن نامهای به وی، گفتههای او را تکذیب کرده است (صفار، هامنجا؛ کشی، 291). از آنجا که گروههای گوناگون غُلات در سدههای 2 و 3 ق / 8 و 9 م به شخص ابوالخطاب گرایش داشتند، در توقیعی منسوب به امام غایب (ع)، ابوالخطاب و اصحابش، مورد لعن حضرت واقع شده، از آنان اعلام برائت شده است (ابن بابویه، کمال، 451-452؛ طوسی، الغیبة، 290-292). به هر روی اینهمه روایات در نقد ابوالخطاب موجب شده است که وی در آثار امامیه همواره به عنوان یک شخصیت منفی بهشمار آید (نک : الضعفاء، 21؛ طوسی، رجال، 302، عدة، 1 / 381- 382؛ قزوینی، 29، 186-187؛ تبصرةالعوام، 171، جم ). همچنین در منابع اسماعیلی مربوط به دورۀ فاطمی و پس از آن، به سختی از ابوالخطاب انتقاد شده و به عنوان غالی و کافر شناسانده شده است (نک : قاضی نعمان، 1 / 49-50؛ ادریس، 4 / 287-292). گفتنی است که جعفر بن منصور الیمن (ص 256-257) حکایی ساختگی منسوب به اسماعیل در دوره کودکی نقل کرده که مشتمل بر قدح ابوالخطاب به جهت غلو وی است، در حالی که به هنگام غالیگری ابوالخطاب، اسماعیل مردی کامل بوده است. با اینهمه در دستور المنجمین از آثار مهم اسماعیلیان نزاری، در زمرۀ مشاهیر اصحاب امام صادق (ع)، اول از ابوالخطاب و پس از آن از مفضل، جابر بن حیان و عبداللّه بن میمون یاد میشود (گ 333 ب). در منابع، در خصوص برخی نظرگاههای ابوالخطاب و خطابیان و نیز روشهای سیاسی وی سخن رفته است، از جمله اینکه وی بر پیروانش واجب کرده بود که برای نفع رسانی به همکیشان خود در امور مربوط به اموال، نفوس و زنان در برابر مخالفان مذهبی به دروغ شهادت دهند (نک : ابن قتیبه، 623؛ بلاذری، همانجا؛ اشعری، سعد، 51؛ نیز نک : ابوبکر خوارزمی، 171، که دروغگویی را صفت خطابیه خوانده است). بر این اساس بسیاری از فقهای اهل سنت در بحث شهادت «اهل الاهواء»، گرچه اغلب، شهادت آنان را مشروط بر اینکه عادل باشند، پذیرفتهاند، ولی خطابیه را به جهت خصلت شهادت دروغ از این جمع مستثنی کردهاند (نک : مروزی، 286؛ طحاوی، 1 / 186-187؛ مرشد باللّه، 2 / 238؛ سبکی، 2 / 16). همچنین گفته شده است که ابوالخطاب مدعی بود که میبایست نماز مغرب را زمان «ذهاب حمرۀ مغربیه» و هنگام «اشتباک نجوم» به جای آورد، در صورتی که برخی روایات به نقل از امام صادق (ع) ضمن آنکه هنگام مغرب را زمان «ذهاب حمرۀ مشرقیه» شمردهاند، ابوالخطاب را به جهت این نظرگاه وی سرزنش کردهاند (نک : محمد بن علی، همانجا؛ کشی، 228، 290، 294؛ قاضی نعمان، 1 / 138- 139؛ ابنبابویه، فقیه، همانجا؛ طوسی، تهذیب، 2 / 28، 33، 259).
جدا از خطابیۀ نخستین که رابطۀ آشکاری با ابوالخطاب داشتند، گروههای گوناگون خطابیه پس از ابوالخطاب، به شخصیتهای دیگری نیز متمایل شدند و معمولاً در کنار اعتقاد به ابوالخطاب و حتی گاه با طرد وی، به گونهای شخصیت دیگری را هم مطرح میکردند (نک : بغدادی، 151-152). این گروهها گاه نظرات خاصی دربارۀ ابوالخطاب عرضه میکردند که با اعتقادات خطابیۀ نخستین بیگانه بود (نک : ﻫ د، خطابیه). جدا از خطابیه، در میان پیروان محمد بن اسماعیل نیز کسانی بودهاند که با داشتن گرایشهای تند غالیانه، برای ابوالخطاب جایگاه ویژهای قائل بودند (نک : اشعری، سعد، 83). نصیریه نیز برای ابوالخطاب ارج بسیار قائل بودند و در سلسله مراتب مقدسان خود، جایگاه «باب» را که بعد از مرتبۀ «معنی» و «اسم» قرار میگیرد، برای وی میشناختند و همواره شخصیت وی را با سلمان فارسی مقایسه میکردند. از اینرو طبیعی بود که لعن امام صادق (ع) را عملی از روی تقیه به حساب آورند و روایات بسیاری را به نقل از آن حضرت و دیگر امامان (ع) در فضائل و مناقب ابوالخطاب روایت کنند (نک : خصیبی، گ 117 ب ـ 118 ب، 125 ب ـ 127 الف، 131 ب، 132 ب؛ طبرانی، 6، 8، 10، 147- 148، 159، 202؛ الهفت، 100-102). همچنین در «ام الکتاب» که یکی از کتابهای مقدس، سرّی و غلوآمیز منتسب به فرقۀ اسماعیلیه در منطقۀ پامیر است، ابوالخطاب جایگاه ویژهای دارد. در آغاز این کتاب که به فارسی است، ضمن سخن از عبداللّه صبّاح [عبداللّه بن سبا!؟]، چنین آمده است که چون وی افشاء سرّ کرد، به دستور امامان سوزانیده شد. آنگاه به نقل از امام باقر (ع) آمده است که: «ای روشنیان ... به روزگار ... امیرالمؤمنین علی ... مناره در شهر کوفه سجده به وی آورد ... والّا ابوالخطاب این نور و بیان، آشکارا بگفت که مردمان عرب و عجم بر من گواه باشید که خدای نیست در هژده هزار عالم، الا علی بن ابیطالب، تا مولانا پدر ما(!) بفرمود تا ابوالخطاب را بکشتند و بسوزانیدند». سپس چنین افز.ده شده است: «یا روشنیان اگر پدر ما ابوالخطاب را نکشتی یا نسوزانیدی، سختی که 940 سال دیگر بعد میباید گفتن، او بگفت» (ص 98). در عین حال در «ام الکتاب»، ابوالخطاب از کسانی شمرده شده است که سخن حق میگفتند، ولی به جهت افشاء آن، سوزانیده شدند. چنانکه دیده میشود، در این متن حقایق تاریخی مربوط به مرگ ابوالخطاب، در هم میریزد و دستخوش تحریف میگردد. باید افزود که در «ام الکتاب» همچنین بارها نام ابوالخطاب و سلمان (سلسل) به عنوان آل رسول (ص)، در کنار یکدیگر دیده میشود (نک : ص 26، 43، 55، 99). در طرف مقابل این گرایشها، برخی از فرقههای غالی چون پیروان محمد بن بشیر که خود مدعی نبوت بود، نبوت ابوالخطاب و دیگر کسانی را که همانند او ادعای نبوت داشتند، انکار میکردند (اشعری، سعد، 63). گرچه در برخی منابع کهن از پیوستگی ابوالخطاب و خطابیه با اسماعیلیان سخن رفته است (نک : ناشئ اکبر، 47؛ اشعری، سعد، 80-81، 83؛ نوبختی، 57-60؛ ابوحاتم، 289؛ قاضی عبدالجبار، 20(2) / 180)، ولی در منابع رسمی اسماعیلیه از اینگونه ارتباطات سخنی دیده نمیشود. چنانکه همین منابع از رابطۀ ابوالخطاب و میمون قداح که در اثار ابن رزّام و ابن شداد صنهاجی مطرح شده، نیز سخن نمیگویند. منابع اخیر چنین وانمود کردهاند که میمون قداح و پیروانش، از اتباع ابوالخطاب بوده و همگی باطنی و اباحی بودهاند (نک : ابنندیم، 238؛ ابناثیر، 8 / 28- 29؛ رشیدالدین، 9؛ جوینی، 3 / 152؛ نویری، 305-306؛ مقریزی، اتعاظ، 1 / 48-50، المقفی، 65-66). در پارهای از تحقیقات معاصران، چنین تصور شده است که ابوالخطاب در حرکت سیاسی ـ مذهبی خود، جایگاه ویژهای برای اسماعیل فرزند امام صادق (ع) پیشبینی کرده بود (نک : لوئیس، 42-43). ماسینیون چندان این رابطه را مستحکم پنداشته است که میگوید: کنیۀ ابواسماعیل از آنرو بر ابوالخطاب اطلاق شده که وی پدر روحانی و معنوی اسماعیل بوده است (نک : همو، 39)، اما به هر صورت دلیل قاطعی بر این ارتباط ارائه نشده است (برای توضیح بیشتر، نک : ﻫ د، اسماعیل بن جعفر). دربارۀ ابوالخطاب کتابهایی تألیف شده است: 1. الرد علی الغالیة و أبی الخطاب و اصحابه، از ابواسحاق ابراهیم بن ابی حفص کاتب، از اصحاب امام عسکری (ع) (نجاشی، 19؛ طوسی، الفهرست، 7)؛ 2. کتاب ماروی فی ابی الخطاب محمدبن ابی زینب، که تألیف مشترک احمد بن محمد بن علی بن عمر بن رباح القلّاء السوّاق و برادرش علی است (نجاشی، 92، 259-260؛ طوسی، همان، 26-27)؛ 3 و 4. مقتل أبی الخطاب، از ابوجعفر محمد بن عبداللّه بن مهران کرخی و مناقب أبی الخطاب، از همو که نجاشی دربارۀ وی عبارات: کذاب، غالی و «فاسد المذهب و الحدیث» را به کار برده است (ص 350). خصیبی از روایات کرخی در الهدایة الکبری سود برده است (نک : گ 118 الف، 126 ب). محققان معاصر نیز در بررسیهای فرقهشناسی خود، دربارۀ ابوالخطاب و خطابیان تحقیقاتی کردهاند که از آن جمله است: 1. ایوانف در «بنیانگذار مزعوم اسماعیلیه» (نک : ص 113-137؛ نیز 138 به بعد)؛ 2. همو در «یادداشتهایی دربارۀ ام الکتاب» (نک : دِر اسلام، XXIII / 428-430) و در چند تحقیق دیگر؛ 3. ماسینیون در «مصائب حلاج» (نک : I / 246-248, 343، جم ) و نیز در چند کتاب و مقالۀ دیگر؛ 4. برنارد لوئیس در «ریشههای مذهب اسماعیلی» (نک : ص 32-37، جم )؛ 5. هالم در «گنوستیسیم اسلامـی» (نک : ص 199-206؛ جم )؛ 6. دفتری در «تاریخ و اندیشۀ اسماعیلیان» (نک : ص 68, 89, 98-101).
ابن اثیر، الکامل؛ ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، به کوشش علیاکبر غفاری، قم، 1403 ق / 1362 ش؛ همو، فقیه من لایحضره الفقیه، به کوشش علیاکبر غفاری، قم، 1404 ق / 1363 ش؛ همو، کمالالدین، نجف، 1389 ق / 1970 م؛ همو، «المشیخة»، ضمن ج 4 فقیه (هم )؛ همو، معانی الأخبار، نجف، 1971 م؛ ابن بسطام، حسین و عبداللّه، طب الائمة، نجف، 1385 ق / 1965 م؛ ابن حزم، علی بن احمد، الفصل، به کوشش محمد ابراهیم نصر و عبدالرحمن عمیره، جده، 1402 ق / 1982 م؛ ابن قتیبه، عبداللّه بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1388 ق / 1969 م؛ ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزلة، به کوشش زوزانا دیوالد ویلتسر، بیروت، 1380 ق / 1961 م؛ ابنندیم، الفهرست؛ ابوبکر خوارزمی، محمد بن عباس، رسائل، بیروت، 1970 م؛ ابوحاتم رازی، احمد بن حمدان، «الزینة»، همراه الغلو و الفرق الغالیۀ سامرایی، بغداد، 1392 ق / 1972 م؛ الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، به کوشش علیاکبر غفاری، قم، منشورات جامعۀ مدرسین؛ ادریس، عمادالدین، عیون الاخبار و فنون الآثار، به کوشش مصطفی غالب، بیروت، 1985 م؛ اشعری، سعد بن عبداللّه، المقالات و الفرق، به کوشش محمدجواد مشکور، تهران، 1361 ش؛ اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین، به کوشش هلموت ریتر، بیروت، 1400 ق / 1980 م؛ «ام الکتاب»، به کوشش ایوانف (نک : مل ، در اسلام، 1936 م)؛ برقی، احمد بن محمد، «الرجال»، همراه الرجال ابن داوود، به کوشش جلالالدین محدث، تهران، 1342 ش؛ بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر، الفرق بین الفرق، به کوشش عزت عطار حسینی، قاهره، 1367 ق / 1948 م؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، 1398 ق / 1978 م؛ بیهقی، ابراهیم بن محمد، المحاسن و المساوی، بیروت، 1390 ق؛ تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام، منسوب به مرتضی بن داعی، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1364 ش؛ جعفر بن منصور الیمن؛ سرائر و اسرار النطقاء، به کوشش مصطفی غالب، بیروت، 1404 ق / 1984 م؛ جوینی، عطاملک بن محمد، تاریخ جهانگشا، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1355 ق / 1937 م؛ حلی، حسن بن سلیمان، مختصر بصائر الدرجات، نجف، 1370 ق / 1950 م؛ حمیری، عبداللّه بن جعفر، قرب الاسناد، تهران، مکتبة نینوی الحدیثة؛ خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایة الکبری، نسخۀ خطی کتابخانۀ آیت اللّه مرعشی، شم 2973؛ دستور المنجمین، نسخۀ خطی کتابخانۀ ملی پاریس، شم 5968؛ دیلمی، محمد بن حسن، بیان مذهب الباطنیة و بطلانه، به کوشش رودلف اشتروتمان، استانبول، 1938 م؛ رشیدالدین فضل اللّه، جامع التواریخ، به کوشش محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی، تهران، 1356 ش؛ زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، به کوشش سامی مکی عانی، بغداد، 1972 م؛ زید نرسی، «اصل»، الاصول الستة عشر، قم، 1363 ش؛ سبکی، عبدالوهاب بن علی، طبقات الشافعیة الکبری، به کوشش عبدالفتاح محمد حلو و محمود طناحی، قاهره، 1383 ق / 1964 م؛ سیاری، احمد بن محمد، القراءات، نسخۀ خطی کتابخانۀ آیتاللّه مرعشی، شم 5222؛ صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، قم، 1404 ق؛ الضعفاء، منسوب به ابنغضائری، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز؛ طبرانی، میمون بن قاسم، «مجموع الاعیاد»، به کوشش اشترونمان (نک : مل ، دِر اسلام، 1946 م)؛ طحاوی، احمد بن محمد، اختلاف الفقهاء، به کوشش محمد صغیر حسن معصومی، اسلامآباد، 1391 ق؛ طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، به کوشش حسن موسوی خرسان، بیروت، 1401 ق / 1981 م؛ همو، رجال، نجف، 1380 ق / 1961 م؛ همو، عدة الاصول، به کوشش محمدمهدی نجف، قم، 1403 ق / 1983 م؛ همو، الغیبة، به کوشش عباداللّه تهرانی و علی احمد ناصح، قم، 1411 ق؛ همو، الفهرست، به کوشش محمدصادق بحرالعلوم، کتابفروشی مرتضوی؛ علامۀ حلی، حسن بن یوسف، رجال، به کوشش محمدصادق بحرالعلوم؛ نجف، 1381 ق / 1961 م؛ فخرالدین رازی، محمد بن عمر، اعتقادات فرق المسلمین، به کوشش علی سامی نشار، قاهره، 1356 ق / 1938 م؛ فرات کوفی، تفسیر، نجف، 1354 ق؛ قاضی عبدالجبار بن احمد، المغنی، به کوشش عبدالحلیم محمود و دیگران، قاهره، الدار المصریة للتألیف و الترجمة، قاضی نعمان، دعائم الاسلام، به کوشش آصف بن علی اصغر فیضی، قاهره، 1383 ق / 1963 م؛ قرآن مجید؛ قزوینی رازی، عبدالجلیل، نقض، به کوشش جلالالدین محدث، تهران، 1358 ش؛ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر، به کوشش طیب موسوی جزائری، نجف، 1387 ق؛ کشی، محمد، معرفة الرجال، اختیار طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، 1348 ش؛ کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، به کوشش علیاکبر غفاری، تهران، 1367 ش؛ محمد بن علی بن محبوب، «النوادر»، ضمن مستطرفات السرائرِ ابن ادریس، قم، 1366 ش؛ مرشدباللّه، یحیی بن حسین، الامالی، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ مروزی، محمد بن نصر، اختلاف العلماء، به کوشش صبحی سامرایی، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ مقریزی، احمد بن علی، اتعاظ الحنفاء، به کوشش جمالالدین شیال، قاهره، 1367 ق / 1948 م؛ همو، الخطط، بولاق، 1270 ق؛ همو، المقفی الکبیر، به کوشش محمد یعلاوی، بیروت، 1407 ق / 1987 م؛ ناشئ اکبر، عبداللّه بن محمد، مسائل الامامة، به کوشش یوزف فان اس، بیروت، 1971 م؛ نجاشی، احمد بن علی، رجال، به کوشش موسی شبیری زنجانی، قم، 1407 ق؛ نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعة، به کوشش هلموت ریتر، استانبول، 1931 م؛ نویری، احمدبن عبدالوهاب، بخشی از «نهایة الارب»، ضمن اخبار القرامطة، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1402 ق / 1982 م؛ الهفت الشریف، منوب به مفضل بن عمر جعفی، بیروت، 1977 م؛ نیز:
Daftary, Farhad, The Ismāʿīlīs: Their History and Doctrines, Cambridge, 1990; Halm, Heinz, Die islamische Gnosis, Cambridge, 1940; Der Islam, Berlin, vol. XXIII, 1936, vol. XXVII, 1946; Ivanow, W., The Alleged Founder of Ismailism, Bombay, 1946; Lewis, Bernard, The Origins of Ismāʿīlism, Cambridge, 1940; Massignon, Louis, La Passion de Husayn ibn Mansûr Hallâj, Paris, 1975.
حسن انصاری
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید