صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / ابوبکر، عبدالله /

فهرست مطالب

ابوبکر، عبدالله


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَبوبَکْر، عبداللـه بن عثمان بن عامر بن عمرو کعب بن سعد بن تَیْم بن مُرّه (د 22 جمادی‌الآخر 13 ق / 23 اوت 634 م)، صحابی و نخستین خلیفۀ پیامبر اسلام. 
پدرش ابوقحافه عثمان (د 14 ق / 635 م) و مادرش امّ‌الخیر سَلْمی بنت صخر بن عمرو بن کعب، هر دو از بطن تیم بودند و از طریق مرّه، نیای پنجمشان، با پیامبر (ص) نسبت داشتند (ابن‌سعد، 3 / 169؛ ابن قتیبه، 167- 168). اخباری در دست است (احمد بن حنبل، 6 / 349؛ حاکم، 3 / 243-245؛ ابن‌حجر، الاصابة، 4 / 116-117) که حکایت از مسلمان شدن ابوقحافه در روز فتح مکه دارد، ولی راویان این اخبار ــ که غالباً بیانگر جایگاه بلند ابوبکر نزد پیامبر نیز هست ــ از سوی محدثان اهل سنت مورد نقد قرار گرفته‌اند (نک‍ : ذهبی، 1 / 228، 2 / 18، 55، 86، 3 / 58، 125، 214، 345؛ ابن حجر، تهذیب، 9 / 220، 12 / 46). در باب اسلام آوردن ام‌الخیر هم اخباری از همان دست روایت شده است که اطمینان‌آور نیست (ابن کثیر، 3 / 30-31؛ محب طبری، الریاض، 1 / 75-76؛ هیثمی، 9 / 259؛ ذهبی، 1 / 315، 2 / 180، 3 / 265؛ ابن حجر، لسان، 4 / 112، 6 / 209). 

پیش از اسلام

 ابوبکر بنابر برخی از روایات (ابن اثیر، اسدالغابة، 3 / 223؛ حارثی، 9) و قرائن (مدت عمر و تاریخ وفات وی) دو سال و چند ماه پس از عام‌الفیل (احتمالاً در 573 م) در مکه زاده شد. بول دربارۀ کنیۀ «ابوبکر» نوشته است که نمی‌توان چیزی راجع به وجه انتساب این کنیه بدو در منابع یافت (EI1). البته در منابع از زبان برخی از مرتدان ابیاتی در قدح ابوبکر نقل شده که در یک بیت از آنها «بکر» به عنوان نام پسر ابوبکر آمده است (نک‍ : طبری، تاریخ، 3 / 246؛ ابن کثیر، 6 / 313)، ولی از انجا که در هیچ یک از منابعی که به معرفی فرزندان ابوبکر پرداخته‌اند (نک‍ : دنبالۀ همین مقاله)، نام بکر ذکر نشده است، نمی‌توان قطعاً معلوم داشت که آیا بکر واقعاً نام یکی از پسران ابوبکر بوده، یا شاعر به قصد تعریض و کنایه آن را در شعر خویش به کار برده است. به هر حال، وجه انتساب هرچه باشد، مخالفان او، مثلاً ابوسفیان، ابوبکر [بکر = شتر جوان] را از باب استهزا به ابوفصیل [فصیل = بچه شتر باز گرفته از شیر مادر] بدل کرده‌اند (بلاذری، انساب، 1 / 589؛ طبری، همان، 3 / 253، 255؛ مفید، الارشاد، 102). نامش در جاهلیت عبدالکعبه بود و پس از اسلام، پیامبر وی را عبداللـه خواند (ابن قتیبه، 167؛ نیز نک‍ : سقا، 1 / 266)، ولی بنابر روایتی ضعیف در اسد الغابة (ابن اثیر، 3 / 205)، خاندانش وی را عبداللـه نامیده‌اند. 
در برخی از روایات نام او عتیق نیز آمده (ابن سعد، 3 / 170، به نقل از ابن سیرین؛ ابن اثیر، همانجا)، اما بیشتر روایات، عتیق را از القاب وی دانسته و نوشته‌اند که پیامبر او را به سبب زیبایی چهره‌اش ملقب به عتیق ساخت (ابن‌قتیبه، همانجا؛ یعقوبی، 2 / 127) و بنابر روایتی از عایشه، پیامبر او را «عتیق اللـه من النار» خواند (ابن سعد، همانجا؛ قسک ابن قتیبه، همانجا). وجوه دیگری نیز در تسمیۀ وی به عتق نقل شده است (مثلاً نک‍ : ابن اثیر، همانجا؛ نویری، 19 / 8- 9؛ سیوطی، تاریخ، 28- 29). 
دیگر لقب مشهور وی صدّیق است که برپایۀ منابع اهل سنت در پی تصدیق بی‌چون و چرای خبر إسراء (معراج) بدو داده شده است (ابن قتیبه، همانجا؛ ابن اثیر، همان، 3 / 206) و در روایتی غلوآمیز از مولای ابوهریره سخن از این است که جبرئیل در لیلة الاسراء، وی را صدّیق خوانده است (ابن سعد، همانجا). برخی نیز گفته‌اند که وی از دورۀ جاهلی بدیل لقب شهرت داشته، تا آنجا که لقب عتیق نیز در سایۀ آن قرار گرفته است (دروزه، 26). 
همچنین لقب «اَوّاه» به سبب رأفت و غمخوارگی او و نیز لقب «صاحب رسول اللـه» به مناسبت مصاحبتش با پیامبر به وی داده شده است (ابن سعد، 3 / 171؛ ابن اثیر، همان، 3 / 205). 
علمای شیعه نه تنها تعلق لقب صدّیق را به ابوبکر مردود می‌شمارند، بلکه با استناد بر منابع اهل سنت (بلاذری، همان، 2 / 146؛ ابن قتیبه، 169؛ طبری، همان، 2 / 310؛ ابن ماجه، 1 / 44؛ نسائی، 21-22؛ جوینی، 1 / 140، 248؛ ابن ابی الحدید، 13 / 228؛ ابن‌کثیر، 3 / 26؛ سیوطی، الجامع، 2 / 50) این لقب و حتی لقب «فاروق» را از القاب علی (ع) می‌دانند و عقیده دارند که این القاب بایست در همان روزگار نخستین تاریخ اسلام به ابوبکر نسبت داده شده باشد، زیرا علی (ع) در هنگام خلافت و بر منبر بصره آنها را از آن خویش دانسته است (عاملی، 2 / 263-270؛ امینی، 2 / 312-314). 
دربارۀ زندگانی و احوال ابوبکر، پیش از اسلام، اطلاعاتی در منابع آمده است که نمی‌توان همه را با اطمینان پذیرفت: وی از بزرگان و خردمندان قریش به شمار می‌آمده و در نسب دانی سرآمد دیگران بوده است (ابن هشام، 1 / 12؛ طبری، همان، 2 / 317). ابن‌عبدربه نیز داستانی در باب نسب دانی او آورده است (3 / 326- 327). ابوبکر مردی نرم خوی و خوش برخورد معرفی شده که قریش او را دوست داشتند و در خرید و فروش و دیگر کارها با وی رایزنی می‌کردند. بنابر برخی از روایات امور اَشناق، یعنی دیات، نیز برعهدۀ او بوده است. وی در این سمت می‌بایست دعاوی مربوط به خون را میان خاندانهای قریش و میان قریش و دیگر قبایل با صلح، یا پرداخت دیه حل و فصل کند. او دیات کشته‌شدگان را تعیین می‌کرد و قریش طبق نظر وی آن را می‌پرداخت (ابن اثیر، همان، 3 / 206). بعید به نظر نمی‌رسد که انتساب این سمت از نوع افتخاراتی باشد که بعدها در پرتو قدرت و مقام بلندی که یافته، به وی نسبت داده‌اند (نک‍: EI2). 
وی از جوانی به بازرگانی (بزازی) اشتغال داشته (ابن هشام، 1 / 267؛ طبری، همانجا؛ ابن‌رسته، 7 / 215) و مردی توانگر با 000‘40 درهم اندوختۀ نقد بوده است (ابن‌سعد، 3 / 172؛ نک‍ : دروزه، همانجا؛ EI2). لامنس با استناد بر همین اندوختۀ او گفته است که «کسب و کاری نسبتاً بی‌اهمیت داشته است» (نک‍ : EI2؛ وات، 89). 
محققان اهل سنت نوشته‌اند که ابوبکر از جوانی از دوستان نزدیک پیامبر بوده و در یکی از سفرهای شام نیز آن حضرت را همراهی کرده است (سیوطی، الخصائص، 1 / 84؛ کازرونی، 1 / 215)، اما بول روایت ابن‌حجر ( الاصابة، 2 / 341) را در باب دوستی ابوبکر و پیامبر قابل اعتماد نمی‌داند (EI1). 

پس از بعثت رسول اکرم (ص)

ظاهراً در اینکه ابوبکر از نخستین کسانی بوده که دعوت پیامبر را پذیرفته‌اند، اختلافی میان مسلمانان نباشد، اما در باب نخستین کس که پس از خدیجه (ع) اسلام آورده، گفت‌وگو بسیار است. طبیعی‌تر و معقول‌تر این است که همچنانکه خدیجه (ع) به محض آگاهی از بعثت پیامبر (ص)، دعوت او را پذیرفته است، دیگر نزدیکان همدم او، یعنی علی (ع) و زید بن حارثه، نیز که در آن ایام با پیامبر می‌زیسته‌اند (ابن هشام، 1 / 264)، در همان روزهای نخستین به اسلام گرویده باشند. روایات بسیاری هم که در منابع اهل سنت آمده است، این نظر را تأیید می‌کند. بنابر روایتی که سند آن به جابر می‌رسد، پیامبر (ص) روز دوشنبه مبعوث شد و علی (ع) روز سه‌شنبه با او نماز گزارد (طبری، همان، 2 / 310؛ قس: حاکم، 3 / 112؛ ابن عبدالبر، 3 / 32؛ ابن هشام، 1 / 262؛ احمد بن حنبل، 4 / 368؛ ابن حبان، 1 / 52؛ ابن قتیبه، 168، 109؛ ابن‌اثیر، الکامل، 2 / 57- 59). همچنین از علی (ع) روایت شده است که بر منبر بصره گفت: من صدّیق اکبرم، پیش از آنکه ابوبکر ایمان آورد، ایمان آوردم و پیش از آنکه ابوبکر مسلمان شود، مسلمان شدم (ابن قتیبه، 169؛ قس: طبری، نسائی، حاکم، ابن ماجه، همانجاها). 
در برابر این روایات، روایاتی نیز در همین منابع آمده است که ابوبکر نخستین مرد مسلمان دانسته شده، از آن جمله روایتی است که در آن به قصیدۀ حسان بن ثابت استناد می‌شود (ابن‌سعد، 3 / 171-174؛ طبری، همان، 2 / 314؛ ابن‌قتیبه، همانجا؛ ابن‌عبدربه، 3 / 284). به روایاتی غلوآمیز نیز بر می‌خوریم که حکایت از این دارند که ابوبکر پیش از بعثت یا مقارن آن در سفری به یمن از پیری اَزْدی که به کتب گذشتگان دسترسی داشته، این مژده را شنیده بوده است که او با خود نشانه‌های کسی را دارد که پیامبری را که در حرم مبعوث می‌شود، یاری خواهد داد (ابن اثیر، اسدالغابة، 3 / 207) و این مژده انگیزه و راهبر او به پذیرفتن سریع دعوت پیامبر شده است (نک‍ : همان، 3 / 208). برخی از محققان نیز دوستی وی با پیامبر را سبب اسلام آوردن سریع وی دانسته‌اند (دروزه، 27). بول در این زمینه می‌گوید: ابوبکر از نخستین کسانی است که دعوت پیامبر را پذیرفته، ولی اینکه وی نخستین مرد مسلمان بوده باشد، جای تردید است (EI1). وات نیز احتمال می‌دهد که این روایات بعدها در پرتو مقام مهمی که وی بدان دست یافته، بر ساخته شده باشد (ص 86؛ EI2). 
از روزگاران گذشته دانشمندان در پی آن بوده‌اند که به نحوی این روایات گوناگون را با هم آشتی دهند. ابن‌حبان خبری روایت می‌کند تا سبب این اختلاف روایات را آشکار سازد. بر پایۀ این خبر، نخستین کس که به پیامبر خدا (ص) ایمان آورد، همسرش خدیجه بود، سپس علی بن ابی‌طالب (ع) که ده ساله بود و آنگاه ابوبکر صدیق. اما علی (ع) اسلامش را از ابوطالب پنهان می‌کرد [؟] و ابوبکر هنگامی که مسلمان شد، اسلام خویش آشکار ساخت و این سبب شد که مردم در نخستین مرد مسلمان دستخوش اشتباه و اختلاف گردند (همانجا؛ قس: ابن‌اسحاق، سیرة، 118). اما برخی در صحت این خبر با عنایت بر قراین و روایات بسیاری که حاکی از ایمـان ابوطالب اسـت، تردیـد کرده‌اند (نک‍ : ابن ابی الحدید، 14 / 65-84؛ سیوطی، بغیة، جم‍ ؛ نیز آقابزرگ، 2 / 510-514؛ امینی، 7 / 330 به بعد؛ زریاب، 178- 179). از سوی دیگر روایاتی در باب نمازگزاردن علنی علی (ع) و خدیجه (ع) با پیامبر (ص) از همان آغاز بعثت در منابع اهل سنّت آمده است (ابن‌اسحاق، همان، 119؛ طبری، همان، 2 / 311، 312؛ ابن اثیر، همان، 3 / 414-415). برخی از علما نیز گفته‌اند: نخستین مسلمان از زنان خدیجه، از کودکان علی (ع)، از جوانان زید و از مردان ابوبکر بوده است (ترمذی، 5 / 642؛ حلبی، 1 / 267 به بعد؛ کازرونی، 1 / 238؛ دروزه، 27، 246؛ قس: نیشابوری، 1 / 82-85). نیز گفته‌اند: ابوبکر نخستین کسی است که بیرون از خانوادۀ پیامبر، اسلام آورده است (زریاب، 115؛ فیاض، 68). با امعان نظر بیشتر در روایات آشکار می‌گردد که قول صحیح‌تر و مشهورتر آن است که نخستین مسلمان از ذکور علی بن ابی‌طالب (ع) بوده، سپس زید بن حارثه و آنگاه چند تن دیگر که مسلماً ابوبکر در زمرۀ آنان بوده است (نک‍ : طبری، همان، 2 / 316؛ یعقوبی، 2 / 23؛ مسعودی، التنبیه، 198؛ ابن ابی الحدید، 4 / 116-125؛ قس: وات، همانجا). 
به گفتۀ برخی از محققان با ورود ابوبکر به زمرۀ مسلمانان، اسلام از خانۀ پیامبر به بیرون راه یافت (فیاض، همانجا) و برپایۀ روایات موجود، به سبب مقام اجتماعیش در میان قریش، تنی چند از بزرگان قوم به اسلام درآمدند: عثمان بن عفّان، زبیر بن عوّام، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقّاص، طلحة بن عبیداللـه (ابن اسحاق، همان، 121؛ ابن هشام، 1 / 267- 268؛ ابن‌حبان، 1 / 52- 53)، اما در این روایت و در اسلام آوردن این گروه به دعوت ابوبکر تردید شده است، زیرا اختلاف سنی برخی از اینان (زبیر، سعد و طلحه) با ابوبکر نزدیک به 20 سال بوده و نمی‌توانسته‌اند از معاشران وی (نک‍ : طبری، همان، 2 / 317) بوده باشند، دیگر آنکه از مقایسۀ روایات ابن‌سعد (3 / 124، 400) برمی‌آید که عبدالرحمن بن عوف جزو کسانی بوده است که با عثمان بن مظعون اسلام آورده‌اند، نه در گروه ابوبکر. پس می‌توان احتمال داد که عضویت اینان در شورای 6 نفرۀ عمر و برخی ملاحظات دیگر، راویان بعدی را برآن داشته است که اسلام آوردن ایشان را به ارشاد ابوبکر و مقدم بر کسان دیگر بدانند. آنچه این ظن را تقویت می‌کند، روایاتی است (همو، 3 / 139) که افراد دیگری را بر اینان مقدم می‌دارند (وات، 86-88؛ نیز نک‍ : EI2؛ زریاب، 115-116). 
با آغاز درگیری با مشرکان و آزار و شکنجۀ مسلمانان، ابوبکر نیز متحمل آزارها شد. منابع اهل سنت از مجروح شدن وی به دست مشرکان سخن گفته‌اند (ابن هشام، 1 / 310؛ احمد بن حنبل، 2 / 204). وی هنگامی که این آزارها با طرد بنی هاشم از مکه شدت یافت، ناگزیر شد تا با اذن پیامبر، مکه را به قصد مهاجرت به حبشه ترک کند، ولی با پیشنهاد جِوار و حمایت ابن الدُّغُنّه (از منتفذان قریش) از او، به مکه بازگشت و چون بار دیگر آشکارا به تبلیغ پرداخت، آزارها نیز از نو آغاز گشت (ابن هشام، 2 / 11- 13؛ ابن‌حبان، 1 / 67- 69). وات دربارۀ سبب ماندن ابوبکر در مکه و همراه نشدن با دیگر مهاجران به حبشه، احتمال داده است که افراد طایفۀ تیم (طایفۀ ابوبکر)، مانند دیگر اعضای گروه معروف به «حلف الفضول» از تعقیب و شکنجه برکنار بوده‌اند، ولی هنگامی که بنی تیم نخواسته، یا نتوانسته است از افراد مسلمان خود دفاع کند (ص 95) و ابوبکر عملاً در معرض شکنجه قرار گرفته است، ناگزیر گشته به قصد مهاجرت از مکه خارج شود (EI2). 
نیز نوشته‌اند که وی با صرف بخشی از دارایی خویش، 7 تن از بردگان مسلمان شده را از بردگی شکنجۀ اربابان مشرک آزاد ساخت، تا آنجا که آماج سرزنش پدرش، ابوقحافه قرار گرفت (ابن هشام، 1 / 340-341؛ ابن سعد، 3 / 230، 232). 
برجسته‌ترین حادثۀ زندگی ابوبکر در مکه همراهی وی با پیامبر (ص) در هجرت به مدینه (شب پنجشنبه اول ربیع‌الاول 1 ق (سال 14 بعد از بعثت) / 13 سپتامبر 622) و پنهان شدن در غار ثور است (همو، 1 / 227- 228، 232؛ قس: مقدسی، 4 / 177). قول مشهور آن است که چون پیامبر (ص) از طریق وحی از توطئۀ قتل خویش آگاه شد، با ابوبکر که از پیش آمادۀ مهاجرت بود، از مکه خارج گشت و از بیراهه آهنگ یثرب کردند، تا به غار رسیدند. از قصد هجرت جز خاندان پیامبر (ص)، ابوبکر و خانواده‌اش کسی آگاه نبود. هجرت پیامبر نیز از خانۀ ابوبکر آغاز شد و مقدمات سفر را هم او فراهم ساخت (ابن هشام، 2 / 126- 129؛ ابن سعد، 1 / 227- 229). میبدی نیز خبری بدین مضمون روایت کرده است که چون پیامبر به وحی الهی از مکه بیرون شد، تا غار تنها بود و گفته‌اند که ابوبکر پس از آگاه شدن از خروج پیامبر در پی او برفت و در راه پیش از رسیدن به غار او را یافت و با او همراه شد (4 / 136-137؛ سیوطی، الدر، 4 / 196). اخباری هم در منابع اهل سنت (خوارزمی، 126؛ حاکم، 3 / 133؛ احمد بن حنبل، 1 / 331؛ طبری، همان، 2 / 374؛ نیز نک‍ : عاملی، 2 / 239) آمده است، مبنی بر آنکه ابوبکر نیز از خروج پیامبر (ص) از مکه آگاه نبوده و از زبان علی (ع) که در آن شب به جای رسول خدا (ص) در بستر وی خفته بوده، آگاه گشته است. این اخبار سخنان ستایش‌آمیز برخی از منابع اهل سنت را که به روایت از عایشه دربارۀ ابوبکر آورده‌اند، دستخوش تردید می‌سازد (مثلاً نک‍ : ابن هشام، 2 / 128- 129). مدت اقامت در غار را سه روز (همو، 2 / 130؛ ابن سعد، 1 / 229؛ مقدسی، همانجا) نوشته‌اند. در این روزها عبدالله بن ابی بکر، اسماء ذات النطاقین و عامر بن فهیره (به ترتیب، پسر، دختر و مولای ابوبکر) برای رساندن آب و خوراک و اخبار مکه نزد آنان آمد و شد داشتند (ابن هشام، 2 / 130-131). 
اهل سنت برای همراهی ابوبکر با پیامبر در هجرت به مدینه و به‌ویژه اقامت چند روزۀ وی در غار اهمیت بسیار قائل شده و تعبیرات «ثانِیَ اثْنَیْنِ»، «لاتَحْزَنْ» و «فَاَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ» از آیۀ 40 سورۀ توبه را از فضایل وی شمرده‌اند (بخاری، 5 / 204؛ میبدی، 4 / 134، 138، 139؛ نویری، 19 / 14-15؛ نک‍‌ : ابوالفتوح، 2 / 592- 593) و به «ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْهُمافِی الْغارِ» به عنوان دلیلی بر صلاحیت وی در احراز خلافت استناد کرده‌اند (نک‍ : ابن‌سلام، 70). برخی از اینان تعبیر «لاتحزن» را که خداوند از زبان پیامبر خطاب به ابوبکر نازل فرموده، از نوع حزن پیامبر در کار قوم خویش دانسته و با استشهاد به آیات «وَ لاتَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنینَ» (حجر / 15 / 88)، «وَلا یَحْزُنُکَ قَوْلُهُمْ» (یونس / 10 / 65) و «لایَحْزُنُکَ الَّذینَ یُسارِعونَ فِی الْکُفْرِ» (مائده / 5 / 41)، این نهی از حزن را نه دلیل بر معصیت که طاعت از پروردگار پنداشته‌اند (میبدی، 4 / 139؛ نک‍ : ابوالفتوح، همانجا). همچنین، ضمیر «ه» در «علیه» را راجع به ابوبکر پنداشته و «فَاَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ: خدای، آرامِ ایمان بر او فرو فرستاد» را عنایت و التفاتی از سوی حق نسبت به وی شمرده‌اند (میبدی، 4 / 134، 138؛ نویری، 19 / 14؛ نک‍ : ابوالفتوح، همانجا؛ قس: طبری، تفسیر، 10 / 96). 
اما مفسران شیعه و برخی از اهل سنت خطاب «لاتَحْزَنْ» را صریحاً «لاتَخَفْ» (= بیمناک مباش) معنی کرده و در توضیح و تفسیر آن آورده‌اند که چون قریش پس از آگاهی از خروج پیامبر، به یاری ردیابی زبردست (کرزبن علقمه بن هلال خزاعی) مسیر وی را پی گرفتند، تا به غار رسیدند و بر در غار در پی یافتن آنان به گفت و گو پرداختند، ابوبکر دچار بیم شد و گفت: اگر به پشت پای خویش بنگرند، ما را خواهند دید. پیامبر بدو فرمود: چه گمان بری دربارۀ دو تن که سه دیگر آنان خداست؟ (طبرسی، فضل، 5 / 48- 49؛ طباطبائی، المیزان، 9 / 279؛ آیتی، تاریخ، 218؛ قس: میبدی، 4 / 137- 138) و طبری در اینجا به خوف و جزع ابوبکر تصریح می کند (همان، 10 / 95). 
اینان دربارۀ مرجع ضمیرِ «علیه» در «فَاَنْزِلَ اللّهَ سَکسنَتَهُ عَلَیْهِ» نیز عقیده دارند که مرجع ضمایر قبل و بعد این بخش از آیه، در «تَنْصُروهُ»، «نَصَرَهُ»، «اَخْرَجَهُ»، «یَقولُ»، «لِصاحِبِهِ» و «أَیَّدَهُ»، همه را راجع به پیامبر است. بنابراین چگونه ممکن است بی‌هیچ دلیل و جهت و قرینۀ صریحی، ضمیر «علیه» در میان آنها به کسی دیگر، یعنی ابوبکر، باز گردد؟ و در تأیید نظر خویش، به ایاتی از قرآن (توبه / 9 / 26؛ فتح / 48 / 26) استشهاد می‌کنند و در این باب به بحث می‌پردازند (نک‍ : طبرسی، فضل، 5 / 49؛ طباطبائی، همان، 9 / 279-282؛ عاملی، 2 / 249-255). با اینهمه، این مصاحبت در غار و همسفری به یثرب، افتخاری برای ابوبکر به شمار می‌آید و برخی علمای شیعی نیز آن را پذیرفته‌اند (نک‍ : امینی، 7 / 74). 
این مصاحبت چند روزۀ ابوبکر با پیامبر (ص) در غار، بر اثر کوشش بسیاری که نویسندگان اهل سنت برای برجسته‌تر ساختن شخصیت دینی ـ سیاسی ابوبکر در آثارشان به کار برده‌اند، بازتابی گسترده در ادبیات فارسی یافته و تعبیر «یارِ غار» در نثر و نظم فارسی فراوان به کار رفته و حتی امروز در گفتار برجای مانده است (مثلاً نک‍ : دهخدا، 4 / 2029). 
در شب چهارم ربیع‌الاول پیامبر (ص) همراه با ابوبکر و عامر بن فُهیره و راهنمای مشرکشان (عبدالله بن ارقط دیلی) از غار آهنگ یثرب کردند و روز دوشنبه 12 ربیع‌الاول، نزدیک ظهر وارد محلۀ قبا شدند. ابوبکر در سُنْخ، محله‌ای از اطراف مدینه و یک میلی آن، در خانۀ خیبیب بن اِساف (حبیب بن یساف) یا خارجة بن زید بن ابی زهیر (از بنی الحارث بن الخزرج) سکنی گزید (ابن سعد، 3 / 173-174؛ ابن هشام، 2 / 136- 138؛ یاقوت، 3 / 163). 
در مدینه ابوبکر در هر جا و هر کاردر کنار پیامبر (ص) بود و 8 ماه بعد که رسول خدا، میان مسلمانان از مهاجر و انصار پیمان برادری نهاد، وی را با عمر برادر خواند (ابن سعد، 3 / 174)، اما در ترجمۀ فارسی رفیع‌الدین همدانی از سیرۀ ابن اسحاق آمده است که «ابوبکر... با خارجة بن [زید بن ابی] زهیر که از انصار بود، برادری گرفت» (سیرت، 485). 
ابوبکر در مدینه یک روز در میان با پیامبر دیدار می‌کرد (EI1) و بنابر برخی از روایات در همۀ غزوات در کنار وی بود (ابن‌سعد، 3 / 175؛ ابن‌اثیر، اسدالغابة، 3 / 212). واقدی به شرکت وی در غزوات بدر (1 / 26، 55، جم‍‌ )، احد (1 / 240)، حمراءالاسد (1 / 336)، بنی النضیر (1 / 364)، بدرالموعد (1 / 386)، مریسیع (1 / 405)، خندق (1 / 448، 449، جم‍‌ )، بنی قریظه (1 / 498)، بنی لحیان (1 / 536)، حدیبیه (1 / 580)، خیبر (2 / 644)، فتح مکه (2 / 782، 813)، حنین (2 / 900)، طائف (2 / 930-931)، تبوک (2 / 991- 996)، همچنین در سرایای نجد (2 / 722) و ذات السلاسل (2 / 770) تصریح کرده است. بنابر مشهور، وی در غزوۀ بدر، در عریشِ (= خیمه، سایبان) فرماندهی، مأمور نگهبانی از پیامبر بود. با آنکه تفویض چنین مأموریتی در غزوات دیگر و به کسانی دیگر چون محمد بن مسلمه در روز اُحد، زبیر بن عوام در غزوۀ خندق، مغیرة بن شعبه در حدیبیه و... امری عادی بوده است (امینی، 7 / 202؛ عاملی، 3 / 280-287)، برخی از منابع این مأموریت را دلیل بر شجاعت و یکی از فضایل ابوبکر شمرده‌اند (سیوطی، تاریخ، 36-37)، هرچند خبرهایی نیز به روایت از محدثان اهل سنت در دست است که مأموریت وی را در نگهبانی از عریش نفی می‌کند (واقدی، 1 / 58؛ ابن کثیر، 3 / 275). جز این مأموریت چند بار نیز از امارت وی در سرایا (واقدی، 1 / 371، 2 / 722، 995؛ ابن‌سعد، همانجا؛ حلبی، 3 / 190) و همچنین برخی مأموریتهای او سخن رفته است (واقدی، 1 / 612، 2 / 1076-1077؛ ابن سعد، 3 / 177)، ولی خبری که حاکی از جنگاوری او در این سرایا باشد، در دست نیست (واقدی، 2 / 722؛ ابن سعد، 3 / 175). 
یکی از مأموریتهای بحث‌انگیز ابوبکر، امارت حج در سال نهم هجرت و ابلاغ سورۀ برائت است. به روایت ابن‌اسحاق، پیامبر پس از غزوۀ تبوک در ذیحجۀ سال نهم ابوبکر را به عنوان امیرالحاج رهسپار مکه ساخت. چون وی از مدینه بیرون شد، سورۀ برائت نازل گردید و پیامبر (ص) با بیان این سخن که «فقط مردی از خاندان من این پیام را از سوی من می‌رساند»، علی (ع) را با شتر خویش برای ابلاغ آن به مکه فرستاد (ابن‌هشام، 4 / 188-191). میان مفسران و مورخان در مورد شمار آیات خوانده شده در موسم حج، محل خواندن آنها، زمان نزول آنها (پیش از حرکت ابوبکر یا پس از آن) و عزل ابوبکر از امارت حج و نصب علی (ع) به جای وی، اختلاف نظر بسیار وجود دارد (نک‍ : واقدی، 2 / 1077؛ ابن سعد، 2 / 168- 169، 3 / 177؛ ترمذی، 5 / 272-276؛ طبری، همان، 10 / 41-47؛ طوسی، 5 / 169؛ ابن حزم، 206؛ طبرسی، فضل، 5 / 6). ابن اثیر به روایت از اهل سیر آورده که ابوبکر از هیچ‌یک از میدانهای نبرد که پیامبر در آن حضور داشته، روی نگردانده و یکی از چند تنی است که در احد و حنین ثبات قدم ورزیدند و نگریختند (همانجا)، اما روایاتی نیز در نقض این سخن در دست است (هندی، 10 / 424-425؛ مفید، همان، 45، 74، 87). 
آخرین مأموریت ابوبکر، عمر، ابوعبیدۀ جرّاح و جمعی دیگر از بزرگان صحابه در زمان حیات پیامبر‌(ص)، شرکت در سپاه اسامه به قصد مؤتۀ شام بود (ابن حجر، فنح، 8 / 124). به روایت واقدی (2 / 1117) و ابن ‌سعد (2 / 189-190) پیامبر (ص) دوشنبه 4 شب مانده از صفر پس از حجة الوداع و چند روز پیش از وفات، فرمان داد که برای غزو با روم آماده شوند و فردای آن روز اسامه را فراخواند و فرماندهی سپاه را بدو سپرد (قس: طبری، تاریخ، 3 / 184؛ ابن هشام، 4 / 253)، اما حرکت این سپاه، به رغم تأکید فراوان رسول خدا، نخست به سبب اعتراض برخی از صحابه نسبت به جوانی اسامه، سپس به بهانۀ تهیۀ ساز و برگ سفر و سرانجام به سبب رسیدن خبر شدت یافتن بیماری پیامبر به اسامه و بازگشت او، ابوبکر، عمر و برخی دیگر از اردوگاه جُرف به مدینه سرنگرفت (طبری، همان، 3 / 186؛ ابن ابی الحدید، 1 / 159-162). دانشمندان شیعه برآنند که اینان درواقع از فرمان صریح و مؤکّد پیامبر مبنی بر شرکت در جیش اسامه و حرکت به سوی شام سرباز زده و مرتکب معصیت شده‌اند (مفید، همان، 96- 98؛ امین، 1 / 292-293؛ نیز نک‍: ابن ابی الحدید، همانجا). 
با امعان نظر بر اخبار مربوط به روزهای بیماری پیامبر که حکایت از آن دارد که زنان و دیگر کسان حاضر در پیرامون بستر رسول خدا، به فرمانهای آن حضرت چندان عنایتی نداشتند و گاه فرمانهای وی را بنابر منافع و اهداف خویش تفسیر و تحریف می‌کردند (مثلاً نک‍ : احمد بن حنبل، 1 / 356؛ طبری، همان، 3 / 192- 193، 196؛ ابن سعد، 2 / 217، 242-245). می‌توان احتمال داد که فراخواندن اسامه از اردوگاه و جلوگیری از حرکت سپاه وی، توسط برخی از همین حاضران پیرامون بستر و به قصد اعمال برخی اغراض انجام گرفته باشد که در این صورت، شاید بتوان سخن ابن ابی الحدید (1 / 161-162) را در صحت نظر شیعیان در این باب پذیرفت (نیز نک‍ : مفید، همانجا). 
مقارن همین روزها که پیامبر می‌کوشید تا جیش اسامه را روانۀ شام سازد، بیماری وی چنان شدت یافت که هنگامی که بلال بانگ نماز در داد، توانایی برخاستن و حضور در مسجد و برگذاری نماز نداشت، پس بر آن شد تا کسی را برای اقامۀ نماز به جای خویش گسیل دارد. در اخبار مربوط به چگونگی برگذاری این نماز، کسی که به امامت تعیین شد، شمار نمازهایی که بی‌حضور پیامبر برگذار گردید و اینکه حتی یک نماز به‌ طور کامل به امامت ابوبکر برگذار شد یا نه، اختلاف وجود دارد (نک‍ : ابن‌سعد، 2 / 215-224، 3 / 178-181؛ طبری، همان، 3 / 197؛ ابن سلام، همانجا؛ ابن حبان، 2 / 130-132). 
شمار بیشتری از این اخبار که سند غالب آنها به عایشه می‌رسد، دلالت بر این دارند که پیامبر فرمود: ابوبکر با مردم نماز بخواند (ابن‌سعد، همانجا) و برخی از این روایات حاکی از آن است که پیامبر بی‌آنکه نام کسی را ببرد، فرمود: کسی با مردم نماز بگزارد (ابوداوود، 4 / 215؛ مفید، همانجا) و در روایتی نیز که سند آن به ابن‌عباس می‌رسد، چنین آمده است که پیامبر در روزی که بیماریش شدت یافت، فرمود: «کسی پیش علی فرستید و او را فرا خوانید»، عایشه پیشنهاد کرد که کسی را پیش ابوبکر فرستند و حفصه گفت که کسی را پیش عمر فرستند و همگی پیش پیامبر گرد آمدند. پس پیامبر فرمود: بروید، اگر نیازی به شما داشتم، شما را فرا می‌خوانم (طبری، همان، 3 / 196؛ قس: احمد بن حنبل، همانجا؛ مفید، همان، 99). 
دنبالۀ همۀ این روایات با همۀ اختلافات موجود میان آنها به این می‌انجامد که ابوبکر در مسجد به جای پیامبر به نماز ایستاد. اما واکنش پیامبر در قبال این نما نیز با اختلاف بسیار روایت شده است: در خبری که سند آن از طرق مختلف به انس بن مالک می‌رسد، آمده است که روز دوشنبه، هنگامی که ابوبکر با مردم نماز می گزارد، پیامبر پردۀ حجرۀ خویش به سویی زد و درحالی که در میانِ در ایستاده، لبخندی بر لب داشت، به صفوف نمازگزاران می‌نگریست. ابوبکر به گمان آنکه پیامبر آهنگ نمازگزاردن دارد خود را واپس کشید، اما پیامبر با دست اشاره کرد که نماز خویش به پایان برید (ابن‌سعد، 2 / 216-217). در برابر این خبر، خبری از عایشه روایت شده است: هنگامی‌که ابوبکر در نماز بود، پیامبر بهبودی در خویش یافت و برخاست و در حالی که بر دو تن تکیه کرده بود و پاهایش بر زمین کشیده می‌شد، به مسجد درآمد. همینکه ابوبکر به حضور پیامبر پی برد، خود را واپس کشید، اما پیامبر به وی اشاره کرد که همانجا که هستی باش. پس پیامبر پیش آمد و در سمت چپ ابوبکر بنشست. آنگاه پیامبر نشسته نماز گزارد و ابوبکر ایستاده. ابوبکر به نماز پیامبر اقتدا کرد و مردم به نماز ابوبکر (همو، 3 / ‌179؛ ابن حبان، همانجا؛ بلعمی، 1 / 336). با این حال، برخی از علمای اهل سنت در برجسته‌تر کردن امامت نماز ابوبکر به جای پیامبر، به عنوان یکی از ادلۀ مهم اولویت ابوبکر در امامت عامه، یعنی خلافت، تا آنجا پیش رفته‌اند که گفته‌اند پیامبر نیز در این نماز به ابوبکر اقتدا کرده است (نک‍ : ابن‌جوزی، 49-50؛ ابن‌حبان، 2 / 132). این سخن مبالغه‌‌آمیز حتی بر برخی از بزرگان اهل سنت‌گران آمده و دانشمندی چون ابوالفرج عبدالرحمن ابن جوزی، مفسر و فقیه بزرگ حنبلی (511-597 ق / 1117-1201 م) را برآن داشته تا کتابی به نام آفة اصحاب الحدیث، در رد آنان تألیف کند (نیز نک‍ : بخاری، 1 / 174، 175، 183؛ احمد بن حنبل، 6 / 234). 
علمای شیعه داستان نماز ابوبکر را در روزهای بیماری پیامبر از چند جهت به مناقشه کشیده‌اند: 1. با آنکه احادیث منقول از عایشه تقریباً بر این موضوع اتفاق دارند، ولی به هر حال این خبر به تواتر نمی‌رسد و نمی‌توان در هیچ مورد بدان احتجاج کرد. از سوی دیگر، احتمال دارد که عایشه در این روایت ــ به تعبیر عمر، خلیفۀ دوم، در رد شهادت علی (ع) در قضیۀ فدک ــ به سود خویش سخن گفته باشد؛ 2. به اجماع صاحبان سیر و مورخان (مثلاً ابن‌سعد، 2 / 189-190؛ طبری، همان، 3 / 184، 186؛ ابن اثیر، الکامل، 2 / 334؛ ابن ابی الحدید، 1 / 159-160؛ نیز نک‍ : مفید، همان، 98) ابوبکر بایستی به فرمان پیامبر در این ایام در اردوگاه جرف و در جیش اسامه باشد، نه در مدینه. از این روی، اگر نمازی با مردم در مدینه گزارده باشد، به فرمان پیامبر نبوده است. قراینی چند این مطلب را تأیید می‌کند: الف ـ خبری که در آن پیامبر فرمان فرا خواندن علی (ع) را می‌دهد، ولی مسموع نمی‌افتد و به جای وی ابوبکر، عمر و عباس احضار می‌شوند (احمد بن حنبل، 1 / 356؛ طبری، همان، 3 / 196)؛ ب ـ نقل خبری در منابع با این مضمون که پیامبر پس از آگاه شدن از وقت نماز فرمود: «کسی با مردم نماز گزارد» و ایستادن عمر به نماز (ابوداوود، 4 / 215؛ نیز نک‍ : مفید، همان، 97)؛ ج ـ حضور پیامبر یا ناتوانی و به یاری دو تن ــ علی (ع) و فضل بن عباس ــ در مسجد و گزاردن نماز به تن خویش (ابن سعد، 3 / 179؛ ابن‌حبان، 2 / 131؛ نیز نک‍ : مفید، همان 98). با اینهمه، به نظر علمای شیعه به فرض پذیرفتن صحت روایات مربوط به نماز ابوبکر در روزهای بیماری پیامبر، این امر دلیل بر تقدم ابوبکر در خلافت نخواهد بود، زیرا پیش از این روزها، پیامبر بارها، دیگر صحابه چون ابوعبیدۀ جراح، عمروعاص، خالد بن ولید، اسامة بن زید، علی (ع) و حتی یک‌بار دیگر ابوبکر را مأمور کرده بود که با مردم نماز گزارند (میلانی، 28). 

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: