صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / ابونواس /

فهرست مطالب

ابونواس


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله

رثـا

 مراثی ابونواس که باب چهارم مجموعۀ حمزه را با 21 قصیده و قطعه تشکیل داده‌اند، پستی و بلندی بسیار دارند. مونتی (ص 39) به راستی بیشتر این اشعار را خالی از احساس می‌پندارد، زیرا غالباً، یا شعر مناسبت، یا زورآزمایی شاعرانه و یا رفع تکلیف است. چه سود از ‌ای در بحر رجز، که برای استادش خلف احمر ــ که هنوز نمرده است ــ می‌سراید و برای اظهارنظر به خود او می‌دهد؟ جالب آنکه چون خلف نه رجز که قصیده می‌خواهد، شاعر همان معانی را در قالب قصیده می‌نهد (1 / 312). او همین شیوه را با راویه‌اش ابوالبیداء می‌گیرد (1 / 317). از این قصاید که مجموعه‌ای از الفاظ دشوار و ترکیبات کهنۀ همسان و تقریباً همیشه میان تهی است، طرفی نمی‌توان بربست، هرچند که ابن‌رومی و ابن‌معتز نیز از آن تقلید کرده باشند.
ابونواس اصولاً شاعر مرگ و رثا نیست. از رثای راویه‌اش ابوالبیداء و یکی دوقصیدۀ بزرگ ظاهراً جعلی که بگذریم، او هیچ قصیده‌ای به شیوۀ مراثی بزرگ عرب نسروده؛ این است آنچه از او در دست است: رثای هارون الرشید: دو بیت؛ امین: 3 قطعۀ چندبیتی؛ برمکیان: دوبیت و یک سه بیتی که بر دیوار خانه‌شان می‌نویسد؛ تسلیت به فضل بن ربیع در مرگ هارون: 3 بیت؛ رثای پسر فضل: دو بیت (1 / 299-301). شعری که در سوگ این کسان سروده شده و حتی مرثیۀ نخستین استادش والبه (1 / 309-310)، اندوهی در دل نمی‌انگیزد.
با اینهمه، بارقه‌های نبوغ ابونواسی را در این زمینه نیز می‌توان بازیافت: وقتی در بستر بیماری به چشم می‌بیند که نیستی در تنش خزیده است و «اندامهایش یکی پس از دیگری می‌میرند» (1 / 302)، یا هر روز چیزی در تن او می‌میرد و اعضای دیگر، گور آن اعضای مرده می‌شوند (1 / 303، این بیت را ده پانزده شاعر تقلید کرده‌اند، ﻧﻜ : حمزه، «شرح»، 1 / 303-305)، یا وقتی بانگ می‌زند که شعرش، شعر مردی مرده است که بر زبان مردی زنده جاری گشته (1 / 302)، لحن صادقانۀ او در میان استواری و لطافت شعر، سخت مؤثر می‌گردد.
از اشعاری که در رثای دوستان و خاصه دوست و حامی خود خلیفه امین سروده، نیز گاه ناله‌های سوزناک برمی‌خیزد: «اگر خانه‌های شهر از کسانی که دوست نمی‌دارم، آکنده شده است، در عوض گورستانها به کسانی که دوست می‌دارم آباد گشته‌اند» (1 / 299). 

عتاب

29 قطعه‌ای که در باب عتاب، یعنی باب پنجم کتاب حمزه گرد آمده (1 / 337-355)، همه اشعار مناسبت و به همین جهت آکنده از عواطف واقعی و شخصی شاعر است: از نسب‌شناس بزرگ، کلبی که در آموختن تبارنامۀ دو قبیلۀ بزرگ به او تعلل کرده بود، گله‌مند است (1 / 341). یک بار از مردی که به سبب کثرت مال از دوستان کناره می‌گیرد، گله می‌کند و می‌گوید: آنچه به غرور من می‌افزاید، آن است که تنگدستم، اما از همگان بی‌نیازم (1 / 339)، بار دیگر گستاخانه بانگ می‌زند که هرگز از هیچ کس هیچ حاجتی نمی‌طلبم. پس کسی از من نخواهد که دست گدایی به سوی او دراز کنم، نه مردم عادی و نه خلیفۀ کاخ‌نشین (همانجا). به سبب همین شعر به او تهمت الحاد بستند و امین به زندانش افکند (حمزه، همان، 1 / 340). اما او در زندان گستاخ‌تر شده، اعلام می‌کند که به او ستم روا داشته‌اند، زیرا که او به تقیه ایمان دارد، هرچه کرده، به قصد همراهی با خلیفه کرده است (1 / 340). همین بیت عتاب که در اثنای کشاکش میان امین و مأمون از هر هجایی گزنده‌تر می‌نمود، می‌توانست به آسانی موجب نابودی او گردد، اما هیچ خبری در این باب نقل نشده است. چون زندان به درازا کشید و دوستان از دیدار او سر باز زدند، شاعر به گله از آنان پرداخت (1 / 341-342). یک بار وی چنان از دوستان گله‌مند شد که بانگ برآورد: امید خود را از همگان ببرید (1 / 348). 

زبان فارسی در شعر ابونواس

 هنگام بررسی مضامین شعر ابونواس ملاحظه کردیم که شاعر، گویی نمایندۀ پرقدرت فرهنگ ایرانی در شعر عربی است. به قول حمزه حدود 200 واژۀ فارسی در دیوان ابونواس آمده است (ﻧﻜ : صادقی، 82). ازاین‌رو انتظار می‌رود که انبوهی کلمۀ فارسی دیگر نیز در شعر او به کار رفته باشد، اما این سخن را که البته بی‌معنی نیست، نباید بدون ملاحظات و احتیاطهای لازم پذیرفت. زیرا به نظر می‌رسد که ابونواس هیچ گاه با عواطف شعوبیگری و گرایشهای ضدعربی دست به استفاده از کلمات فارسی نزده است. در بسیاری از قصایدی که در زمینۀ مدح، هجا، عتاب و زهد سروده، حتی یک کلمۀ فارسی نامأنوس به کار نبرده است، اما به عکس در خمریات و نخجیرگانی و گاه غزل او، ملاحظه می‌شود که در اشعاری معین، ناگهان الفاظ بی‌شماری ظاهر می‌گردند. احتمال می‌رود که این حال با دو امر رابطۀ مستقیم داشته است: یکی موضوع شعر و دیگر مخاطبان شاعر.
ابونواس هرگاه سخن از باده‌نوشی نزد دهقان و در بوستانهای پرگل و گیاه است، یا چون به شیوۀ بزرگان ایران به شکار می‌رود، ناچار انبوهی کلمه را که از دیرباز میان اعراب معروف بوده (چون باز، شاهین، دراج، تذرو و ... )، یا چندین کلمه را که شاید در واژگان می‌خوران، یا شکارگران معاصر او رواج داشته (چون کلمات شکار، شکاربند و ... )، به کار می‌گیرد، اما امر دوم، یعنی مخاطبان او نقش مهم‌تری در ظهور واژه‌های فارسی داشته‌اند: در بسیاری از موارد، همینکه مخاطب او ایرانی نژاد است و سخن از تاریخ گذشتۀ ایران به میان می‌آید، نامها و کلمات فارسی در شعر او پدیدار می‌شود، اما این دسته از کلمات هم، چون کلمات دستۀ اول، کمتر غریب و نامأنوسند، بعنی بیشتر واژه‌هایی است که در عصر عباسی سیل‌وار به زبان عربی فرو می‌ریخت و همگان با آنها آشنا بوده‌اند.
اما ابونواس گاه پسرانی ایرانی را مخاطب قرار داده که احتمالاً از طبقات پایین جامعه برخاسته بودند و شاید زبان عربی را هم درست نمی‌دانستند. در این موارد (که شاید از 5 مورد تجاوز نکند)، ناگهان انبوهی کلمه و ترکیب و حتی جملۀ فارسی در شعر او پدیدار می‌شود که تنها به کار مطالعه درتاریخ می‌آید. این شیوۀ فارسی گویی، البته مختص به ابونواس نبوده است. ابن مفرّغ (ﻫ م) حدود 100 سال پیش از او نیز چنین می‌کرده است.
جاحظ ( البیان، 1 / 131) به این نکته اشاره کرده، می‌نویسد: «گاه مردی عرب از باب خوشمزگی، چیزی از زبان فارسی در شعر خود می‌آورد» و آنگاه چند نمونه ذکر می‌کند. مؤلف تاریخ سیستان (ص 212) نیز به این نکته پی برده و معتقد است که ابونواس نخستین کسی است که الفاظ فارسی در شعر خود به کار برده است. این کار بعدها نیز ادامه یافت، مثلاً در سدۀ 5 ق، ابوالحکم مغربی که در شرق با کلمات فارسی آشنا شده بود، در رثای «اسفهسالار اتابک زنگی بن آق سنقر» و باز از باب خوشمزگی، برخی کلمات فارسی که گاه همان کلمات ابونواس است، آورده: بزرگ، باز، باشق و نیز پلنگ (عمادالدین، 1 / 296- 297). با اینهمه، لازم است یادآور شویم که هیچ کس به اندازۀ ابونواس «فارسیات» ندارد و از آنجا که او در سدۀ 2 ق می‌زیسته و ما از آن روزگار اثر قابل توجهی به زبان فارسی در دست نداریم، ناچار آنچه او باقی گذاشته، برای ایران‌شناسان اعتبار بسیار می‌یابد. درهرحال، چنانکه گذشت، مجموعۀ کلمات فارسی ابونواس را حمزه 200 کلمه برآورد کرده (ﻧﻜ : واگنر، 213؛ صادقی، همانجا)، اما آنچه ما استخراج کرده ایم حدود 270 کلمه است.
در زمان ما نخستین کسی که به فارسیات پرداخت، محمدتقی بهار بود که دو قطعه از فارسیات ابونواس را در دیوان وی (نسخۀ خطی مجلس شورا) یافته، در مجلۀ مهر (س 5، ﺷﻤ 11) منتشر ساخت (ص 1074-1075). پس از او مجتبی مینوی در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات تهران (س 1، ﺷﻤ 3) به یکی دیگر از فارسیات او پرداخت (ص 61-77). در 1965 م واگنر به برخی کلمات اشاره کرد (ص 213 به بعد). اخیراً (1357 ش) علی اشرف صادقی همین قطعات را به کمک نسخۀ دیوان هند لندن تکمیل کرد و همراه با قصیده‌ای که در نسخۀ چاپی هم آمده، در کتاب تکوین زبان فارسی (ص 82-91) به چاپ رسانید.
اما آنچه تقریباً هیچ گاه مورد جست‌وجو قرار نگرفته، کلمه‌های فارسی دیگری است که در 4 جلد دیوان چاپی او می‌توان یافت، فهرستی که اینک عرضه می‌شود، شامل 3 بخش اصلی است:
1. کلماتی که از زمان جاهلی در شعر عرب یا در قرآن کریم به کار رفته‌اند و ابونواس نیز آنها را در شعر خود آورده است. پیداست که این کلمات، اینک رنگ عربی گرفته‌اند. جداکردن آنها از دسته‌های دیگر برای تعیین نوع تأثیر فارسی در دورانهای گوناگون عربی مفید است.
2. انبوه کلماتی که از سدۀ اول هجری، با آمیزش دو قوم ایرانی و عرب، به زبان عربی راه یافت و ابونواس نیز آنها را پیوسته در شعرهای استوار و جدی خود به کار برد. این کلمات با بار معنایی خود، در زبان و فرهنگ عربی جایی برای خویش باز کرده‌اند و به همین جهت برای بررسی تأثیر فرهنگ فارسی در عربی، اعتبار بسیار دارند.
3. «فارسیات» ابونواس، شامل واژه‌های فارسی، نامها و القاب ایرانی، نام جایها، فارسیات در حقیقت دو گروه است: یکی کلماتی که در شعرهای جدی به کار رفته‌اند، اما ظاهراً کسی پیش از ابونواس آنها را در شعر عربی وارد نکرده است و حضور آنها در شعر ابونواس اندکی غریب است. شاید این کلمات میان گروهی معین از مردم رواج داشته و سپس از یادها رفته، یا جای خود را به کلمات عربی اصیل داده است. مثلاً اگر کلمات باز و باشه و شاهین پیوسته رایج بوده‌اند، در عوض کلماتی چون شکار، شکاربند و سگ‌بند، شاید تنها خاص شکارگران عصر ابونواس بوده و استعمال آنها در شعر نخجیرگانی عیبی نداشته است، جز اینکه عمر آنها در زبان عربی چندان دراز نبوده و به سرعت فراموش شده‌اند. گروه دوم شامل کلماتی است که معانی آنها بر عربها پنهان بوده و ابونواس آنها را برای فارسی‌زبانان در شعر آورده است. شاید بهترین نمونه ترکیب «گوذر چشمان» باشد. بی‌تردید ابونواس می‌دانسته که کلمۀ گوذر به شکل جوذر معرب شده و بارها در شعر به کار رفته است، اما او در این مورد خاص، شکل فارسی آن را ترجیح داده است. منابع ما در این باب عبارتند:
1. دیوان ابونواس، به روایت حمزۀ اصفهانی (چاپ ویسبادن). اما می‌دانیم که روایت حمزه با روایات متعدد دیگر تفاوت بسیار دارد. به همین جهت ناچار شده‌ایم گاه از چاپ غزالی استفاده کنیم. با اینهمه انبوهی شعر باقی می‌ماند که معلوم نیست از آنِ ابونواس است، یا نه. این اشعار در چاپها و نسخه‌های خطی دیوان و حتی آثار نویسندگان دیگر پراکنده‌اند، مثلاًمخمسی که دمیری (1 / 106 به بعد) آورده و به قول واگنر (ص 216-217) احتمال تعلق آن به ابونواس بسیار است.
2. قطعات معروف به فارسیات: الف ـ یک قطعۀ نونیه شامل 4 بیت که توسط محمدتقی بهار از نسخۀ مجلس شورا استخراج شده است (همانجا). همان شعر در نسخۀ دیوان هند لندن (صادقی، 83-84) با 4 بیت اضافی. ب ـ یک قطعۀ رائیه (بهـار، همانجا)، 4 بیت و یک مصراع. همان شعر در نسخۀ دیوان هند لندن، شامل 10 بیت (صادقی، 84). ج ـ یک قطعۀ سینیه در نسخۀ پاریس که توسط مینوی معرفی شده (ص 66-67)، شامل 21 بیت. د ـ یک قصیده که در روایت حمزۀ اصفهانی آمده است («شرح»، 2 / 104- 105). اهمیت این قصیده در آن است که بسیاری از کلمات آن را حمزه خود شرح کرده و برخی کلمات فارسی نیز در شرح آورده است. همۀ این قطعات را صادقی (ص 82-91) بررسی کرده است. 

واژه‌های معرب جاهلی و قرآن

 ابریق و جمع آن اباریق (2 / 309، 3 / 68، 69، 113، 201، ﺟﻤ‌ )، ابزن (صادقی، 83: به معنی طشت بزرگی که در آن خود را می‌شستند)، ابلق؟ (2 / 209؛ قس: ابلک، ابلوک)، اترج (3 / 59، 418)، ارجوان (3 / 431، 4 / 356، ارغوان)، ایوان کسری (3 / 46)، باز و بازی (2 / 112، 204، 205، 206)، باطیه (3 / 92، 202، 4 / 232؛ شاید اصلاً آرامی باشد، ﻧﻜ : فرنکل، 73, 168)، بخت (2 / 112، 4 / 98)، مبخوت (3 / 64)، برندج (3 / 144؛ ﻧﻜ : یرندج)، بستان (2 / 291، 3 / 9، 92، 4 / 342، ﺟﻤ )، بم (2 / 321، 3 / 144، 172)، بنفسج (3 / 9، 338)، تاج (3 / 71، 220)، جمع آن: تیجان (1 / 253، 3 / 113)، جناح (1 / 280، 4 / 40، گناه؛ ﻧﻜ : جفری)، جند (2 / 313، 4 / 256، ﺟﻤ ؛ ﻧﻜ : جفری)، جوذر (ابونواس، چ غزالی، 66: گوذر؛ ﻧﻜ : فرنکل، 112)، جوهر (4 / 257)، خزّ (4 / 304)، خسروی (3 / 138، 353، ﺟﻤ‌ )، خندق (چ غزالی، 157، 358، نیز، 2 / 26)، گرچه زمان راه یافتن این واژه را در زبان عربی مربوط به نبرد خندق به شمار آورده‌اند، اما چندبار در شعر جاهلی هم آمده است، خوان (2 / 39)، خیری (3 / 178، 194، 198، نوعی گل)، دراج (2 / 205، 298، 3 / 74، 418)، دهقان (3 / 14، 25، 199، ﺟﻤ‌ )، دیوان (4 / 296، 339)، دیباج (2 / 203، 205، 286، 3 / 63، 74، ﺟﻤ ، جمع آن دیباج و دبابیج)، دیباجه (1 / 92، 160)، زیر (2 / 321، 3 / 172، 178، مقابل بم)، سروال و جمع آن سراویل و سرابیل و افعال گوناگون مشتق از آن (1 / 284، 286، 3 / 20، 51، 4 / 304، ﺟﻤ‌ )، سراج (3 / 15، چراغ؛ ﻧﻜ : جفری)، سوسان و سوسن (2 / 29، 3 / 238، 4 / 272)، سیسنبر(3 / 165، 427)، شاه (2 / 104، 264)، شاهسفر [م] (3 / 427)، صرد (3 / 109، سرد، مقابل جرم = گرم، که در شعر جاهلی موجود نیست)، صنج (3 / 165)، طنبور (3 / 169، 178، 4 / 161، از اصل رومی)، عسکر (2 / 303، شاید از لشکر؛ ﻧﻜ : فرنکل، 239)، فردوس (4 / 215)، فرند (1 / 278، 2 / 200، ﺟﻤ ، 4 / 201، پرند)، قرطق (1 / 133، 2 / 306، 3 / 113، ﺟﻤ ، کرتک، کرته، لباس کوتاه)، کسری (2 / 204، 3 / 15، 71، ﺟﻤ‌ )، لجام (1 / 265، 4 / 328، جم‍‌ )، مجوس (ﺟﻤ‌ )، مرازب (3 / 235، جمع مرزبان)، مرجان (2 / 316، 3 / 146، 4 / 361، ﺟﻤ ، از اصل یونانی)، مرزجوش (1 / 60، مرزنجوش)، مُزَرَّدة (3 / 23، از زَرَد = زره؛ ﻧﻜ : آذرنوش، 122، به نقل از تلگدی)، مسک (1 / 60، 144، 3 / 6، 4 / 247، ﺟﻤ‌ ) ملاب (2 / 280، 299، نوعی عطر)، مهارق (2 / 235، مهرک؛ ﻧﻜ : آذرنوش، 88، 89)، نای (3 / 200، 301)، نرجس (1 / 86، 3 / 150، 191، 198، ﺟﻤ‌ )، نسرین (2 / 29، 3 / 191، 334)، نمارقه (2 / 306، 3 / 108؛ ﻧﻜ : آذرنوش، 127، به نقل از تلگدی)، ورد (2 / 320، گل سرخ، از اصل اوستایی؛ ﻧﻜ : آذرنوش، همانجا)، یاسمین (1 / 60، 3 / 165، 315، 4 / 339، 343)، یَرَندَج (3 / 144، در اصل: برندج، نیز شکل ارندج در المعرب جوالیقی، 16).

واژه‌های معرب دورۀ اسلامی

آذریون (3 / 273، 315، نام گل)، آذین (3 / 314)، آیین (3 / 133، 330، 334)، ابزار (2 / 264، دیگ افزار، ادویه)، اسطوانه، جمع آن: اساطین (2 / 274، استوانه، ستون)، اسبهرج (چ غزالی، 664؛ ﻧﻜ : سبهرج)، باز بکند (2 / 203، ظاهراً تصحیف بازیکند، نوعی ردا که بر دوش می‌افکندند)، بازیار (2 / 297، در تلمود نیز آمده؛ ﻧﻜ : آذرنوش، 117، به نقل از تلگدی، اما در شعر جاهلی دیده نشد، هرچند که «باز» بسیار مشهور است)، باشَق (2 / 322، 3 / 223، ﺟﻤ = باشه، نوعی پرندۀ شکاری)، بختج (2 / 228، بخته)، بُرجاس (3 / 191، آماجگاه)، برذون (1 / 346، 350، از اصل آرامی است؛ فرنکل، 106، اما آن را اسب ایرانی خوانده‌اند). برسام (3 / 292، ورمی درون سینه؛ ﻧﻜ : آذرنوش، همانجا، به نقل از تلگدی)، بستاق (2 / 208، اوستا)، بَستَج (4 / 89، نوعی لباس که در شعر ابونواس آستری از پوست دلق، جانوری از تیرۀ سموریان، دارد)، بندار (چ غزالی، 395)، بندق (2 / 232، 235، 309، 314، 315، گلولۀ گلین برای شکار پرندگان، پهلوی پُندُک)، بهار (3 / 150، نام گل)، بهرام (1 / 151، 3 / 23، نام ستاره)، بهرام جوران (2 / ‌309، بهرام گور)، بهرمان (3 / 326، 329، یاقوت قرمز)، بوران (2 / 309، نام خاص)، بوسیدن (4 / 149، چ غزالی، 327)، بیذخت (1 / 197، ستارۀ زهره؛ ﻧﻜ : EI2, S، بدوح)، تبّان (1 / 113، 3 / 320، شلوارک ملاحان)، تخت (4 / 361)، تدرج (2 / 293، تذور)، تدروج (2 / 292، تذرو)، توّجی (2 / 263، 291، باز منسوب به توّج)، جام (3 / 292، 298، 302)، جردق (2 / 48، گرده، نوعی نان)، جلاهق (2 / 238، 322، گلولۀ فلاخن، یا کمان گروه، آن را گاه معرب گروهک دانسته‌اند)، جلّنار (3 / 150، 161، 257، 418، 4 / 210، 379، گلنار)، جم (2 / 104)، جوز (2 / 289، 3 / 319، گوز = گردو)، جوسق (4 / 157، کوشک)، خاتون (2 / 104، از ترکی)، خامیز (2 / 264، 287، نوعی خوراکی)، خشنشار (1 / 197، 2 / 298، 316، نوعی پرندۀ آبزی، به فارسی: خشینسار، خشنسار)، خلنجی (2 / 195، خلنگ: دو رنگ یا چوب دورنگ)، دستبان (2 / 111، 203، 206، 310، دستکشی که بازبان به دست می‌کند)، دستبند (2 / 204، 271، نوعی بازی و رقص)، دسکره و جمع آن دساکر (3 / 32، 91، 108، 148، اصلاً به معنی خیمه؛ ﻧﻜ : آذرنوش، 121، به نقل از تلگدی)، دلق (4 / 89، پوست جانوری از تیرۀ سموریان یا لباسی از آن، به قول برهان، معرب دله)، دورق، جمع آن دوارق و دواریق (3 / 221، 285، 318، دوره، پیمانۀ شراب یا سبوی دسته‌دار)، راسن (2 / 104، نوعی گیاه؛ ﻧﻜ : برهان)، رستاق (2 / 238، روستا)، زبرج (1 / 149، 2 / 293، جواهرات یا زیور)، زبیل (2 / 85، زنبیل، زنبیر ... )، زرجون (1 / 60، 3 / 314، 338، زرگون)، زرفن (2 / 205، 3 / 24، 293، 4 / 179، 247، 364، به صورت اسم و فعل = زرفین، به معنی حلقه و خاصه حلقۀ مو، همۀ لغت‌نویسان به مولَّد بودن آن تصریح کرده‌اند)، زُرَق (2 / 216، 363، جرّه؟، باز نرینه)، زریاب (2 / 111، 258، 280، آب زر)، زنجبیل (4 / 333، ازهندی)، زندیق (3 / 60؛ ﻧﻜ : آذرنوش، 194)، سابر (2 / 186، نوعی جامه از شاپور فارس)، سابری (= شاپوری، 2 / 109: نان سابری، 1 / 160: دیبای سابری، 2 / 29: وجه سابری، 3 / 335: جامۀ سابری)، سبج (4 / 182-183، شبه)، سَبَهرَج (2 / 227؛ احتمالاً: سه + بهره؛ قس: بهرج، قابل قیاس با سمرّج؛ ﻧﻜ : ابن قتیبه، ادب ... ، 386)، سَرَق (4 / 82، نوعی حریر؛ نیز ﻧﻜ : ابن قتیبه، همان، 384)، ستوق (1 / 191، درهم ناسره، اصل آن را سه تا، سه تو، ستو دانسته‌اند)، سمند (2 / 203، 289، زردرنگ: اسب)، سنجاب (2 / 206)، سوذق (1 / 113، نیز سوذانق، 2 / 306، سوذنیق، 2 / 305، شاهین، نیز شکلهای شوذنیق، شوذانیق، شوذانق و حتی شوذنوق)، شاهین (2 / 228، 244، 3 / 284، ﺟﻤ‌ )، شبارق (2 / 237، گوشت تکه شده؛ ﻧﻜ : جوالیقی، 204، که آن را معرب پیش پاره می‌داند)، شطرنج (چ غزالی، 713)، شهریار (2 / 104)، صکّ (4 / 336، چک: قباله، سند)، صوبج (2 / 108، چوبک، چوبی که خمیر را با آن پهن کنند)، صولجان (2 / 256، 3 / 223، 4 / 196، چوگان)، طاس (3 / 69، 92، 93، 195، 214)، طبرزین (2 / 104)، طرخون (2 / 104)، طیلسان (تالشان؟ 3 / 319، 4 / 231)، فاخته (3 / 64)، فیج (2 / 54، 215، پیک)، فیروزج (2 / 228، 293)، قبا (3 / 313)، قلطبان (1 / 83، قرطبان = قلتبان)، قند (3 / 333)، قهرمان (3 / 328، پیشکار)، کُربَج (2 / 264، کربه کلبه)، کوزه، جمع آن، اکواز، کیزان (3 / 321؛ ﻧﻜ : آذرنوش، 125، به نقل از تلگدی)، مطبهج (2 / 294، شاید از طباهجه)، موزج (2 / 227، 3 / 350، موزه)، مهرجان (1 / 234؛ صادقی، 84: مهرگان)، ناهید (1 / 197)، نرد (2 / 113)، نوبهار (1 / 207، نام بتکده)، نیروز (1 / 234، 3 / 145؛ برای شکل پهلوی آن، ﻧﻜ : دنبالۀ مقاله)، نیزک (2 / 219، 222، زوبین)، نیلج (2 / 227؛ واگنر، 215؛ نیله)، هاون (چ غزالی، 565)، هرابذ، جمع هیربذ (صادقی، 86)، هرمز (2 / 89، یوم هرمز)، یلمق (2 / 234؛ برهان: بلمه؛ نیز ﻧﻜ : ابن قتیبه، همانجا). 

صفحه 1 از8

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: