ابونواس
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 21 اردیبهشت 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/225102/ابونواس
جمعه 14 اردیبهشت 1403
چاپ شده
6
در شعر نخجیرگانی نیز ابونواس بیتردید برترین شاعر عرب زبان است. حمزه باب هشتم مجموعۀ خود را به این معنی اختصاص داده و آن را که مجموعاً 106 شعر است، به 4 فصل بخش کرده: فصل اول شامل 4 قصیده و 26 ارجوزه که در انتسابشان به ابونواس تردید نیست؛ فصل دوم، 5 رجز صحیح یا احیاناً جعلی؛ فصل سوم، مجموعاً 71 ارجوزه از صحیح و جعلی و سست و قوی که حمزه خود یافته و در برخی نسخهها به او منسوب است؛ فصل چهارم شامل 6 ارجوزه که از باب نخجیرگانی بیرون نهاده است (2 / 176).گزارشهای عالمانۀ حمزه نشان میدهد که چه سان انبوهی شعر از شاعران گوناگون و در دورانهای مختلف به شعر ابونواس درآمیخته و تقلیدهایی که از ابونواس شده، گاه چنان زیباست که حتی حمزه از تشخیص آنها عاجز است. با اینهمه، او کوشش بسیار کرده و در پایان باب نخجیرگانی به 16 قصیده که نام شاعرانشان را یافته و از دیوان ابونواس بیرون نهاده است، اشاره میکند (همان، 2 / 324-325)، اما او خوب میداند که این نیز کافی نیست و روایتی نقل میکند که برحسب آن، ابونواس تنها 29 ارجوزه دربارۀ نخجیر داشته و بقیه همه از دیگران است. راویان ابونواس (از طریق ابوهفان) نیز همین نظر را تأیید کردهاند، جز اینکه 4 قصیده نیز بر آن ارجوزهها افزودهاند (همان، 2 / 176-177).در این مجموعۀ بیمانند، حتی اشعار جعلی نیز اعتبار دارند و میتوان به آنها استناد کرد، زیرا بیشتر آنها، چه در معنی، چه در وزن و چه در واژگان، کاملاً ابونواسی است. در آنها، انواع جانوران شکاری چون سگ و یوز (فهد)، یا مرغانی چون باز، شاهین، یؤیؤ (نوعی باشه) و چرغ، گاه با تیزبینی شگفتآوری ترسیم شدهاند. ابونواس عاشقانه به جنب و جوش این جانوران تیز چنگال مینگرد و با همۀ وجود لذت میبرد. معلوم نیست که آیا او خود میتوانسته وسایل گرانبهای شکار را فراهم آورد، یا نه؟ اما تردید نیست که در رکاب خلیفۀ عباسی، امین، از هیچ چیز محروم نمیماند، چنانکه از اشعار برمیآید، بازیاران و یوزبانان و سگبانان، اصیلترین حیوانات (مثلاً سگ سلوقی و چرغ توّجی) را به میدان شکار میآوردند، یا دامهای گوناگون مینهادند و سرانجام روز را با غذای مفصلی که از گوشت شکار تدارک شده بود، به پایان میبردند.وزن این اشعار به استثنای 4 قصیده، بحر رجز است. پنداری ابونواس خواسته از ایقاع خوشآهنگ و پرشتاب رجز بهره گرفته، فضای پر جنب و جوش شکار را بهتر باز نماید، اما واژگان آنها، با واژگان خمریات و غزل تفاوت فاحش دارد. اینجا انبوهی کلمۀ غریب ناآشنا که گاه از صمیم بادیه برگزیده شده، به کار رفته است (ﻧﻜ : شکعه، 311). راست است که گاه الفاظ نامأنوس در شعر او چنان جای گرفتهاند که خواننده احساس ناهمواری نمیکند (شلق، 510)، اما کثرت اینگونه کلمات چنان است که هیچ یک از قصاید نخجیرگانی او را بدون یاری شرح، نمیتوان دریافت. در این بخش، به رغم واژگان دشوار که شاید برخی از آنها خاص شکارگران عرب بوده، تأثیر فرهنگ ایرانی به اندازۀ خمریات، پدیدار است. آیین شکار به آنگونه که در شعر ابونواس دیده میشود، بیگمان همان است که نزد شاهان و شاهزادگان ایرانی رایج بوده، از این رو بسیاری از کلمات اصلی آن نیز فارسی است. جالب توجه آنکه در وصف شکار با حیوانات تیزپا چون سگ و یوز، کمتر به کلمات فارسی نوظهور برمیخوریم، اما در دو سه قصیده که به باز و شاهین اختصاص دارد، علاوه بر کلمات نورسیده از فارسی به عربی عصر عباسی، چندین کلمه مییابیم که ظاهراً کسی جز ابونواس به کار نبرده بوده است. تردید نیست که در جامعۀ اشرافی و نیمه ایرانی بغداد و بصره همگان این کلمات را میشناختهاند، اما ابونواس آن دلیری را داشته که در شعر نیز به کارشان برد. کلماتی چون دستبان، بازیکند (در دیوان: بازبکند)، دستبند (2 / 203-204)، دیزج (= سیاه، 2 / 228) و نظایر آنها تازه به زبان عربی راه یافته بودند، و یا کلمۀ سُهرداز (= سرخ) که ابونواس چندین بار به کار برده است. اما الفاظی چون دامن گرد، شکاربند (2 / 203-2-4)، دهفرج (= دهپرک)، دستخاز (= دستخیز؟)، فرواز (= پرواز) (2 / 216، 217) را تنها ابونواس به کار برده است (ﻧﻜ : بخش زبان فارسی در شعر ابونواس در همین مقاله).بیشتر اشعار این بخش، با دو سه تعبیر تکراری آغاز میشود: بیش از همه، شاعر «سپیده دمان بیرون میآید» (= وقد اغتدی و) که شاید از معلقۀ امرؤالقیس تقلید شده باشد؛ اصطلاح دیگر او این است «اینک وصف کنم حیوانی را که». از این اشعار، در مجموعۀ 30تایی مورد تأیید حمزه، 9 ارجوزه (2 / 179-200) و نیز دو قصیده (2 / 245- 249) به سگ شکاری اختصاص دارد. سگان نژاده و تیزتک و آهنین دندان او به نیکی تربیت یافتهاند (2 / 199)، چندانکه اشارات یا بانک شکارگر را زود درمییابند (2 / 198). شکار اگر در عیوق باشد، به چنگش میآورند و با گلوی خونین نزد صیاد مینهند (2 / 180). پس شکر خدای را که چنین موجودی به ما ارزانی داشت (2 / 187). عشق ابونواس به این سگان نیرومند از لابهلای ابیات قصیدهای که در سوگ یکی از آنها سروده، آشکار است (حمزه آن را در ردیف اشعار ضعیف، یا احتمالاً مجعول قرار داده است). در فصل 3 کتاب نیز حمزه 28 ارجوزۀ مورد تردید (در وصف سگان) به ابونواس نسبت داده است («شرح»، 2 / 260-285).پس از سگان، شعر مربوط به یوز نقل شده است (1 ارجوزه، 2 / 200-202، نیز 5 ارجوزه احتمالاً جعلی، 2 / 285-290).بیشترین اشعار پس از سگ، در وصف باز (الباز، البازی) است (5 ارجوزه، 2 / 202-215، به اضافۀ 10 ارجوزۀ مورد تردید، 2 / 290-296). باز شکوهمند که گاه «سمند» است، گاه «سُهرداز» (=سرخ) و «قرطق» (= کرته = پیراهن) و «بازیکندِ» (جامهای که بر دوش میافکندند) او از «دیباج» یا «فرزند» (= پرند) است و «دامن جرد» خود را برچیده، اینک روی «دستبان» (دستکش پوستین) بازیار نشسته و از دور به شکار خویش مینگرد. سپس بازیار او را از «شکار بند» رها میسازد. پرندگان از بیم چنان گرد خود میپیچند که گویی افراد خانوادۀ خسرو ایرانند که اینک به بازی «دست بند» مشغول شدهاند (2 / 203-204). دیگر پرندگان شکاری در این بخش عبارتند از: زُرَّق (باز سفید، نوعی باشه)، دو ارجوزه (2 / 216- 219، نیز 3 ارجوزۀ احتمالاً جعلی، 2 / 297- 298)؛ صقر (= چرغ)، 3 ارجوزه (2 / 219-226، نیز 3 ارجوزۀ احتمالاً جعلی، 2 / 298-302)؛ شاهین، یک ارجوزه (2 / 227- 228، نیز 3 ارجوزۀ احتمالاً جعلی، 2 / 303-306)؛ یؤیؤ، دو ارجوزه (2 / 229-231، نیز دو ارجوزۀ احتمالاً جعلی، 2 / 307)؛ عقاب (احتمالاً جعلی، 2 / 308). در پایان این بخش چند قصیدۀ بسیار جالب توجه که بازتاب سنتهای ایرانی در آنها نیک آشکار است: 3 ارجوزه (2 / 231 به بعد) دربارۀ بندقه (گلولۀ گلین و کمان) است که گاه جلاهق (گروهه، یا کمان گروهه، 2 / 238) خوانده شده است. وصفهای دقیقی از نوع گل آنها و ساختن آنها، تیرانداز، چگونگی کمانی که با آن «بنادق» را میافکنند و شیوۀ شکار پرندگان در آنها آمده است. دیگر فخّ (= دام) و وصف گنجشکانی است که از آن میگریزند و عاقبت وسوسه شده، در آن میافتند (2 / 249- 250).اما از همه جالبتر، دو قصیده در وصف بازیهای چوگان (= صولجان) و تبتاب (= طبطاب) است که تا آنجا که آگاهی در دست است، در هیچ جای دیگر به این تفصیل و دقت نیامده است (2 / 256- 259). در قصیدۀ نخست، وصف جوانان چوگانباز، اسبان نژاده، قراربازی، خود چوگان (چوب بلند بازی) و جنس و کیفیت گوی آمده است، سپس بازی آغاز میشود و گوی به هر سوی درمیغلتد و سرانجام یکی پیروزمندانه نعره میکشد و دیگری اندوهگین میشود. به روایت حمزه، ابونواس خود در این بازی که در عیساباد انجام شده، شرکت داشته و به یاری گروه خود رقیبان را که اشراف عرب بودهاند، شکست داده است. در قصیدۀ دوم ابونواس (2 / 258- 259) به وصف طبطاب ــ که به معنی گوی چوگان است، اما گویا بدون اسب با آن بازی میکردهاند ــ پرداخته است.
شاعری که میخواهد چون ابونواس از همۀ لذتهای زندگی بهرهمند باشد، به مجامع ادب و هنر رفت و آمد کند، زندگی مرفه داشته باشد و به خصوص از گزند دشمنان و حسودان در امان باشد، ناچار است از طریق مدیحهسرایی، ندیمی و یا دلقکی به دربار خلیفگان و امیران دولت راه یابد. ابونواس از آن زمان که از اهواز و بصره به سوی بغداد به راه افتاد، البته هدفی جز بارگاه بزرگان نداشت، اما شعر ستایش، این عیب را دارد که سراینده را در چارچوبهای معین و ازپیش ساختهای محدود میسازد. ابونواس با همۀ زیرکی و همۀ کوشش که برای گریز از این تنگنا کرده، باز همچنان در آن گرفتار مانده است. شعر ابونواس در باب مدح، برحسب شمارش حمزه، 105 قصیده است («شرح»، 1 / 106) که در 3 فصل تدوین شده: 1. قصاید معروف او، 2. مدایح کوتاهی که از زندان برای شفاعت میفرستاده (همان، 1 / 239)، 3. قصایدی که به نظر حمزه اعتبار قصاید پیشین را ندارد (همان، 1 / 259).در این مجموعه، مدیحهها چنین تقسیم شدهاند: هارون، 5 قصیده؛ امین، 27 قصیده؛ عباس بن عبدالله، 4 قصیده؛ یحیی برمکی، 1 قصیده؛ فضل برمکی، 2 قصیده؛ فضل بن ربیع، 17 قصیده؛ پسرش محمد، 2 قصیده؛ خصیب، 6 قصیده؛ 41 قصیدۀ باقی مانده خطاب به افرادی گوناگون و حتی خود شاعر است.شعر مدح که مخاطبی جز بزرگان و بزرگ زادگان ندارد و اساساً از هرگونه صداقت و عاطفه تهی است، ناگزیر به ابزاری مناسب برای نقد شعر تبدیل میشود. در اینجا، علاوه بر ذوق و قریحۀ شاعر، دانش او در زمینههای گوناگونی چون لغت، شعر، صنایع لفظی، اخبار، انساب و ... نیز در ترازوی انتقاد قرار میگیرد. پس شاعری که به کار مدح روی میآورد، پیش از هرچیز به زورآزمایی با رقیبان میپردازد و به آن امید میبندد که بر آنان پیشی گیرد و به مرکز قدرت و ثروت نزدیکتر شود.بنابراین ملاحظات، ابونواس شرط احتیاط را فرو نگذاشت و در همان زمان که برضد سنتهای شعری کهن بیرحمانه قیام میکرد و همه چیز را به باد ریشخند میگرفت، خود در مدح خلیفگان به تقلید از معانی و شیوههای کهن پرداخت و شگفت آنکه در این زمینه هم آثاری بدیع آفرید، هرچند که گاه پا را از حد اعتدال فراتر مینهاد.قصایدی که در مدح هارون سروده، همه اشعاری متین، فاخر و غالباً در قالب شعر کهن است. شاعر نخستین قصیده (1 / 106) را با «نسیب» و ذکر اطلال و حتی نام سمبلیک اُمَیمه آغاز میکند، سپس بر اشتری مینشیند و به سوی ممدوح میشتابد. بدیهی است که اینک باید به وصف شتر تیز تک که او را نزد «ابوالاُمَناء» (هارون الرشید) میبرد، بپردازد. اما شاعر که از عادات خلیفه آگاه است، از باب تملق، به شعر او که ادعای «یک سال حج و یک سال غزو» است، نیز اشاره میکند (1 / 108). به روایت حمزه (همان، 1 / 120-121)، ابونواس عاقبت گستاخی ورزید و نزد هارون، در مدحیهای نخستینبار از بوسه و نظربازی عاشق و معشوق و باده سخن گفت و از قضا مورد عنایت خلیفۀ سهمگین نیز قرار گرفت.شعر او در مدح امین، بسیار شادابتر است. البته در برخی از قصاید بزرگ و فاخر، همان شیوۀ کهن را دنبال کرده و به ذکر ویرانههای منزلگه یاد، ناقۀ تیزپای، سپس برخی مضامین نیمه حکمتآمیز، الفاظ بیابانی، مدح و ... پرداخته است (ﻧﻜ : مثلاً 1 / 129، 132) و حتی قصیدهای را (1 / 131) با استفاره از گریه بر اطلال و دمن آغاز کرده و سپس به وصف باده پرداخته است. آنچه در مدح این خلیفۀ عباسی، خاطر مؤمنان را میآزارد، برخی گستاخیهای نابخشودنی شاعر است: یک بار امین را در ردیف حضرت پیامبر (ص) مینشاند (1 / 126-127) و بار دیگر بوسیدن دست خلیفه را با بوسیدن رکن کعبه برابر میانگارد (1 / 128). شگفتتر آنکه در همین قصیده پا را به وادی سیاست میگذارد و به دفاع از حق عباسیان بر خلافت میپردازد.در مدایحی که به فضل بن ربیع تقدیم داشته، رجزی بسیار بلند (41 بیت) آمده که برخلاف انتظار از اصطلاحات و واژگان بدوی آکنده است (1 / 161-172)؛ در عوض، در قصیدۀ دیگری که برای فرزند او عباس سروده، پس از لفظ پردازیهای خالی از لطف، ناگهان چند کلمۀ فارسی نسبتاً نادر به کار میبرد: ناهید، بیذخت (= ستارۀ سهیل)، خشنشار (= نوعی پرندۀ دریایی) و نیز خلار که به قول او نام بوستان یا بهشت به فارسی است (1 / 196- 197). بیگمان ایرانی نژاد بودن برمکیان در به کار بردن کلمات فارسی بیتأثیر نبوده است. وی برای مدح یحیی برمکی نیز فضایی ایرانی ـ یونانی ساخته و او را به مشتری و خورشید تشبیه کرده و افزوده است که ستارگان «بهرام» و زئوس (= زاویش= زیوش) هم به بخشندگی او نمیرسند (1 / 151). او در مدح ایرانی زادۀ دیگری به نام عبدالوهاب بن مابستان «از نجیب زادگان فارس» نیز از روایات تاریخ ساسانی یاری میگیرد و به یاد ممدوح میآورد که پادشاهان از کودکی پدر او را دیدهاند و از عصر اردشیر تا عصر دولت اسلام، تاج خویش را به تصویر او میآراستند (1 / 252-253). حمزه داستان مفصلی در توضیح این ابیات آورده است («شرح»، 1 / 253-254). از جمله زیباترین مدایح ابونواس، اشعاری است که در مصر برای خصیب سروده، دومین قصیدۀ مصری او (1 / 219 به بعد) که حمزه آن را در شمار قصیدههای مشهور قرار داده، شامل قطعهای از نوع جغرافیای ادبی است. وی از لحظهای که بغداد را ترک گفته، شهرها و دهکدهها و نهرها را یک به یک نام برده تا به فسطاط مصر رسیده است. یکی از ابیات همین قصیده بود که رشک خلیفه امین را سخت برانگیخت (حمزه، همان، 1 / 128).در این مجموعه، قطعات کوتاه، غالباً جذابتر و زندهتر و به زندگی روزمرۀ شاعر نزدیکترند: مثلاً از زندان با لحنی معصومانه به امین می نویسد که اگر ابونواس را زندانی کنی (1 / 242)، یا بکشی (1 / 243)، دیگر چه کسی ابونواس تو خواهد بود؟ و چون عتابی شاعر، او را از لغزش تند در شعرش آگاه میسازد، شاعر بیمناک، از عتابی میخواهد خلیفه ودیگران را از آن لغزش آگاه نکند، زیرا آنان «چارپایانند» و چیزی نمیفهمند (ﻧﻜ : حمزه، همان، 1 / 243).قطعاتی که به فضل بن ربیع نوشته، بیشتر گله از زندانبانان خشن (1 / 244)، عذرخواهی، ادعای توبه از می، ادعای آموختن زهد از ممدوح، اظهار پشیمانی از گناه است. یک باز نیز، وصف قایقهای خلیفه آمده که یکی به صورت شیر، یکی به صورت عقاب و دیگری به شکل دلفین ساخته شدهاند (1 / 265-266).حمزه درشمار «مدایحی که به پای مدایح بزرگ نمیرسد»، چندین قطعۀ دیگر نیز آورده که به هر حال از نظر انتخاب موضوع جالب توجهند: مدح خویشتن (1 / 292، دو قطعه)، مدح دخترش بره (1 / 291)، مدح راهبان دیر (1 / 293)، ستایش مکۀ مکرمه (1 / 294) و ... . قطعات کوچک وگاه دلنشین که حمزه در باب مدح نهاده، از آن جهت نظر پژوهشگر را جلب میکند که پیوسته به مناسبتی سروده شدهاند و از همین رو زندگی در آنها تجلی مییابد. اما میدان رقابت وزورآزمایی و هنرنمایی درواقع قصاید بزرگند که در آنها، ابونواس ــ هرچند که توانسته، در صف بزرگترین شاعران عرب نشیند ــ بیشتر شاعری کهنهگرا و مقلد است (ﻧﻜ : شکعه، 302-303؛ شلق، 444).
هجا که نقیض مدح و به همین جهت موازی آن است، در هیچ یک از دورانهای ادبیات عرب، تنها یک اثر هنری به شمار نرفته، بلکه بیش از هر چیز جنگافزاری سهمگین بوده که مردان بسیاری را از اوج قدرت به پایین کشیده و حتی گاه به کام مرگ فرستاده است. از آنجا که هجا، فضایی بسیار گسترده و باز دارد و مخاطبان آن تقریباً هیچ گاه محدودیتی برای شاعر ایجاد نمیکنند ونیز چون مادۀ اصلی آن هزل و سخریه و سخن زهرآلوده و گاه هرزه است، البته ابونواس آن را میدان تک و تاز خویش میسازد و بار دیگر آثاری کم نظیر پدید میآورد. اقبال ابونواس به خصوص در آن است که از هر قیدوبندی آزاد است. نه دین، نه وفاداری، نه نژاد، نه سیاست و نه هیچ امر دیگری او را پایبند خود نکرده است. نزد او، اصل، شورش و عصیان برضد همۀ دادههای اجتماع است و نیز شعر ناب ماندنی و دیگر هیچ. گاه عرب قحطانی یمنی نژادهای میگردد تا اعراب شمال (عدنانی) را فرو کوبد، گاه نوگراست و همۀ سنتهای شعری را مسخره میکند، گاه تبلور تمدن عباسی است و زندگی اعراب را به ریشخند میگیرد، گاه ایرانی اصیل است و همۀ قوم عرب و آیینهای آنان را تحقیر میکند و سپس از اینکه با دیگر اعراب، بهرام و پرویز را شکست داده، فخر میفروشد و یا برمکیان ایرانی نژاد را هجو میگوید. این روح سرکش لغزنده، هیچ گاه در چارچوب تحقیق آرام نمیگیرد، هیچ نیرنگ محققانهای از پس او برنمیآید و هیچ قانونی دامن تناقضات او را جمع نمیتواند کرد. به همین جهت ابونواس بزرگترین هنرمند همۀ دورانهای ادب عربی است.حمزه مجموعۀ 170 قصیده و قطعۀ هجا از شعر ابونواس را در باب 6 نهاده و آن را به 8 فصل بخش کرده است. عناوین این فصلها خود گستردگی کار شاعر را تا حدی نشان میدهد: هجای اعراب (10 قصیده، 2 / 1-33)، هجای اشراف و بزرگان (25 قصیده، 2 / 35-53)، هجای اهل علم (13 قصیده و قطعه، 2 / 56-51)، هجای شعرا (23 قصیده و قطعه، 2 / 61-81)، هجای افراد گوناگون از عوام الناس (37 قطعه، 2 / 82-102)، هجاهایی که برای مسخرگی و شوخی سروده شده (14 قطعه، 2 / 102-115)، هجاهای فحشآمیز رکیک (25 قصیده و قطعه، 2 / 115-133)، هجاهایی که از فصول کتاب خارج است و به قصد تکمیل دیوان نقل شده (30 قصیده و قطعه، 2 / 133-147).حمزه نیک آگاه است که شعر نمکین و پرنکتۀ خنده انگیز، هر شاعر گمنامی را به وسوسۀ تقلید میاندازد و به همین جهت انبوهی شعر جعلی در این باب راه یافته، اما او دیگر قادر به تشخیص آنها نیست، تنها میتواند، در مقام دانشمندی شعرشناس، 54 قطعه را «هرزه و زشت و ضعیف» بخواند و گویی از اینکه آنها را در کتاب خود جمع آورده، از خواننده پوزش میطلبد، اما دو انگیزه که تنها نزد محققان راستینی چون حمزۀ اصفهانی اعتبار دارد، او را به حفظ این گنجینهها واداشته: یکی کمال جویی و دیگری «عنایت به حال این شاعر که از هرگونه تصنع به دور بود و برایش تفاوتی نداشت که خوبها را بد و بدها را خوب ببیند» («شرح»، 2 / 147- 148). با اینهمه، او 11 شعر را که صاحبان اصلیشان را بازیافته، کنار نهاده است (همان، 2 / 148- 149).این اشعار «زشت» حتی اگر گاه توسط کسان دیگری در همان زمانها سروده شده باشد، برای بازشناختن جامعۀ عراق و ایران و نیز خصوصیات افراد آن روزگار و به خصوص آثار ایرانی اهمیت فراوان دارد. در همین بخش است که بیشتر آنچه مجتبی مینوی «فارسیات ابونواس» خوانده، گرد آمده است (ص 62). در نخستین قصیدۀ باب هجاکه در 46 بیت سروده شده، صحنۀ گستردهای، هم از عرب نمایی و هم از عرب ستیزی ابونواس، پدیدار است. وی که خود را از نژاد اعراب یمن میانگارد، بانگ میزند که ما از شهر صنعا، شهر «اذواء و اقیال» برخاستهایم، ضحاک ماردوش از قوم ماست، هم ماییم که مرزبانان بهرام و نیز رومیان را درهم کوفتیم، پرویز (= برواز) را پناه دادیم و به پادشاهی بازگرداندیم، کاووس (= قابوس) را به بند کشیدیم، پس به قحطانیان و دلاوران آن و نیز دودمانهای بزرگ آن چون حمیر و غسان فخر باید کرد. اینک شاعر تکلیف خود را با قبیلۀ حضرت پیامبر (ص) روشن میکند. تیرۀ شخص پیامبر (ص) را باید دوست داشت، اما دیگر قریشیان بازرگان را فخری نیست. پس از آن نام انبوهی از قبایل بزرگعرب: نزار، تمیم، قیس عیلان، بنواسد، بکر، ثعلب و نمر همراه با نیشهای زهرآگین یا لبخند استهزا به دنبال هم میآید.بدین سان شاعر بیش از نیمی از اعراب، ازجمله خاندان خلیفه را، با توجه به «مفاخر و مثالب» عصر جاهلی آنان هجو میگوید. همین گفتارها در 7 قصیدۀ مفصل دیگر تکرار شده و در برخی، خاصه قصیدۀ پنجم (2 / 25)، پستی زندگی بدویان به استهزا گرفته شده است. او همسایگان سابق خود، یعنی قبایل اَزدِ عمان را نیز فراموش نکرده است (2 / 30-31).گویند به سبب قصیدۀ نخست، خلیفه او را به زندان افکند (2 / 1) و نیز در قصیدۀ سوم (2 / 13) است که سوسمار خوردن اعراب تمیمی را به رخ افراد قبیله میکشد و بارها برای خود دردسر میخرد.این قصاید را بدون اطلاع دقیق از اخبار و انساب قبایل، یا بدون یاری شروح نمیتوان درست فهمید، به همین سبب باید بسیاری از توضیحات غزالی را در حاشیۀ دیوان گمراه کننده و احیاناً نادرست پنداشت.هجای اشراف (2 / 35-55) در اینجا، گاه بوی سیاست دارد و گاه بوی کینهتوزیهای شخصی. هجای برمکیان که روزی ممدوح او بودهاند، شاید برای خوشامد خلیفه بوده باشد (ﻧﻜ : 2 / 50-51)، اما هنگامیکه خانوادۀ ابن خُدَیج به بیدینی، شرکت در جنگهای ردَه و کشتن داماد پیامبر (ص) (2 / 35-40) و یا اسماعیل بن صبیح، کاتب سرِ امین، را به عشق امویان و خیانت با زنان حرم متهم میکند (2 / 43-45)، شاید اغراض شخصی در کار بوده، زیرا با این اشعار، به ریشۀ آنان تیشه میزند. وی میخواهد که اسماعیل را نیز به سرنوشت برمکیان دچار کند.نمیدانیم چگونه ابونواس گستاخی را به آن درجه رسانده که عباسه خواهر هارون الرشید را نیز هجو میکند و موجب میشود که سومین خواستگار از او روبگرداند (2 / 53).هجای دانشمندان معاصر (2 / 56-61) بسیار شخصیتر، واقعیتر و گاه خشونت بارتر است و شاعر در آنها به آسانی پردههای ظاهر را میدرد و خصوصیات ناپسندی را که مردم پیوسته دوست دارند پنهان سازند، آشکار میگرداند. هیثم بن عدی، محدث و نسبشناس بزرگ را، بیتوجه به خواهشهای عاجزانۀ او، به سست دینی و دورویی متهم میکند و از اینکه نژاد بیگانۀ خود را پنهان کرده و عرب نمایی میکند، به ریشخند میگیرد (2 / 57؛ نیز ﻧﻜ : خطیب، 14 / 53-54)؛ نیز کیمیاگران که در پی یافتن زر عمر خود را تباه میکنند (2 / 57)؛ قطرب نحوی (2 / 58)؛ ابوعبیده معمر بن مثنی که پیرو قوم لوط است (2 / 59)؛ علی اسواری که در ماه مبارک رمضان عیاشی و غلامبارگی میکند و نیز بزرگ معتزله، ابراهیم نظام که در زندقه و کفر بر شاعر پیشی گرفته، شراب مینوشد و به زشتیهای دیگر آلوده است (2 / 60)، همو که «چیزکی آموخته و چیزها از او پنهان مانده» (3 / 4)، همه آماج تیرهای زهرآگین او قرار داشتهاند. از میان شاعرانی که او هجو گفته (2 / 61-81)، سهم رقاشی یکی از اعضای «گروه هرزگان» از همه بیشتر است. موضوع اصلی هجای او نیز یکی خست اوست، دیگر ادعای عرب نژاد بودنش. اما زنبور بن ابی حماد که گویا از دست هجاهای او به تنگ آمده بود، او را متهم به ناسزاگویی به شیعیان و خاصه حضرت امیرالمؤمنین (ع) کرد و بنا به روایت حمزه («شرح»، 2 / 75) همین امر موجب شد که شاعر را زهر بخورانند.کینۀ شاعر نسبت به اشجع سلمی (که ادعایش به نژاد عرب مایۀ ریشخند شاعر است) گویا از آن جهت بوده که وی در برمکیان را نسبت به ابونواس چرکین ساخته بوده (همان، 2 / 76). اما دیگر شاعر دستگاه برمکیان، ابان لاحقی عمیقاً مورد خشم و کینۀ شاعر قرار داشت، زیرا ــ احتمالاً از سر حسد ــ در سنجش شعر او بیاحتیاطی کرده، وی را از بارگاه برمکی دور ساخته بود. اگر زیرکی ابان و تظاهر به دینداری او نبود، احتمالاً هجای ابونواس او را به کام مرگ میکشانید. ابان که نزد ابونواس «اتان» (خرمادینه) گردیده (2 / 80)، به محض اینکه به برمکیان پیوست، از گروه هرزگان جدایی گزید و دیگر هیچ هجایی، به خصوص هجاهای ابونواس را پاسخ نگفت. این شیوه موجب شده است که داوری در حق او، از کفر مطلق تا پارسایی مطلق در نوسان باشد (ﻧﻜ : ﻫ د، ابان بن عبدالحمید).هجای ابان ایرانی نژاد خود نیک نشان میدهد که شعوبیت ابونواس، به آن صورت که در برخی آثار جلوه کرده، افسانهای بیش نیست. او تنها نسبت به فرهنگی خاص که در آن یکی دو قرن امکان حیات داشت و اتفاقاً مایۀ ایرانی آن بر مایۀ عربی میچربید، تعصب میورزید، نه نسبت به نژاد، تاریخ، سیاست و دین.آنچه حمزه ذیل هجای مردم عامی گرد آورده (همان، 2 / 82- 102)، باز هم بیشتر از اعماق جامعۀ بغداد برمیخیزد. هجای زنان هرزه، کنیزکان آوازخوان، نخاسان و کنیزک فروشان، کنیزکی که چون نامش را میبری، فضا را بوی ناخوش پر میکند، آوازخوانی که به تندیس گربه میماند و خلاصه انبوهی تصاویر و کلمات مستهجن، اما خنده انگیز، خواننده را به بیغولههای زندگی قرن دوم هجری میبرد. وی از نخستین معشوقش جنان هم در نمیگذرد: مادر او که سندی و زنی «زواندراز» (= زبان دراز) است، به جای جیم، زاء تلفظ میکند و به جای «نار باجه»، «نازبازه» میگوید و به همین جهت شاعر اورا سخت به ریشخند میگیرد (2 / 85؛ قس: ﻫ د، ابوالعطاء سندی). هجای یکی از کاتبان دیوان به نام ابنسیابه و چند مرد «ثقیل» (گران جان) از جهتی بسیار جالب توجه است، ناسزاهایی چون: «ای زاغ جدایی، ای نامۀ طلاق، ای آبریز جنابت، ای تسلیت که به مصیبت دیده گویند، ای نان سخت خشکیدهای که بقال پس فرستاده» (2 / 90-91)، «ای کوه کینه که لنگر انداختهای و در نمیگذری» (2 / 92) ... و ناسزاهای متعدد دیگری از این قبیل، اگر به راستی از آن ابونواس باشند، پایههای نخستین برخی «مقامات» و به خصوص حکایت ابوالقاسم بغدادی (ﻧﻜ : ﻫ د، ابومطهر ازدی) در دو سده بعد به شمار میآیند.در کنار این اشعار و شماری شعر مستهجن شرمآور (2 / 95)، چند قطعۀ هزلآمیز نیز آمده است: هجای رود نیل، هجای باران (2 / 99-100)، شوخی با ماه مبارک رمضان که دیر میپاید و او را خسته میسازد (2 / 100). برخی از این قطعات چندان طبیعی و روان و سادهاند که اگر به نثر نوشته شوند، روانتر نخواهند شد.فصل 6 با 14 قطعۀ کوتاه (2 / 102-115) به شعرهای شوخی و مسخره اختصاص دارد: مردی ایرانی که میخواسته عرب شود، مردی مولی که پدرش سندی بوده و لهجۀ هندی داشته، خواجه دوستی خلیفه امین، خواجگان او، اقدام او و وزیرانش که برای فرزند خردسال خلیفه بیعت گرفتهاند (2 / 113-115)، به استهزا گرفته میشود، نیز همین جاست که یکی از جالبترین آثار او، یعنی شعری آکنده از کلمات و ترکیبات فارسی نقل شده است. از 14 قافیۀ این شعر، دو کلمه عربی و بقیه همه کلمات فارسی است. حمزه بیشتر این کلمات را شرح کرده است. این شرح، برای تصحیح واژههای فارسی شعر که البته سخت تحریف شدهاند و نیز برای فهم آنها، کمکی بیمانند است (ﻧﻜ : 2 / 103-107). فهرست این کلمات در بخش زبان فارسی در شعر ابونواس آورده میشود.فصلهای هفتم و هشتم که شامل هجای برمکیان و نوبختیان و ابن حدیج و زنبور است، همانطور کهبحمزه بیان میکند، روی هم رفته کمبها و از فواید اجتماعی و تاریخی و لغوی بیبهره است. حتی از نظر واژههای فارسی نیز نسبتاً فقیر است، هرچند که یک بار به نوعی بازی ایرانی به نام «گردیون»، یا «بردیون» به معنی دوار (2 / 142) اشاره شده و آن بنا به تفسیر حمزه، با چرخهایی که در روزی معین از سال به میدان میبردند، انجام میگرفته است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید