صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / فقه، علوم قرآنی و حدیث / ابن تیمیه، تقی الدین /

فهرست مطالب

ابن تیمیه، تقی الدین


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : یکشنبه 18 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اِبْنِ تَيْميّه‌، تقی‌الدين‌ ابوالعباس‌ احمد بن‌ شهاب‌الدين‌ عبدالحليم‌ ابن‌ مجدالدين‌ عبدالسلام‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ ابی‌ القاسم‌ محمد بن‌ الخضر بن‌ محمد بن‌ الخضر الحرانی‌ الدمشقی‌ الحنبلی‌، از مشاهير علمای‌ اسلام‌ (دوشنبه‌ 10 ربيع‌الاول‌ 661 - شب‌ دوشنبه‌ 20 ذيقعده‌ 728 ق‌/ 22 ژانويۀ 1263-26 سپتامبر 1328 م‌). 

زندگی‌ نامه

ابن‌ تيميه‌ يكی‌ از شخصيتهای‌ برجستۀ اسلام‌ است‌ كه‌ در انديشۀ دينی‌ و معنوی‌ عصر خود و اعصار بعد از خود اثر بسيار مهمی‌ داشته‌ و از افراد معدود بحث‌انگيز و مورد مناقشه‌ در سرتاسر قرون‌ بعد از زمان‌ خويش‌ بوده‌ است‌. حيات‌ علمی‌ و اجتماعی‌ و سياسی‌ او سرشار از مقاومت‌ و مبارزات‌ سرسختانه‌ در برابر مخالفان‌ است‌. وی‌ در ابراز عقايد خود كه‌ بعضی‌ از آنها بسيار جسورانه‌ بوده‌، از هيچ‌ كس‌ باكی‌ نداشته‌ است‌. ابن‌تيميه‌ در زمانی‌ كه‌ رعب‌ و وحشت‌ مغول‌ هنوز بر سراسر عالم‌ اسلام‌ مستولی‌ بود، به‌ پا خاست‌ و مسلمانان‌ را به‌ پايداری‌ در برابر مغولان‌ و جنگ‌ با آنان‌ فراخواند. اهميت‌ اين‌ عمل‌ او تا آنجاست‌ كه‌ می‌توان‌ گفت‌: وی‌ در پيروزی‌ مماليك‌ مصر بر سپاهيان‌ مغول‌ سهمی‌ بزرگ‌ داشته‌ است‌، و از اين‌ حيث‌ می‌توان‌ او را عالم‌ دينی‌ كم‌ نظيری‌ در جهان‌ اسلام‌ به‌ شمار آورد. 
ابن‌تيميه‌ در شهر حران‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ از مراكز تعليمات‌ مذهب‌ حنبلی‌ بود، متولد شد. اين‌ شهر به‌ گفتۀ ياقوت‌ قصبۀ بلاد مُضَر و بر سر راه‌ شام‌ و موصل‌ و روم‌ (آسيای‌ صغير)، در كنار نهر معروف‌ به‌ جلاب‌، واقع‌ بوده‌ و تا شهر رها (اورفه‌) يك‌ روزه‌ راه‌ و تا شهر رقه‌ دو روزه‌ راه‌ فاصله‌ داشته‌ است‌. حران‌ كه‌ اكنون‌ از شهرهای‌ ويران‌ تركيه ‌است‌، در روزگاران‌ گذشته‌ شهری‌ باشكوه‌ و دارای‌ فرهنگی‌ درخشان‌ بوده‌، و ابن‌تيميه‌ خود بارها در تصانيفش‌ آن‌ را مركز صابئه‌ و بت‌پرستان‌ و فلاسفه‌ خوانده‌ است‌. آباء كليسا هم‌ آن‌ را هِلِنوپوليس‌ يا شهر كفار و مشركان‌ خوانده‌اند (EI2، ذيل‌ حران). شهر حران‌ در سالهای‌ پيش‌ از تولد ابن‌ تيميه‌ و در سالهای‌ كودكی‌ او همواره‌ در معرض‌ تهديد حملات‌ مغول‌ بوده‌ است‌. ابن‌كثير (13/ 255) می‌گويد كه‌ در 667 ق‌/ 1269 م‌، هنگامی‌ كه‌ ابن‌ تيميه‌ بيش‌ از شش سال‌ نداشته‌ است‌، مردم‌ حران‌ از ترس‌ حمله‌ مغول‌ شهر را ترك‌ كردند. از آن‌ جمله‌ شهاب‌‌الدين‌ عبدالحليم‌ پدر ابن‌ تيميه‌ كه‌ از علمای‌ دينی‌ بزرگ‌ شهر بود، در همين‌ سال‌ به‌ همراه‌ خانوادۀ خويش‌ روانۀ دمشق‌ شد. در همين‌ سفر گردونه‌ای‌ كه‌ كتابخانه‌اش‌ را بر آن‌ بار كرده‌ بود، در ريگ‌ فرو رفت‌ و به‌ زحمت‌ زياد توانستند آن‌ را بيرون‌ بكشند (كرمی‌، 52 - 53). 
از خانوادۀ ابن‌تيميه‌ در حران‌ در قرن‌ 6 و 7 ق‌/ 12 و 13 م‌ افراد برجسته‌ای‌ در مذهب‌ حنبلی‌ شهرت‌ يافته‌اند. نخستين‌ فرد معروف‌ اين‌ خانواده‌ كه‌ به‌ «ابن‌ تيميه‌» مشهور شده‌، فخرالدين‌ خطيب‌ محمد بن‌ خضر (542 -621 يا 622 ق‌/ 1147-1224 يا 1225 م‌) است‌. در وجه‌ تسميۀ او گفته‌اند كه‌ پدر يا جد (مادری‌) وی‌ در سفر حج‌ در تَيْماء دخترك‌ زيبايی‌ ديد و هنگامی‌ كه‌ از سفر به‌ وطن‌ بازگشت‌، دختر نوزاد خويش‌ را شبيه‌ آن‌ دختر تيمايی‌ يافت‌، پس‌ او را تيميه‌ ناميد. از اين‌ رو فرزندان‌ آن‌ دختر به‌ ابن‌ تيميه‌ معروف‌ شدند (ابن‌ خلكان‌، 4/ 388). اين‌ فخرالدين‌ عموی‌ جد مجدالدين‌ ابن‌ تيميه‌ (590 -652 ق‌/ 1194- 1254 م‌) است‌ كه‌ از فقهای‌ بزرگ‌ حنبلی‌ و صاحب‌ تأليفات‌ بوده‌ است‌. پسر مجدالدين‌، شهاب‌الدين ‌عبدالحليم‌ (627-682 ق‌/ 1230-1283 م‌)، پدر تقی‌الدين‌ ابن‌ تيميه‌ است‌ كه‌ او نيز از فقهای‌ معروف‌ حران‌ و «شيخ‌ البلد» و خطيب‌ و حاكم‌ آنجا بوده‌ است‌. وی‌ در شهر دمشق‌ رئيس‌ دارالحديث‌ السكريه‌ (واقع‌ در كوی‌ قصاعين‌ = كاسه‌ گران‌) و در جامع‌ اين‌ شهر صاحب‌ كرسی‌ بود و روزهای‌ جمعه‌ در آنجا سخنرانی‌ می‌كرد. 
تقی‌الدين‌ ابن‌ تيميه‌ پرورش‌ علمی‌ و دينی‌ خود را ابتدا در محيط علمای‌ حنبلی‌ دمشق‌ تكميل‌ كرد. از شيوخ‌ او می‌توان‌ ابن‌ عبدالدائم‌، علی‌ بن‌ احمد بن‌ عبدالدائم‌ بن‌ نعمة المقدسی‌ الحنبلی‌ (د 699 ق‌/ 1300 م‌)، مجد بن‌ عساكر (د 669 ق‌/ 1271 م‌)، يحيی‌ بن‌ الصيرفی‌ (د 696 ق‌)، قاسم‌ اربلی‌ (د 680 ق‌)، و ابن‌ ابی‌ اليسر (د 672 ق‌/ 1273 م‌)، شمس‌الدين‌ ابوالفرج‌ عبدالرحمن‌ بن‌ ابی‌ عمر محمد بن‌ احمد بن‌ محمد بن‌ قدامة المقدسی‌ الحنبلی‌ (د 682 ق‌)، مسلم‌ بن‌ علان‌ شمس‌ الدين‌ ابوالغنائم‌ دمشقی‌ (680 ق‌)، ابراهيم‌ بن‌ الدرجی‌ (د 681 ق‌)، زين‌الدين‌ ابن‌ المنجا ابوالبركات‌ تنوخی‌ حنبلی‌ (د 695 ق‌) و ديگران‌ را نام‌ برد (ابن‌ عماد، 5/ 331، 338، 361، 367، 369، 373، 376، 432، 451). 
ابن‌تيميه‌ در اكثر علوم‌ متداول‌ زمان‌ خود از فقه‌ و حديث‌ و اصول‌ و كلام‌ و تفسير متبحر بود و در فلسفه‌ و رياضيات‌ و ملل‌ و نحل‌ و عقايد اديان‌ ديگر مخصوصاً مسيحيت‌ و يهود نيز اطلاعات‌ فراوان‌ داشت‌ و اين‌ معنی‌ در سرتاسر آثار و تصانيف‌ او مشهود است‌. وی‌ در فقه‌ حنبلی‌ به‌ درجۀ اجتهاد رسيد و پس‌ از مطالعه‌ و تبحر در مذاهب‌ ديگر فقهی‌ فتواهايی‌ داد كه‌ با فتاوی‌ مذاهب‌ اربعه‌ اختلاف‌ داشت‌ و بدين‌ سان‌، استقلال‌ رأی‌ و نظر آزاد خود را در فقه‌ به‌ ثبوت‌ رسانيد. هنوز به‌ بیست سالگی‌ نرسيده‌ بود كه‌ اهليت‌ و شايستگی‌ فتوا و تدريس‌ را به‌ دست‌ آورد و پس‌ از فوت‌ پدرش‌ (682 ق‌) از آغاز سال‌ 683 (دوشنبه‌ دوم‌ محرم‌) در دارالحديث‌ سكريه‌ به‌ تدريس‌ پرداخت‌ (ابن‌ كثير، 13/ 303). ابن‌ عماد (6/ 81) نام‌ اين‌ مدرسه‌ را تنگزيه‌ ذكر كرده‌ كه‌ در بزوريۀ دمشق‌ واقع‌ بوده‌ است‌، ولی‌ ظاهراً قول‌ ابن‌ كثير درست‌تر است‌. در تشريفات‌ شروع‌ به‌ تدريس‌، جمعی‌ از علمای‌ درجه‌ اول‌ دمشق‌، مانند قاضی‌القضاة بهاءالدين‌ شافعی‌، شيخ‌ تاج‌الدين‌ فزاری‌ شيخ‌ شافعيان‌، شيخ‌ زين‌الدين‌ ابن‌ المرحل‌ و زين‌الدين‌ ابن‌ المنجا الحنبلی‌ حضور داشتند. ابن‌ تيميه‌ با آنكه‌ جوانی‌ بیست و دو ساله‌ بود، حاضران‌ را با قدرت‌ علمی‌ و حسن‌ بيان‌ خود شگفت‌ زده‌ كرد، و تاج‌الدين‌ فزاری‌ آن‌ درس‌ را نوشت‌. پس‌ از آن‌ در روز جمعه‌ 10 صفر 683 ق‌/ 28 آوريل‌ 1284 م‌ در جامع‌ اموی‌ دمشق‌ پس‌ از نماز جمعه‌ به‌ منبر رفت‌ و شروع‌ به‌ تفسير قرآن‌ كرد. ظاهراً اين‌ منبر يا كرسی‌ همان‌ كرسی‌ پدرش‌ عبدالحليم‌ بود. ابن‌ تيميه‌ به‌ زودی‌ بر اثر قدرت‌ بيان‌ و وسعت‌ دانش‌ و زهد و عبادت‌ خود مشهور گرديد و از مراجع‌ مهم‌ فتوا در زمان‌ خود شد. 
در 693 ق‌/ 1294 م‌ واقعه‌ عساف‌ نصرانی‌ اتفاق‌ افتاد. جمعی‌ در محضر قاضی‌ گواهی‌ دادند كه‌ عساف‌ به‌ حضرت‌ رسول‌ (ص‌) ناسزا گفته‌ است‌. ابن‌ تيميه‌ و شيخ‌ زين‌الدين‌ فارقی‌، شيخ‌ دارالحديث‌، به‌ عزالدين‌ ايبك‌ نايب‌ السلطنۀ دمشق‌ شكايت‌ كردند و در شهر آشوب‌ بر پا شد. نايب‌ السلطنه‌ ابن‌ تيميه‌ و فارقی‌ را گرفت‌ و زد و در «عَذْراويّه‌» به‌ زندان‌ انداخت‌. عساف‌ را نيز به‌ مجلس‌ محاكمه‌ كشيد. او در محكمه‌ ثابت‌ كرد كه‌ گواهان‌ با او دشمنی‌ دارند. عساف‌ تبرئه‌ شد و ابن‌ تيميه‌ و فارقی‌ هم‌ از زندان‌ آزاد گشتند و رضايتشان‌ جلب‌ شد. ابن‌تيميه‌ به‌ همين‌ مناسبت‌ كتاب‌ الصارم‌ المسلول‌ علی‌ ساب‌ الرسول‌ (يا شاتم‌ الرسول‌) را تأليف‌ كرد. 
ابن‌تيميه‌ از چهارشنبه‌ 17 شعبان‌ 695 ق‌/ 20 ژوئن‌ 1296 م‌ پس‌ از وفات‌ زين‌الدين‌ ابن‌ المنجا (در چهارم‌ شعبان‌ همان‌ سال‌) به‌ جای‌ او كه‌ شيخ‌ حنابله‌ بود، متصدی‌ تدريس‌ مدرسۀ «الحنبلية» دمشق‌ گرديد و درس‌ خود را در حلقۀ عماد بن‌ المنجا به‌ شمس‌الدين‌ بن‌ فخر بعلبكی‌ واگذار كرد (ابن‌ كثير، 13/ 344). در 697 ق‌ در زمان‌ سلطنت‌ ملك‌ منصور لاجين‌ سلحداری‌ برخی‌ از قلاع‌ و استحكامات‌ كيليكيه‌ يا ارمنستان‌ صغير به‌ دست‌ سپاه‌ مصر فتح‌ شد. خبر اين‌ فتح‌ در رمضان‌ به‌ دمشق‌ رسيد و ابن‌ تيميه‌ به‌ همين‌ مناسبت‌ در روز جمعه‌ 17 شوال‌ «ميعادی» ترتيب‌ داد و در آن‌ دربارۀ جهاد و ترغيب‌ مسلمانان‌ به‌ آن‌ سخنرانی‌ كرد. ابن‌كثير اين‌ ميعاد را با شكوه‌ و پرجمعيت‌ وصف‌ كرده‌ است‌ (13/ 351-352). مقصود از «ميعاد» سخنرانيهايی‌ دينی‌ و ارشادی‌ بود كه‌ به‌ مناسبت‌ وقايع‌ مهم‌ از طرف‌ علمای‌ دين‌ ترتيب‌ داده‌ می‌شد. 
به‌ گفتۀ ابن‌ شاكر (1/ 72) ابن‌ تيميه‌ كتاب‌ العقيدة الحموية الكبری‌ را در 698 ق‌ ميان‌ نماز ظهر و عصر در پاسخ‌ سؤالاتی‌ كه‌ درباره‌ مسائل‌ كلامی‌ از او كرده‌ بودند، نوشت‌. اين‌ رساله‌ كه‌ در آن‌ به‌ مذهب‌ كلامی‌ اشعری‌ حمله‌ شده‌ بود، جنجال‌ سختی‌ برانگيخت‌ و اين‌ در اواخر سلطنت‌ ملك‌ لاجين‌ بر مصر و رفتن‌ قبچق‌ نايب‌ السلطنه‌ دمشق‌ نزد مغول‌ بود. به‌ همين‌ سبب‌ ابن‌تيميه‌ را به‌ محضر قاضی‌ احضار كردند. قاضی‌ القضاة حنفيه‌ در دمشق‌ جلال‌الدين‌ احمد بن‌ حسان‌ بن‌ انوشروان‌ رازی‌ (د 745 ق‌/ 1344 م‌) و قاضی‌ القضاة شافعيان‌ امام‌الدين‌ عمر بن‌ عبدالرحمن‌ قزوينی‌ برادر جلال‌الدين‌ قزوينی‌ خطيب‌ دمشق‌ بود (مقريزی‌، 1(3)/ 828). هنری‌ لائوست‌ در شرح‌ حال‌ و عقايد ابن‌ تيميه‌ (ص‌ 252-253)، قاضی‌ القضاة حنفيه‌ را با جلال‌الدين‌ محمد بن‌ عبدالرحمن‌ قزوينی‌ كه‌ برادر امام‌الدين‌ عمر بن‌ عبدالرحمن‌ مذكور است‌، اشتباه‌ كرده‌ است‌. به‌ گفتۀ همۀ مورخان‌ قاضی‌ حنفيه‌ در آن‌ وقت‌ همان‌ جلال‌الدين‌ احمد رازی‌ بوده‌ است‌. ابن‌ تيميه‌ از حضور در مجلس‌ قاضی‌ امتناع‌ كرد و امير سيف‌الدين‌ جاغان‌ كه‌ در آن‌ هنگام‌ با نفوذترين‌ امير دمشق‌ بود، به‌ ياری‌ ابن‌ تيميه‌ برخاست‌ و مخالفان‌ او را كه‌ در شهر غوغا برپا كرده‌ بودند، مضروب‌ ساخت‌ و فتنه‌ را فرو نشاند. پس‌ از اين‌ واقعه‌ ابن‌ تيميه‌ در روز جمعه‌ ميعادی‌ ترتيب‌ داد و به‌ تفسير پرداخت‌ و روز شنبه‌ از صبح‌ تا پاسی‌ از شب‌ در حضور قضات‌ به‌ بحث‌ دربارۀ مضامين‌ العقيدة الحموية پرداخت‌ و كسی‌ نتوانست‌ بر او خرده‌ بگيرد. امام‌الدين‌ قاضی‌ شافعيه‌ گفت‌: «هر كس‌ دربارۀ ابن‌ تيميه‌ سخنی‌ بگويد، من‌ دشمن‌ او هستم‌». و جلال‌ الدين‌ قاضی‌ حنفيه‌ گفت‌: «هر كس‌ دربارۀ شيخ‌ سخن‌ بگويد، او را تعزير خواهم‌ كرد». ابن‌ تيميه‌ پيش‌ از آن‌ در مجلس‌ محاكمه‌ حاضر نشده‌ بود و به‌ قاضی‌ گفته‌ بود كه‌ او حق‌ دخالت‌ در اعتقاديات‌ ندارد و مأموريت‌ او فقط فصل‌ دعاوی‌ است‌ (لائوست‌، 272). 
در 699 ق‌/ 1299 م‌ غازان‌، ايلخان‌ مغول‌ در ايران‌، به‌ قصد تسخير شام‌ لشكركشی‌ كرد و در جنگی‌ كه‌ در 27 ربيع‌الاول‌/ 22 دسامبر با ملك‌ ناصر قلاوون‌ سلطان‌ مصر كرد، بر او پيروز شد. مردم‌ دمشق‌ از بيم‌ مغول‌ شهر را ترك‌ كردند. ابن‌ تيميه‌ با جمعی‌ از علما برای‌ گرفتن‌ امان‌ نزد غازان‌ رفتند. غازان‌ گفت‌ من‌ به‌ مردم‌ شهر امان‌ داده‌ام‌ (مقريزی‌، 1(3)/ 889)، اما شهر دستخوش‌ انقلاب‌ و آشوب‌ گرديد و شهرك‌ صالحيه‌ به‌ دست‌ مغولان‌ قتل‌ و غارت‌ شد. قلعۀ دمشق‌ پايداری‌ كرد و تسليم‌ نشد. ابن‌ كثير می‌گويد: ابن‌تيميه‌ به‌ نايب‌ قلعه‌ كه‌ ارجواش‌ نام‌ داشت‌، پيغام‌ داد كه‌ قلعه‌ را تسليم‌ نكند (14/ 7- 8)، اما دواداری‌ (9/ 35) می‌گويد: ابن‌ تيميه‌ برای‌ صلح‌ ميان‌ مغول‌ و فرماندار قلعه‌ به‌ قلعه‌ رفت‌، ولی‌ ارجواش‌ موافقت‌ نكرد. ابن‌ تيميه‌ برای‌ جلوگيری‌ از قتل‌ و غارت‌ باز به‌ ديدار غازان‌ رفت‌، ولی‌ سعدالدين‌ ساوجی‌ و خواجه‌ رشيدالدين‌ فضل‌ الله‌ به‌ او اجازه‌ ملاقات‌ ندادند و گفتند كه‌ هنوز مال‌ مهمی‌ از مردم‌ شهر عايد غازان‌ نشده‌ است‌. باز دواداری‌ می‌نويسد كه‌ ابن‌ تيميه‌ دربارۀ اسيران‌ مسلمان‌ به‌ خيمۀ بولای‌ يكی‌ از فرماندهان‌ سپاه‌ مغول‌ رفت‌. بولای‌ به‌ او گفت‌ كه‌ مردم‌ دمشق‌ قاتلان‌ امام‌ حسين‌ عليه‌السلام‌ هستند، و ابن‌ تيميه‌ پاسخ‌ داد كه‌ قاتلان‌ امام‌ حسين‌ در كربلا همه‌ از مردم‌ عراق‌ بودند و كسی‌ از مردم‌ دمشق‌ در آنجا نبود، و آن‌ قدر با بولای‌ سخن‌ گفت‌ تا خشم‌ او را فرونشاند (9/ 36). در 20 شوال‌ 699 ق‌/ 9 ژوئيۀ 1300 م‌ نايب‌السلطنۀ دمشق‌، جمال‌الدين‌ آقوش‌ افرم‌، به‌ جنگ‌ و دُروزيان‌ ساكن‌ در جبال‌ كسروان‌ لبنان‌ رفت‌، زيرا دروزيها مغولان‌ را در جنگ‌ با مصريان‌ ياری‌ داده‌ بودند. ابن‌ تيميه‌ هم‌ با جمعی‌ از داوطلبان‌ (متطوعه‌) در اين‌ سفر جنگی‌ همراه‌ آقوش‌ بود. به‌ گفتۀ ابن‌ كثير رؤسای‌ دروز در اين‌ جنگ‌ نزد ابن‌ تيميه‌ آمدند. او با ايشان‌ بحث‌ كرد و راه‌ راست‌ را به‌ ايشان‌ نمود و آنان‌ را وادار به‌ توبه‌ كرد (14/ 12). حمله‌ به‌ جبال‌ كسروان‌ در 705 ق‌/ 1305 م‌ تجديد شد و ابن‌تيميه‌ در آن‌ شركت‌ فعال‌ داشت‌ (مقريزی‌، 2(1)/ 12؛ ابن‌ كثير، 14/ 35). 
بدين‌گونه‌ ابن‌تيميه‌ با دخالت‌ در كارهای‌ سياسی‌ و سختگيری‌ در امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر شخصيت‌ قوی‌ خود را به‌ ثبوت‌ رسانيد. حضور او در همۀ وقايع‌ مهم‌ سياسی‌ و اجتماعی‌ و دينی‌ دمشق‌ مشهود بود، چنانكه‌ در 701 ق‌/ 1302 م‌ جعلی‌ بودن‌ نامه‌ای‌ را كه‌ يهوديان‌ مدعی‌ بودند، حضرت‌ رسول‌ با آن‌ نامه‌ يهوديان‌ خيبر را از ادای‌ جزيه‌ معاف‌ داشته‌ است‌، ثابت‌ كرد (ابن‌ كثير، 14/ 19). همچنين‌ به‌ اقامه‌ حد و تعزير پرداخت‌ و مخالفان‌ خود را به‌ سكوت‌ واداشت‌ (همانجا). مخالفان‌ نيز گاه‌ بر ضد او دست‌ به‌ توطئه‌ می‌زدند، چنانكه‌ در 702 ق‌ نامه‌ای‌ به‌ دست‌ نايب‌ السلطنه‌ دمشق‌ رسيد كه‌ در آن‌ ابن‌تيميه‌، قاضی‌ شمس‌الدين‌ ابن‌ الحريری‌ و جمعی‌ از امرا و خواص‌، نايب‌ السلطنه‌ را متهم‌ به‌ ارتباط با دربار مغول‌ می‌كرد، ولی‌ به‌ زودی‌ مزور بودن‌ نامه‌ معلوم‌ شد و جاعلان‌ به‌ مجازات‌ رسيدند (همو، 14/ 22). 
در همين‌ سال‌ جنگ‌ معروف‌ شقحب‌ ميان‌ غازان‌ و سپاه‌ مصر و شام‌ درگرفت‌ كه‌ به‌ شكست‌ غازان‌ منتهی‌ شد. ابن‌ كثير (14/ 241) می‌گويد كه‌ بعضی‌ از مردم‌ در جنگ‌ با غازان‌ مردد بودند، زيرا از يك‌ سو غازان‌ و سپاه‌ او اسلام‌ آورده‌ بودند و از سوی‌ ديگر با امام‌ مسلمانان‌ بيعت‌ نكرده‌ بودند تا باغی‌ و طاغی‌ بر امام‌ به‌ شمار آيند، ولی‌ ابن‌ تيميه‌ غازان‌ و سپاه‌ او را چون‌ خوارج‌ شمرد و گفت‌: خوارج‌ نيز با علی‌ و پس‌ از آن‌ با معاويه‌ جنگيدند و خود را برای‌ خلافت‌ سزاوارتر از آن‌ دو شمردند. غازان‌ هم‌ علاوه‌ بر آنكه‌ ظالم‌ است‌، خود را سزاوارتر از ديگران‌ برای‌ امامت‌ می‌داند. سپس‌ گفت‌: اگر ديديد كه‌ من‌ در سپاه‌ غازان‌ هستم‌، بی‌درنگ‌ مرا بكشيد. مردم‌ از بيم‌ مغول‌ از شهر خارج‌ شدند، و ابن‌ تيميه‌ نيز از شهر بيرون‌ رفت‌. مردم‌ پنداشتند كه‌ او نيز گريخته‌ است‌، اما او به‌ اردوی‌ ملك‌ ناصر قلاوون‌ رفت‌ و او را به‌ جهاد و حركت‌ به‌ سوی‌ دمشق‌ ترغيب‌ كرد و سوگند خورد كه‌ سپاه‌ ناصر پيروز خواهد شد. اميران‌ ناصر به‌ او گفتند كه‌ «ان‌ شاءالله‌» بگويد، او گفت‌: «ان‌ شاءالله‌ تحقيقاً لا تعليقاً» (همو، 14/ 25-26). 
نبرد شقحب‌ در ماه‌ رمضان‌ اتفاق‌ افتاد. ابن‌ تيميه‌ فتوا داد كه‌ مسلمانان‌ جنگجو افطار كنند. ملك‌ ناصر به‌ او پيشنهاد كرد كه‌ با او در يك‌ صف‌ باشد، ولی‌ او گفت‌ كه‌ سنت‌ اقتضا می‌كند كه‌ او در صف‌ قوم‌ خود، يعنی‌ صفوف‌ اهل‌ شام‌ باشد (همانجا). مقريزی‌ و تغری‌ بردی‌ از شركت‌ او در اين‌ جنگ‌ چيزی‌ نگفته‌اند، ولی‌ ابن‌ كثير (همانجا) و ابن‌ شاكر (1/ 73) بر همكاری‌ آشكار او در اين‌ جنگ‌ تأكيد كرده‌اند. 
در رجب‌ 704 ق‌ ابن‌ تيميه‌ مردی‌ به‌ نام‌ ابراهيم‌ قطان‌ مجاهد را كه‌ حشيش‌ می‌خورد و سبلتی‌ پرپشت‌ و دلقی‌ بلند و ناخنهای‌ دراز داشت‌، گرفت‌، دلق‌ بلندش‌ را پاره‌ كرد و فرمان‌ داد تا سبيل‌ و ناخنهايش‌ را بزنند و او را واداشت‌ تا از حشيش‌ و ديگر محرمات‌ توبه‌ كند؛ همچنين‌ با شخص‌ ديگری‌ به‌ نام‌ شيخ‌ محمد خباز بلاسی‌ نيز چنين‌ كرد و او را از تعبير خواب‌ و ديگر چيزها كه‌ بر پايۀ علم‌ نيست‌، منع‌ كرد (ابن‌ كثير، 14/ 33-34). 
در همين‌ سال‌ ابن‌تيميه‌ به‌ مسجد نارنج‌ (يا مسجد التاريخ‌) در جوار مصلای‌ شهر دمشق‌ رفت‌ و سنگی‌ را كه‌ می‌گفتند: اثر پای‌ حضرت‌ رسول‌ بر آن‌ هست‌ و مردم‌ به‌ آن‌ تبرك‌ می‌جستند، شكست‌ و گفت‌ تبرك‌ و بوسيدن‌ آن‌ جايز نيست‌. عوام‌ از اين‌ كار او به‌ خشم‌ آمدند و شكايت‌ به‌ سلطان‌ مصر بردند. از مصر جواب‌ آمد كه‌ اگر امر چنان‌ است‌ كه‌ ابن‌ تيميه‌ می‌گويد، كار او درست‌ بوده‌ است‌ و اگر خلاف‌ آن‌ ثابت‌ شود، بايد سزای‌ آن‌ را ببيند (مقريزی‌، 2(1)/ 8-9؛ قس‌: ابن‌ كثير، 14/ 34). 
در 705 ق‌ ابن‌ تيميه‌ با فقرای‌ احمديه‌ درافتاد. فقرای‌ احمديه‌ نمايشهای‌ عجيب‌ می‌دادند و در آتش‌ می‌رفتند و مار می‌خوردند. ابن‌تيميه‌ در حضور نايب‌ السلطنه‌ در قصر ابلق‌ بر ايشان‌ اعتراض‌ كرد و گفت‌: اگر راست‌ می‌گويند بايد پيش‌ از رفتن‌ به‌ آتش‌ بدن‌ خود را با سركه‌ و اشنان‌ خوب‌ بشويند و افزود كه‌ كارهای‌ ايشان‌ شيادی‌، و برخلاف‌ كتاب‌ و سنت‌ است‌. سرانجام‌ موافقت‌ شد كه‌ آنها را از اينگونه‌ نمايشها منع‌ كنند و وادارشان‌ سازند كه‌ طوقهای‌ آهنين‌ را از گردن‌ خود باز كنند (ابن‌ كثير، 14/ 36). 
ابن‌ تيميه‌ دربارۀ اين‌ واقعه‌ و مناظرات‌ خود با اين‌ فرقه‌ كه‌ آنها را رفاعيه‌ (پيروان‌ شيخ‌ احمد بن‌ رفاعی‌) و بطائحية می‌خواند، رساله‌ای‌ تأليف‌ كرده‌ است‌. اين‌ رساله‌ به‌ نام‌ «مناظرة ابن‌ تيمية العلنيّة لدجاجلة البطائحيّة الرفاعيّة» در مجموعة الرسائل‌ و المسائل‌ (1/ 133- 155) به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. 
در همين‌ سال‌ محاكمه‌ ابن‌ تيميه‌ بر سر عقايد او و مخصوصاً آنچه‌ در العقيدة الواسطية آورده‌ بود، پيش‌ آمد. دواداری‌ داستان‌ اين‌ محاكمه‌ و دلايل‌ آن‌ را به‌ تفصيل‌ ذكر كرده‌ است‌ (9/ 143). خلاصۀ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ ابن‌ تيميه‌ در 703 ق‌، فصوص‌ الحكم‌ محيی‌الدين‌ ابن‌عربی‌ را مطالعه‌ كرد و آن‌ را با عقايد خود مخالف‌ يافت‌ و شروع‌ به‌ لعن‌ و سبّ محيی‌الدين‌ و پيروان‌ او كرد و كتابی‌ به‌ نام‌ النصوص‌ علی‌ الفصوص‌ در رد آن‌ نوشت‌. بعد آگاه‌ شد كه‌ شيخ‌ ابوالفتح‌ نصر بن‌ سليمان‌ منبجی‌ مقری‌ (د 719 ق‌/ 1319 م‌) كه‌ امير بيبرس‌ جاشنگير سلطان‌ مصر بسيار به‌ او عقيده‌ داشت‌ و شيخ‌ كريم‌الدين‌، شيخ‌ خانقاه‌ سعيد السعداء در قاهره‌، از پيروان‌ و معتقدان‌ محيی‌ الدين‌ ابن‌ عربی‌ هستند، پس‌ به‌ هر دو نامه‌ نوشت‌ و در آن‌ نامه‌ها ابن‌ عربی‌ را سخت‌ نكوهش‌ كرد (نامۀ مفصل‌ وی‌ به‌ نصر منبجی‌ در مجموعة الرسائل‌ و المسائل‌، 1/ 169-190، به‌ طبع‌ رسيده‌ است‌). اين‌ نامه‌ مؤدبانه‌ است‌، ولی‌ در آن‌ به‌ عقايد محيی‌الدين‌ و صدرالدين‌ قونوی‌ و عفيف‌ تلمسانی‌ و ابن‌ سبعين‌ سخت‌ تاخته‌ و آنان‌ را كافر خوانده‌ است‌. نصر منبجی‌ از اين‌ نامه‌ سخت‌ به‌ خشم‌ آمد و به‌ واسطۀ تقرب‌ و احترامی‌ كه‌ نزد امير بيبرس‌ جاشنگير داشت‌، قاضی‌ زين‌الدين‌ علی‌ بن‌ مخلوف‌ بن‌ ناهض‌ مالكی‌ (د 718 ق‌) قاضی‌ مالكيان‌ در قاهره‌ را واداشت‌ تا از بيبرس‌ بخواهد كه‌ ابن‌ تيميه‌ را به‌ مصر فراخواند تا او را محاكمه‌ كنند و به‌ توبه‌ و بازگشت‌ از عقايدش‌ وادارند. در اين‌ ميان‌ در 8 رجب‌ 705 ق بحث‌ و مناقشه‌ دربارۀ العقيدة الواسطية پيش‌ آمد و پس‌ از چند جلسه‌ مذاكره‌ عقيدۀ شيخ‌ پذيرفته‌ شد. اما در آن‌ اوان‌ شيخ‌ جمال‌ الدين‌ ابوالحجاج‌ يوسف‌ مزی‌ (د 742 ق‌/ 1341 م‌) فصلی‌ از كتاب‌ افعال‌ العباد بخاری‌ را در رد بر جهميه‌ می‌خواند. شافعيان‌ گمان‌ بردند كه‌ روی‌ سخن‌ با ايشان‌ است‌ و به‌ قاضی‌ نجم‌الدين‌ ابوالعباس‌ احمد بن‌ صصری‌ قاضی‌ شافعيان‌ شكايت‌ بردند. ابن‌ صصری‌ مزی‌ را به‌ زندان‌ انداخت‌. اين‌ امر بر ابن‌ تيميه‌گران‌ آمد و به‌ زندان‌ رفت‌ و مزی‌ را از زندان‌ آزاد ساخت‌. ابن‌ صصری‌ مقاومت‌ و تهديد به‌ استعفاء كرد. ابن‌ تيميه‌ به‌ نايب‌ السلطنه‌ شكايت‌ برد و او فرمان‌ داد كه‌ كسی‌ دربارۀ عقايد سخن‌ نگويد (ابن‌ كثير، 14/ 37). 
به‌ مصر خبر رسيد كه‌ نايب‌ السلطنۀ دمشق‌ ندا در داده‌ است‌ كه‌ هركس‌ دربارۀ عقيدۀ ابن‌ تيميه‌ سخنی‌ بگويد، به‌ دار آويخته‌ می‌شود. پس‌ قاضی‌ شمس‌ الدين‌ ابن‌ عدلان‌ كنانی‌ مصری‌ قاضی‌ معتبر و بنام‌ شافعيان‌ (د 749 ق‌) سخت‌ برآشفت‌ و با قاضی‌ علی‌ بن‌ مخلوف‌ مذكور بر ضد ابن‌ تيميه‌ به‌ پا خاست‌. در نامه‌ای‌ كه‌ در 5 رمضان‌ به‌ دمشق‌ رسيد، سلطان‌ فرمان‌ داده‌ بود كه‌ ابن‌ تيميه‌ و قاضی‌ ابن‌صصری‌ را برای‌ آنچه‌ در محاكمه‌ ابن‌ تيميه‌ در 698 ق‌ در خصوص‌ رسالۀ العقيدة الحموية روی‌ داده‌ بود، يعنی‌ برای‌ تحقيق‌ و كشف‌ حقيقت‌، به‌ مصر بفرستند. پس‌ ابن‌ تيميه‌ را با برادرش‌ شرف‌الدين‌ عبدالرحمن‌ و ابن‌ صصری‌ به‌ مصر فرستادند. روز پنجشنبه‌ 23 رمضان‌ 705 ق‌/ 18 آوريل‌ 1305 م‌ مجلس‌ محاكمه‌ای‌ در قلعۀ جبل‌ قاهره‌ با حضور امرا، قضات‌ و فقها تشكيل‌ شد. قاضی‌ ابن‌ عدلان‌ دربارۀ عقيدۀ شرعی‌ او ادعا نامه‌ای‌ بيان‌ كرد. ابن‌ تيميه‌ شروع‌ به‌ خطبه‌ كرد. به‌ او گفتند كه‌ او را برای‌ خطبه‌ نياورده‌اند، برای‌ محاكمه‌ آورده‌اند، و بايد به‌ ادعانامه‌ پاسخ‌ دهد. ابن‌ تيميه‌ پرسيد كه‌ اين‌ دعوی‌ نزد چه‌ كسی‌ طرح‌ خواهد شد، يعنی‌ قاضی‌ كيست‌، گفتند: زين‌الدين‌ علی‌ بن‌ مخلوف‌. ابن‌ تيميه‌ گفت‌: حكم‌ او در اين‌ باره‌ جايز نيست‌، زيرا او طرف‌ دعوی‌ و خصم‌ او و خصم‌ مذهب‌ اوست‌. قاضی‌ او را به‌ دليل‌ پاسخ‌ ندادن‌ محكوم‌ به‌ زندان‌ كرد، و با برادرش‌ در حارة الديلم‌ به‌ زندان‌ افكندند و ابن‌ صصری‌ را با خلعت‌ و حكم‌ قضا روانۀ دمشق‌ كردند و نامه‌ای‌ به‌ او دادند كه‌ بر منبر جامع‌ دمشق‌ بخوانند و مردم‌ را از اعتقاد به‌ فتواهای‌ ابن‌تيميه‌ بازدارند و حنابله‌ را مجبور به‌ بازگشت‌ از عقايد او كنند. می‌گويند: چون‌ در آن‌ مجلس‌ حكم‌ به‌ زندانی‌ شدن‌ او كردند، ابن‌ تيميه‌ اين‌ آيه‌ را برخواند: رَبَّ السَّجْنُ اَحَبُّ اِلَی‌ مِمّا يَدْعونَنی‌ اِلَيْه‌... (يوسف‌ / 12/ 32). 
دواداری‌ نامه‌ای‌ را كه‌ بر ضد حنابله‌ و ابن‌تيميه‌، برای‌ خواندن‌ در جامع‌ دمشق‌ نوشته‌ شده‌ بود، آورده‌ است‌ (9/ 139-142). در اين‌ نامه‌ ابن‌ تيميه‌ را به‌ سبب‌ اعتقادش‌ به‌ تجسم‌ و بودن‌ خداوند در بالا و نيز عقيده‌ به‌ صوت‌ و حرف‌ بودن‌ قرآن‌ و قدمت‌ آن‌ متهم‌ ساخته‌ و حكم‌ كرده‌اند كه‌ اگر حنبليان‌ از اين‌ عقايد دست‌ برندارند، بايد از مناصب‌ خود بركنار شوند. 
در شب‌ عيد فطر سال‌ 706 ق‌ امير سلار نايب‌ السلطنۀ مصر قضات‌ شافعی‌ و مالكی‌ و حنفی‌ را با جمعی‌ از فقها احضار كرد تا دربارۀ آزاد كردن‌ ابن‌تيميه‌ از زندان‌ بحث‌ كنند. بعضی‌ از حضار برای‌ خروج‌ او از زندان‌ شروطی‌ قائل‌ شدند، از جمله‌ آنكه‌ ابن‌ تيميه‌ از بعضی‌ عقايد خود دست‌ بردارد و خواستند تا ابن‌ تيميه‌ به‌ آن‌ مجلس‌ بيايد و با ايشان‌ گفت‌ و گو كند، ولی‌ ابن‌ تيميه‌ حاضر نشد و مجلس‌ به‌ جايی‌ نرسيد (ابن‌ كثير، 14/ 43). 

صفحه 1 از7

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: