تصوف
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 7 مهر 1398
https://cgie.org.ir/Fa/article/224267/تصوف
سه شنبه 24 تیر 1404
چاپ شده
15
گسترش دامنۀ تصوف، بهویژه از سدۀ 3ق/ 9م، هم به این جریان اعتقادی ـ اجتماعی تشخص بیشتری داد و هم انتقادهایی را از جانب علما، اهل شریعت و خود صوفیه برانگیخت و در سدههای اخیر نیز از سوی محققان و نویسندگان، از منظر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نقدهایی را متوجه این جریان کرد.
به رغم وقایع ناگواری که در اواخر سدۀ 3ق/ 9م برای گروهی از صوفیه پیش آمد، و با وجود قتل فجیع حلاج به تحریک فقیهان در اوایل سدۀ 4ق، صوفیان تا آن زمان، مانند فقیهان و محدثان از عالمان دین محسوب میشدند و مشایخ بزرگ آنان چون حسن بصری (د 110ق)، سفیان ثوری (د 161ق)، حارث محاسبی (د 243ق)، حمدون قصّار (د 271ق)، ابوسعید خرّاز (د 286ق)، ابوحمزۀ بغدادی (د 289ق)، عمربن عثمان مکی (د 296ق) و جنید بغدادی (د 297ق) فقاهت و تصوف را با هم جمع کرده بودند (جامی، 48، 59، 79؛ بن عامر، 23؛ کامل، 152). گاه نیز صوفیان در مجالس فقیهان حاضر میشدند و در مسائل فقهی با هم به گفتوگو میپرداختند. تا این زمان کلمۀ صوفی مرادف با زاهد و عابد بود و صوفیان از جملۀ اهل سنت و جماعت شمرده میشدند. در کتابهای ملل و نحل، حتى تا اوایل سدۀ 5 ق، از صوفیان به عنوان گروهی مستقل یاد نشده است (بن عامر، 8-10؛ نیز نک : ابن حزم، 2/ 114؛ بغدادی، 317). از اواخر سدۀ 3ق، رفته رفته مباحثی دربارۀ توحید، عشق و سرّ در حلقۀ درس صوفیانی چون سری سقطی (د 253ق)، یحییبن مُعاذ (د 285ق)، ابوحمزۀ بغدادی، ابوالحسین نوری (د 295ق)، ابوسعید خراز و جنید مطرح شد که به مذاق فقیهان خوش نمیآمد. اعتقاد صوفیان به ترجیح عزوبت، تفویض امر به خداوند، عزلت از خلق و ایجاد زاویهها نیز حساسیت گروهی از فقیهان را برانگیخت. سخنان صوفیان در باب نسبت خالق و مخلوق، از سوی فقیهان به تشبیه، حلول و اتحاد تعبیر شد و به دنبال آن به آزار صوفیانی مانند ابوسعید خراز، ذوالنون مصری (د 245ق)، محمدبن عیسى (د 279ق)، سهل بن عبدالله تستری (د 283ق) و احمد بن عطا (مق 309ق) پرداختند (بن عامر، 11-21؛ نیز نک : ابن جوزی، تلبیس...، 420). در اواخر سدۀ 3ق، عبدالله بن احمد بن محمد باهلی، معروف به غلام خلیل (د 275ق) که خود صوفی بود، اما طریقۀ مشایخ بغداد را تندروی تلقی میکرد، ابوالحسین نوری را به سبب آنکه دم از عشق الاهی میزد، زندیق و مستوجب قتل شمرد و تمام یاران جنید را تبهکار خواند و به زندقه منسوب داشت (هجویری، 286-288؛ زرینکوب، 127-128). این ماجرا که ابوالحسین نوری آن را «محنت صوفیان» نامید (نک : جامی، 78)، چنانکه از تذکرةالاولیای عطار برمیآید، با ایثار متهمان و پیشی جستن آنان در قبول مرگ، و منصرف شدن خلیفه از مجازات آنان خاتمه یافت (نک : ص 466-467). در اوایل سدۀ 4ق/ 10م شدیدترین برخورد با صوفیان، در جریان محاکمه و سپس قتل حلاج (309ق) رخ نمود. یکی از اتهامهای وارد شده به او، اِعمال سحر بود و مدعیان، سفر او به هندوستان را نیز برای یادگیری فنون ساحری وانمود میکردند (ماسینیون، 94-97، 258-260). دعوی ربوبیت و عشق الاهی نیز از دیگر اتهامات او بود. مخالفان حلاج ادعای عشق الاهی را با نوعی زندقه مرتبط میدانستند و آن را از مقولۀ دعاوی مانوی، و مبنی بر تصور وجود جزء الاهی در انسان و انجذاب اجزاء نور به مرکز به شمار میآوردند (زرینکوب، 146-147؛ نیز نک : ماسینیون، 152-172، 176-207). اما مهمترین دلیل فقیهان بر وجوب قتل حلاج، اتهام او در تبدیل حج بود. بنا بر برخی شواهد، او به یاران خود تعلیم داده بود که در صورت ناتوانی از گزاردن حج واجب، در خانۀ خود محرابی برآورند و با آدابی خاص، تطهیر و احرام و طواف انجام دهند. این رأی که جنبۀ فقهی و سیاسی روشنتری داشت، هم اساس دین را در هم میریخت و هم حلاج را به قرامطه و زنادقه، هر دو، منسوب میداشت (همو، 283-287؛ زرینکوب، 148-149). گویا اولین کتابی که در سدۀ 4ق بر ضد صوفیان نوشته شد، التنبیه والرد علی اهل الاهواء و البِدَع، اثر ابوالحسین ملطی (د 377ق) باشد. در این کتاب، وی با تندترین عبارات به صوفیه تاخت و آنان را متهم کرد که به بهانۀ محبت و ادعای خُلَّت به اباحه گرویدهاند. وی بدون ذکر نام صوفیان، از گروهی اباحیان به نام روحانیه یاد میکند که میپندارند ارواحشان در ملکوت سیر میکنند و بهشت را میبینند (ص 92-93؛ نیز نک : بدوی، 93-95؛ مایل هروی، 12-13). برخی بر این باورند که احمدبن حنبل نخستین کسی است که به انتقاد از صوفیه پرداخته، و بیشترین حملات از جانب مذهب حنبلی به برخی از صوفیان صورت گرفته است (بن عامر، 37). از اینرو شگفت نیست که مهمترین منتقدان اهل سنت در سدههای 6-8 ق، یعنی ابوالفرج عبدالرحمان ابن جوزی (د 597 ق)، ابن تیمیه (د 728ق) و ابن قیم جوزیه (د 751ق) همگی از پیروان مذهب حنبلی بودهاند. از این میان ابن جوزی بخش بزرگی از کتاب معروف خود تلبیس ابلیس (ص 181-427) را به نقد آراء، آداب و رفتار صوفیان اختصاص داده است و برخی از محققان معتقدند که در این زمینه، وی متأثر از آثار محمد غزالی به ویژه رسالۀ فارسی «حماقت اهل اباحت» بوده است (نک : پورجوادی، 148-209). از دید او مهمترین خدعۀ شیطان با صوفیان، بازداشتن آنان از علم، و وانمودن عمل به عنوان مقصود اصلی است و تمامی بدعتها و گمراهیهای آنان از همین امر ناشی میشود. به باور او، ترک کسب و کار، پوشیدن خرقه و مرقعه ــ که حکم لباس شهرت را دارد ــ رواج سماع غنا، رقص و وجد، نظر به اَحداث (بُرنایان) ــ که محکمترین ریسمانی است که شیطان با آن صوفیه را صید میکند ــ عزلتگزینی، فرق نهادن میان شریعت و حقیقت، و تفوّه به شطح و دعویهای گستاخانه ــ که نتیجۀ اعتقاد به حلول و اتحاد و ادعای عشق الاهی است ــ همگی از جمله تلبیسهای ابلیس با صوفیان است (نک : یوسفپور، 52-57). اگرچه وی در کتاب دیگری با عنوان صید الخاطر (برای نمونه، نک : ص 117-118، 146، 265، 300-301، جم ) نیز به نکوهش صوفیه پرداخته است، اما مخالفان صوفیه از تلبیس ابلیس او استقبال بیشتری کردهاند (علی، 3). با این حال وی مشایخ اولیۀ صوفیه را «سلف صالح» میداند و از جملۀ بدعتگذاران نمیشمارد (نک : طبلاوی، 41-42). ابن جوزی در صفة الصفوة نیز از بسیاری از صوفیان به نیکی یاد میکند (برای نمونه، نک : 2/ 203 بب ). دیگر منتقد صوفیه در سدههای 6 و 7ق/ 12 و 13م، ابن تیمیه است. وی با همۀ صوفیه سر مخالفت ندارد و آنان را به 3 دستۀ صوفیة الحقایق، صوفیة الارزاق و صوفیة الرسم تقسیم میکند. از این میان تنها صوفیة الحقایق اهل زهد و عبادتاند. صوفیان ارزاق ساکنان خانقاهاند و صوفیان رسم نیز به لباس و آداب ظاهری و انتساب به صوفیان اکتفا کردهاند (نک : طبلاوی، 49). ابن تیمیه حتى برخی از اهل سکر مانند بایزید بسطامی را چنانچه اعمالشان مخالف شرع نباشد، معذور میداند و آنان را از پیروان وحدت وجود، مانند ابن عربی و حلاج، جدا میشمرد (نک : 1/ 176-178؛ طبلاوی، 73). وی همچنین از مشایخ اولیۀ تصوف دفاع میکند و حتى کتابی در مقامات و احوال صوفیه با عنوان التحفة الراقیة فی الاعمال القلبیة نوشته است (1/ 84، 94؛ بن عامر، 51؛ طبلاوی، مقدمه، 5-7). شدیدترین حملههای ابن تیمیه به صوفیان، بهویژه به ابنعربی، در رسالهای است که به شیخ نصر بن منبجی نوشته، و در آن سخنان معتقدان به اتحاد، حلول و وحدت وجود را شبیه معتقدات غالیان و مسیحیان دانسته است (1/ 169، 176-179). با این حال، وی عقیدۀ ابن عربی دربارۀ وحدت وجود را نسبت به باورهای پیروان و شارحان اندیشههای او، همچون صدرالدین قونوی و عفیفالدین تلمسانی، نزدیکتر به اسلام میداند و آنان را به بدترین نوع کفر متهم میکند و به طور کلی با صوفیانی که تصوف را، به زعم او به فلسفه و افکار بیگانه با اسلام درآمیختهاند، به شدت مخالف است (1/ 183-184؛ طبلاوی، مقدمه، 5-6). ابن تیمیه به مسائلی مانند برتر دانستن ولایت از نبوت، معصومیت اولیـا ــ کـه بـرخی صوفیـان بـدان اعتقاد دارند ــ و نظریۀ وحدت ادیان که آن را سبب الغای مفهوم دیانت و تعطیل رسالت میشمرد، اعتراض میکند (1/ 54-59، 63-64؛ بن عامر، 43-44) و با این اعتقاد که کشف و الهام میتواند راهی برای اخذ احکام شرعی باشد، نیز مخالف است (ابن تیمیه، 2/ 169-172). شاگرد او، ابن قیم جوزیه، فقیه حنبلی نیز با برخی از نظریات استاد خود دربارۀ صوفیان موافق بود و میکوشید عقاید صوفیه را به دیدگاههای اهل سنت نزدیک کند. با این همه، وی در کتاب مدارج السالکین خود، منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری را شرح کرده است (بن عامر، 51-52). در سدههای 7 و 8ق/ 13 و 14م و حتى پس از آن نیز، بیشترین حملات علمای اهل سنت به برخی از صوفیان همچون حلاج، ابن فارض، ابن عربی، ابن سبعین، و غالباً به آرائی چون وحدت وجود و تأویل قرآن بوده است (بقاعی، 66-67، 150 بب ). از جملۀ این مخالفان میتوان به زینالدین عمربن ابیالحرام کتانی (د 738ق)، ابوحیان محمد بن یوسف اندلسی، شمسالدین محمدبن احمد ذهبی (د 748ق)، تقیالدین علی بن عبدالکافی سبکی (د 756ق)، ابن هشام (د 761ق)، ابن خطیب (د 766ق)، ابن خلدون (د 808 ق)، شمسالدین اسماعیل بن ابیبکر مقروی (د 875 ق)، ابن حجر عسقلانی (د 852 ق) و برهانالدین بقاعی (د 885 ق) اشاره کرد (همو، 150-178). بهطورکلی علمای اهل سنت تا به امروز در برابر جریان تصوف دو گونه موضع گرفتهاند: گروهی با برخی از جنبههای تصوف موافقاند و تصوف سنّی (تصوف مشایخ اولیه، تقریباً تا سدۀ 4ق) را از تصوف باطنی (اهل غلو) و تصوف فلسفی ــ حـلاج، ابـن عربی و پیروانـشـان ــ جـدا میکنند و آن را از عرفان هند، مسیحیت و فلاسفۀ یونان متأثر میدانند (ابوریّان، 2/ 65-67؛ کامل، 31، 185-189). گروه دیگر که بیشتر از پیروان محمد بن عبدالوهاب (د 1206ق) یا وهابیه، و پیروان محمد بن عبده (د 1323ق) یا سلفیهاند، تصوف را انحراف از اسلام، بدعت و عاملی مخرب میشمارند. در روزگاری که تصوف در عربستان رونقی داشت و مقابر مشایخ به سبب اعتقاد به قدرت شفاعت آنان مورد احترام مسلمانان صوفی و غیرصوفی بود، بنیانگذار وهابیه زمان خود را عصر جاهلیتی دیگر، تیرهتر و منحطتر از عصر پیش از اسلام میدید. پسر او، عبدالله بیش از پدر به انتقاد از وضع مصیبتبار عربستان مرکزی در نیمۀ سدۀ 12ق/ 18م پرداخت و از شیفتگی مبالغهآمیز عامه نسبت به صوفیان شکایت کرد. وی اعتقاد به اولیای صوفی را شبیه به اعتقاد مسیحیان به منجی منتظر میدانست (سریّه، 18-20؛ پسکس، 147-153). محمد بن عبده، پیشوای سلفیه نیز بهرغم تربیت عرفانی و عشقی که تا پایان عمر به تصوف حقیقی داشت، با جلوههای فاسد تصوف در مصر اواخر سدۀ 13ق/ 19م سخت مخالفت میورزید. وی در صفحات الوقایع المصریة به بعضی از طریقتهای صوفی که در نظر او، به سبب رواج پارهای بدعتها در مساجد، و کمک به ضعف و فتور اجتماعی مقصر بودند، آشکارا حمله میکرد (سریه، 151-164). به این ترتیب، از سدۀ 12ق/ 18م به بعد تحولات گوناگون اجتماعی، از جمله فشار سلفیه و وهابیه سبب شد تا مشایخ برخی طریقههای صوفیه مانند نقشبندیه، شاذلیه و قادریه بکوشند تا به تصوف اولیه نزدیک شوند، برخی عقاید خود را تعدیل کنند و از بعضی اعمال که حساسیت عالمان اهل سنت را برمیانگیخت، بپرهیزند (بن عامر، 48-49؛ پسکس، 145-152).
ابن تیمیه، احمد، مجموعة الرسائل و المسائل، بیروت، 1403ق/ 1983م؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، تلبیس ابلیس، به کوشش خیرالدین علی، بیروت، دارالوعی العربی؛ همو، صفة الصفوة، به کوشش ابراهیم رمضان و سعید لحام، بیروت، 1409ق؛ همو، صیدالخاطر، به کوشش سیدجمیلی، بیروت، 1406ق؛ ابن حزم، علی، الفصل، قاهره، 1317-1320ق؛ ابوریان، محمدعلی، تاریخ الفکر الفلسفی فی الاسلام، دارالنهضة العربیه؛ بدوی، عبدالرحمان، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سدۀ دوم هجری، ترجمۀ محمودرضا افتخارزاده، قم، 1375ش؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، مکتبة محمدعلی صبیح و اولاده؛ بقاعی، ابراهیم، مصرع التصوف، به کوشش عبدالرحمان وکیل، قاهره، 1372ق؛ بن عامر، توفیق، «مواقف الفقهاء من الصوفیة فی الفکر الاسلامـی»، حولیات الجامعة التونسیة فی خدمة الثقافة العربیة، تونس، 1995م، شم 39؛ پورجوادی، نصرالله، دو مجدد: پژوهشهایی دربارۀ محمد غزالی و فخررازی، تهران، 1381ش؛ جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، 1370ش؛ زرینکوب، عبدالحسین، جستوجو در تصوف ایران، تهران، 1363ش؛ سریّه، الیزابت، صوفیان و ضد صوفیان، ترجمۀ مجدالدین کیوانی، تهران، 1381ش؛ طبلاوی، محمود سعد، التصوف فی تراث ابن تیمیه، قاهره، 1984م؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکرة الاولیاء، به کوشش محمد استعلامی، تهران، 1360ش؛ علی، خیرالدین، مقدمه بر تلبیس ابلیس (نک : هم ، ابن جوزی)؛ کامل، عمر، التصوف بین الافراط و التفریط، بیروت، 1422ق؛ ماسینیون، لوئی، مصائب حلاج، ترجمۀ ضیاءالدین دهشیری، تهران، 1362ش؛ مایل هروی، نجیب، مقدمه بر مناقب الصوفیۀ منصور عبادی، تهران، 1363ش؛ ملطی، محمد، التنبیه و الرد على اهل الاهواء و البدع، به کوشش محمد زاهد کوثری، دمشق، 1368ق؛ هجویری، علی، کشف المحجوب، به کوشش محمود عابدی، تهران، 1383ش؛ یوسفپور، محمدکاظم، نقد صوفی، تهران، 1380ش؛ نیز:
Peskes, E., «The Wahhābiyya and Sufism in the Eighteenth Century», Islamic Mysticism Contested, eds. F. De Jong and B. Radtke, Leiden, 1999. محمدکاظم یوسفپور
اگرچه غالب صوفیان سلسلۀ خود را به یکی از امامان شیعه(ع) میرسانند، اما کتابهای حدیث شیعه از طعن و ردِّ ائمه نسبت به آنان خالی نیست. از جمله رد علی(ع) بر حسن بصری ــ که صوفیه معمولاً از طریق او سلسلۀ خود را بـه امـام اول شیعیـان میرسـانند ــ معـروف است که شیطان را برادر او خواند و او را سامری این امت نامید (طبرسی، 1/ 171-172). همچنین، با آنکه صوفیه امام صادق(ع) را از خود شمردهاند (کلابادی، 27؛ عطار، 12-18)، اما از او نقل شده است که صوفیان را دشمنان اهل بیت خواند و از آنان بیزاری جست (مجلسی، محمدباقر، بحار...، 5/ 318؛ قمی، عباس، 2/ 57-58). البته صوفیان برخی از این روایات را ضعیف و از اخبار موضوعه دانستهاند (معصوم علیشاه، 1/ 212). بجز اینها، کهنترین رد پای مخالفت فقها و رؤسای شیعه با صوفیان را در غائلۀ حلاج میتوان یافت. اتهام «دعوی الربوبیة» را نخستینبار ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی (د 311ق) به حلاج وارد آورد و از او نزد مقامات عباسی شکایت برد. پیش از این ماجرا نیز یک بار حلاج از سوی علمای شهر قم استخفاف دیده، و به خواری تمام از این شهر اخراج شده بود (نک : ماسینیون، 152-172). از قدمای علمای شیعه، ابن بابویه (د 381ق) در کتاب اعتقادات (ص 125) برخی از صوفیان را اصحاب اباحه، قائل به حلول و از جملۀ غلات دانسته است. شیخ مفید (د 413ق) حلاجیه را از جملۀ ملاحده و زنادیق به شمار آورده (ص 134)، و کتابی به نام الرد على اصحاب الحلاج نوشته است (نجاشی، 2/ 330). محمدبن حسن طوسی (د 460ق) نیز در کتاب الغیبة (ص 246-247) حلاج را در شمار مدعیان دروغین نیابت امام زمان دانسته است. طبرسی (سدۀ 6ق) در الاحتجاج (2/ 474) و نصیرالدین طوسی (د 672ق) در قواعد العقائد (ص 22-23، 35-36) عقاید برخی صوفیان را دربارۀ اتحاد، حلول، اسقاط تکلیف، سماع و رقص مردود شمردهاند. جمالالدین محمدبن حسین رازی (د پس از 630ق) نیز در کتاب خود تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام، حلاج را ساحر میخواند و شبلی و بایزید را به کفر و زندقه متهم میکند و بر دیگر مشایخ نیز لعنت میفرستد. وی ادعای صوفیه بر ولایت، و اظهار معجزه و کرامت را به شدت تکذیب میکند و آن را ویژۀ ائمه میداند (نک : پورجوادی، 618). وی همچنین صوفیان را از اهل سنت میشمرد و بدون ذکر مأخذ آنان را به 6 فرقه تقسیم میکند: اول، اتحادیه که معتقد به وحدت وجود و از پیروان حلاجاند؛ دوم، عشاقیه که ترک علایق دنیا میکنند و به تفکر و ریاضت مشغولاند و معتقدند که جزئی از خدا در شخص حلول میکند؛ سوم، نوریه که حجاب را بر دو نوع میدانند: نوری و ناری. اینان عبادت پروردگار به امید بهشت یا از بیم دوزخ را ناروا میشمارند؛ چهارم، واصلیه که اوامر و نواهی شرع را سبب تهذیب اخلاق میدانند و در باب واصلان به حق به اسقاط تکلیف معتقدند؛ پنجم، گروهی که به نظر و استدلال و ممارست در علوم وقعی نمینهند و میپندارند که معرفت حق تنها از طریق مجاهده و تلقین شیخ حاصل میشود؛ ششم، مردمی شکمباره که نه علم دارند و نه دین، برای لقمهای در اطراف عالم میگردند و پیوسته در طلب طعام و رقصاند (ص 122-133؛ نیز نک : پورجوادی، 615-617).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید