1394/1/23 ۰۹:۰۹
بسی روشن است که برای بحث پیرامون هر پدیدهای و مسائل مربوط به آن، باید نخست به شناخت عوامل به وجودآورنده آن اقدام کرد. درباره طبیعت، محیطزیست و علل پیدایش بحرانهای معاصر نیز باید نخست از مقوله هستی سخن گفت منشأ وجودی اجزای آن را شناخت و روابط میان آنها را مورد ارزیابی قرار داد.
مقدمه
بسی روشن است که برای بحث پیرامون هر پدیدهای و مسائل مربوط به آن، باید نخست به شناخت عوامل به وجودآورنده آن اقدام کرد. درباره طبیعت، محیطزیست و علل پیدایش بحرانهای معاصر نیز باید نخست از مقوله هستی سخن گفت منشأ وجودی اجزای آن را شناخت و روابط میان آنها را مورد ارزیابی قرار داد. به نظر میرسد که تنها از این راه است که میتوان پایه اندیشهای منطقی نسبت به جهان و زندگی بنیان نهاد و با پی بردن به قوانین تکوینی حاکم برکل طبیعت، تدوین سیاستی مدبرانه برای زندگی در جهان هستی و در میان نمودهای وجود و بهرهمندی عقلانی از مواهب طبیعت به منظور بهزیستی اقدام کرد.
البته بر هیچ کس پوشیده نیست که حقیقت را سرّی و راز و رمزی است که خلایق را توان و یارای گشودن آن نیست،۱ لیکن میتوان با بهرهمندی از استنباطات فلاسفه و دانشمندان و عرفا به ویژه فلاسفه و دانشمندان اسلامی که به نظر میرسد به گونهای شایسته و با بهرهمندی از نظرات فلاسفه و عرفا سازش دادن آن با آیات قرآن و اصول عقل نظری، بهترین نظریهها را در مورد هستی و طبیعت ابراز داشتهاند، گامی به سوی شناخت محیطزیست و طبیعت و علل پیدایش بحران و راه رهایی از آن گامی برداشت.
مروری بر جهانشناسی پیشینیان
حکمت طبیعت به مفهوم اندیشیدن انسان در پدیدههای جهان و برداشت وی از آن پدیدهها و بهرهمندی او از این معرفت، تاریخی به درازای تاریخ زندگی انسان دارد. هرچند معلوم نیست که رهیافت اندیشمندانه انسان با رویدادهای طبیعی از کجا و چگونه آغاز شده، لیکن کشف ابزار و آثار فنی متعلق به سدههای باستان که آثار و علائمی از نیروی خود و هوشمندی آدمی در برخورد با مسائل جهان خارج در بردارد، گویای کهنسالی «اندیشه» در مورد طبیعت است. نقوش زیبا و آثار هنری دلانگیزی که زینتبخش مأواها و منزلگاههای انسانهای نخستین است، ضمن اینکه نشانههایی از کوشش مستمرو آگاهانه آنان در رفع نیازهای روحی و در عین حال، بهرهمندی از درک جمال و زیباپرستی و برداشتن گامهایی در سمت و سوی تکوین سنت جهانبینی و حکمت طبیعی انسان است، نمادی از جهانشناسی او، برداشتهای وی از جهان و عالم هستی است.
پژوهشهای تاریخی گویای آن است که جریانهای فکری مرتبط با حکمت طبیعی سرچشمههایی از فرهنگهای کهن ایران، سومر، مصر، هند و چین داشته و نرمنرمک با رشتههای دیگر اندیشه در هم آمیخته و با آمیزش با مدنیت یونان تحول پذیرفته و نیرو گرفته است، لیکن در فرهنگهای باستانی، حکمت طبیعی، به معنای گیتاشناسی و پدیدههای آن، با سایر وجود زندگی معنوی و مادی مردم آنچنان پیوند خورد که جداسازیاش بسیار دشوار مینماید. با وجود این، میتوان جلوههایی از حکمت و معرفت طبیعی را در پیشینیان تشخیص داد و در بحثی کلی به آنهاپرداخت.
سومر، شوش و سپس، بابل زادگاه دانشهای ریاضی و هندسه بود و از این دانشها در امور زندگی مادی و معنوی بهره میبرند. در آیینهای باستانی مانند مهرورزان و زردشت، نخستین نشانهها از باور به قانونمندی هستی دیده میشود و در دیگر نوشتههای کهن مانند بندهش، نظراتی درباره هستی، طبیعت و پدیدههای آن مشاهده میشود.
باورها و معرفتهای باستانی شرق در مورد جهانشناسی، اندک اندک از راه مراودات میان بازرگانان و مسافران و جنگاوران شرقی و غربی در هزاره نخست پیش از میلاد به فرهنگهای پویاتر و جوانتری مانند فرهنگ یونانی رخنه کرد و از آن دم تا زمانی بس دراز در بستری نوین به نام «فلسفه طبیعی» جریان یافت و رنگ یونانی به خود گرفت و بالاخره، در اندیشه یکی از نامداران عصر فلسفه آن سرزمین یعنی ارسطو تبلور یافت.
سنت فرهنگی یونان باستان از نخست، با اندیشه درباره طبیعت همراه بود. در آغاز، تفکر اندیشمندان آن بوم در مورد هستی و طبیعت جنبه اسطورهای داشت، لیکن به تدریج عقلگرایی و طبیعتجویی در اذهان توان یافت و بدینسان مشرب فلسفه طبیعت در یونان، در حدود سده ششم پیش از میلاد شکل گرفت. به همین سبب، پیشگامان این شیوه فکری مانند تالس، انکسیمنس و آنکسیمندر، که از سده ششم پیش از میلاد به بعد میزیستند، توسط اخلافشان از جمله ارسطو، به نام طبیعیون خوانده شدند.«این متفکران از آن رو که بیشتر به ماهیت و طبیعت جهان یا به اصطلاح یونانی، فوزیس (physis) میپرداختند، به فیزیولوژیستها و یا فیزیولوگها معروف گشتند. نیز از همان عهد بود که واژه فیلسوف (متشکل از «فیلو» به مفهوم دوستدار و «سوفوس» به معنای دانش) معمول گشت.»۲ به گفته ارسطو، این فیلسوفان این پرسش را که طبیعت چیست، آن را به پرسش دیگری یعنی طبیعت از «چه» تشکیل یافته تغییر دادند. آنها در اندیشه خود پیرامون جهان و هستی به نوعی وحدت مادّی عناصر باور داشتند و میپنداشتند که جهان آغازی مادی داشته و همه چیز از آن ماده زاده شده است؛ اما در مورد ماهیت آن مادهالمواد اختلاف رأی داشتند.
تالس ـ بازرگان اهل ملتیه که میان سدههای هفتم و ششم پیش از میلاد میزیست ـ در طی سفرهای خود به بابل و مصر، با معارف شرقی آشنا شد و به هنگام بازگشت به یونان، آن معارف را به ارمغان برد. تالس که در جستجوی مادة بنیادین گیتی بود، آب را ماده آغازین و همگانی دانست. در واقع وی هنگامی به باور وجود وحدت مادی در جهان رسید که وحدت اخلاقی به صورت توحید الهی در آیینهای دیگر مثل یهود مورد پذیرش تام قرار گرفته بود. انکسیمندر مانند دیگر فیلسوف معاصر تالس نیز اعتقاد به وحدت مادی جهان داشت، لیکن مادهای به نام اپیرون۳ را که به مفهوم نامحدودی و بیپایانی است، بنیان هستی میدانست و بالاخره فیلسوف دیگر یعنی انکسیمنس که باور عمومی فیزیولوگها را در این باره پذیرفت، هوا را منشأ هستی میدانست.
اندیشه در مورد طبیعت و هستی در یونان پس از گروه فیزیولوژیستها، به وسیله فیلسوفان دیگری چون هراکلیت پیگیری شد. این فیلسوف که میان سدههای ششم و پنجم پیش از میلاد میزیست نیز به گونهای وسیعتر و غنیتر از وحدت مادی در جهان سخن میگفت. جهانبینی هراکلیت بر دو رکن اصلی استوار بود:
۱ـ آتش جوهر اصلی هستی است؛ زیرا خواص آتش به عنوان مادهای بیشکل و بیثبات و سکون، با ذات متلاطم و متغیر و ناپایدار جهان همنوایی دارد.
۲ـ جهان سرشار از پدیدههای متضاد است و جولانگاه و صحنه کشاکش میان آنها. هراکلیت براین باور بود که هر شئی و هر چیزی با ضد خویش که در عین حال لازمه وجودی اوست، همواره در ستیز است، لیکن همین جهان پراضداد که از وحدتی استوار بهره است، زیر حاکمیت نظام بالندهای به نام «لوگوس»۴ قرار دارد. لوگوس هراکلیت، تداعیکنندة مفاهیم «دارمای هندی» و «تاتو»ی چینی در ذهن پژوهشگر است. نزدیکی باورهای هراکلیت یا جهانشناسی شرقی و بهویژه جهانبینی مغانی (و بالاخص زرتشتی) به گونهای است که با عنایت به پیوندهای تاریخی نیرومند و بازرگانی و… در آن اعصار میان ملتها، گمان شکلگیری آن باورها به طور مستقل بسی دور از ذهن است. بررسیها و شواهد بسیار بیانگر آگاهی هراکلیت یونانی از آموزة زرتشت و الهام گرفتن از اوست.
حکمت طبیعی
وجه مشترک حکمت طبیعی در مکتبهای گوناگون یونان باستان این است که بنیانگزاران همه این مکتبها به جهان و هستی به مثابه یک کل نظر داشتند و گیتی را ارگانیسمی زنده میپنداشتندو هریک از اجزای طبیعت را که خود ارگانیسمهای فرعی از سازواره جهانیاند، بهرهمند از روح و نفس و شعور دانسته و بر این باور بودند که آنان در تشکیل نفس کلی جهان شرکت دارند. براین جهان و بر پدیدههای آن از دیدگاه فیلسوفان ارگانیسمگرای، قوانینی حاکماند. بنابراین قوانین طبیعت قوانینی ارگانیسمی است و به رفتار کل ارگانیسم جهانی و رفتار اجزا در پیوند با کل معطوف میگشت. از این نظر، نظام هستی مرتبهای است و تمامی پدیدهها و نمودها به سوی غایتی و هدفی رهسپارند. در بررسی آثار فیلسوفانی چون ارسطو، نشانههایی از این نظام جهانبینی را که میراث پیشینیانش بود، مشاهده میکنیم.
همزمان با فلاسفه وحدتگرا، اندیشمندانی به کثرت در بنیاد هستی و به بیشماری جهانها باور داشتند. امپدوکل (انباذقلس) به جای یک عنصر بنیادین، مواد چهارگانه آتش و آب و خاک و هوا را عناصر اصلی میدانست و بدینگونه وحدت مادی را به کثرتی مادی تبدیل کرد. او به نظامی مرکب از دو اصل متضاد «مهر» و «کین» که بر جهان حاکم است، باور داشت. انباذقلس نیز مانند تالس و هراکلیت از سنتهای شرقی در جهانشناسی خود الهام گرفته بود.
اندیشه کثرت در وجود و در جوهر اجسام در مکتب «اتمی» و در آرای لوکیپوس و دمکریت که در سده پنجم پیش از میلاد میزیستند، به منتهای شکوفایی خود رسید.
پیروان این مکتب، جهان را مجموعهای میدانستند که از ذرات مادی بیشماری که تقسیمناپذیرند (اتم) تشکیل شده و این ذرات پدیدآورندگان وجود و هستیاندو همه پدیدههای جهان را برخاسته از کنشها و واکنشها، تصادفات و پیوندها و افتراقهای این اتمهای مختلفالشکل میدانستند.
نظرات ارسطو در جهانشناسی چون جویباری عظیم در شکلگیری دریای اندیشههای اندیشمندان نقش عمدهای ایفا نمود. هرچند که پایههای حکمت ارسطو، در بسیار موارد، با سیر تحولات علمی متزلزل و حتی به بطلان کشیده شد.
جهانشناسی ـ اسلامی ـ عرفانی
بدیهی است پژوهش در مورد هستی و اجزای آن با طیف گستردهای از دانشهای گوناگون پیوند دارد. در تمدن اسلامی، چنین پژوهشی مورد توجه طبیعیدانان، جغرافیادانان، مورخان، فلاسفه و عرفا و متکلمان بوده است؛ زیرا:
ـ از ابتدای ظهور اسلام و آغاز اندیشه اسلامی، به عالم و تمامی مظاهر آن به مثابه وجودی واحد که از وجود مطلق حق و ذات کبریایی او نشأت گرفته، نگریسته میشد. همه عناصر هستی اعم از انسان، حیوان، گیاه … را بازتابی از حکمفرمایی و سلطنت الهی میدانستند؛
ـ این آیین، چگونگی زیستن و سعادت بشر در هر دو جهان: ناسوتی و لاهوتی را در گرو چگونگی رفتار وی با سایر اجزاء هستی میداند؛
ـ در اسلام، انسان به مقتضای شأن و منزلت انسانیت و بهرهمندی از معرفت، در برابر تمامی کردار خود مسئول است.
بنا به ملاحظات فوق، دانشمندان اسلامی در رشتههای گوناگون: طبیعی، جغرافی، فلسفه و عرفان با توجه به آیات قرآن و سخنان پیامبر اسلام(ص) و بزرگان دین در تمامی تاریخ توجه خویش را به بررسی و مطالعه اجزای عالم هستی و کشف ارتباط آنها با آفریننده از یک سو و با انسان از سوی دیگر معطوف داشتهاند.
در اسلام و عرفان اسلامی نه تنها از نظام حقوقی و فقهی، مبداأ و معاد و شریعت جوامع اسلامی سخن رفته و نظریههایی عرضه گردیده است، بلکه طبیعت و اجزای آن که زیربنای تمدن بشری و زندگی انسانی است، مورد بحث قرار گرفته و از حقوق آنان سخن رفته است.
به طور کلی، پژوهشها در مورد هستی و جهانشناسی در اسلام بر بنیانی واحد استوار است و این وحدت بنیانی در تمامی آرا و نوشتههای دانشمندان طبیعیدان و یا جغرافیدان و فلاسفه و عرفا به چشم میخورد. نتیجه پژوهشهای طبیعی، عرفانی ـ فلسفی در مورد هستی این است که هستی و وجود در نهایت امر، واحد است و نه متعدد و «از لحاظ جهانشناختی، جهان محسوس تنها یکی از مراحل وجود است که همه آنها، بنابر تعبیر صوفیانه» حضورهای گوناگون حق است.»۵
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
(حافظ)
وانگهی، بنا به آیه شریفه «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» خدا اول است، زیرا پیش از هر چیز بوده است و آخر است، چون پس از مرگ و نابودی همه چیز، تنها اوست که باقی میماند. خدا ظاهر است، چون ادله بسیاری بر وجودش دلالت دارد و همه نمودهای وجود مظهری از ذات احدیت است و خدا باطن است، چون بر همه جهان عالم و آگاه است و هیچ کس داناتر از او نیست. خلاصه اینکه همه ذرات عالم محاط و او همه چیز محیط است.»۶
طبیعت در نظر دانشمندان اسلامی مملو از رازها، و رمزهایی از حقیقت محض است. آنان به ویژه، به منظور تکمیل باورها و تصفیه نفس به تفکر در آن میپرداختند. فیلسوفان مشهور جهان اسلام مانند ابنسینا و خواجه نصیرالدین طوسی از این نظر که برای پژوهش در طبیعت اهمیت روحانی قائلاند و عالم محسوس مادی را به مثل آیینهای که منعکس کننده حقیقت ازلی و ذات لایتناهی میدانند با عرفا همعقیدهاند.
این دانشمندان و عرفا، عالم و همه اجزایش را مرتبهای از وجود میدانند که از حقیقت علیا و ذات بیانتها نشأت گرفته، تنزل یافته (قوس نزول) و به صورت عالم محسوس و عیان درآمده و بالاخره با همه اجزایش به اصل خود (قوس صعود) باز میگردد: انالله و انا الیه راجعون.
جزءها را رویها سوی کل است
بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه از دریا، به دریا میرود
از همانجا کامد آنجا میرود
جمله اجزا در تحرک، در سکون
ناطقان: کانّا الیه راجعون
ما به بحر نور خود راجع شدیم
وز رضاع اصل مسترضع شدیم
(مولوی)
هماکنون جهت تبیین کیفیت نگاه شیعه به طبیعت و عالم آفرینش، خلاصهای از نوشته شاعر متصوف و فیلسوف عالیمقام اسلام، افضلالدین کاشی را که در قرن هشتم هجری میزیسته و از شاگردان خواجه نصیر بوده است، در اینجا میآوریم.
موجودات دو گونهاند: منفعلات که مخلوقانند و مبدعات و ازلیات. و حیّز مخلوقات را «عالم تکوین» گویند و حیز مبدعات را «جهان ازل» و نیز جهان مخلوقات را «جهان طبع» گویند و حیز مبدعات را «جهان خرد»؛ و نیز عالم کوْن را «جهان جزوی» گویند و عالم ابداع را «جهان کلی» و این همه الفاظ را یک معنی است، آنکه دو جهانند: یکی حقیقت و دیگری مثال؛ حقیقت اصل، و مثال فرع؛ حقیقت، جهان کلی، و مثال جهان جزوی؛ و موجودات جهان جزوی مثالات موجودات جهان کلی: مکوّنات این به مبدعات او قائم و اشخاص جزوی این به انواع کلی او موجود. و موجودات عالم جزوی هر یک را مقداری و اندازهای، و موجودات جهان کلی بیکمیت و اندازه و موجودات جهان کوْن به خود مرده و به جز خود زنده، و موجودات جهان ابداع به خود زنده؛ و آگهی حسی این جهانی (اعنی جهان کون) مثال آگهی عقلی آن جهانی، و جهان جسمانی مثال و حکایت جهان روحانی.۷
محییالدین عربی، بانی مکتب وحدت وجود نیز آفرینش و جهان هستی را یک تجلی میداند. خلاصه نظر وی چنین است: نمونههای اعلا و نخستین همه اشیا که صورتهایی از اسما و صفات حق هستند، به حالت کمون در عقل الهی وجود دارند. سپس خدا به آنها هستی میبخشد و چنان میشود که آنها تجلی پیدا میکنند؛ ولی آنچه در جهان محسوس دیده میشود، تنها سایهای از آن نمونههای اعلی است.»۸
اهل تصوف وحدت در وجود و کیفیت نسبت میان خالق و مخلوق را به طرق گوناگون بیان داشتهاند. برخی از عرفا نظیر عبدالکریم بن ابراهیم گیلانی (جیلانی) پیوند و نسبت بین جهان مخلوق و خالق را به رابطه آب و یخ تشبیه نمودهاند: «مثل عالم مانند یخ است و خداوند تبارک و تعالی آبی است که اصل این یخ باشد. همان گونه که نام یخ بر آب منجمد عاریتی است و نام آب بر آن حقیقی، چون یخ آب میشود، دیگر عنوان یخ بر آن اطلاق نگردد.»۹
عبدالرحمن جامی، عارف نامی و شاعر متأله، عقیده وحدت وجود را اینطور زیبا در قالب اشعاری نغز بیان میدارد.۱۰
تا چند حدیث جسم و ابعاد و جهات؟
تا کی سخن معدن و حیوان و نبات؟
یک ذات فقط بود محقق، نه ذوات
این کثرت وهمی ز شئون است و صفات
پینوشتها:
۱ـ سخن از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جور که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را (حافظ)
۲ـ ارسطو، طبیعیات ارسطو، ترجمه مهدی فرشاد، امیرکبیر، تهران ۱۳۶۳، ص۱۲۰٫
۳- Apeiron
4- Logos
5ـ نصر (حسین) تاریخ علم و فلسفه در اسلام (ترجمه احمد آرام). کتابهای جیبی، تهران ۱۳۵۹، ص۸۳٫
۶ـ طباطبایی (محمدحسین) المیزان، ج۲، ص۳۰۲
۷ـ سیدحسین نصر، علم و تمدن در اسلام، ترجمه آرام، ص۲۸۴٫
۸ـ همان، ص۳۲۵٫
۹ـ الانسان الکامل، ج۱، ص۳۱٫
۱۰ـ عبدالرحمن جامی، لوایح ص۵۰٫ کتابفروشی فروغی تهران، ۱۳۴۲، ص ۲۸٫
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید