1393/12/26 ۰۹:۰۸
حوزه علمیّه مشهد در سالهای ۲۶ و ۲۷؛ برای بزرگداشتنامه آیتالله سید جعفر سیّدان من در سال ۱۳۰۸ در دهم ماه بهمن که به تقویم فارسیان روز «جشن سده» است و مصادف با پانزدهم شعبان، ولادت حضرت قائم آل محمد(ع) میشد، در مشهد به دنیا آمدم. مرحوم پدرم حاج شیخ عباسعلی محقّق از وعّاظ درجه اول خراسان بود که در تابستان ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد علیه رضاخان منبر رفته بود و درنتیجه سه سال در زندان قصر محبوس گردیده بود و پس از آزادی چون ممنوعالمنبر و ممنوعالخروج از تهران بود، خانواده به تهران مهاجرت نمود.
حوزه علمیّه مشهد در سالهای ۲۶ و ۲۷؛ برای بزرگداشتنامه آیتالله سید جعفر سیّدان
من در سال ۱۳۰۸ در دهم ماه بهمن که به تقویم فارسیان روز «جشن سده» است و مصادف با پانزدهم شعبان، ولادت حضرت قائم آل محمد(ع) میشد، در مشهد به دنیا آمدم. مرحوم پدرم حاج شیخ عباسعلی محقّق از وعّاظ درجه اول خراسان بود که در تابستان ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد علیه رضاخان منبر رفته بود و درنتیجه سه سال در زندان قصر محبوس گردیده بود و پس از آزادی چون ممنوعالمنبر و ممنوعالخروج از تهران بود، خانواده به تهران مهاجرت نمود.
در مشهد نخست به «مدرسه معرفت» به مدیریت شیخ مهدی ناظم و سپس به «مدرسه علمیه» به مدیریت سیدحسن علمی رفتم و در تهران با رفتن به مدرسه فرهنگ و سپس به مدرسه عسجدی، تحصیلات ابتدائی را ختم، گواهینامه ششم ابتدائی را از مدرسه اخیر گرفتم و شش ماهی به دبیرستان پهلوی در خیابان ری تحصیل کردم و سپس با ترک تحصیل به کار و کسب پرداختم و در سال ۱۳۲۳ به تحصیلات حوزوی روی آوردم.
یک سالی در مدرسه مروی و سپس سپهسالار قدیم که ریاست آن با مرحوم میرزا مهدی مدرس آشتیانی رضوان الله تعالی علیه بود، روی آوردم و آن مرد شریف برای من حجره و شهریهای معین فرمود. در سال ۱۳۲۴ که دوست و همتبارم دکتر احمد مهدوی دامغانی برای تحصیل در دانشکده معقول و منقول تهران آمده بود، حجره مرا محل اقامت خود قرار داد و حجره مجاور من که متعلق به مرحوم سیّد محمدرضا علوی تهرانی بود، محل اقامت یکی از مدرسین و فضلای خراسان مرحوم شیخ محمدرضا ترابی خانرودی گردید، و از این جهت مدرسه سپهسالار قدیم محل تردد فضلا و طلاب مشهد که به تهران میآمدند، شد؛ از جمله آیتاللهالعظمی وحید خراسانی که با آقای ترابی در مشهد در درس حاج میرزا احمد کفائی همدرس بودند، رفت و آمد به آن مدرسه پیدا کردند و من و آقای علوی موقع را مغتنم شمردیم، معالمالاصول را نزد آقای ترابی و شرح منظومه منطق را نزد آقای وحید به درس خواندیم.
بهار سال ۱۳۲۶ در امتحان ورودی حوزه علمیه قم شرکت کردم و برگه قبولی که به امضای ممتحنین برجسته قم رسیده بود، به من اعطا شد که تصویر آن در جلد اول از کتاب «محققنامه» ملاحظه میگردد. هر دو استاد یاد شده با این دلیل که در قم به صرف و نحو و ادبیات عرب توجهی نمیشود، مرا از رفتن به قم منصرف ساختند و به جای آن مشهد را که مرحوم شیخ محمدتقی ادیب نیشابوری استاد برجسته ادب عربی تدریس میکرد، تشویق نمودند؛ به ویژه آنکه دو دوست من، شیخ محمد جواد فلاطوری و شیخ جعفر جعفری لنگرودی که از شاگردان آقای ترابی و ادیب در مشهد بودند، با ارائه فضل و علم خود موکّد عزیمت من به مشهد شدند.
از این جهت من در پاییز ۱۳۲۶ که همراه با مرحوم پدرم به مشهد مشرف شدم، مصمم گردیدم به تهران برنگردم و دروس حوزوی را آنجا ادامه دهم. مرحوم پدرم از مرحوم شیخ علیاکبر نوغانی که ریاست مدرسه نوّاب ـ از بهترین مدارس مشهد ـ را عهدهدار بود، درخواست کرد که حجرهای را به من اختصاص دهد و من صاحب حجرهای شدم که مشرف به بالاخیابان بود و راهرو آن منتهی به کتابخانه مدرسه میشد که از آرزوهای من این بود که به کتابخانه نزدیک باشم.
پدرم با توجه به سابقه مالاریائی که قبلا داشتم، از بیم آنکه مبادا از سرمای سرد خراسان تلف شوم، ده من زغال برایم خرید که در اتاق خود کرسی بگذارم؛ ولی چون من از آغاز صبح تا پایان شب به درس و مباحثه اشتغال داشتم، آن زغالها دست نخورده ماند.
درسها و بحثها
ساعت ۷ صبح به درس ادیب که باب معانی از مطول را تدریس میکرد، حاضر میشدم و کنار پنجرهای که استاد پشت به آن مینشست و به بست پائینخیابان باز میشد، مینشستم و ساعت ۱۰ که درس تمام میشد، فوری به مدرسه نوّاب میآمدم و به درس مرحوم حاج میرزا احمد مدرس یزدی که شرح لمعه در فقه و قوانین در اصول را تدریس میکرد، حاضر میشدم و هنگام ظهر پس از نماز و ناهار، به مباحثه دروس خوانده شده با شیخ محمدرضا گیلدشتی مباحثه میکردم و او چون اهل رشت بود، برای ناهار کته میپخت و من در روز دیگر آبگوشت میپختم و پس از نماز و ناهار و مباحثه، در رأس ساعت ۲ بعدازظهر در درس دیگر ادیب که باب بیان مطول بود، حاضر میشدم.
این درس ساعت ۴ تمام میشد و پس از آن ادیب در دکان صرّافی که در روبروی مدرسه خیرات خان بود، بر کرسی مینشست تا وقت مغرب که به خانهاش رهسپار گردد. من در وقت مغرب به مسجد گوهرشاد میرفتم و در فاصلهای که ادیب در دکان صرافی نشسته بود، ایستاده از او سؤالهای علمی میکردم و اگر او خود مطلب علمی بیان میکرد، من یادداشت میکردم و اگر در برخی از اوقات ادیب در آنجا نمینشست و مستقیماً از محل درس به منزل میرفت، من قبل از مغرب به دیدار دوستان فلاطوری به «مدرسه حاج حسن» که بین مدرسه نواب و بست بالاخیابان بود، یا «مدرسه دو در» که در بازار نزدیک مسجد گوهرشاد بود، به دیدن جعفری لنگرودی میرفتم و برخی از روزها به اقوام و خویشان به عنوان صله رحم سر میزدم که مرحوم پدرم مکرراً به من میفرمود: «صِلهُ الرّحم تزیدُ فی العمر»، یعنی صله رحم عمر را افزون میگرداند.
من از مهرماه ۱۳۲۶ تا مرداد ۱۳۲۷ در مشهد اقامت داشتم و در ضمن دروسی که در بلاغت و فقه و اصول که پیش از این یاد شد، چند صباحی هم به درس مرحومان آقا شیخ هاشم قزوینی و آقای شیخ کاظم دامغانی رفتم تا ادامه تحصیل در مشهد را ارزیابی کنم؛ ولی آنچه مرا از ماندن در مشهد باز داشت، این بود که شیخ سیفالله أیسی که محضردار بود، درس شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری را ارائه میکرد در شبها به صورت نیمه مخفی؛ چه، آنکه محیط علمی مشهد ارائه درس فلسفه را با تعلیمات مرحوم مغفور آقا میرزا مهدی اصفهانی اجازه نمیداد؛ لذا در یکی از روزها در مدرسه یکی از طلاب به من گفت: «شنیدم تو مخفیانه فلسفه میخوانی!» وقتی گفتم: «منطق منظومه میخوانم»، او گفت: «منطق مدخل فلسفه است و مدخلُ الکفر، کفر!» من گفتم: «تا اینجا تقسیم علم به تصور و تصدیق را خواندم و میگویند این حصر، حصر عقلی است مانند عدد که به زوج و فرد تقسیم میشود.»
من که علاقهمند به علوم عقلی به ویژه فلسفه بودم و پیش از این با نام استادان بزرگ در تهران همچون مرحومان شیخ محمدعلی شاهآبادی، یا شیخ محمدتقی آملی، میرزا ابوالحسن شعرانی و سید کاظم عصّار و شیخ مهدی الهی قمشهای آشنا بودم، ترجیح دادم که به تهران بیایم و از محضر این بزرگان استفاده کنم و پیش از این در کتابهایی مانند صونالمنطق و الکلام عن المنطق و الکلام سیوطی و الردّ علیالمنطقییین اینتیمیه تشنیع فلسفه را خواند بودم، تا جایی که ابنسینا و فارابی را ننگ عالم اسلام میدانستند و برخی از سخنوران علی روؤس الاشهاد ملاصدرا را ملا تحتا میگفتند و برخی هم میگفتند که پالان او کج بوده است!
من در عین اینکه به برخی از مخالفان فلسفه همچون مرحومان میرزا جواد آقای تهرانی و یا شیخ مجتبی قزوینی ارادت داشتم و از محاضرات آنان در علم اخلاق استفاده میکردم و حتی پنجشنبهها صبح به درس اخلاق آقا شیخ مجتبی قزوینی که در «مدرسه ابدال خان» (عبدالله خان) در اوائل پایینخیابان ارائه مینمود، میرفتم و حتی دعوتی که اخیراً از من شد که در مراسم بزرگداشت آقا شیخ مجتبی قزوینی که در قزوین منعقد میشود، سخنرانی کنم پذیرفتم؛ ولی این مواضع ضد فلسفه یونان آنان را برنمیتابیدم، به ویژه آنکه با دلیل سُستی مبنی بر اینکه مأمون دستور ترجمه کتابهای فلسفی را داد تا در خانه آل محمد(ص) را ببندد، مواضع خود را موجّه میساختند.
شک نیست که در بیتالحکمه ترجمه کتابهای طب و ریاضیات و نجوم در جهان اسلام مواجه با اشکالی نشد؛ ولی ترجمه کتابهای فلسفی و مابعدالطبیعی به علت ضعف مترجمان مسیحی و یهودی در محیط اسلامی جا نیفتاد و مسأله تشینع و تکفیر و تفسیق از همین جا آغاز شد تا آنکه پس از استقلال سیاسی ایران و رسمیت تشیّع و پیدا شدن بزرگانی همچون میرداماد و ملاصدرا و فیض کاشانی و ملاعبدالرزاق لاهیجی و حاج ملاهادی سبزواری این تشنیعها از دامن فلسفه زدوده شد و سیر حکمت متعالیه با چهرهای تازه که مبتنی بر استفاده از اخبار و احادیث آل محمد(ع) بود، خود را نمایان ساخت و این افتخار برای ایران در میان کشورهای اسلامی است که مفسران قران کریم همچون مرحوم علامه طباطبائی و فقیهانی همچون مرحوم امام راحل(ره) به توّغل در حکمت پرداختند و آن را حکمت متعالیه یا حکمت سامیه نام نهادند که سبزواری گوید:
نظمتُها فیالحکمه الّتی سَمَت
فی الذکَّرِ بالخیرِ الکثیر سُمِّیت
که آشاره به آیه شریفه «یؤتی الحکمَه مَن یَشاءُ و مَن یؤتَ الحکمه فقد اوتِی خیراً کثیرا» دارد.
در مدت کوتاهی که در مشهد اقامت داشتم، صبحهای جمعه به مجلس وعظ و روضه منزل مرحوم حاج شیخ مرتضی شهیدی عیدگاهی میرفتم که مرحومان ادیب نیشابوری و محمد تقی شریعتی هم در آنجا حضور مییافتند و از افاضات خود حاضران را بهرهمند میساختند. مرحوم عیدگاهی علاوه بر مقام علمی و روحانی خود، کارشناس املاک و قنوات آستان قدس رضوی هم بود. عصرها که برای رفع خستگی که به زیارت حضرت ثامن الائمه(ع) منتهی میشد، به مسجد گوهرشاد میرفتم، مجال دیدن علما و استادان حوزه را برایم فراهم میساخت؛ به ویژه آنکه طلاب مدارس علمیه مشهد هم در آنجا دیده میشدند و فرصت گفتگو و بحث هم رخ میداد.
برخی از علما حلقهای در یکی از صفّههای مسجد داشتند که شاگردان و مریدان آنان به آن جمع میپیوستند. من در جمع مرحوم حاج شیخ کاظم دامغانی حاضر میشدم که مرحوم محمدتقی شریعتی و حاج میرزا مسیح شاهچراغی و پدر دکتر شفیعی کدکنی هم به آن حلقه میپیوستند و مرحوم شهید مطهری هم هر وقت به مشهد مشرف میشدند، در همین گروه حضور مییافتند.
در مسجد گوهرشاد نمازهای جماعت متعددی برگزار میشد که امام جماعتهای مرحومان زیر به خاطرم مانده است: حاج شیخ حبیبالله گلپایگانی، شیخ غلامحسین تبریزی عبد خدائی، حاج شیخ احمد شاهرودی، حاج شیخ علیاکبر نهاوندی، حاج سیدهاشم نجفآبادی (پدر مادر رهبر معظم). در مشهد مدارس علمیه متعددی وجود داشت که برخی از آنها که یاد شد. به «مدرسه سلیمانخان» باید اشاره کنم که آیتالله واعظزاده خراسانی در آن تردد داشتند. من و ایشان و مرحوم کاظم مدیر شانهچی صبحهای جمعه مقالاتی را که طی هفته نوشته بودیم، برای یکدیگر جهت حک و اصلاح قرائت میکردیم؛ زیرا معتقد بودیم که ما در آینده باید نویسنده بشویم و این امر نیاز به تمرین دارد. در برخی از مدارس همچون «مدرسه عباسقلیخان» در پائینخیابان، برخی از طلاب اهل تسنن وجود داشتند که از افغانستان آمده بودند. حتی طلبه اسماعیلی، از جمله پدر دکتر بدخشانی که اکنون در مؤسسه مطالعات اسماعیلی لندن به تدریس و تحقیق مشغول است، در آن مدرسه بودند.
مجمع جوانان متدین
در مشهد دو مرکز که مجمع جوانان و دانشجویان متدیّن بود وجود داشت: یکی :کانون نشر حقائق اسلامی» که شبهای جمعه مرحوم محمدتقی شریعتی (پدر دکتر علی شریعتی) با سخنرانی خود حاضران را ارشاد میکرد و دیگر «مهدیه» که موسّس آن مرحوم حاج علیاصغر عابدزاده بود که علاوه بر جوانان برخی از اهل کسب و تجارت در آنجا جمع میشدند، صبحهای جمعه نیز مجلسی ادبی در منزل مرحوم محمود فرّخ ـ از ادبای خراسان ـ تشکیل میشد که در آن ادیبان و شاعران و ادبدوستان گرد میآمدند و با خواندن شعر و بیان مسائل ادبی، خود را سرگرم میساختند.
از خاطرات این دوره اینکه اتاق من در مدرسه نوّاب نسبتاً کوچک و مشرف به بالاخیابان بود و دری از این اتاق به روی خیابان باز میشد و آنچه در خیابان میگذشت، دیده میشد. در یکی از روزها که من درس نداشتم، در خیابان تشییع جنازه یکی از علما بود که در آن مرحوم حاج شیخ مرتضی شهیدی عیدگاهی شرکت کرده بودند. ایشان که از راه رفتن خسته شده بودند، به فکرشان رسیده بود که جهت استراحت به اتاق من بیایند تا به خیابان هم اشراف داشته باشند.
من که انتظار ایشان را نداشتم، ناگاه در باز شد و این روحانی سالخورده وارد شد. با دستپاچگی خود را گم کرده بودم. کتابهایم بر روی تشک و لحاف و بالش قرار داشت. استکانها ناشسته مانده بود و در هم برهمی نامتعارف در اتاق مشهود بود و در ضمن باید کتری را ببرم پائین و پرآب کنم که برای پذیرائی حاج شیخ چای تهیه کنم. ایشان که آشفتگی اتاق و پریشانی مرا در جمع و جور کردن اتاق دیدند، ناگهان این جمله را خطاب به من فرمودند: «مهدی آقا، تو واقعاً از بی کفنی زندهای!» این جمله هنوز به یادم است. خداوند ایشان را رحمت کند.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید