1395/11/10 ۰۷:۳۲
در اوایل شهریورماه ۱۳۸۷، که سومین گردهمایی عمومی سراسری «انجمن ترویج زبان و ادب فارسی» ـ با لطف ویژهای که مرحوم دکتر حبیبی به بنده داشت ـ در بنیاد ایرانشناسی برگزار میشد
در اوایل شهریورماه ۱۳۸۷، که سومین گردهمایی عمومی سراسری «انجمن ترویج زبان و ادب فارسی» ـ با لطف ویژهای که مرحوم دکتر حبیبی به بنده داشت ـ در بنیاد ایرانشناسی برگزار میشد، در روز افتتاحیه همایش که چند صد تن از اعضای هیأتآموزشی زبان و ادب فارسی و شمار فراوانی از دانشمندان حضور داشتند، دکتر حبیبی سخنرانی ممتع و پرباری درباره واژهگزینی و لغتیابی به مدت یک ساعت و بیست دقیقه ایراد کردند که همه حاضران را به تعجب وامیداشت، و این برای نخستینبار بود که ایشان ـ که بنیانگذار آن بنیاد بودند ـ چنین سخنرانیی ایراد میکردند؛ به ویژه آنکه او خود در «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» گروه واژهگزینی را اداره میکردند. یگانه آرزوی ایشان این بود که پس از به اتمام رسیدن ساختمان بنیاد ایرانشناسی، خود با فراغت بال، پس از کارهای اداری و اجرایی به مطالعات و تحقیقات خود در آنجا ادامه دهند؛ ولی:
ما کل ما یتمنی المرءُ اُ یُدرکُهُ تجری الریاحُ بُما لاتشتهی السفُنُ
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنان که در آئینه تصور ماست
زیرا هنوز چند صباحی از این «رخداد» نگذشته بود که: «آن سرو به ناوقت بخمّید چو چنبر» و دکتر حبیبی دچار بیماریهای گوناگون شد و دوستان و آشنایان ایشان در بیمارستان قلب، با تن رنجور او روبرو میشدند و در همان اوقات، او دست از مطالعه برنمیداشت و به تصحیح برخی از مقالات خود مشغول بود؛ ولی تن بیمار او آرزوهای علمی او را برنمیتابید و آدمی را به یاد این بیت ابنعربی میانداخت:
نفسی تُریدُ ولکن لا یُساعدُها رجلی فمن لی بإشفاق وإسعاد
راقم این سطور، در دیدارهایی که با آن مرحوم داشت، شصت سال آشنایی خود را، با آن فقید سعید، مرور میکرد:
از آنگاه که در سال ۱۳۳۱ پس از اتمام درس شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری (که مرحوم استاد سیدکاظم عصار در مدرسه عالی سپهسالار (شهید مطهری کنونی) ارائه میداد) در ایستگاه سرچشمه سوار اتوبوس شدم و چون معمم بودم، دکتر حبیبی با چهرهای گشاده، خود را کنار کشید که من در کنار او بنشینم و شاید که قاعده «السنخیت?ُ عل?ُ الانضمام» را میخواست تحقق بخشد. من برای آنکه این محبت را پاسخ گفته باشم، سر سخن را با این جمله آغاز کردم که: «شما نباید در حال حرکت اتوبوس کتاب بخوانید؛ چرا که این در درازمدت به چشمان شما لطمه میرساند». ایشان بدون درنگ، با لبخندی که جدی و شوخی را درهم میآمیخت، گفت: «ما چشم را برای خواندن کتاب و کسب علم میخواهیم».
این سلام و علیک و رد و بدل لبخند سالها ادامه داشت تا آنکه من پس از اتمام دوره علوم معقول و منقول، برای اخذ لیسانس دوم که منتهی به دوره دکتری میشد، به دانشکده ادبیات، ساختمان نگارستان در سهراه ژاله تردد پیدا کردم و ایشان را در میان دانشجویان رشته علوم اجتماعی میدیدم؛ ولی وقتی درس «تطور سازمانهای اداری و اجتماعی در ایران»، از طرف مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی، به من محول شد، ایشان ایران را به قصد پاریس ترک گفته بودند.
در همان ایام، وقتی من همراه با مرحوم پدرم، پیاده از بازارچه نایبالسلطنه، به منزل میآمدیم، یکی از بازرگانان فاضل و کتابخوانده به سوی پدرم میآمد و با هم درباره تفسیر برخی از آیات قرآن و توضیح برخی از احادیث به مدت یک ربع مکالمه و مقاوضه داشتند ـ که فهمیدم که آن بازرگان «حاجباقر حبیبی» پدر همین جوانی است که او را در دانشکده ادبیات میدیدم. و نتیجه آنکه «علمدوستی» و «دانشطلبی» در خانواده دکتر حبیبی موروثی بوده است.
پس از انقلاب، دکتر حبیبی را که از پاریس بازگشته بود، در برخی از مجالس و محافل، به عنوان وزیر علوم میدیدم؛ خصوصا که من هم پس از انقلاب رئیس دانشکده دماوند شده بودم، تا آنکه ایشان در سال ۱۳۶۹ رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی شدند که من در همان اوقات به عنوان عضو پیوسته آن فرهنگستان برگزیده شدم، و سپس چند سال بعد ایشان مؤسس بنیاد ایرانشناسی شدند، که من عضو هیأتامنای آن بنیاد بودم و یکی دو سال هم در آن نهاد تدریس میکردم.
در سال ۱۳۸۰، دو دوست فاضل و باوفا، بهاءالدین خرمشاهی و جویا جهانبخش، مجموعهای از مقالات را، به مناسبت هفتادسالگی من و پنجاه سال خدمات علمی و فرهنگی و دانشگاهی، از دانشمندان و استادان، به زبانهای فارسی و عربی و انگلیسی و فرانسه، در یکهزار و هفتصد و شصت و هفت صفحه، گردآوری کردند که مرحوم دکتر حبیبی مقالهای فاضلانه تحت عنوان: «گفتگو و ویژگی آن در حقوق» به آن مجموعه، که محققنامه خوانده شد، مرحمت فرمودند که در آغاز آن اشاره به ارتباط مرحوم پدرشان با مرحوم پدر من و نیز آشنایی خودشان با من کردهاند که مناسب است در پایان این گفتار نقل شود:
«در فاصله سالهای ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۸ هجری شمسی که پدرم با دو اقامت دو سه ساله در مشهد به کار و تحصیل اشتغال داشت، با مرحوم حاجشیخ عباسعلی محقق واعظ خراسانی، پدر بزرگوار استاد دکتر محقق، آشنایی پیدا کرده بود. این آشنایی پس از آزاد شدن حاجمحقق از زندان سه ساله و اقامتش در تهران ادامه یافت. از سال ۱۳۲۳، که ما به خیابان ادیب الممالک آمدیم، با مرحوم حاجمحقق و استاد دکتر محقق هممحله شدیم. در سالهای ۲۳ به بعد، که مرحوم حاجمحقق در ماههای رمضان، ابتدا در مسجد حاج میرزا مسیح (مشهور به مسجد بزازها) و سپس در مسجد حاج سیدعزیزالله (هر دو در بازار)، به منبر میرفت من همراه پدرم و یا به تنهایی در تمامی ماههای رمضان آن سالها پای منبر ایشان بودیم.
تسلط کمنظیر مرحوم حاج محقق بر حدیث و تفسیر و نظم و ترتیب منطقی و تسلسل مطالب به صورت یک مجموعه به هم پیوسته تفسیری یکماهه، منبر ایشان را از منبرهای پرشنونده و مفید آن سالها کرده بود. موارد متعددی از آن منبرهای رمضان را به یاد میآورم؛ ازجمله تفسیر آیات ۶۵ به بعد سوره کهف درباره ملاقات حضرت خضر(ع) و حضرت موسی(ع) و چگونگی همراهی این دو پیامبر عظیمالقدر و تفاوت روش و شیوه کار آن دو بزرگوار.
نیز به یاد میآورم که در بازارچه نایبالسلطنه یا در خیابان ادیب، هر گاه پدرم و حاجمحقق به یکدیگر برمیخوردند، اگر فرصتی داشتند، چند دقیقهای با هم احوالپرسی میکردند و گهگاه نیز چند نکته درباره یک یا دو روایت میان آنها رد و بدل میشد و بهخصوص پدرم درباره فهرست احادیث وسائلالشیعه (که آن زمان به مناسبتی مشغول ترجمهای از آن بود) با ایشان گفتگو میکرد. همچنین همراهی استاد دکتر محقق با پدر بزرگوارش، در خیابان ادیب، را به یاد میآورم که دکتر محقق، به رسم ادب، با فاصله یک گام از وی راه میسپرد.
نخستین گفتگوی ما در اتوبوسی اتفاق افتاد که در سرچشمه توقف کرده بود تا به اصطلاح مسافر بگیرد و دکتر محقق که ظاهرا از دانشکده ادبیات آن زمان یا مدرسه سپهسالار (شهید مطهری) میآمد، سوار اتوبوس شد و در کنار من نشست و بلافاصله به نصیحت پرداخت. در آن روزگار دانشآموز کلاسهای آخر دبیرستان بودم و آن شب در نور ضعیف داخل اتوبوس، کتابی غیردرسی را میخواندم. وی مرا از مطالعه کتاب در اتوبوس در حال حرکت و در نور ضعیف برحذر داشت. در پاسخ او که بسیار جدی سخن میگفت، با اندکی سر به هوایی یا مطایبه گفتم: «که آدمی چشم را برای خواندن میخواهد و بسیاری از اشیا و امور دیگر آن اندازه اهمیت ندارند که چشم را برای آنها نگه دارد». پاسخ دکتر محقق آن بود که: «در این باب جوانی میکنی و بهتر است بیشتر مواظب چشمهایت باشی».
بعدها نام دکتر محقق در دانشکده ادبیات، که دانشجویش بودم، به مناسبت رساله دکتری ایشان و تسلط بر دیوان ناصرخسرو بر سر زبانها افتاد. تقریباً همزمان با آمدن ایشان به «مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی»، گردش ایام مرا به اروپا افکند. در نتیجه آشنایی نزدیک ما با یکدیگر حاصل حضور مشترک در برخی از جلسات علمی و ادبی و برنامهریزی پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. همکاریمان در ده سال گذشته در فرهنگستان زبان و ادب فارسی و اخیراً در بنیاد ایرانشناسی، حُسن ختامی بر خاطرات پنجاهسالهام از دو محقق، پدر و فرزند، است…»
خداوند بارانهای رحمت خود را بر آن دانشیمرد فرو ریزاناد و او را که «مجسمهای از اخلاق حمیده و سیرت فاضله» بود، در بهشتهای برین خود قرار دهاد بمنه تعالی و کرمه.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید