سخنور نوپرداز / پروفسور فضل‌الله رضا - بخش اول

1393/5/19 ۱۰:۰۶

سخنور نوپرداز / پروفسور فضل‌الله رضا - بخش اول

استاد دانشمند آقای دكتر رضا در كتاب «نگاهی به شعر سنتی معاصر» به معرفی بیش از 20 تن از شاعران معاصر و خلاصه‌ای از زندگینامه و آثار آنها پرداخته كه بانو سیمین بهبهانی یكی از آنهاست. این کتاب به همت انتشارات اطلاعات روانه بازار شده است. آنچه از این پس طی چند شماره در اختیار خوانندگان گرامی قرار می‌گیرد، بخش مربوط به بانو سیمین بـهبهانی از مبتکرترین شاعران عرصه غزل معاصر است كه به خاطر سرودن غزل در وزنهای بی‌سابقه، شهرت دارد.

 

 

 

اشاره: استاد دانشمند آقای دكتر رضا در كتاب «نگاهی به شعر سنتی معاصر» به معرفی بیش از 20 تن از شاعران معاصر و خلاصه‌ای از زندگینامه و آثار آنها پرداخته كه بانو سیمین بهبهانی یكی از آنهاست. این کتاب به همت انتشارات اطلاعات روانه بازار شده است. آنچه از این پس طی چند شماره در اختیار خوانندگان گرامی قرار می‌گیرد، بخش مربوط به بانو سیمین بـهبهانی از مبتکرترین شاعران عرصه غزل معاصر است كه به خاطر سرودن غزل در وزنهای بی‌سابقه، شهرت دارد.

كس نشد آگه ز جلوه‌های نهانم نقش خیالم، كه در ضمیر بماندم

شاخه نیلوفرم كه خسته به یك پای دیر و شكیبا در آبگیر بمـاندم

(سیمین بهبهانی)

در تاریخ هزار ساله شعر فارسی، اگر بخواهند از چند بانوی شاعر نادره‌گوی نام ببرند، بی‌تردید نخست از پروین اعتصامی و سیمین بهبهانی سخن در میان خواهد آمد. میدان هنروری پروین در بخشی از شعر سنتی فارسی است كه قصاید ناصرخسرو و قطعات انوری و مانند آنها را به یاد می‌آورد. پروین شاعری است توانا، با احساس و عاطفه قوی كه گرایش به شرمگینی و اخلاق و عواطف مادری دارد. سیمین از شعر سنتی فراتر می‌رود، خلاقیت ستایش‌انگیز دارد، تركیبات نو می‌آفریند، شعر به اوزان عروضی تازه را خوب و آسان می‌سراید و صحنه‌های توصیف ناشده را به كمك احساسات هیجان‌انگیز خوشتر نقشبندی می‌كند.

از آغاز سده چهاردهم هجری شمسی، شعر نو به شتاب در ادبیات فارسی پا گرفت. بسیاری از سخنوران مرد یا زن، كم‌كم از شعر سنتی فاصله گرفتند و به شعر نو گرایش یافتند. سهم بانوان شاعر در هشتاد سال گذشته به گونه‌ بی‌سابقه‌ای افزایش پیدا كرده؛ آن‌چنان‌كه در آینده نزدیك، شمار نام‌آوران مرد و زن در میدان هنر كلامی برابری خواهند یافت.

افـزون بر این، سیمین شاعـر بلند بالای امـروز، در ادبیات فـارسی صاحب‌نظر است او چندین سال استعداد طبیعی سخنوری، بیان شیوا و نثر موجز و استوار خود را پرورش داده، پله پله از نردبان سخن بالا رفته، اكنون ژرف‌بین‌تر و فراخ‌نگرتر شده است. در غزل‌ها پیام می‌انبازد و نوای پیام‌ها گاه درشت و بی‌محاباست.1 اینك چند نمونه از سروده‌های این سخنور نامدار را با خوانندگان در میان می‌گذاریم. شعر نخست، «مردی كه یك پا ندارد»، در سال 1366 هنگام جنگ عراق با ایران سروده شده است.

مردی كه یك پا ندارد

شلوار تا خورده دارد مردی كه یك پا ندارد

خشم است و‌ آتش نگاهش، یعنی: تماشا ندارد!

رخساره می‌تابم از او، اما به چشمم نشسته

بس نوجوان است و شاید از بیست بالا ندارد

بادا كه چون من مبادا چل سال رنجش پس از این

خود گرچه رنج است بودن، «بادا مبادا» ندارد

با پای چالاك‌پیما، دیدی چه دشوار رفتم

تا چون رَوَد او كه پایی چالاك‌پیما ندارد؟

تق‌تق‌كنان چوبدستش روی زمین می‌نهد مُهر

با آنكه ثبت حضورش حاجت به امضا ندارد

لبخند مهرم به چشمش، خاری شد و دشنه‌ای شد

این خوی‌گر با درشتی، نرمی تمنا ندارد

بر‌ چهره سرد و خشكش پیدا خطوط ملال است

گویا كه با كاهش تن، جانی شكیبا ندارد

گویم كه با مهربانی، خواهم شكیبایی از او

پندش دهم مادرانه، گیرم كه پروا ندارد

رو می‌كنم سوی او باز، تا گفتگویی كنم ساز

رفته‌ست و خالی است جایش، مردی كه یك پا ندارد

صحنه شعر گفت و شنودی است به زبان نگاه، میان نوجوانی كه یك پایش را در جنگ از دست داده با بانوی شاعری كه با چشمان بینا، سنایی‌وار2 به او می‌نگرد. در روزگار ما این‌گونه صحنه‌ها در جهان فراوان‌تر از گذشته شده‌اند، اما چشمان بینا كم است و گوینده گویا كمتر. در گذشته سخنورانی چون سنایی و نظامی و سعدی و جامی این‌گونه صحنه‌های مردمی را به چشم دل خوب می‌دیدند و خوش توصیف می‌كردند. در سده‌های نزدیكتر، فارسی‌زبانان صاحب ذوق بیشتر به صحنه‌های تكراری در قالب غزل و قصیده گرویده‌اند و نوآفرینی در قالب‌های شعر سنتی كمتر به چشم می‌خورد.

نوجوانی سرافراز كه بخش بزرگی از وجودش را در راه دفاع از میهن و پاسداری باورهای فرهنگی، ملی و دینی خود از دست داده، نمی‌خواهد كسی حتی مادروار، با نگاه ترحم‌آمیز به او بنگرد. دیدگاه جوان پاكدل آن شعر حافظ است كه عاشق صادق می‌باید در قمار عشق، حتی در همان دور اول جان خود را عرضه كند.

اهل نظر دو عالم در یك نظر ببازند

عشق است و داوِ اول بر نقد جان توان زد

شاعر خوب آگاه است كه باید نگاه ترحم‌آمیز خود را پنهان كند و با لبخند مهر با جوان گفتگویی داشته باشد؛ اما نوجوان پاكدل را چون جامعه برای نبرد و درشتی و دفاع از میهن در برابر مهاجمان پرورانده، منت‌پذیر هیچ‌گونه برخورد مهرآگین نیست. او مردی فداكار است و بخشنده و بی‌نیاز، همانند كوهی بر یك پا ایستاده و چیزی كم ندارد كه كسی به او اعطا كند. شاعر هم مانند مادری است جهاندیده. از این رو با خویشتن خویش نجوا می‌كند. می‌خواهد به او بگوید كه ای جوان، من با پای چالاك‌پیما چهل سالی بیش از تو به دشواری راه دراز زندگانی را پیموده‌ام. ناگزیر رنجهای آیند‌ه تو را به دید می‌آورم و درمی‌یابم و درك می‌كنم و از تصور آن در رنجم. دلم می‌خواهد چون مادری یاور تو باشم.

شعر بسیار زیباست و نگارنده آن‌را شعر نو ناب می‌داند: صحنه نو با تركیبات تازه مانند خویگر، چالاك‌پیما، ثبت حضور، تق‌تق كنان و شلوار تاخورده. پایان غزلواره، شاعرانه و عارفانه است. گوینده به اندرز و نصیحت و نتیجه‌گیری مكتبی نمی‌پردازد. سخن سیاسی زودگذر در میان نمی‌آورد كه فلان كشور به فلان كشور حمله كرده و اگر دولتمردان به گونه دیگر رفتار می‌كردند، صلح به جای جنگ می‌نشست و جهان آباد می‌شد و آدمی به آدمیت می‌رسید. نوجوان، تق‌تق‌كنان به‌سوی آینده نامعلوم، به‌سوی كرانه‌های بی‌نهایت دور می‌رود و ثبت حضورش در جریده محرومان و ستمدیدگان جهان حاجت به امضا ندارد...

جهان پیر است و بی‌بنیاد، از این فرهادكش فریاد

كه كرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

 

(حافظ)

در لجه سرگردانی

در لجّه سرگردانی چون گوی شناور بودم

با آن همه نافرمانی محكوم مقدر بودم

نی‌غرقه شدم،‌ نی ‌رَستم، نی راه كران دانستم

نی هیچ فراتر جَستم، نی هیچ فروتر بودم

بی‌نو شدن و فرسودن، بی‌كاستن و افزودن

در بودن و در نابودن، پیوسته برابر بودم

با خوردن و خُفتی راضی، با گفت و شنفتی راضی

بالا نه و جفتی راضی، مانای كبوتر بودم

از بیم چنین بیمارم، تصویرم و بر دیوارم

نشنوده كسی گفتارم، دیری كه مصور بودم

تا زاده شدم تا ماندم، آغاز و دوامش خواندم

وین حكم به ناحق راندم، پایان مكرر بودم

این شعر، به خلاف بسیاری از سروده‌های سیاسی و اجتماعی خام تكراری روزگار ما، مایه فلسفی ژرف دارد. سرنوشت آدمی است در «عالم جبر و علیت»؛ مانند گوی شناوری كه آن را به جایی ناشناخته در دریای بی‌كران وجود بسته‌اند. مختصر تكانی می‌خورد، بالا و پایین می‌رود، ولی نمی‌تواند برتر بجهد یا برمد و فراتر بگریزد. اشاره‌های زیبا به زندگانی ناچیز آدمی و ادعاها و داوریهای او و تأثیرناگذاری او در دستگاه آفرینش در شعر دیده می‌شود كه با سروده‌های اهل نظر پهلو می‌زند.

عبـارت «بـا آن همه نـافرمانی» گـویی یـك اشـارت پـوشیده هـم بـه نافرمانی‌ها و سركشی‌ها و گناهان آیین بنیاد آدمی در جامعه دارد. به یاد می‌آورد كه ما در همه حال به دستورهای پذیرفته دل خود هم گاه وفادار نبوده‌ایم. آدمی با همه سركشی‌ها، عصیان‌ها، دعوی‌ها و داوری‌ها، جهانگیری‌ها، فناوری‌ها، محكوم مقدر است. عمرش كوتاه، فضایش محدود، از مرزهایی كه برایش معین و مقدر كرده‌اند، نمی‌تواند فراتر برود. بود و نبود، كاستی و افزایش و نو و كهن شدن او تأثیری در نظام عالم، در گردش افلاك، ندارد، موجود ناچیزی است كه خود را گاه خداوندگار كیهان می‌پندارد: «چه‌هاست در سر این قطره محال‌اندیش!» بیت هفتم نشان می‌دهد كه سراینده، بانویی است كه می‌خواهد با فروتنی بگوید كه كبوتروار به كمترین امكانات خانگی تن در داده است.3

 

پی‌نوشتها:

1 . بهبهانی در هر دو رشته شعر سنتی و شعر توصیفی نوسروده‌های نغز دارد. هر چند در اینجا گرایش ما بیشتر به جانب ارزشیابی شعر سنتی است.

2 . اشاره به«عطار روح بود و سنایی دو چشم او».

3 . شاعر صحنه كبوتر خشنود بغوبغو كنان را با گام‌های موزون به گرد جفتش خوب به اشارت یاد می‌كند.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: