چکامه‌ای زربفت از سخنوری کرباس‌پوش / پروفسور فضل‌الله رضا

1396/5/2 ۰۷:۵۸

چکامه‌ای زربفت از سخنوری کرباس‌پوش / پروفسور فضل‌الله رضا

آن فقر که بی‌تیغی، صد کشور دل گیرد از شوکت دارا، بیش، از فر فریدون به پندهای بسیار در شاهنامه می‌بینیم، در چیرگی خرد و فرهنگ، بر کام‌پرستی و آرزوبافی، در برتری هنر بر گهر، در پرهیز از کاهلی. در داستان‌های رنگین شاهنامه، فردوسی عموما چنین پند می‌دهد که روزگار در گذر و خوابگه بازپسین همه مشتی خاک است. سرانجام باید همه کس را گذاشت و از همه چیز درگذشت.

 

آن فقر که بی‌تیغی، صد کشور دل گیرد

از شوکت دارا، بیش، از فر فریدون به

پندهای بسیار در شاهنامه می‌بینیم، در چیرگی خرد و فرهنگ، بر کام‌پرستی و آرزوبافی، در برتری هنر بر گهر، در پرهیز از کاهلی. در داستان‌های رنگین شاهنامه، فردوسی عموما چنین پند می‌دهد که روزگار در گذر و خوابگه بازپسین همه مشتی خاک است. سرانجام باید همه کس را گذاشت و از همه چیز درگذشت.

که فرهنگ آرایش جان بود

ز گوهر سخن گفتن آسان بود

سخن را سخندان ز گوهر گزید

ز گوهر ورا پایه برتر گزید

سخن ماند از تو همی یادگار

سخن را چنین خوارمایه مدار

به آغاز گنج است و فرجام، رنج

پس از رنج، رفتن ز جای سپنج

چو گیتی تهی ماند از راستان

تو ایدر ببودن مزن داستان

اگر چرخ گردون کشد زین تو

سرانجام خشت است بالین تو

درخشندگی این‌گونه گهرهای شاهوار اندیشة فردوسی، چشم هر بینندة هنرشناس را خیره می‌کند. به نظر امروز چکامه نغزی از یکی از پرستندگان فردوسی به خاطرم رسید که گوینده با سبک خراسانی گرانسنگ، گویی بخشی از پندها و اندرزهای فردوسی را بازگو می‌کند. چون این چکامه را نمودار اندیشة بلند مردم ایران می‌دانم، آن را با خوانندگان در میان می‌گذارم. داوری خواهند فرمود که مقایسة این اندیشة پرخیده سخنوری با بیشتر کالاهای پیش پا افتادة غربی که مجلات و مکتب‌های ما را انباشته‌اند، «همان حکایت زردوز و بوریاباف است». آن سخن بلند، از «ادیب پیشاوری» استاد آغاز سده چهاردهم شمسی هجری است.۱ من با این شعر ادیب، الفت قدیم دارم و امیدوارم که شما هم آن را بپسندید و به‌ خاطر بسپرید:

خرد چیره بر آرزو داشتم

جهان را به کم مایه بگذاشتم

منش چون گرایید زی رنگ و بوی

لگام تکاورش برکاشتم

چو هر داشته کرد باید یله

من ایدون گمانم همه داشتم

سپردم چو فرزند مریم جهان

نه شامم مهیا و نه چاشتم

تن‌آسائی آرد روان را گزند

گزند روان خوار بگذاشتم

به فرجام چون خواهد انباشتن

به خاکش، منش پیش انباشتم

بود پردة دل درآمیختن

به گیتی من این پرده برداشتم

چو تخم امل، بار رنج آورد

نه ورزیدم این تخم و نه کاشتم

زدودم ز دل نقش هر دفتری

ستردم همه آنچه انگاشتم

به عین‌الیقین جستم از چنگ ظن

که بیهوده بود آنچه بنگاشتم

از ایراست کاندر صف قدسیان

درخشان یکی پرچم افراشتم

هر آن کو به پا بود از ریمنی

منش مهدی عصر پنداشتم

شعر ادیب پیشاوری غزلواره‌ای است در بحر متقارب. از زیبایی‌های خیره‌کننده این سخن، آغاز دلیرانة آن است که شاعر لشکر خرد را بر آرزوها چیره می‌کند و رنگ و روی فریبندة این جهان را به چیزی نمی‌گیرد.

در بیت دوم، شاعر لگام اسب سبکسر امیال حیوانی ما را که به‌ سوی طویلة خور و خواب و مال ریمنی و شهوت و دروغ و ریا گاه سراسیمه راه‌سپر است، به نیروی مردی و درستی و پاکدامنی برمی‌گیرد.

در بیت سوم، شاعر عارف‌صفت، چون می‌داند سرانجام روزی همه را باید گذاشت و رفت، خود با میل و اختیار از همه درمی‌گذرد و نداشته‌ها را داشته می‌پندارد.

در بیت چهارم، روان ‌قدوسی شاعر اوج می‌گیرد و مانند عیسی(ع) به سیر آفاق و انفس می‌رود، در حالی که نان در انبان و کفش بر پای و بالش زیر سر ندارد. بالاتر از همه اعلام بی‌پیرایة این نداشتن‌ها، مایه شکوه اوست.

ادیب در بیت هفتم اشاره‌ای به سخن عاشقانه‌دارد (آمیختن و پردة راز) که به بهانه خردورزی از آن درمی‌گذرد.

در بیت ششم، شاعر زنده‌ضمیر، نفس را به خاک می‌سپارد و مرگ شهوت‌ها را به جان می‌خرد که این مرگ مایة زندگی اوست.

بیت هشتم طغرای آزادی ادیب سخندان ماست از آرزوها و امیدهای خاک‌آلود، مرد یکتاپیرهن پیشاور چنان قوتی در خود می‌آفریند که تخم امیال نفسانی را در سرزمین دل نمی‌ورزد، تا سپس تخم، جوانه بزند و به کار روئیدن نهال برسد و نهال روزی درخت قوی بشود. چه آنگاه از ریشه برانداختن درخت تناور کاری دشوار خواهد بود. به قول مولوی:

ریشه‌های خوی بد، محکم شده

قوت برکندن آن کم شده

در بیت نهم، شاعر پختگی هنری خویش را درمی‌یابد. برای او پایبندی به پدیده‌ها و گفته‌ها و شنیده‌ها دشوار‌تر شده است. دیگر هرچه می‌آفریند پسند او نیست. مادر طبع، سخت‌دل شده و هر دختر اندیشه که به جهان می‌آورد نابود می‌کند. نقش زیبایی ازلی، چشمان شاعر را خیره کرده است و به نزد هیچ عروس فکری دیگر نمی‌پسندد که سر فرود بیاورد. ستایش انگیز است که تقوای ادیب، به فرضیات احکام هم پروانه ورود به مغز خود را دریغ می‌دارد.بیت دهم، این سخن را تأیید می‌کند که آن نقش‌ها که در خاطر می‌پرورید، بیشتر ناتمام و بیهوده بود. جلوة معشوق چیز دیگری است. نوری است که بر او تابیده و یقین جای خیال اندیشی را گرفته است.

در بیت ماقبل آخر، کرباس‌پوش تهیدست آن سوی خراسان، که در وارستگی و درستی و تقوای خود را از انبوه کارداران تهی میان و خرسواران فربه، زیبنده‌تر و بی‌پیرایه‌تر و ارجمندتر می‌بیند، یک دم به سائقه بشری، نفس رنجدیدة محنت کشیده را به پاکدامنی و فریفته نشدن به ارزش‌های صوری سگان و گرگان دلداری می‌دهد. بر خود می‌بالد و می‌گوید: این تویی که در صف مردان پاک، پرچم برافراشته‌ای، و سلطنت فقر به توارزانی داشته‌اند. «بشناس قدر خویش که یاقوت احمری».

در بیت آخر مانند بسیاری از بیتهای دیگر، سخندان فردوسی‌شناس ما، با فردوسی همداستان می‌شود و می‌گوید:

فریدون فرخ، فرشته نبود

ز مشک و ز عنبر، سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکوئی

تو داد و دهش کن، فریدون توئی

***

آن سخنوران وارستة تیغ‌زبان کجا هستند؟ چرا به چشم ما درنمی‌آیند؟ چرا دیگر این‌گونه اندیشه‌های آسمانی در زندگی ما و فرزندان ما نقش ارشاد ندارد؟ آری، از یک سوی این‌گونه مردان، کمیاب شده‌اند؛ چون محیط ما طرحهای دیگری را شاید بیشتر می‌پسندد و می‌پروراند، از سوی دیگر ارزش‌های معنوی ما پنهان شده است که چشم ما این نقشهای زیبا و ارزنده را کمتر می‌بیند و می‌شناسد. تجزیه و تحلیل این موضوع و علاج واقعه برعهدة دانشوران و ارباب قلم است و در یک مقالة کوتاه نمی‌‌گنجد. با این حال چند نکته را به عنوان حاشیه متذکر می‌گردد.

در پاسخ همین پرسش‌ها که همیشه در ذهن اهل دل جولان دارد، به خاطرم آمد که به مناسبتی در آمریکا چند بیت ساخته بودم که شاید بتواند این معنی را تا اندازه‌ای در ذهن خوانندگان روشن کند:

پادشاهــــــــان دل در ایــــــران‌اند

چه تهــــــیدست پادشاهــــانند!

لیک چشم تو ای وزیرشناس

شاه را کی شناخت در کرباس

نمی‌توان انکار کرد که سخنوران اندیشمند و پاک‌دامان در سرزمین ما کمیاب شده‌اند. جای شک نیست که هر محیطی طرحی را که نخواهد و نپسندد، رفته رفته از میان برمی‌دارد و نقشهای دیگر به‌ جای آن می‌گذارد. آسمان فرهنگ و ادب پارسی، مانند فضای تهران و لس‌آنجلس و شهرهای بزرگ دیگر تیره شده است. پرورش گلهای گلستان فرهنگ، هوای روشن و آفتاب درخشان می‌طلبد، باید کمر همت بربست و آب و هوا و خاک را آماده‌تر کرد تا در آینده، سخنوران گشاده‌زبان ما چنین به آوای بلند گله نکنند که: آب و هوای پارس عجب سفله‌پرور است! (حافظ)

***

در تهران از مرد صاحب جاهی شنیدم (دکتر وکیل، داماد منصور نخست‌وزیر و نماینده ایران در جامعه ملل متحد) که به چشم دیده بود وزیر دربار مقتدر وقت «تیمورتاش» مانند مرید و شاگرد معتقدی دست همین سخنور عباپوش ما را بوسه می‌داد. این دست‌بوسی را نه افتخاری برای ادیب وارسته می‌دانم و نه احتقاری برای وزیر هنرشناس٫ در این مقام من در ذهن خویش، ادیب را نمودار فرهنگ و تقوای اخلاقی ملت ایران می‌شمارم؛ مردی که به آزادگی و وارستگی خوی کرده و به طویله شکم و شهوت چندان دل نبسته باشد. از این‌روست که بوسیدن دست زهد نفروشان، از آراستگی سروران نمی‌کاهد. آن وزیر در کار ادب و هنر بینا بود و در برابر عظمت فرهنگ ایران سر فرود می‌آورد. (پندار نگارنده در اینجا بیشتر متوجه اندیشه و گفتار گویندگان و زیبایی صحنة هنری است، نه خصوصیات اخلاقی و روش حقیقی زندگی اشخاص).

امروز این صحنه‌ها کمتر شده است. سید بلندنظر، خردمندقبا هر دو روی آستر، فراوان نیست. سخن گفتن دریِ حکیمانه ارج شایسته ندارد، باغ لاله و نسرین شعر فارسی کم گل و پرخار شده. به هرحال اگر گلی هم می‌شکفد، بانگ مرغی برنمی‌خیزد. شایسته نمی‌دانم بگویم که اندیشمندان دلیر و سخنوران باتقوا به‌کلی از میان ما رفته‌اند. نه، آلودگی آب و هوا، باغ را برای پرورش گیاهانی از نوع دیگر آماده‌تر کرده است. ما مردمی که به این زبان‌ها و سخن‌ها و فرهنگ‌ها عشق باخته‌ایم، رفته رفته باید معشوق دیگری جستجو کنیم. شاید این کار را همگان همه‌روز می‌کنند. کاروان راه‌نشین اندیشه‌ها و نقشها و کالاهای دستفروش غربی که به سرزمین‌های کهن جهان هجوم آورده‌اند، خریدار فراوان دارند. ناچار نوآموختگان ما، سالها با رنگ و بوی این کالاها سرگرم خواهند بود.

در میان کالاهای غرب، آنچه در بازار معرفت از علم و صنعت و شعر و ادب گرانقدرتر باشد، مستورتر و مهجورتر است. ناچار آنچه مشتری روزانة بازاری دارد، غالبا از نوع پیش‌پاافتاده‌تر است. به این ترتیب چه بسا می‌بینیم که کان‌های معرفت شرق را فرو بسته‌ایم و از ژرفای فرهنگ غرب به دور مانده‌ایم و بازار امتعه عامه‌پسند پرجوش خریدار است. با این وصف سزاوار نیست که جوانان را سرزنش کنیم که چرا فریفتة ظاهر آراستة اندیشه‌ها و روشهای کودکان بازار معرفت می‌شوند، بدون اینکه فرصت کاوش و پژوهش در ژرفای فرهنگ شرق یا غرب داشته باشند. مغز جوان غذا می‌طلبد و آنچه آماده و در چشم عوام ارجمند‌تر باشد، بیشتر مصرف می‌پذیرد.

چون در امور ادبی و هنری، معیار عینی (Objective yardstick) مانند رشته‌های علمی و صنعتی در دست نیست، کار تمییز خزَف و گُهر و آبگینه‌فروش و گوهری، دشوارتر و وقت‌گیرتر می‌شود. چه بسا که خرمهره‌فروش گردن افراخته بر صدر می‌نشیند و هنرمند بارور در آتش حرمان می‌سوزد. به هر تقدیر چون با ژرفای دانش غرب و یا با فرهنگ غنی ایران آشناتر بشویم و در مکتب معرفت و تقوا، دانش‌آموزی صادقانة مداوم داشته باشیم و به گواهی‌نامه‌ها و القاب و مقامات صوری سر فرود نیاوریم، این شاهان کرباس‌پوش را خواهیم شناخت. در غیر این صورت افسوس بر آن دیدگان ظاهربین:

بر این دو دیدة حیران من هزار افسوس

که با دو آینه رویش عیان نمی‌بینم

(حافظ)

وقتی هنرمند هنرشناس نقشی می‌آفریند که خاطر مشکل‌پسندش را شاد می‌کند، حالی به او دست می‌دهد که سرشار از خشنودی آمیخته به غرور است؛ مثلا سعدی می‌گوید:

در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر

خواهی ز پادشاه سخن، داد شاعری

یا:

بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کسی

حد همین است سخندانی و زیبایی را

حافظ می‌گوید:

کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب

تا سر زلف عروسان چمن، شانه زدند

*

حافظ! از مشرب قسمت گله بی‌انصافی است

طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس

منوچهری در پایان قصیدة بسیار زیبای معروف خود می‌گوید:

سترون شو ای مادر طبع من

مزای این چنین دخت مه‌پیکری

فردوسی هم در پایان گفتار دقیقی، آنجا که به ملک سخن خویش بازمی‌گردد، خود را به‌حق می‌ستاید و می‌گوید:

سخن چون بدین‌گونه بایدت گفت

مگوی و مکن رنج با طبع جفت

یا:

پی افکندم از نظم کاخی بلند

که از باد و باران نیابد گزند

این حال خوشی است که به سخندان سخن‌شناس دست می‌دهد و نباید آن را با ستایشی که شاعران متعارف از گفتة خود می‌کنند (چنان‌که در بسیاری از مجلات روز می‌بینیم) همسنگ گذاشت.از این حال خوش هم خوشتر، آن حال روحانی و عرفانی است که روزگاری به هنرمند بسیار بینا دست می‌دهد. آن زمان است که چشمان هنرور قوی بسیار خوانده و بسیار شنیده و فراوان اندیشیده را برمی‌گشایند، وی خود را در برابر دریایی از ممکنات آفرینش هنری می‌بیند. آنگاه به هنرمند حالی دست می‌دهد که اندودی از فروتنی و بینایی و اندیشمندی و شاید کمی هم نومیدی است. وقتی چنین احوال به گویندگان سخنور ما چیره می‌شود، سخنانی از این نوع می‌گویند:

شرم آید از بضاعت بی‌قیمتم ولیک،

در شهر، آبگینه فروش است و گوهری

(سعدی)

 

این خرقه که من دارم، در رهن شراب اولی

این دفتر بی‌معنی، غرق می ناب اولی

(حافظ)

سخن هرچه گفتم، همه گفته‌اند

بر و بار دانش همه رُفته‌اند

(فردوسی)

البته هنرمند در زندگی خود حالات گوناگون دارد که یکی همان حال آگاهی قطره از وجود در دریای بیکران است. در این حال، اندیشة آبستن او، طرحهای نو می‌آفریند و می‌گوید و می‌نویسد، اما پیش از آنکه ببیند و بشنود نقشها را درهم می‌درد. نوشته‌ها را به دور می‌اندازد، طومارها را پاره می‌کند. زنجیرهای محکم عقاید و آرا را از هم می‌گسلد. اینجاست که گردنکشی نادانی و شعلة خودبینی فرد می‌میرد. نقش‌آفرین ورزیدة آگاه، در جهان علم و هنر، مشکل‌پسند و پر تردید و دیرباور می‌شود. در کرانه‌های برشدة آسمان دانش، کمتر هنرمند عالیقدری است که آنچه می‌آفریند، در برابر آنچه می‌توان آفرید، ناچیز نشمارد.

در پرتو این معنی که توضیح یافت، بیت نهم شعر ادیب هم به زعم من لطف مخصوص دارد. پیرمردی است فارغ از مال و جاه و خانه و اسباب زندگی. جیره و مواجب و ملک و پاداش و بازنشستگی هم ندارد، اما در جامعه، صدرنشین و محترم است. از خراسان به تهران آمده و اعیان شهر که ایشان با ارزش‌ها و ارج‌های فرهنگ زیبای ایران خوی گرفته، مقدم و محضرش را مغتنم شمرده‌اند. هنرمند بی‌اعتنا به بالا و پست که به دلق تقوا و خلقت ادب آراسته است، به همه گوش می‌سپارد، همه را می‌فهمد، همه را دوست می‌دارد؛ اما در کارگاه معرفت آنچه را که آفریده‌اند یا خود می‌آفریند، وحی منزل نمی‌داند تا به ریا، یا زور و زر آن را بفروشد و بفروشاند. بدیهی است که چنین اندیشمند قلندری، مانند نوآموختگان، به نام متخصصان و اسامی مکتب‌های اندیشه شرق و غرب پناه نمی‌برد و به صراحت می‌گویند:

زدودم ز دل، نقش هر دفتری

ستردم همه، آنچه انگاشتم

پی‌نوشت:

۱ـ ادیب پیشاوری وقتی که به ایران آمد، در ادب فارسی و عربی یگانه بود. اعیان شهر مانند محتشم‌السلطنه اسفندیاری مقدمش را گرامی داشتند و افتخار میزبانی او را غنیمت می‌شمردند.

کسی‌کو ز دانش برَد توشه‌ای

جهانی‌است بنشسته در‌گوشه‌ای

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: