1393/2/7 ۰۸:۲۱
ما به تعبير ديگر مىگوييم: توحيد نظرى و توحيد عملى؛توحيد نظرى منقسم مىشود به توحيد ذاتى، توحيد صفتى، توحيد فعلى. معناى توحيدهاى نظرى، چگونه دانستن و چگونه فكر كردن است. انسانموجودى است مفكّر، داراى انديشه، منطق و استدلال؛ يعنى فكر واستدلال و انديشه و منطق انسان بايد برسد به مرحله اين سه توحيد:توحيد ذاتى و صفتى و فعلى؛ يعنى انسان اينچنين بينديشد. پس توحيد نظرى يعنى توحيدى انديشيدن، خدا را در ذات، صفات و فعل، واحد ويگانه دانستن؛ از نوع دانستن است.
اما توحيد در عبادت يا توحيد عملى از نوع بودن است؛ يعنى موحّد بودن. آنها از نوع انديشيدن است، اين از نوع بودن است؛ يعنى ما بايد اينجور باشيم. به عبارت ديگر توحيدهاى نظرى و فكرى وقتى در مرحلهعمل در وجود انسان پياده مىشود آن وقت اسمش مىشود توحيد عملىيا توحيد در عبادت، به معنى اعمّى كه توحيد در عبادت دارد. اخلاص وتوحيد و شرك در اسلام يك معنى بسيار وسيعى دارد كه اين مطلب راتوضيح خواهيم داد.
جلساتى بود در دو مسجد ديگر در غرب تهران كه من در آن جلسات تحت عنوان «خدا در انديشه انسان»13 بحث كردم. بحثهايى كه ما در آنجا كرديم همه، بحثهاى نظرى و فكرى بود؛ نمىخواهم بگويم همه بحثهاى نظرى كه بايد بشود، بلكه قسمتى كه در آنجا بحث كرديم، همه از نوع توحيدهاى نظرى و فكرى بود. عنوان و تيتر مسائلى را كه در آنجا طرح كرديم، اكنون ذكر كردم. در اين مجلس مىخواهيم درباره توحيد عملى بحث كنيم و لهذا عنوان بحث ما در اينجا «خدا درزندگى انسان» است.
توحيد عملى، لازمه توحيد نظرى
از خصوصيات اعتقاد به توحيد اين است كه يك فكر و انديشهاى استكه خود به خود در انسان، نوعى بودن و نوعى زيستن را به وجود مىآورد. در انديشههاى انسان بعضى از انديشههاست كه از نظر اينكه چگونه بايد بود، هيچ اثرى نمىگذارد؛ مثلاً اگر ما بياييم دراطراف كهكشانها مطالعه كنيم و به اندازهاى كه علماى نجوم اطلاعات درباره كهكشانها دارند، اطلاع پيدا كنيم، مثلا در اين كهكشانها چقدرخورشيد وجود دارد و اين خورشيدها چقدر سيارات و اقمار و زمينها بهدور خود دارند، فاصله اينها تا ما چقدر است، اين فاصلهها را جز با سير نورى نمىشود اندازهگيرى كرد، آيا يك كهكشان در عالم وجود دارد يا بيشتر؟
خيلى اطلاعات مفيد و خوبى هم براى انسان است؛ ولى دانستن و ندانستن اينها انسان را به اين فكر فرو نمىبرد كه پس چگونه بايد بود؛ براى اينكه در زيستن و بودن من اثرى ندارد كه يك كهكشان داشتهباشيم يا هزار كهكشان، آيا در اين كهكشان ما هزار خورشيد وجود دارديا يك ميليون و يا صد ميليون خورشيد، آيا هر خورشيدى چقدر سيارهبه دور خود دارد؟ آيا اينها در چگونه بودن و چگونه زيستن من اثرمىگذارد؟ نه، ربطى پيدا نمىكند. انديشه است، انديشه درستى هم هست؛ ولى در چگونه بودن من اثرى نمىگذارد.
از آن جمله [انديشهها، انديشه چگونگى پيدايش شبانهروز است.] علماى قديم معتقد بودند كه زمين مركز عالم است و ستارگان از آن جمله خورشيد به دور زمين مىچرخند. علماى جديد آمدند بطلان اين نظريه را ثابت كردند كه خير، خورشيد مركز اين سيارات است؛ چند سيارهاست و از آن جمله زمين؛ زمين ما به دور خورشيد مىچرخد نه خورشيدبه دور زمين. قدما خيال مىكردند شبانهروز، سير شبانهروز، اين بيست وچهار ساعت شبانهروز كه به وجود مىآيد، از حركت خورشيد به دور زمين است؛ علماى بعد ثابت كردند كه خير، از حركت زمين به دور خوداست. آيا اين در چگونه زيستن و چگونه بودن انسان تأثيرى مىبخشد؟ نه، در اين جهت تأثيرى ندارد؛ يعنى اين طور نيست كه اگر زمين به دور خود بچرخد و شبانهروز اين گونه پيدا بشود، پس من يك جور بايد باشم، ولى اگر خورشيد به دور زمين بچرخد و شبانهروز از حركت خورشيدپيدا بشود، پس من جور ديگر بايد باشم.
تأثير اعتقاد به خدا در زندگى انسان
اما بسيارى از مسائل در عالم هست، و در رأس همه آن مسائل مسئلهخدا، [كه در چگونه زيستن و چگونه بودن انسان اثر دارد.] اعتقاد به خدا نوعى جهانبينى به انسان مىدهد كه انسان خواه ناخواه فكر مىكند كه بنا بر اين من اينجور بايد باشم نه آنجور؛ يعنى اگر انسان اعتقاد به خدا نداشته باشد، قهراً در چگونه بودن خودش يك جور فكر مىكند، اگر اعتقاد به خدا داشته باشد در چگونه بودن خودش جور ديگر فكرمىكند. نمىتواند در هر دو نحوه يك جور فكر بكند، چرا؟
واضح است؛ براى اينكه اگر بگوييم «خدا» معنايش اين است: عالم، هستى و از آنجمله خود من از يك مبدأ حكيم عليم مُدرك شاعر به وجود آمدهام. فوراً اين سؤال مطرح مىشود: آيا خلقت عبث است يا غايتى دارد؟ آيا من عبث و پوچ آفريده شدهام، يا براى چيزى آفريده شدهام؟ اگر خلقت عالم بر اساس تصادف باشد، [به اين نحو كه] مادهاى حركات بىنظمىدر عالم داشته است؛ ماده به حركات خودش واقف نيست و توجه بهغايت و هدف هم ندارد، كوركورانه عمل مىكند و در ضمن حركاتتصادفى، انسان هم يك تصادف و يك فلتهاى14 است كه در اين عالم به وجود آمده است، در اين صورت «براى چه» ندارد، «من براى چه خلقشدهام» معنى ندارد. مثل اين است كه بگوييم من «آتش چرخان» را چرخاندم، ناگهان جرقهاى پريد رفت آنجا؛ بعد بگوييم آن جرقه باخودش فكر كند من براى چه رفتم آنجا؟ اين ديگر «براى چه؟» ندارد.
ولى [اگر عالم از يك مبدأ حكيم به وجود آمده باشد، من با خود مىگويم15] چگونه باشم كه با آن منظورى كه خلقت من براى آن منظور است، منطبق بشود؟ و چگونه اگر باشم، بودنم با آن منظور در خلقت منطبق نمىشود؟ و اگر منطبق نشود، بعد چه مىشود؟ بدبختى و شقاوت است. يامن بايد با هدف و منظور خلقت هماهنگى داشته باشم [كه منتهى مىشودبه] سعادت، و يا ستيزهگرى داشته باشم [كه منجر مىشود به] شقاوت وبدبختى. اين است كه توحيد نظرى به دنبال خود توحيد عملى رامىآورد.
سلامت روانى، اولين اثر توحيد در زندگى انسان
مطلب ديگرى را كه اولين مطلب ما در باب توحيد عملى است ـ بهمناسبت آيهاى كه تلاوت كردم ـ عرض مىكنم. به نظر من اين آيه قرآن ازآن آياتى است كه جنبه اعجازآميز دارد [در ارتباط با16] روح و روانانسان از نظر نكته روانى كه در بر دارد. خود مضمون آيه را شما در نظربگيريد.
قرآن مثل مىآورد براى موحد و مشرك؛ يعنى براى آن كه توحيدعملى دارد و آن كه شرك عملى دارد. مىگويد: شما دو نفر را در نظربگيريد؛ يكى انسانى كه در او چند نفر شريكند، يعنى انسانى كه برده چند نفر است و اين شركا شركاى متشاكساند. اگر چند نفر در يك ملك مثلا يك خانه با يكديگر شريك باشند، ممكن است چند نفر شريكى باشند رفيق و هماهنگ با يكديگر؛ مثلا چند برادر در يك خانه با يكديگرشريكند و با هم توافق و هماهنگى دارند؛ اينجا مشكلى به وجود نمىآيد؛ ولى ملكى را در نظر بگيريد كه چند نفر مالك داشته باشد؛ مالكهاى بدخو، ناسازگار و متضاد؛ آن يكى مىگويد كه من به حسب حصّه خودم مىخواهم بياييم در اينخانه بنشينيم به كسى اجاره ندهيم. آن ديگرى مىگويد خير، بايد اجاره بدهيم. آن يكى مىگويد كه من مىخواهم اينجا را اجاره بدهم به مشروبفروشى، حتما بايد چنين بشود. آن ديگرى مىگويد نه، منمىخواهم اينجا را اجاره بدهم براى فلان كار ديگر، حتما بايد چنينبشود، حرف من دو نبايد بشود. چون موضوع، يك ملك است و شعور و ادراك ندارد، از نظر خود شركا ناراحتى هست، ولى از نظر ملك (كه بهحسب مثالى كه عرض كردم، يك خانه است) ناراحتى ندارد.
قرآن مىگويد مثل را شما به يك موجود زنده بزنيد، آنهم موجود زنده شاعر مُدرك. يك انسان را در نظر بگيريد كه برده چند مالك باشد و اين مالكها شركاى بدخو و متخالف و ناسازگار باشند؛ ببينيد حال اين بنده بيچاره چه خواهد بود! آن يكى با كمال اخم به او فرمان مىدهد: «فلانى، امروز بايد حتماً چنين كارى بكنى. اگر نكنى، مجازاتت خواهم كرد.»آن ديگرى مىگويد: «حتماً بايد به حرف او [عمل] نكنى، به حرف من بكنى، اگراينچنين نكنى مجازاتت مىكنم.» سومى حرف ديگرى مىزند، چهارمىحرف ديگر و پنجمى حرف ديگر. قرآن مىگويد: يك آدم ديگر را همبرده در نظر بگيريد، ولى برده و بندهاى كه اختصاص دارد به يك آمر وحاكم؛ يك آمر و فرمانده بيشتر ندارد؛ يعنى تكليف و برنامهاش از اول تا به آخر روشن است. قرآن اين مثل را مىآورد براى حالت درونى انسان.
انسان در اخلاق خودش، در درون خودش، در خواستهها وتمايلات خودش ]از اين نظر يعنى از نظر وحدت يا كثرت آمر و حاكمچگونه بايد باشد؟ [اولين سؤال اين است: آيا واقعا انسان مىتواند دردرون خودش آزاد زندگى كند به اين معنى كه هيچ خواسته و آرزويىنداشته باشد، به دنبال هيچ هدفى نباشد، هيچ غايتى را جستجونكند؟ بعضى چنين فرض كردهاند كه انسان مىخواهد آزاد مطلق زندگىكند.
پينوشتها:
13) [به صورت كتاب مستقل منتشر شده است.]
14) [فلته يعنى واقعه غيرمنتظره و ناگهانى.]
15) [حدود ده ثانيه، نوار افتادگى دارد.]
16) [حدود پنج ثانيه، نوار افتادگى دارد.]
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید