1393/2/22 ۰۸:۵۶
ماشين دائما بايد كار كند؛ اگر شش ماه توليد كند و مصرف نشود وجنسهاى مصرفى آنجا بماند، آنجاست كه سرمايهدارى مثل يك كاخ برسر سرمايهدار فرود مىآيد. اينها از انواع نيرنگها و وسيلهها استفاده مىكنند. اين كفشهايى كهپشت سر يكديگر در اين كارخانهها توليد مىشود، اين لباسهايى كهپشت سر يكديگر به وجود مىآيد، اينها را ما بدبختها بايد مصرف كنيم.حالا اگر يك دست لباس امسال خريديم، ممكن است تا چند سال ديگربس باشد. ولى كار او معطل مىماند. او بايد به حساب مد و مدسازى، هرشش ماه يك مد به وجود بياورد تا ما كه امروز اين كلاه را خريديم، اينكت را خريديم، اين پيراهن را خريديم، اين كفش را خريديم، اينجوراب را خريديم هنوز نو و مورد استفاده است، بگويند اين ديگر كهنهشد، مد جديد آمد. فورا اين را بيندازيم دور و يكى ديگر تهيه كنيم و بازيكى ديگر.
ماشين دائما بايد كار كند؛ اگر شش ماه توليد كند و مصرف نشود وجنسهاى مصرفى آنجا بماند، آنجاست كه سرمايهدارى مثل يك كاخ برسر سرمايهدار فرود مىآيد.
اينها از انواع نيرنگها و وسيلهها استفاده مىكنند. اين كفشهايى كهپشت سر يكديگر در اين كارخانهها توليد مىشود، اين لباسهايى كهپشت سر يكديگر به وجود مىآيد، اينها را ما بدبختها بايد مصرف كنيم.حالا اگر يك دست لباس امسال خريديم، ممكن است تا چند سال ديگربس باشد. ولى كار او معطل مىماند. او بايد به حساب مد و مدسازى، هرشش ماه يك مد به وجود بياورد تا ما كه امروز اين كلاه را خريديم، اينكت را خريديم، اين پيراهن را خريديم، اين كفش را خريديم، اينجوراب را خريديم هنوز نو و مورد استفاده است، بگويند اين ديگر كهنهشد، مد جديد آمد. فورا اين را بيندازيم دور و يكى ديگر تهيه كنيم و بازيكى ديگر. يعنى ما بشويم نوكر آنها در مصرف كردن. زحمت بكشيم،جان بكنيم، پول دربياوريم، اين پولها خرج آنها بشود. اين نيرنگ است.
اين از كجا پيدا مىشود؟ از نو پرستى بىمنطق. انسان، خوب استكه نوخواه باشد، اما آن جا كه نوى از كهنهاى بهتر است. اما صرف نو بهدليل نو بودن كه دليل گرايش انسان نمىشود. شما مثلا پارچه را در نظربگيريد؛ گاهى انسان مىبيند يك پارچهاى كه توليد مىشود سال پيششاز امسالش بهتر است، پيرار سالش از پارسالش بهتر بوده و سه سال پيشاز پيرار سال؛ سال به سال گذشتهاش بهتر بوده و سال به سال فاسدمىشود. حالا وقتى يك چيز نو شد ما بگوييم چون جنس مال سه سالپيش است پس آن كهنه شده است مال امسال را بياييم بگيريم؟ اينحرف درست نيست.
تقليد كه قرآن محكوم مىكند يعنى سنتگرايى بىمنطق؛سنتگرايىاى كه بر اساس هيچ ميزانى نيست و قرآن اين را شديدا تخطئهمىكند و يكى از علل خطا و لغزش بشر مىشمارد. من يك وقتى آياتقرآن را در زمينه همين چيزى كه امروز به آن مىگويند تقليد - كه عرضكرديم قرآن اين تعبير را درباره اين موضوع ندارد - بررسى و اينموضوع را در قرآن نوعى استقصاء كردم، ديدم كه هيچ پيغمبرى ازپيغمبران خدا نيامده است مگر اينكه با اين سنتگرايىها و تقاليدمبارزه كرده است؛ چون همه پيغمبران هدفشان اين بوده كه بشر حريتفكرى داشته باشد و بشرى كه حريت فكرى دارد، هرگز پيروى از پدرانو مادران ملاك كارش قرار نمىگيرد.
3. پيروى از بزرگان و اكابر
يكى ديگر از امورى كه قرآن به عنوان منشأ خطاها، لغزشها، انديشههاىباطل، انديشههاى بىريشه معرفى مىكند، پيروى از بزرگان و اكابر است.پيروى از اكابر غير از پيروى از گذشتگان است. پيروى از گذشتگان بهاين دليل صورت مىگيرد كه هر چيزى كه يك مدتى زمان بر آن گذشت،كأنّه جنبه تقدس پيدا مىكند؛ همين قدر كه سنت شد، مثل جادهاى كهكوبيده مىشود، در نظر افراد تقدس پيدا مىكند، اعم از اينكه آنگذشتگان در نظر ما بزرگ باشند يا بزرگ نباشند. ولى يك مطلب ديگرهست و آن پيروى از اكابر و به تعبير قرآن «كبراء» است. اين هم يكمطلبى است كه به تعبير حكماى اسلامى واهمه انسان را تحت تأثير قرارمىدهد.
در هر جامعهاى بعضى از افراد يك نوع برجستگى دارند و قهرا يكبرجستگى خاصى پيدا مىكنند. بعضى مثلا از نظر سياست برجستگىپيدا مىكنند، قهرمان سياسى هستند. بعضى قهرمان علمى هستند. بعضىقهرمان ورزشى هستند. بعضى قهرمان هنرى هستند. اينها قهرمانهاىاجتماع هستند كه نظرها به اينها دوخته است. آنها به نظر ديگران قهرمانو بزرگ مىآيند. بشر اين حالت را دارد كه يك كارى را كه افراد بهاصطلاح بزرگ مىكنند فقط به دليل اينكه اينها بزرگ هستند ديگرانكار آنها را پيروى مىكنند، فكر آنها را پيروى مىكنند، حرف آنها رامىپذيرند، چرا؟ به دليل اينكه او بزرگ است، نه به دليل اينكه كارشيا حرفش منطقى است. (اين هم خودش نوعى تقليد است ولى نه تقليداز گذشتگان بلكه از كبرا و بزرگان.)
مثلا يك نفر طالب علوم دينى، يكى از طلاب، قهرا وقتى كه درمحيطى قرار بگيرد ببيند فلان شخصيت عظيم روحانى مثلا مرحوم آيتالله بروجردى در يك كارى اين چنين مىكند، اين دوجور است: يك وقتيك كارى را مىبيند آيت الله بروجردى مىكند، تشخيص مىدهد كه اينكار را به دليل اين كه اجتهادش اقتضا كرده و فتوايش اين است، انجاممىدهد؛ او مىشود عالم و متخصص اين كار، و اين طلبه [مىشود]جاهل و بىسواد؛ قهرا جاهل از عالم بايد پيروى كند. پيروى كردن بيماراز طبيب [و به طور كلى] پيروى كردن مقلد از مجتهد از اين باب خارجاست.
ولى فرض كنيد مرحوم آيت الله بروجردى در رنگ لباس خودشهميشه فلان رنگ را انتخاب كرده است يا وقتى كه راه مىرود، عباىخودش را اين گونه به دوش مىگيرد. شما ديدهايد افراد كه عبا به دوشمىگيرند خيلى فرق مىكند؛ يكى ممكن است عادتش اين باشد كه طرفراست عبا را به زير دست چپ خودش بدهد. خب، اين يك عادتشخصى و فردى است. خيلى وقتها ديده شده است افرادى كه مريدچنين اشخاصى هستند، در راه رفتن، در صحبت كردن، در كيفيت سخنگفتن، در كيفيت دست حركت دادن از آنها تقليد مىكنند. آيت اللهبروجردى وقتى كه سخن مىگويد مثلا دست راستش را حركت مىدهد،انگشتهايش را از يكديگر باز مىكند يا مشتهايش را مىبندد، هر دودست يا يك دست را حركت مىدهد. اينها يك امور عادى شخصىاست. ولى وقتى كه آن شخص، بزرگ باشد آن كوچك دلش مىخواهددر اين اطوار هم از اين مرد بزرگ پيروى كند؛ در صورتى كه اگر از خودآن مرد بزرگ بپرسيد آيا شما كه دستتان را اين جور حركت مىدهيد منطق يا فلسفهاى دارد؟ مىگويد: نه. مىگوييد: آيا رجحانى دارد؟مىگويد: نه، اين عادتى است كه من دارم، ارجحيتى ندارد. ولى آن كهپيروى مىكند همچنان پيروى مىكند.
يك قهرمان ورزشى كه افراد، او را در ميدانهاى ورزش درتلويزيون ديدهاند شما مىبينيد بسيارى از جوانها ژستهاى او را پيروىمىكنند. يك قهرمان هنرى وقتى كه پيدا مىشود مىبينيد مردم ژستهاىاو را پيروى مىكنند. اين قهرمانها يك راهى را كه بروند، ديگراننپرسيده، نسنجيده، دنبال آنها مىروند.
در مسائل كوچك، اينها خطرى ندارد؛ مثل اينكه انسان در لباسپوشيدن از فلان قهرمان پيروى و تقليد كند. اما يك وقت در مسائلبزرگ و اساسى عدهاى به دهان بزرگان و قهرمانها نگاه مىكنند ببينند اينقهرمان از آن راه مىرود تا اين هم از آن راه برود. قرآن اين را محكوممىكند، مىگويد: «اذ تبرّأ الّذين اتُّبعوا من الّذين اتّبعوا»45 در قيامت تابعها ازمتبوعها و متبوعها از تابعها تبرى مىجويند، مىبينيد يك عده از اينمردمى كه كوركورانه از اكابر و كبرا پيروى كردهاند دادشان بلند استمىگويند خدايا «انّا اطعنا سادتنا و كُبراءنا فاضلّونا السّبيلا»46 ؛پروردگارااين بزرگان ما بودند كه ما را گمراه كردند. ولى آيا اين به پيشگاه الهىپذيرفته مىشود؟ نه. جواب مىدهند ما به شما عقل و منطق داده بوديم،شما مىتوانستيد با عقل و منطقتان كار آن بزرگهايى را كه انديشه شما راپر كرده بود، بسنجيد ببينيد آيا جور در مىآيد يا جور در نمىآيد، منطبقهست يا منطبق نيست. اين هم منشأ ديگرى براى خطا و لغزش فكر.
4. هواى نفس
يكى ديگر از منشأهاى خطا كه قرآن ذكر مىكند، مسئله هواى نفس است.اين، مسئله بسيار مهمى است. خيلى انديشهها را انسان به اين دليلپذيرفته كه دلش مىخواسته بپذيرد؛ منطق اقتضا نكرده، دلشمىخواسته كه اين جور باشد؛ چون دلش مىخواسته كه اين جور باشد،آمده هواى نفس خودش را پيروى كرده است. مثالى در امور سياسى واجتماعى عرض مىكنم، بعد شما اين را ببريد به جاى ديگر.
آن وقتى كه براى اولين بار كندى معروف، كندى اول را - كهكشتند - به رياست جمهور آمريكا انتخاب كردند روزنامه نوشته بود كهيك زن و شوهرى هر دو نفرشان به كندى رأى دادند. رأى دادن بر اساسچيست؟ دو نفر [كانديدا] مىخواهند رئيس جمهور و مدير كشور مابشوند، به چه كسى بايد رأى داد؟ به آن كسى كه صلاحيت بهترى براىرياست جمهور دارد. اينكه شك ندارد. در آنجا معمول است آن كسىكه كانديداى رياست جمهورى است مىآيد نطق مىكند، خانمش هممىآيد پهلويش مىايستد يا در تلويزيون با خانمش دو نفرى مىآيند.بعد كه رأى دادند از آن آقا پرسيدند كه تو چرا به كندى رأى دادى؟ گفت:ديدم ژاكلين خيلى خوشگل بود. از خانمش پرسيدند تو چرا به كندىرأى دادى؟ گفت: از هيكل كندى خيلى خوشم آمد، كندى خيلىخوشگل بود.
حالا ببينيد! اين مثال در امور سياسى بود. انسانى كه وقتى رأىمىدهد بايد صلاحيت آن شغل را در نظر بگيرد، آن مرد، خوشگل بودنزن رئيس جمهور را مقياس قرار مىدهد و آن زن خوشگل بودن خود رئيس جمهور را!
اين است كه در يك كارى كه بايد منطق حكمفرما باشد، هواى نفسحكمفرماست؛ و ما از اين مسائل حتى در امور دينى و مذهبى زيادداريم.
گاهى برخى كارها با هواى نفس مردم جور در مىآيد نه با منطقعقل، نه با منطق دين، ولى شخص فقط به دليل اينكه با هواى نفس جوردر مىآيد انجام مىدهد و اسم دين را هم روى آن مىگذارد.
داستان آيت الله بروجردى و سران هيئتهاى قم
اين داستان را فراموش نمىكنم و مكرر آن را نقل كردهام. در آن ايام من قمبودم. سالهاى اوّلى بود كه مرحوم آيتالله بروجردى بعد از وفات مرحومآيتالله اصفهانى به مرجعيت تقليد رسيده بودند و ايشان ديگر مرجعمطلق بودند و اكثريت قريب به اتفاق مردم از ايشان تقليد مىكردند. مردمقم در عزاداريهاى ايام محرم خيلى شلوغ مىكردند. هنوز هم شايد شلوغبكنند: طبل زنى، سنج زنى، شبيه در آوردن، مثلا مرد به لباس زندربيايد، از آن تعزيهخوانىهاى عجيب و غريب. مرحوم آيتاللهبروجردى هم در اين مسائل حساسيت داشت يعنى بدش مىآمد و خيلىدلش مىخواست كه اين عادتها را منسوخ كند. چند روز قبل از اينكهاين ايام برسد، مثلا روز ششم يا هفتم محرم، ايشان گفتند كه تمام سرانهيئتهاى قم را دعوت كنيد بيايند منزل ما. همه آنها آمدند.
ايشان با آنها صحبت كرد. اولين مطلبى كه از آنها سؤال كرده بود اينبود كه آقايان! شما اولا بفرماييد از چه كسى تقليد مىكنيد؟ همه گفتهبودند آقا ما همهمان مقلد شما هستيم. فرموده بود: مقلد من هستيد؟ گفتهبودند بله. فرموده بود: «به فتواى من بسيارى از اين كارهايى كه شما درعزادارى مىكنيد، اين كار و اين كار و اين كار، حرام است.» اينها حالامىخواهند نمايشها بدهند. اين روز عاشورا بهانهاش عزادارى است، درواقع نمايش، تفريح و تفنن است. كلّهها را پايين انداخته بودند. يكى ازاينها برگشته بود گفته بود: آقا! ما در سال قمرى كه 354 روز است، 353روزش مقلد شما هستيم، اين يك روز را مقلد شما نيستيم. «ان يتّبعون الّاالظّنّ و ما تهوى الأنفُسُ»47. وقتى انسان در يك كار بخواهد تابع هواىنفس خودش باشد از اينجا سر در مىآورد. اين كار با منطق جوردرمىآيد؟ نه. با شرع جور در مىآيد؟ نه. با فتواى مرجع تقليد جوردرمىآيد؟ نه. پس با چه جور در مىآيد؟ دلم مىخواهد اين كار را بكنم.خب وقتى كه دلت بخواهد، هزاران اشتباه مىكنى.
اين جور چيزهاست كه بعد يك وقت يك تحولى، يك انقلابفكرى رخ مىدهد، بچه همان آدم مىرود مدرسه، اندكى درسمىخواند، چشم و گوشش باز مىشود، مىآيد تمام اين افكار وانديشههاى پدر و مادرش را مسخره مىكند. بعد مىبينيم كه يك مرتبههمه اينها مثل كف صابون با يك فوت از بين رفت، جامعه منقلب شد،اصلا اين مسائل گذشته را اعتقاد ندارد. بعد يك عده مىگويند كه ببينيدآقا وقتى كه نظامات اجتماعى تغيير مىكند چگونه فكر عوض مىشود.آخر اينها كه فكر نيست، منطق نيست. اينها بايد هم عوض بشود. اينهاروزى هم كه آمده منطقى نداشته است. سابقه اين عادتهاى غلط درعزاداريها صد سال بيشتر نيست. اگر ما صدوپنجاه سال جلوتر برويماصلا اين جور چيزها وجود نداشته است. اوّلى كه آمده بىمنطق بوده، بعد هم كه خواهد رفت بىمنطق خواهد رفت.
انديشه و اراده، دو ركن شخصيت انسان
قرآن مثلى آورد و آن اين بود كه افكار را تقسيم كرد به افكار ريشهدار،محكم، مستدل و ميوهدار، كه اين افكار مىتواند پايه قرار بگيرد و تمامشئون زندگى مبتنى بر آن باشد؛ واقعا فكر و ايمان، زير بنا باشد. درمقابل، افكار بىريشهاى را هم محكوم كرد.
قرآن مثل ديگرى ذكر مىكند كه در واقع مثلمانند است؛ اگرچه آنرا به صورت مثل ذكر نكرده است ولى از ضمنش تشبيه فهميده مىشود.يك ركن ديگر شخصيت انسانى را مثال مىآورد. واقعا منطق قرآنعجيب است! در سوره مباركه توبه است: «ا فمن اسّس بُنيانهُ على تقوى من الله و رضوانٍ خيرٌ ام مناسّس بُنيانهُ على شفاجُرُفٍ هارٍ فانهار به فى نار جهنّم»48.
باز قرآن دو تيپ انسان را ذكر مىكند: يك تيپ انسانهايى كه بنيان و زيربناى كارشان را (تشبيه مىكند به يك ساختمان) بر مبناى تقواى الهىو رضاى حق قرار دادهاند. «بنيان» تعبير خود قرآن است. اين كلمه«زيربنا» را هم اگر من مىگويم و امروز خيلى رايج شده، مىبينيد اصلاخود كلمه مال قرآن است: «ا فمن اسّس بُنيانهُ على تقوى من الله و رضوانٍخيرٌ». (به خدا اعجاز قرآن عجيب است! به گونهاى حرف مىزند كه دقيقا نشان مىدهد كه در آن هزار و چهارصد سال پيش مىدانسته چهحرفهايى مىآيد و دارد با منطق آن مردم حرف مىزند.) ايها الناس آيا آنكس كه زيربناى كار خودش را تقواى الهى و رضاى حق قرار بدهد بهتراست «ام من اسّس بُنيانهُ على شفاجُرُفٍ هارٍ» يا آن كسى كه زيربناى كارشمانند اين است كه يك نفر ساختمان و بنايى را در لب پرتگاهى بسازد؟
در بيابان، در رودخانهها، در مجراى سيلها ديدهايد آب وقتى كه دريك رودخانه جارى است، از پاى ديوار رودخانه تدريجا [پايين]مىآيد، [قسمتهاى] پايين را مرتب مىشويد و مىرود پايينتر، بعد يكديوارى درست مىشود مثلا 5 تا 10 متر و گاهى بيشتر. ولى ديوارىشيبدار؛ يعنى مرتب زير ديوار خالى شده است. الان هم يك ديوارعظيمى است به طورى كه اگر تا سه نفر آن بالا حركت كنند خطرى ندارد، ولى اگر يك بار سنگين در آنجا قرار بدهيد، مثلا يك كاميون بخواهد ازآنجا رد شود ناگهان فرو مىريزد؛ يا اگر شما بخواهيد روى آنجا يكساختمان بسازيد، گل و آجر و خاك و گچ و آهك و سيمان ببريد وساختمانتان را روى زمينى بسازيد كه آن زمين لب پرتگاه رودخانهاست كه زير آن خالى است، آنوقت اين ساختمان چه حالتى دارد؟ اگربگوييم بنّايىساز49، پدر بنّايى ساز است،ديگر اين بنّايى سازهاى ما همبه گرد آن نمىرسد؛ يعنى اگر اين ساختمان كوچكترين تكانى بخوردتمام ساختمان مىريزد در اين رودخانه و چه خرابيها به بار مىآورد!
قرآن مىگويد: بعضى افراد زيربناى كارشان يك چنين زيربنايىاست؛ يعنى تمام زندگىشان از نظر خواستهها و تمايلات، از نظر نيمديگر شخصيت آدمى يعنى [اراده] بر روى چنين اساسى و بر لب چنينپرتگاهى است. حال اگر اين پرتگاه سقوط كرد او به كجا سقوط مىكند؟كجا مىافتد؟ قرآن مىگويد: معطل آن نشويد، از همان بالا كه سقوط مىكند، ديگر به كف رودخانه هم نمىرسد، يكسره به جهنم مىرود.
داستانى نقل مىكنند، مىگويند: يك آدمى بود كه هميشه مىگفتمن اين سؤال قبر را قبول ندارم، اين همه كه مىگويند در قبر از انسانسؤال مىكنند، من كه قبولش ندارم؛ چطور مىشود كه در عالم قبر و عالمبرزخ بيايند از انسان سؤال كنند؟ هميشه منكر سؤال قبر بود. تا اينكههمين آدم مُرد. بعد كه مُرد شخصى در عالم رؤيا از او پرسيد: تو در عالمدنيا منكر سؤال قبر بودى، حالا كه مُردى بگو آيا سؤال قبر بود يا نبود؟گفت: من همين قدر كه مُردم مرا يكسره بردند در جهنم!
قرآن اينجا اين مثل را ذكر مىكند، مىگويد: اين آدمهايى كهساختمانشان را اينجاها مىسازند، وقتى كه سقوط مىكنند، نه به كفرودخانه - چون اگر به كف رودخانه سقوط كند ممكن است بگوييمدست و پايش مىشكند، مجروح مىشود، مدتى زمينگير مىشود - بلكهاز همان جا يكسره به جهنم سقوط مىكنند.
قرآن چه مىخواهد بگويد؟ قرآن در مجموع اين دو آيه، دو ركن ودو پايه شخصيت انسان را ذكر مىكند. شخصيت انسانىانسان دو ركن و دو پايه دارد. يك ركنش فكر و انديشه است؛ فكر و انديشه منطقى،مستدل، برهانى. نيم ديگر شخصيت انسان را اراده تشكيل مىدهد؛ ارادهانسانى. اراده انسانى و اراده اخلاقى غير از ميل، غير از شوق و غير ازشهوت است كه در حيوانها هم هست. انسان از آن جهت كه انسان است، شخصيتى دارد غير از آنچه كه حيوان دارد. آنچه حيوان دارد انسان دارد؛ ولى شخصيت انسان يكى به انديشهاش است و ديگرى به ارادهاش. ارادهانسان كى استحكام پيدا مىكند؟ آن وقت كه با تقواى الهى پيوند پيدا كند؛چون تقوا در منطق قرآن يعنى خود نگهدارى؛ انسان در اثر مراقبه الله،يعنى خدا را در نظر داشتن، اراده اي قوى پيدا مىكند كه او رانگهدارى مىكند. نيمى از شخصيت انسان فكر و انديشه است: «ا لم تر كيفضرب اللهُ مثلاً كلمهً طيّبهً كشجرهٍ طيّبهٍ اصلُها ثابتٌ و فرعُها فى السّماء»50 كهآن نقطه اساسى انديشه، ايمان به خداست؛ و نيم ديگر شخصيت انساناراده انسانى است و اراده انسانى هم آن وقت واقعا اراده انسانى است كهرنگ تقواى الهى و تقواى خدا و رضاى خدا خواهى را پيدا كند. «ا فمناسّس بُنيانهُ على تقوى من الله و رضوانٍ خيرٌ ام من اسّس بُنيانهُ علىشفاجُرُفٍ هارٍ فانهار به فى نار جهنّم»51.
پس خدا در زندگى انسان يعنى چه؟ يعنى از نظر قرآن خدا آنچيزى است كه دو ركن شخصيت اصيل و حقيقى انسان را ايمان به اوتشكيل مىدهد؛ ايمان به اوست كه هر دو پايه شخصيت انسانى انسان راتشكيل مىدهد و اگر اين دو پايه شخصيت انسانى انسان تشكيل شد،تمام شئون زندگى او بر اساس اين دو پايه قرار مىگيرد. پس قرآن براىانسان، براى شخصيت انسان، براى زندگى انسان، دو پايه به صورت دوضلع قرار داده است؛ پايهاى از اعتقاد، فكر و ايمان و از نوع انديشه وپايه ديگرى از نوع اراده و تقوا؛ و اين هر دو پايه را قرآن فقط و فقط براساس ايمان به خدا قرار مىدهد؛ يعنى اين هر دو پايه مثل اين است كهروى يك پايهاى كه آن را افقى خوابانده باشند قرار گرفتهاند، هر دوبالاخره تكيهشان بر آن پايه اساسى است و آن خداست.
پي نوشتها:
45) بقره/ 166.
46) احزاب/ 67.
47) نجم/ 23 48) توبه/ 109
49) [امروز «بساز بفروش» گفته مىشود.] 50) ابراهيم/ 24 51) توبه/ 109
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید