«عبدالرحمن بن خلدون»، دانشمند توانمند اسلامی، در «مقدمه» مشهورش در سیاق اهتمام به عمران بشری و تفکرات جامعه شناختی خویش به بحث در مورد یکی از مهم ترین مسائل زبانی یعنی «توانش یا ملکه زبانی» پرداخته است. وی در دستیابی به مفهوم «توانش زبانی» بر جنبه خلاقیت زبان تأکید کرده است و استعداد زبان آموزی را مرتبط با توانایی های فطری انسان می داند. او از یک سو بیان می کند که بهره ملت های غیر عرب از ملکه زبان عربی کم و ناچیز است، زیرا ملکه زبان مادری به زبانشان سبقت جسته است و از سوی دیگر از بزرگانی همچون «سیبویه»، «فارسی» و «زمخشری» یاد می کند که هر چند از نظر نژاد عجم هستند، ولی پرورش آنان در میان قبایل عرب سبب شده که به کنه ملکه زبان عرب دست یابند.
محدوده امروزین كشور افغانستان كه در گذشته خراسان نام داشت، در دوران تیموریان(771- 911ق.) محل حضور سه فرقه مهم صوفیانه شیعی این عصر بود. این سه فرقه، در همین دوران شكل گرفتند و گسترش یافتند. طریقه نعمت¬اللهیه، نخستین این فرقههاست كه شاه نعمت الله ولی بنیانگذار آن بود. طریقه حروفیه، دومین این فرقههاست كه فضل الله استرآبادی بنیانگذار آن بود و پیروان آن در هرات به جان شاهرخ خان تیموری سوء قصد كردند. نوربخشیه نیز سومین فرقه است كه در این مقطع و در این منطقه از سرزمین های اسلامی حضور و نفوذ داشت و سید محمد نوربخش، رهبر آن بود.
حکمت از آن جهت که میخواهد به زندگی مردم جان ببخشد و از ملال تکرار بکاهد به شعر نزدیک است و چیزی از ابداع هم در آن وجود دارد؛ اما حکمت همواره ناظر بر زندگی و صفا و سلامت است و به این جهت ضرورتا شعر نیست. اگر شعر مستقیما به صلاح کاری ندارد و از طریق بنیانگذاری در زندگی مردم عمل میکند؛ حکیم از امکانها و فروبستگیهای افق و احیانا از لغزشگاههای راه و خطرها و دشواریها و از شرایط گشایش افق میگوید. سعدی در نظم و نثر خود و حتی گاهی در غزلیاتش درس زندگی داده است. به تعبیر دیگر حکمت خردمندی و البته زیباترین صورت خردمندی است. پس نسبت میان شعر و حکمت عموم و خصوص منوجه است. چنانکه حکمت میتواند شعر باشد و چه بسیار شعرها که عین حکمت است؛ اما همه شعرها حکمت نیست و همه حکمتها را نمیتوان شعر دانست.
آنچه در پى خواهد آمد، شرح کوتاهى از یکى از ارکان و اصول مهم عرفان، یعنى وصف«عشق و عشق ورزىهاى»بزرگانى است که مستانه به همه آیات الهى و در عین حال به یک مبدأ عشق مىورزیدند.آنان که بدین پایه از محبّت دست یازیدند، در حقیقت«اصطرلابى»براى مکاشفه و تبیین اسرار و رموز ماوراء طبیعت، به دست آوردند که به وسیله آن توانستند به شرح و تفسیر اسرار قرب خداوندى بپردازند و با استمداد از این ابزار، به اسرار عالم هستى پى ببرند.البته، پر واضح است که عشق براى ایشان در حکم ابزارى معنوى بود که دوگانگىهاى صورى ناشى از وهم و جهل و حجاب را مىزدود و آینه قلبشان را چنان جلا مىداد که در اوج عشق ورزى، با پر عشق به پرواز درآمده و فارغ از همه چیز7 حلاجوار، مستانه، سرود عاشقانه«انا الحق»سر داده و پایکوبان براى ترسیم معاشقه میان عبد و ربّ، به سوى مسلخ شتافته و یا از فرط محبّت، همچون ابو یزید بسطامى«لیس فى جبّتى سوى اللّه»را به بهاى اتمام ارتداد و زندقه، در حال وجد و خلسه بر زبان مى راندند:این همه در پرتو حبّ الهى میسّرشان گردید و به حقّ مصداق«والّذین آمنوا أشدّ حبّا للّه»\} (1) واقع شدند.
توان طرح مساله غیر متناهی از ویژگی های بشر است. او درباره غیر متناهی می اندیشد ولی به روشنی می داند که آنچه در اندیشه دارد محدود و متناهی است. این سخن تنها به حوزه اندیشه محدود نمی شود، بلکه در ساحت خواسته ها نیز صادق است؛ زیرا انسان غیر متناهی را می خواهد و آن را می جوید ولی آنچه به دست می آورد، غیر متناهی نیست. حکمای الهی تقسیمات اولیه وجود را از مسائل هستی شمرده درباره آنها به بحث و بررسی پرداخته اند.
مسئله شرور یکی از بارزترین موضوعاتی است که بسیاری از منکران خداوند آن را چالشی جدی در برابر خداباوران می دانند و مدعی هستند در برابر این پرسش که با وجود خدای مهربان و قادر مطلق، چرا چنین شروری وجود دارد یا باید داشته باشد؟ نمی توان پاسخ شایسته ای نهاد و این دلیل محکمی بر ضعف مدعای خداباوران مبنی بر رحمت و قدرت مطلق خدا می باشد و نتیجه آن نفی وجود خداوند است.
هنر و زیباییشناسی از منظرهای گوناگونی قابل بحث و تدقیق است. مفهوم این واژه در هر یک از حوزههای معرفتشناسانه، علوم عقلی و علوم نظری، علوم قدیم و علوم جدید، معنایی قابل تفکیک خواهد داشت. اما آنچه در این دیدگاه قابل طرح و حائز اهمیت است، بررسی مقوله زیباییشناسی به مفهوم ذاتی (یا فلسفی) آن است. نظر اینجانب و آنچه در این باب نگاشته یا گفته شده آن است که نقطه غائی و نهایی و فصل مشترک شناخت زیبایی و مفهوم هنر همان فطرت هر انسان است. تلقی افراد از زیبایی کاملاً با سرشت و فطرت انسانها همسان و هماهنگ است.
ایزوتسو ، متفکری شوریده و شگفت انگیز است و نوآوری های بزرگی را به ارمغان آورده است . بخش عمده آثار متفكّر و شرق شناس شهیر ژاپنی توشیهیكو ایزوتسو (1) در جهت تطبیق افكار است. وی در این جهت از روشی استفاده میكند كه به تعبیر مأخوذ از هانری كربن ، فراتاریخی (meta - historical) است. در روش تاریخی مرسوم تحقیقات آكادمیك همه افكار تابع زمان و مكان خویش هستند و از اینرو نسبیت و قید تاریخی بر افكار غلبه دارد. دقیقاً در ردّ این نوع نگرش تاریخی، جریان پدیدارشناسی در فلسفه معاصر قدم نهاد و با اِعمال همین روش است كه راه فلسفه تطبیقی همواره میشود.
«تطابق عوالم» اصلی است که در حکمت متعالیه بیانگر چندوچون نسبت و روابط حاکم بین عوالم می باشد. ملاصدرا هستی را در چهار عالم اله، عقل ، مثال و ماده طبقه بندی می کند و نسبت این عوالم را از نوع قشر و لُبّ، محیط و محاط، حقیقه و رقیقه و، در یک کلام، «تطابق» توصیف می نماید. تطابق که حاکی از نوعی عینیت در عین غیریت است به معنای حضور عوالم مادون در عوالم مافوق به نحو اعلا و اشرف می باشد. طبق این اصل، ماهیتی که در عالم ماده با وجودی خاص موجود است با وجود برتر مثالی و عقلی و الهی در عوالم برین حضور دارد.
مغیره بن شعبه، که او را در زمره دهاه اربعه عرب شمرده اند، هم از حیث اندیشه و روش با سه داهی دیگر متفاوت است، و هم بر خلاف شهرت تاریخی اش چندان شناخته نیست. در این نوشتار، آن بخش از رویدادهای نیمه نخست سده اول هجری که به نحوی مغیره بن شعبه در آنها نقش داشته است، به ترتیب زمان وقوع حوادث بررسی، و زندگی وی از بدو مسلمان شدن تا هنگام مرگ پی گیری می شود.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید