عقل ميتواند و ميبايد آدمي را در تصميم به اينكه به چه چيزي معتقد باشد، لااقل تا حد زيادي، هدايت كند؛ ولي آيا عقل ميتواند هدايتگر اعمال و غاياتي نيز باشد كه آدمي از طريق اعمال خويش قصد رسيدن به آنها را دارد؟ اين پرسش در قلب اهتمام فلسفي به عقل عملي1 قرار دارد. افكار و گفتار آدمي درباره موضوعات عملي، مشحون از ارجاعاتي به عقل است و هر روز ما با دور تازهاي از تأمل دربارة اموري چون هزينهها و فايدههاي شيوههاي بديل رفتار همراه است.
اگر دشمن بداند كه رقيبي خيرانديش و خيرخواه دارد، و در دعاهايي كه براي خود ميكند، او را هم شريك ميكند، چه روحيهاي پيدا ميكند؟ اگر دشمن بشنود كه رقيب، تشنه خونش نيست، بلكه همان علاقهاي كه به حفظ خون خود دارد، به حفظ خون او نيز دارد، و از خدا ميخواهد كه خونها را حفظ كند، و در اين دعاي خير، خودي و غيرخودي را يكسان ميبيند، چقدر براي صلح و صفا و سازش آمادگي پيدا ميكند؟ اگر دشمن بداند كه رقيبش جنگطلب و جنگافروز نيست، و اگر تن به جنگ داده، از سر ناچاري و اضطرار است، و اميد دارد كه هرچه زودتر، با رقيب خويش بر سر ميز مذاكره نشيند، چه تحول روحي و چه انقلاب دروني پيدا ميكند؟
اين بيت را مرحوم دكتر باستاني پاريزي دو سال پيش براي لوح مزار برادر همسرش جناب آقاي حاج شمسالدين حائري كرماني كه از فرهنگيان و دانشوران باسابقه كرمان بود، انتخاب نمود كه بر لوح مزار آن بزرگوار حك گرديد و شايد نميدانست كه چند صباحي ديگر خود مصداق اين بيت واقع شده و رحلتش در اولين روزهاي نوروز 93 رخ ميدهد؛ البته شايد هم ميدانست و بر اين اساس از سالها پيش به گفته خودش در كتاب «ياد و يادبود» رسم خود را در ارسال تبريك نوروزي به دوستان ترك نموده و حتي از جواب تبريك ايشان نيز خودداري ميفرمود، بلكه با سرودن شعري زيبا به دوستان فهماند كه نوروز براي او معناي ديگري دارد: در گوش من صحيفه تبريك عيد گفت سالي دگر ز عمر تو اي بيخبر گذشت نشكفته غنچههاي بهار اميد و عشق
آشنايان ره عشق در اين بحر عميق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده حافظ استادي بزرگ از خطة هنرپرور كرمان و آزادمردي سترگ در حوزة تاريخ، فرهنگ و ادب ايران و جهان شادروان دكتر محمدابراهيم باستاني پاريزي سهشنبه پنجم فروردين ماه 1393 ـ بهار طبيعت را با بهشت فضيلت پيوند زد و به جاودانگي پيوست. باري كوير هم بهاري دارد و برهنه تاكش شاخي پر از نثار و كرمان و سيرجان و پاريزش او را يارند و غمگسار، ليكن باستاني آن هر سه را براي ايران ميخواهد و فرهنگ و تاريخ و ادب ايران را براي برافراشتن رأيت عزت و آزادگي در سراسر جهان.
كلمه تفسير(exegesis) در مطالعات قرآني به معناي روشنسازي معنا/ معاني قرآن است كه به مدد آن، گفتمان قرآني براي خوانندگان دسترس پذيرتر و دريافتنيگردد. خود كلمه تفسير، از قرآن كريم برگرفته شده است: «و لا يأتونك بمثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيرا: [كافران] براي تو هيچ مثلي نياورند، مگر آنكه [جوابي] حق و خوش بيانتر برايت بياوريم.» (سوره فرقان، آية33)
مرديکه ما را با تاريخ آشتي داد / دکتر منصور رستگار فسايي کاروان «شهيد» رفت از پيش وان ما، رفته گير و ميانديش از شمار دوچشم يک تن کم، وز شمار خرد، هزاران بيش (رودکي) دکترمحمد ابراهيم باستاني پاريزي، استاد ممتاز دانشگاه تهران، نويسنده و تاريخدان بزرگ ايران، درگذشت و با رفتن وي، ميهن ما يکي بزرگترين فرهنگوران صادق و ميهن دوست خود را که در شصت سال اخير حضوري مستمر در عرصة فرهنگي سرزمين ما داشت، از دست داد.دکتر باستاني پاريزي،بر عکس بسياري از اهالي حوزة تاريخ، با نگاهي عالمانه و عميق و جهانشمول و نو، به تاريخ و تحولات اجتماعي و سياسي و فرهنگي جوامع انساني مينگريست و نتيجهگيريهاي خاص و مستقل خويش را در دهها کتاب و صدها مقاله، منعکس ميکرد، درس تاريخ و نتيجه گيريهاي علمي تاريخي را از صورت خشک و بيروح آن، بيرون آورد و مردم را با تاريخ و درسآموزي از آن، آشتي داد، تاريخ نويسي راساده و همه فهم و بيتکلف ساخت وتوانست تاريخ محلي و عمومي ايران را حلاجي کند و نتايج آموزنده و مفيد آن را در قالب نثري دلنشين و شيرين و ساده و همه فهم به خوانندگان آثارش ارمغان دهد، آن چنان که همگان به مقاصد وي راه برند و سخن وي را در دل جا ي دهند. باستاني به همگان ياد داد که در پهنه گستردة حيات انساني، هيچ اتفاقي،کاملاً بيسابقه نيست اگر چه اغلب مردم درهر دورهاي که حوادثي را تجربه ميکنند، ميپندارند که آن چه برايشان ميگذرد، تازه و بينظير است، اما باستاني تاريخشناس، در نوشتهها و گفتههايش، خوانندگان و شاگردانش را در برابر آيينهاي مينشاند که ميتوانستند خود و ديگران را در آن ببينند و عبرت روزگار و معناي تاريخ انديشي را تماشا کنند و دريابند و بدانند که پير تاريخ چه حکايتهاي تلخ و شيرين و درسآموزي را به خاطر دارد که آنها را بارها ديده و آزموده و به خاطر سپرده است که با درک پيام وي و به کاربستن حقايق آن، ميتوان بر قلة افتخار برآمد و خوب زندگي کرد، مقاوم و نستوه و استوار بود و در توفانهاي زمانه خود را نباخت و با تفکر و تدبرراه زندگي را به سوي کمال دنبال کرد. باستاني از پرکارترين مورخان و وقايعنگاران سدة اخير ايران بود که «خودساخته»، «متکي به نفس» و صاحب مکتبي تازه و نگرشي نو به تاريخ محلي و عمومي ايران بود، او مردم را با تاريخ الفت داد و هزاران ايراني را که خوانندگان آثار پر طرفدارش بودند، درکلاسهاي صميمي و آموزندة خود نشانيد و عصارة آن چه راکه از حقايق تاريخي آموخته بود، به آنها آموخت، نوشتههايش اگر چه به قول برخي منتقدان، گاهي مطنب به نظرمي رسد و لي بايد دانست که باستاني مردي نکته سنج و سخن شناس بود واصول فصاحت و بلاغت کلام را بخوبي ميشناخت و طبعاًً به نيکي ميدانست که چگونه بايد با مخاطبانش سخن بگويد تا کلامش در آنها تأثيربگذارد ودل نشين و دل نشان گردد. حافظه شگفت باستاني، آن قدر خوانده و ديده و شنيده در گنجينة خود داشت که وصف آن امکان پذير نيست، ذهنش چنان با سرعت حوادث و وقايع و مثالها و داستانهاي جدّ و طنز را به ياد ميآورد که انسان بايد ميبود و ميديد ومي شنيد و باور ميکرد، به همين جهت است که اگر چه نوشتههايش تودر تو و داستان در داستان است، اما هرگز رابطة منطقي خود را با خواننده قطع نميکند و هميشه شکوفايي و تازگي دارد و مي توان از خلال آن نکتهها آموخت و دانشها اندوخت. باستاني از وقتي که در سال 1321 خورشيدي کار نويسندگيش را در روزنامههاي محلي آغاز کرد، تا هفتاد واندي سال بعد، يک لحظه آرام و قرار نگرفت و قلم از دستش نيفتاد، مردي که 89 سال زيست، هميشه گويي جواني استوار و پا بر جا بود که زمان هر گز نتوانسته بود، او را درهم بشکند و نيروي انديشيدن و خواندن و نوشتن و سفر کردن و زنده بودن را از وي بگيرد،تا زنده بود، خاموشي و خستگي را نشناخت، در هر کنگرة داخلي و خارجي که او را با افتخار دعوت ميکردند، با دستي پر حضور مييافت و سخنرانيهاي وي يکي از پر طرفدارترين سخنرانيهاي آن انجمنها بود، او هميشه ميخواند و پيوسته مينوشت و شايد از معدود استاداني بود که سخنش در کلاس و نوشتههايش در جامعه، خوب شنيده وخوب خوانده ميشد، هميشه کلاسهايش پر بود، واين استاد ساده پوش،ساده زيست،شيرين زبان، ميتوانست دانشجويانش را حتي در روزهاي جمعه به مکتب خويش بياورد. باستاني زندگي را آسان ميگرفت، قانع و سخت کوش بود و عمر خود را وقف علم و ادب و تاريخ کرده بود و از سال 1338 تا سال 1387 که بازنشسته شد، هرگز وقفهاي در فعاليتهاي آموزشي و پژوهشي وي ايجاد نشد و اگر ما قدر بزرگاني چون اورا ميشناختيم و بردگان خشک مقررات ناسازگار با روحية دانش پژوهي و تعليم وتعلم سازنده نبوديم، و چون حوزههاي علمية خودمان و برخي از دانشگاههاي معتبر جهان،حرمت استادان کهنسال را رعايت ميکرديم و ملاحظات و مصلحت انديشيهاي غير علمي را رها ميکرديم، شايد دانشگاههاي ما کار آمدتر و پربارتر ميشدند و باستاني حتي ميتوانست تا روز پيش از مرگش، به فيض بخشي و دانش گستري خود در دانشگاه ادامه دهد. علم و ادب، نظم وترتيب، خوشخويي و فروتني،شرافت و طهارت اخلاقي، بلندنظري و زندگي شناسي توام با خلق خوش و زبان شيرين، باستاني را، به شمع هرجمع بدل ميکرد،با بسياري از بزرگان علم و ادب معاشرت داشت و سفر کرده بود و اگر بخواهيم خاطرات خواندني اين قبيل سفرهاي وي را از خلال نوشتههايش استخراج کنيم، مثنوي هفتاد من کاغذ ميشود. در وجودش، عشق به کرمان و زادگاهش «پاريز» با شير اندرون شده بود و تا به هنگام رحيل از وي دور نشد ه بود، لهجة کرمانياش، علي رغم بيش از نيم قرن اقامت در تهران، تفاوتي پيدا نکرده بود،وصفايي که در رفتار و کردار و گفتارش ديده ميشد، چنان بود که گويي هنوز در «پاريز» نود سال پيش زندگي ميکند. براي باستاني، مخاطبانش، چه در «پاريز» بودند و چه در «پاريس»، شريک صميمي يافتههاي آن مردي بزرگ بودند که هميشه قلم وقدمش را در خدمت به آگاهي و دانايي و هشيار کردن خوانندگانش به کار ميگرفت، فريفتة جاه و مال نبود و در طول همکاريهايش با مجلات ادبي، مطبوعات و رسانهها، هميشه زبان حق ستا و بيان حقيقت جويي داشت که از يک منتقد و عالم تاريخ دان انتظار ميرود. باستاني تاريخ دان و اديبي فراموش نشدني است که مرگ او پايان داستانش نيست، او در هر سطر سطر نوشتههايش، زندگي خواهد کرد و با ما و نسلهاي آينده خواهد بود و نوشتههايش راهنماي همگان به سوي سر فرازي و بهرروزي و شناخت حقايق انساني، در هر روزگاري خواهد بود.ضايعة در گذشت اين استاد گرانقدر بسياردان سختکوش و تکرار ناشدني را به اهل ادب و فرهنگ و تاريخ تسليت ميگويم و از خداي بزرگ آرزو ميکنم که او را با فرشتگان و پاکان و نيکان همنشين بداراد. منبع: روزنامه اطلاعات دکترمحمد ابراهيم باستاني پاريزي، استاد ممتاز دانشگاه تهران، نويسنده و تاريخدان بزرگ ايران، درگذشت و با رفتن وي، ميهن ما يکي بزرگترين فرهنگوران صادق و ميهن دوست خود را که در شصت سال اخير حضوري مستمر در عرصة فرهنگي سرزمين ما داشت، از دست داد.دکتر باستاني پاريزي،بر عکس بسياري از اهالي حوزة تاريخ، با نگاهي عالمانه و عميق و جهانشمول و نو، به تاريخ و تحولات اجتماعي و سياسي و فرهنگي جوامع انساني مينگريست و نتيجهگيريهاي خاص و مستقل خويش را در دهها کتاب و صدها مقاله، منعکس ميکرد، درس تاريخ و نتيجه گيريهاي علمي تاريخي را از صورت خشک و بيروح آن، بيرون آورد و مردم را با تاريخ و درسآموزي از آن، آشتي داد، تاريخ نويسي راساده و همه فهم و بيتکلف ساخت وتوانست تاريخ محلي و عمومي ايران را حلاجي کند و نتايج آموزنده و مفيد آن را در قالب نثري دلنشين و شيرين و ساده و همه فهم به خوانندگان آثارش ارمغان دهد، آن چنان که همگان به مقاصد وي راه برند و سخن وي را در دل جا ي دهند.
شادروان استاد محمد ابراهيم باستاني پاريزي، شارح «حماسه کوير» و نگارنده دفاتر شيرين فرهنگ و تاريخ عليالخصوص آسياي هفت سنگ، کوچه هفت پيچ، تاريخ کرمان و... مورخ 14 آبان 1391 در روزنامه وزين اطلاعات مرقوم فرموده بودند: «من هميشه فکر ميکردم ديگر جنازه پرطول و عرض قصيده بعد از بهار بار ديگر به گور رفته بود
شخصيت بزرگ و ستودني استاد باستاني پاريزي بينياز از تعريف و تمجيد است. در اين ديار و در بسياري دياران ديگر، هرکه با کتاب و مطبوعات آشنا است بيگمان باستاني پاريزي را به خوبي ميشناسد. اين روزها بسياري از اهالي قلم، پيرامون اين شخصيت بزرگ قلمفرسايي خواهند کرد. من در اين راستا نميخواهم چيزي نوشت اما ميخواهم خاطراتي را که از دوران دانشجويي او دارم که همراه طنز و تفنن است بازگو نمايم.
تعصب قومي و غرور طايفهگرايي نيز بر عرب جاهلي حاكم بود و منشأ جنگهاي بسيار ميشد؛ ولي اسلام آن را محو كرد؛ چنان كه فرمود: «و اذكروا نعمهالله عليكم إذ كنتم أعداءً فألف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته إخوانا: نعمت خداي را به ياد آوريد كه همه با هم دشمن بوديد، و خدا دل شما را به هم الفت داد و به بركت نعمت وحي او با يكديگر برادر شديد.» (آلعمران: 3، آيه 103)
مجلس يادبود استاد باستاني پاريزي روز شنبه 9 فروردين در مسجد جامع شهرك غرب برگزار شد.در اين مراسم دكتر اكبر حميد زاده سخناني درباره استاد بيان كرد كه در پي ميآيد: مجلس براي بزرگي است كه ابعاد شخصيتي او، هريك موضوعي براي سخن است و در اين جمع و در محضر شما استادان، به عنوان يك خطيب، وامانده اين عرصه شدهام كه از چه دريچهاي وارد سخن شوم. آِيا از سخنوري و شيرين زبانياش حرف بزنم؟ از قلم سحّارش صحبت كنم؟ از ژرفنگري در تاريخاش سخن بگويم؟
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید