1394/5/7 ۱۰:۳۸
بهطورخلاصه ادبیات، نظام تازه شناسایی هنر نوشتار است. نظام شناسایی هنر عبارت است از نظام روابط فیمابین کنشها، فرمهای مرئیشدنِ چنین کنشهایی، و وجوه فهمپذیری. بنابراین شیوه خاصی از مداخله در تسهیم امور درکپذیری است که از جهان، سکونتگاه ما، تعریفی به دست میدهد. شیوهای است که در آن جهانِ پیش روی ما مرئی است، و در آن هر آنچه مرئی است، مقدورات و محذوراتی را به فراخور آشکار میکندکه به هیأت لفظ درمیآیند. بر این مبناست که تئوریپردازی درباره سیاست ادبیات «به معنای دقیق کلمه» تحقق مییابد، یعنی تئوریپردازی درباره وجهی دخیل در پارهپارهکردن ابژههایی که به جهانی مشترک شکل میدهند، یعنی سوژهها، همین مردم، همین جهان و نیروهایی که مجبورند نگاهش کنند، نامگذاریاش کنند، و بر طبق آن عمل کنند.
بهطورخلاصه ادبیات، نظام تازه شناسایی هنر نوشتار است. نظام شناسایی هنر عبارت است از نظام روابط فیمابین کنشها، فرمهای مرئیشدنِ چنین کنشهایی، و وجوه فهمپذیری. بنابراین شیوه خاصی از مداخله در تسهیم امور درکپذیری است که از جهان، سکونتگاه ما، تعریفی به دست میدهد. شیوهای است که در آن جهانِ پیش روی ما مرئی است، و در آن هر آنچه مرئی است، مقدورات و محذوراتی را به فراخور آشکار میکندکه به هیأت لفظ درمیآیند. بر این مبناست که تئوریپردازی درباره سیاست ادبیات «به معنای دقیق کلمه» تحقق مییابد، یعنی تئوریپردازی درباره وجهی دخیل در پارهپارهکردن ابژههایی که به جهانی مشترک شکل میدهند، یعنی سوژهها، همین مردم، همین جهان و نیروهایی که مجبورند نگاهش کنند، نامگذاریاش کنند، و بر طبق آن عمل کنند. چگونه میتوانیم این نظام شناسایی غریبه با ادبیات و سیاستِ متناظر با آن را تشخیص بدهیم؟ در مقام پاسخ به این سؤال، دو خوانش سیاسی از یک نویسنده را مدنظر قرار میدهیم، نویسندهای که او را بهکسوت مثل اعلای خود-مداریِ ادبی نگریستهاند، کسی که ادبیات را از تمام اشکال دلالتهای بیرونی و از تمام کاربردهای سیاسی یا اجتماعی معاف کرد. سارتر در «ادبیات چیست؟»، فلوبر را قهرمان یورش اشرافیت بر ذات دمکراتیک زبان نثر قلمداد میکند. بهزعم سارتر، این یورش به جلوه «از جنس سنگکردنِ» زبان درمیآید: «فلوبر مینویسد تا از آدمها و چیزها خلاصی یابد، جمله فلوبری به گرد ابژه چنبره میزند، میگیردش، از حرکت بازش میدارد و فلجش میکند، فرا میگیردش، سپس آن را به سنگ مبدل میکند و خود نیز همراه با آن، از جنس سنگ میشود». سارتر، «سنگشدن» را به چشم ادای دین قهرمانان ادبیات ناب به استراتژی بورژوازی مینگریست. فلوبر، مالارمه و همتایان آنها درصدد نفی شیوه بورژوایی تفکر بودند و رؤیای اشرافیتی نوین، زیستن در جهانی را در سر میپروراندند که در آن کلمات نابشده را چون باغ مخفی سنگهای قیمتی و گلها میپنداشتند. ولی این باغ مخفی صرفا تجلی ایدهآلی از خصیصهای منثور بود. معمور ساختن چنین باغی، این نویسندگان را وامیداشت تا کلمات را از کاربست ارتباطیشان جداکنند، و متعاقبا کلمات را از استفاده ابزاری مطابق با منویات اشخاص در بحثهای سیاسی یا کشمکشهای اجتماعی دور نگه میداشتند.از آن پس، سنگشدن ادبی کلمات و ابژهها، به شیوه خاص خودش، در خدمت استراتژی نیهیلیستی بورژوازیای درآمد که اعلام مرگ آن را در سنگربندیهای ژوئن ١٨٤٨ به چشم خود دیده بودند و در جستوجوی راهی بودند تا مگر با سدکردن راه نیروهایی تاریخی،که خود از بند بازشان کرده بود، بلا از سرش بگردانند. اگر این تحلیل، به مذاق ما خوش میآید، دلیلش این است که طرح تفسیری را مجددا به کار میاندازد که پیشتر معاصران فلوبر از آن استفاده کرده بودند. اینان در نثر فلوبر افسون جزئیات و بیاعتنایی به دلالت انسانی کنشها و شخصیتهایی را مییافتند که باعث میشد فلوبر برای اشیا همانقدر ارزش مادی قائل باشد که برای نوع بشر. باربی دورویلی وقتی میگفت فلوبر تعابیر پیشپایش را همانطور با بیل برمیدارد که عملههای ساختمانی سنگها را با بیل در فرغون میگذارند، خلاصهای از همین سنخ نقد به دست میداد. بنابراین همه این ناقدان از پیش بر این امر اتفاقنظر داشتند که تشخص نثر فلوبر را کوششی به قصد سنگ ساختن از کلام و کنش آدمی معرفی میکردند و همراه با سارترِ آینده، این سنگشدن را به چشم نشانگانی سیاسی مینگریستند. اما در عینحال آنها به شیوه دیگری درست برعکس شیوه سارتر در فهم این نشانگان اتفاقنظر داشتند. در نظر ایشان، «سنگشدن ادبیات»، بسی بیش از آنکه سلاح یورشی ضددمکراتیک باشد، ویژگی بارز دمکراسی بود. دست در دست دمکراتیسمی پیش میرفت که یکسر به سودای رماننویس جان میبخشید. فلوبر تمامی واژگان را به یکسان میپرداخت، آنچنان که گویی او همه سلسلهمراتبها را، سلسلهمراتب بین موضوعات باارزش و موضوعات بیارزش، سلسلهمراتب بین روایت و توصیف، سلسلهمراتب بین پسزمینه و پیشزمینه، و دستآخر سلسلهمراتب بین آدمها و چیزها را مرتفع میکرد. او با عزمی جزم جملگی تعهدات سیاسی ساخته و پرداخته دمکراتها و محافظهکاران را با تسخری علیالسویه کنار گذاشت. در نظر فلوبر، نویسنده باید ازکوشش به قصد اثبات امور بیم کند. اما در نظر منتقدان فلوبر، این بیاعتنایی به همه پیامها همانا نشان از دمکراسی داشت، در نظر ایشان، این امر به معنای «بیتفاوتی تعمیمیافته»، یعنی امکان علیالسویه دمکرات یا ضددمکراتبودن، یا به معنای بیتفاوتی به دمکراسی بود. تلقی فلوبر از مردم و جمهوری گو هر چه بود، نثرش دمکراتیک بود. تجسد دمکراسی یعنی همین.
شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید