1394/3/17 ۰۸:۵۸
شاهنامه به سبب فرهنگ واحد یا یگانگی فرهنگی با شبهقاره و نگهبانی و نگاهداری تاریخ بلوچ و مُکران، چون سایر نقاط ایران و نیز بینش درست مردم و ملت هند در مرزهای شرقی ایران فرهنگی، با تعارض مواجه نشد و بلکه بسط و گسترش تمام یافت و نخستین بار نیز در هند تدوین و چاپ و منتشر شد.
شاهنامه به سبب فرهنگ واحد یا یگانگی فرهنگی با شبهقاره و نگهبانی و نگاهداری تاریخ بلوچ و مُکران، چون سایر نقاط ایران و نیز بینش درست مردم و ملت هند در مرزهای شرقی ایران فرهنگی، با تعارض مواجه نشد و بلکه بسط و گسترش تمام یافت و نخستین بار نیز در هند تدوین و چاپ و منتشر شد. جز چند دهه اخیر که بیتوجهی ما و پرداختن به یک سوی امر و سلطه اندیشه تکفیریها بر نوزاد سیاسی هند به نام پاکستان، سبب شده از کودکیهای آن دیار سوءاستفادهها کنند و همه چیز را به هم بریزند؛ چنان که صحنه امروز در آن دیار، یادآور فرموده حکیم طوس است که در حمله سعد وقاص، رستم ـ پور فرخزاد ـ به برادرش نوشت:
تبه گردد این رنجهای دراز شود ناسزا شاه گـردنفراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر ز اختر همه تازیان راست بهر
بپوشند از ایشان گروهی سیاه۲۴ ز دیبا نهند از بر سـر کُلاه
اما در غرب سرزمین ایران، شاهنامه فردوسی با مقابله نژادپرستان عرب بهویژه اُمویان و عباسیان و اذناب آنها و عثمانیها مواجه بود و علویان از کُرد و ترک و عرب (نصیری، مشعشعی) به طور مستمر در ترویج و تبلیغ شخصیتها و عناصر مقدس اعتقادی خود که در شاهنامه جایگاه بالا و والایی داشته و دارند، در حراست این نامه اهتمام تام و تمام داشتند و این آرمانهای تصویری بیمانند در نهانخانه خلوت اندیشه فردوسی بزرگ و اعتقاد علویان تجلی یافت و هر نحلهای که آینهای غمّاز داشت و از غبار کینه و تعصب و سختگیری زدوده شده بود، این تصاویر جاویدان در آن متجلی شد؛ چنان که از هند تا دروازه اروپا و سیبری تا عمان و خلیجفارس قلمروی اندیشه شاهنامه فردوسی شد.
شاهنامه، حافظه تاریخی ما
شاهنامه حافظه تاریخی ماست که هیچ دستکاری نپذیرفته و نمیپذیرد. شاهنامه تمامی افراد جغرافیای فرهنگی ایران را به یک تن تبدیل کرده است که «چو عضوی به درد آورد روزگارر دگر عضوها را نماند قرار»، و علویان (یارسان) دستها و پاها و پنجههای این پیکره جاویدان بودند. اگر راستش را بخواهید، روشنفکران این نحله همسال با روزگار نیز در احیا و تحول و دگرگونی تاریخ معاصر ایران نقش بسزا داشتند؛ اما در هیچ جا بدین امر به صورت واضح و روشن پرداخته نشد. ما ایرانیان تا دوران مشروطیت از تاریخ سنتی که در واقع تاریخ عالم بود، برخوردار بودیم و منابعی که در کلیات، هماهنگ و یکسان بودند و در جهت آشتی ملتهای غیرعربِ مسلمان با اسلام راستین تلاش میکردند و ساختار کلی همه تاریخهای سنتی از شاهنامه فردوسی شکل گرفته بود.
نخستین نمونه از تاریخ جدید کتاب «آئینه اسکندری» میرزا آقاخان کرمانی و «سالارنامه» منظوم او بود که جامعه ایران را با شیوه تاریخنگاری نوین و علمی آشنا کرد. جدیت استاد غلامرضا رشیدیاسمی نیز که زاده خاندانی علوی (یارسان) بود بر سر هر بازاری هست. پس از کار بنیادی میرزاآقاخان متعاقباً شادروان حسن پیرنیا کتاب تاریخ مفصل ایران را نوشت.
میرزا آقاخان که در آغاز نوشتار به نامش اشاره گردید، از شاهنامهدانان بزرگ عصر مشروطه و متفکران و مرید شیخ هادی نجمآبادی است که در ۱۲۷۰ق در مشیز متولد شد. پدرش آقا عبدالرحیم مشیزی از علویان اهل حق (یارسان) و مادرش نواده میرزا محمدتقی مظفر علیشاه کرمانی، فقیه متصوف۲۵ مدفون در شهر کرمانشاه است. این نوشته را با اعتقادی که در اواخر عمر کوتاهش به وی نسبت میدهند و حربه تبلیغ اندیشههای ابداعی عصر قاجاریه بود، کاری نیست. در اینجا محض آنچه در رگهای وجود و تفکر و
تار و پود ذاتی میرزاآقاخان به عنوان زاده یک خانواده علوی (یارسان) که شاهنامه بر سر، به تحول تاریخ ایران دست زد، اشاره کردم، که این مهم با شیر اندرون شده و با خون او عجین بود و این نحله با عشق به ایران، عهد به زبان فارسی و احترام به زبانهای پیرو قلمرو ایران فرهنگی، از آغاز، کتاب حماسه ملی ایران را یکی از منابع اعتقادی مکتب دینی خود قرار دادند.
چاپ شاهنامه مشهور به شاهنامه امیربهادر در دوره قاجار به خط عمادالکتاب قزوینی و تصحیح عبدالعلی مؤبد بیدگلی از چسبیدههای نحله یارسان که در تهران به دلالت شیخ نظرعلی جناب به آیین علویان یارسان گرویده بود۲۶ و به سرمایه حسین پاشاخان امیربهادر چاپ شد. در همین دایره فکری و به نیت مجریان ارائه آن شاهنامه برمیگردد.
ادامه دارد
پینوشتها:
۲۴ـ شادروان استاد دکتر عبدالحسین زرینکوب درباره جامه سیاه مینویسد: در باب جامه سیاه و علَم سیاه که شعار یاران ابومسلم و کسوت عباسیان بودن است، جای بحث است که اصل آن چه بوده است؟ بعضی پنداشتهاند کسوت و لوای سیاه که این جماعت داشتهاند، بدان سبب بوده است که میخواستهاند ماتم و عزای اولاد پیغمبر را که به دست بنیامیه شهید گشته بودند، داشته باشند. اما هرچند داستان قصاص بنیعباس از امویان و قتلعام آنها در همان اوایل خلافت سفاح و تعزیتی که خراسانیان درباره زید بن علی و یحیی بن زید بعد از فتح خراسان اقامه کردند، حاکی از این است که عباسیان و دعاه اولین آنها واقعاً از اندیشه قصاص خالی نبودهاند و در تذکار این فجایع قصد اقامه تعزیه هم داشتهاند، ولیکن این قضیه، در مورد خوارج (مثلاً طالبالحق یمن: مجملالتواریخ، ۳۱۷) هم صدق میکند که آنها نیز در اعلان مخالفت با بنیامیه، بسا که علم سیاه برمیافراشتهاند در صورتی که ظاهراً چندان علاقهای به اولاد پیغمبر و بنیهاشم نداشتهاند.
حقیقت آن است که علَم سیاه، علَم پیغمبر بوده است و کسانی از شیعه یا خوارج که آن را به مخالفت بنیامیه برمیافراشتهاند، در واقع میخواستهاند مسلمانان را متوجه کنند که حکومت و دولت اموی از حدود مسلمانی خارج است و مبارزه با آن در حکم اعلای رأیت اسلام به شمار است. احتمال اینکه عباسیان و شیعه آنها رنگ سیاه را در مقابل رنگ سپید آوردهاند که شعار بنیامیه بوده است، چنان که وان فلوتن بهحق میگوید، درست نیست؛ چرا که بعد از روی کار آمدن عباسیان بود که دشمنان آنها در هر جا که بودند، رنگ سپید را شعار خویش کردند و این رنگ نیز به بنیامیه اختصاص نداشت. برای تحقیقات بیشتر در این باب رک: وان فلوتن، ص۶۴ ـ ۶۳ و در باب قتل عام بنیامیه به دست بنیعباس رک: Orientalni Archiv، ج۱۸، شماره ۳، سال ۱۹۵۰ مقاله Moscati که در این باب روایات مختلف را جمع و نقد کرده است. (زرینکوب، عبدالحسین، دو قرن سکوت، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۸۱، صص۳۲۹ـ۳۳۰)
همان طور که حکیم طوس پیشبینی کرده است، امروز داعشیان لباس سیاه بر تن کرده و مدعی نماد اسلام و نعوذبالله اجرای آرمانهای پیامبرند و به قول خواجه آسمانی سرود «وای اگر از پس امروز بود فردایی!» و فردوسی به زیبایی تمام این زشتیها را در «نامه یزدگرد به مرزبانان طوس» به یادگار گذاشته است:
از این مارخوار اهرمن چهرگانر ز دانایی و شرم بیبهرگان
از این زاغساران بیآب و رنگر نه هوش و نه دانش، نه نام و نه ننگ
… چنان فاش گردد غم و رنج و شورر که شادی به هنگام بهرام گور
زیان کسان از پی سود خویشر بجویند و دین اندرآرند پیش…
(زیرا در عصر بهرام گور شادی چنان آشکار بود که بینوایی نمییافتند و بساط شادمانی ایرانیان در کلبه و کاخ برقرار بود.)
۲۵ـ دکتر آدمیت، فریدون، اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی، انتشارات پیام، تهران، ۱۳۵۷، ص۱۳٫
۲۶ـ شیخ عبدالعلی موبد کاشانی فرزند محمدباقر از ادبا و رجال علمی اواخر قاجاریه و از حاضران محضر شیخ هادی نجمآبادی و از فعالان در نهضت مشروطیت بود و مانند همفکرانش شخصیتی چندبُعدی و استعدادی پیچیده داشت. مینویسند اگرچه اسمش کاشانی ولی در واقع اهل هرات است که البته برخی لاهوریاش دانستهاند و… از سویی تبار او را به علمای بزرگ منطقه بیدگل و اصفهان و خود او را از فارغالتحصیلان حوزههای علوم دینی اسلامی نوشتهاند و از سوی دیگر او را از موبدان زردشتی دانستهاند که با تعالیم معنوی شیخ هادی نجمآبادی به اسلام گرایش یافت و مذهب شیعه را برگزید(؟!) وی عضو انجمن سرّی آزادیخواهان در دوره مشروطه بود (ر.ک: احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص۲۵ تا ۲۸؛ ادوارد براون، تاریخ انقلاب ایران، ص۴۳۰؛ ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ص۳۹۷ و ص۲۱۴؛ تاریخ جراید و مجلات ایران، ص۲۰۳) و روزنامهنگار و شاعر برجستهای بود که بر ادبیات فارسی و عربی و تاریخ ایران باستان مسلط بود و زندگانی درویشگونهای داشت. از او اشعار فراوانی به یادگار مانده است و در منابع متبحر او را در سرودن شعر فارسی ستودهاند. (ر.ک: ادوارد براوان، تاریخ جراید و مطبوعات ایران، ج۴، ص۱۹۷ و ۲۲۰ و ۲۷۹) تخلص شعری وی «موبد»، «صبح نخشب» و «صبحی» است. (کتابچه چراغان، ص۳۴، تاریخچه علم و ادب؛ ص۳۴) پس از آنکه به دستور محمدعلی شاه مجلس شورای ملی به توپ بسته شد، پانوف روزنامهنگار و آزادیخواه بلغاری که به مشروطهخواهان ایران پیوسته بود، به دلیل اخبار دقیقی که از اوضاع ایران برای روزنامههای روسیه میفرستاد، مورد غضب شاه واقع شد و سفارت روسیه به اشاره شاه به قفقاز تبعیدش کرد. پانوف در راه قفقاز با عبدالعلی موبد آشنا شد و او را به عنوان نماینده روحانیان نجف به نقاط مختلف روسیه میبرد و برایش جلسات سخنرانی ترتیب میداد و سخنرانیهایش را به روسی ترجمه میکرد. کوششهای بیدگلی محافل دولتی را در پتروگراد و لندن به دست و پا انداخت.
از آثار او روزنامه مدی و کتابهای «خجستهنامه»، «مجموعه موبد»، «نسخ موبد»، «تصحیح شاهنامه»، «صرب موبد» و «هنایش خود» است. هنایش خود (دیوان موبد) طهران: به کوشش میرزا عباس خان، چاپخانه سیدمرتضی، چاپ سنگی، کاتب مرتضی شریف نجمآبادی، ص۱۴۸؛ در ابتدای کتاب خویش شرح حالی از شیخ هادی نجمآبادی به عربی و فارسی و سوگنامه تیمسار آقا (شیخ هادی نجمآبادی) از میرزا نصرالله خان صبوری آورده است (ص۲ـ۳۱) سپس دیوان موبد مشتمل بر سوگنامه در مرگ شیخ هادی، در توحید و ستایش حضرت امیرالمؤمنین امام علی(ع)، در ستایش امام هشتم حضرت رضا(ع) خصوصاً و سایر ائمه شیعه علیهمالسلام عموماً، تضمین غزل خواجه در عرفان و پند و پیچه، چند بندی در اثبات اصول دین… (ص۳۲ـ۱۴۴)، در پایان اشعاری از میرا علیخان نقاش آمده است (ص۱۴۵ـ ۱۴۸) وی از فعالان تغییر و اصلاح خط فارسی در دوران معاصر بود؛ چنان که در این باره آوردهاند: «در این ایام از تألیفات خود به اداره فرستاده … از الفبای اختراعی خود که برای فرا گرفتن اطفال دبستان، اسهل قواعد هجائیه است با کلیات تاریخی و حساب و جغرافیا، به قدر ضرورت در این گنجینه ضبط است…(روزنامه ادب سال ۱۳۲۰ق، ش۳۷) بیدگلی که در تعلیم و تربیت ابنای وطن با همت و غیرت زیاد، تحمل بسی رنج و زحمت کرده و کتابی تألیف و طبع نموده که جامع هر گونه مطلب مفید از اصول دین و مسائل شرعیه و تاریخ و جغرافیا و نقشه و لغات فرس قدیم و غیره میباشد. (روزنامه تربیت، سال ۱۳۲۰ق، شماره ۲۵۸) استادی، کاظم، فعالان «اصلاح الفباء» و «تغییر خط» در دوران معاصر، نشر علم، تهران، ۱۳۹۱، ص۷۲ـ ۷۴ ـ مختصر آنکه در ورود شیخ نظرعلی صحنهای از صحنه کرمانشاه به تهران که نماینده تیمور ثانی و از مشاهیر متأخر اهل حق بود به سبب موقعیت خاص و جاذبه شخصیتی عدهای از رجال و معاریف اواخر قاجاریه در حلقه گرایش به آیین علوی یارسان ورود کردند؛ از جمله ادیبالممالک فراهانی، شیخ عبدالعلی موبد بیدگلی کاشانی، سردار کبیر برادر سپهدار تنکابنی فاتح تهران، امیراسعد پسر سپهدار، میرزا زینالعابدین خان، مستعانالملک پیشکار مظفرالدین شاه قاجار، مصدقالسلطنه برادر مستعانالملک، حمیدالسلطنه، دکتر اعلمالدوله ثقفی، دبیرالملک (وزیر داخله)، دکتر غربی، مدیرالدوله اصانلو، میرزا محمدعلی خان مغازهای، خسروخان سردار اعتماد رئیس قورخانه تهران و… که عدهای دوستدار و برخی مرید و معدودی پیوستگی اعتقادی یافتند و سرسپردند؛ اما بیرون از دایره سلوک و معنویت شیخ نظرعلی، در پایان این دوره چنان که مشخص گردید، سرسپردگان بیشتر تابع یک موج بودند تا یک جریان مستمر و چون موج متوقف گردید، پیوستگی آنها به آیین علوی یارسان در شخصیت نامبردگان متوقف و مفقود شد و در بازماندگان آنها ادامه نیافت و بیشتر پیوندی از سر کنجکاوی و دریافتن بود تا باوری اعتقادی و ذاتی، بویژه که اغلب واردین و مترددین و معدود سرسپردگان از فراماسونهای سرشناس بودند.(رک: رائین، اسماعیل، فراموشخانه فراماسونی در ایران، ج۱ و ۲ و ۳، مؤسسه تحقیق رائین، تهران، ۱۳۴۷، ج۱، ص۶۷۷ و ۶۸۸؛ ج۲، ص۵۴ و ۵۸، ۷۴، ۳۰۳، ۳۰۴؛ ج۳، ص۷۶۷ و …) امور معنوی و باطنی نیز پس از مرگ شیخ نظرعلی در ساعت ۲ (دو) بعدازظهر روز نوزدهم ۱۳۳۴ و دفن وی در جوار امامزاده عقیل در قطعه زمینی که قوامالدوله، از املاک قاسمآباد شاهی به وی اهدا کرده بود (رک: محمدعلی، سلطانی، تاریخ خاندانهای حقیقت و مشاهیر متأخر در کرمانشاه، نشر سُها، تهران، چاپ سوم، ۱۳۸۴)، پایان یافت و در بازماندگان او ادامه نیافت جز جمخانهای که در جنوب تهران از وی به یادگار ماند و اعقابش تولیت آن را به یاری سیدخاندان هفتوانه (شاه ابراهیمی) به عنوان «پیر» جمخانه به عهده گرفتند؛ چه، براساس قوانین آیینی و اعتقادی، تنها سادات علوی (هفتوانه) و خاندانهای مستقل و مشخص میتوانند صاحب جم باشند و عامه یارسان این حق را ندارند و مظاهر نیز به ارث نمیرسد. در غیر این صورت جمخانه به نیازخانه تقلیل خواهد یافت. همانند نمازخانههای بین راه که فاقد امام جماعت و مؤذن و… است، مگر به تصادف نماز جماعتی در آن برگزار شود. به هر حال این نحله ژرف و همسال با روزگار از دیرباز نشیب و فراز فراوان داشته است و بارها مورد حسن برداشت یا احیاناً سوءاستفاده قرار گرفته است. تحلیل و بررسی این فصل را انشاءالله در رساله «روشنفکری اعتقادی و آیین علویان (یارسان)» تقدیم خواهیم کرد.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید