1394/2/16 ۱۰:۵۸
متفكرانی هستند كه در عرصهها و ساحتهای مختلف اندیشه صاحب یك نگاه و بینش هستند. من حداقل ٢٥ نفر از این متفكران نظامساز را در ایران معاصر احیا كردهام. این نوع متفكران را نمیتوان در قالب آكادمیك تعریف كرد. یكی از مسائل و مشكلاتی كه جامعه دانشگاهی در ایران نمیتواند با این گفتمانها ارتباط عمیق و ارگانیك برقرار كند این است كه نظام آموزش عالی ما معمولا متخصص بیرون میدهد كه بتواند بر یك حوزه تفكر كند اما افرادی مثل مطهری، بهشتی، علامه جعفری و علامه طباطبایی متخصص نیستند بلكه متفكرانی نظامساز هستند.
مطهری؛ متفكر نظامساز
در برابر اسلام انقلابی، انقلاب اسلامی را مطرح كرد
یكی از بزرگترین جفاهایی كه به استاد مطهری و آثار ایشان شد این بود كه چون ساده مینوشتند این باور ایجاد شد كه میتوان آثار او را در مدارس تدریس كرد. همانطور كه ما معمولا سعدی و فردوسی و حافظ را در دوران ابتدایی میخواندیم و پس از گرفتن دیپلم و رفتن به دانشگاه تصور میكردیم دیگر به كار ما نمیآیند در حالیكه به این صورت نیست. در واقع ما گفتمان مطهری را تقلیل دادیم و این باعث شد جامعه روشنفكری و آكادمیك ما به گونهای نتوانند با استاد مطهری ارتباط برقرار كنند
عاطفه شمس: سید جواد میری، عضو هیات علمی پژوهشگاه معارف و علوم انسانی، استاد مطهری را متفكر نظامسازی میداند كه میكوشید فراسوی دوگانههای لیبرالیسم، سوسیالیسم، كمونیسم، ماركسیسم پاسخی برای سوالات اصلی بیابد. او معتقد است مطهری برای عقل در چارچوب مدیریت جامعه جایگاه ویژهای قایل بود، حتی اگر میخواست دین را هم فهم كند آن را در قالب تعقل اندیشه میكرد. یعنی در برابر كسانی كه معتقدند در رابطه نقل و عقل باید نقل را معیار قرار دهیم این گونه نمیاندیشید بلكه معتقد بود حتی نقل را هم باید در میزان ترازوی عقل سنجید. میری معتقد است اگر از این منظر نگاه كنیم ممكن است مطهری را در فضای دیگری تحلیل كنیم یعنی به عنوان یكی از نواندیشان دینی كه به مساله تعقل و عقلانیت نهتنها باور داشت بلكه اگر بخواهیم در یك بستر تاریخی اندیشه ایرانی و جهان اسلام او را بازخوانی كنیم باید بگوییم یكی از اندیشمندان نوفارابین معاصر بود. یعنی اعتقاد داشت بین عقل و وحی یك دیالكتیك برقرار است، همانگونه كه زبان وحی زبان استعاره است، زبان عقل نیز زبان برهان است و این دو با هم میتوانند معنا داشته باشند، چراكه معرفت دارای پلكانی است كه هرگونه از فهم ممكن است مخصوص یك قشر از جامعه باشد. در واقع ما یك فهم خطی نداریم و نمیتوان یك فهم را به كل جامعه تحمیل كرد. متن گفتوگوی «اعتماد» با این استاد جامعهشناسی را در ادامه میخوانید.
شهید مطهری از كدام سنت فكری میآمد و بیش از همه تحت تاثیر كدام متفكران یا اساتید بود؟
از جنبههای مختلف میتوان تفكر شهید مطهری و سنتهای فكری كه ایشان متاثر از آنها بود یا خود بعدها بر آنها تاثیر گذاشت را بررسی كرد. اما یك جنبه كه من بیشتر روی آن كار كردهام و اتفاقا كتابی هم راجع به آن با عنوان «منطق ماشین دودی: مطهری و جامعهشناسی آلترناتیو» كه به زودی به بازار خواهد آمد نوشتهام، این است كه در حال حاضر ما در دنیا و زمانهای زندگی میكنیم كه سنتهای فكری بسیار متاثر از ایده اروپامدارانه هستند. سوالات بزرگ، مسائل اصلی و عمده مربوط به واقعیت، جهان و هستی، رابطه انسان با طبیعت، انسان با خود و جهانبینیها همه به گونهای متاثر از نظامهای فكری هستند كه پارامترهای اصلی آن اقتباس شده از نظام فكری اروپامدارانه است. مطهری در زمانی وارد مبادلات فكری جهان شده كه در یك سو اندیشه كمونیسم- ماركسیسم قسمتی از جهان را فراگرفته و در سوی دیگر كاپیتالیسم و لیبرالیسم سیطره خود را در نیمكره شمالی گسترش داده است. در این میانه مطهری و اندیشمندانی مثل او مانند شریعتی، طالقانی، شهید صدر، امام موسی صدر و بهشتی به دنبال راهی جدید فراسوی دوگانههای لیبرالیسم- سوسیالیسم-كمونیسم-ماركسیسم بودند كه بتوانند سوالات اصلی را فراسوی این دوگانهها تعبیه و تفسیر كنند. در این میان سنت حكمی صدرایی یكی از برونمایههای اصلی تفكر شهید مطهری بود ولی مطهری را نمیتوان فقط در چارچوب سنت حكمی صدرایی محبوس كرد چراكه استاد مطهری دنبال این بود كه دین را به عنوان فقط یك چارچوب عبادی در نظر نگیرد بلكه میخواست آن را به عنوان یك چارچوب اندیشهای در تعامل با مقتضیات زمان هم قابل بررسی و تعبیر قرار دهد. به زبان دیگر پلی بین دین به مثابه یك چارچوب فكری وحیانی با مقتضیات زمان و تغییر و تحولات اصلی ایجاد كند به گونهای كه یك رابطه دیالوگ وار برقرار شود.
اشارهای به پروژه فكری شهید مطهری داشتید؟ به نظر شما در صورت ادامه حیات، پروژه فكری ایشان به چه سرانجامی میرسید؟
اگر بخواهیم جغرافیای تفكر اسلام را در این ١٥٠ سال اخیر رصد و دستهبندی كنیم من سه جریان عمده را در جهان اسلام و ایران به خصوص در حوزه تفكر به گونهای كه با عرصه عمومی در ارتباط باشد قابل مشاهده میبینم؛ یك جریان خیلی قوی است كه معتقد است هیچ مشروعیتی برای تغییر و تحولات جدید نباید در نظر گرفت و هر گونه نگاهی برای آشتی و بازتعریف تغییرات مدرن بدعت در سلف صالح- به زبان خودشان- است و هر كسی قدم در این راه بگذارد بدعت كرده و كاری كفرآمیز انجام داده است. به زبان امروزی به آنها سلفیها یا طالبانی میگویند كه با هیچ تحولی در جامعه انسانی موافق نیستند. از سوی دیگر جریانی وجود دارد كه به نظر میآید به دیالكتیكی كه بین دین و عقل، نقل و عقل، وحی و عقل وجود داشته پایبند نیست چرا كه معتقد است تئوری یا پروژه اصلی جهان مدرن یا آن چیزی كه به مدرنیته قوام میدهد همان ایده سكولاریزاسیون است یا ایده سكولار شدن جوامع بشری و انسان پساعصرروشنگری. به عبارت دیگر معتقد است كه عصر روشنگری، پارادایمی را ایجاد كرده است كه در آن، ما به هیچوجه نباید دیگر در چارچوبهای سنتی به مسائل انسانی نگاه كنیم چرا كه دین، نهادهای دینی و مسائلی كه به گونهای به ماوراءالطبیعه مربوط میشود، متعلق به دوران گذشته است. از اینها در جهان اسلام نیز با عنوان متجددین افراطی، علمانیون، سكولارها، لاییكها و مفاهیمهای مختلف یاد میشود. دسته سوم، گروهی هستند كه از آنها با مفهوم احیاگران یا اصلاحگران یا مصلحان جامعه اسلامی یاد میكنند. درمورد اینها میتوان به گونهای به صورت یك زنجیره یا خط تفكرشان را به هم متصل كرد. به طور مثال سرسلسله جنبان این نوع تفكر اصلاحگرایانه كه با استبداد داخلی و استعمار اروپایی مخالفت شدید داشت –یعنی همزمان در دو جبهه میجنگیدند هم استبداد را نقد میكردند و هم استعمار را- سید جمالالدین اسدآبادی بود. درست است كه او در مصر شاگردانی مثل محمد عبدو و رشیدرضا را تربیت میكند و آنها خود را منتسب به او میدانند اما من عبدو و حتی رشیدرضا را وارثان تفكر سید جمال به حساب نمیآورم. وارث حركت سید جمال در مصر نیست بلكه علامه اقبال لاهوری است كه در شبهقاره هند متولد میشود و به گونهای باور دارد كه برای برونرفت از استعمار و استبداد باید نیازمند فهم عصری از دین و رابطه آن با مقتضیات زمان باشیم. بعد از علامه اقبال لاهوری ما در ایران انتزاع این تفكر را در اندیشه افراد و متفكرانی مانند مطهری، شریعتی، بهشتی و امثال آنها میبینیم كه معتقد هستند اگر قرار است تغییر و تحولی در جامعه انسانی روی دهد فقط نباید ذهنی باشد بلكه باید رابطه عمیق و وسیعی بین حوزه عمل (practic) و حوزه اندیشه باشد و دین به مثابه یك چارچوب اندیشهای و چارچوبی كه بتواند قدرت عاطفی جامعه را به حركت بیاورد باید بتواند در یك دیالوگی بین عمل و اندیشه نقش ایفا كند. میتوان گفت مطهری از وارثان این نوع اندیشه است كه به زبان دیگری ما به آن روشنفكری یا نواندیشی دینی میگوییم. پاسخ به این سوال كه اگر حیات مطهری ادامه پیدا میكرد پروژه فكری او به كجا میرسید مقداری دشوار است به این دلیل كه انسان موجودی است كه ممكن است در تلاطمات زندگی در رویكردها و جهتهای او تغییر و تحولات شگرفی اتفاق بیفتد. به زبان امام جواد(ع) كه میفرمایند: «انسان تدبیر میكند و خداوند تقدیر»، بین آن تدبیر انسان و بین دایره نفوذ و مداخلهگری كه دارد با دایره هستی و آن چیزی كه فراسوی اختیار او قرار دارد یك شكاف و گسست عظیم وجود دارد. همیشه بین آنچه اراده میكنیم با آنچه در واقعیت اتفاق میافتد انطباق وجود ندارد. اما مبتنی بر چارچوبهایی كه استاد مطهری از تفكر خود به جای گذاشته میتوان حدسهایی زد. حتی به گونهای میتوان از نگاهی مطهریگونه یا سنت فكری مطهری، صحبت كرد. مطهری برای عقل در چارچوب مدیریت جامعه جایگاه ویژهای قایل بود حتی اگر میخواست دین را هم فهم كند آن را در قالب تعقل اندیشه میكرد. یعنی در برابر كسانی كه معتقدند در رابطه نقل و عقل باید نقل را معیار قرار دهیم این گونه نمیاندیشید بلكه معتقد بود حتی نقل را هم باید در میزان ترازوی عقل سنجید. اگر از این منظر نگاه كنیم، ممكن است مطهری را در فضای دیگری تحلیل كنیم یعنی به عنوان یكی از نواندیشان دینی كه به مساله تعقل و عقلانیت نهتنها باور داشت بلكه اگر بخواهیم در یك بستر تاریخی اندیشه ایرانی و جهان اسلام او را بازخوانی كنیم باید بگوییم كه مطهری یكی از اندیشمندان نوفارابین معاصر بود. مقصود من از نوفارابین این است كه مطهری كسی بود كه اعتقاد داشت بین عقل و وحی یك دیالكتیك برقرار است و همانگونه كه زبان وحی زبان استعاره است، زبان عقل نیز زبان برهان است و این دو با هم میتوانند معنا داشته باشند، چرا كه معرفت دارای پلكانی است كه هرگونه از فهم ممكن است مخصوص یك قشر از جامعه باشد، ما یك فهم خطی نداریم و نمیتوان یك فهم را به كل جامعه تحمیل كرد. از این رو اگر به حوزه سیاسی وارد شویم یعنی بخواهیم فلسفه سیاسی مطهری را بازخوانی كنیم میتوان این گونه تعبیر كرد كه مطهری از معدود اندیشمندانی بود كه اعتقاد داشت رای و خواست مردم در ساختار سیاسی یك جایگاه تزیینی ندارد بلكه جایگاهی تقنینی دارد.
با توجه به تحولاتی كه در زندگی و افكار انسان رخ میدهد آیا میتوان دورههای فكری شهید مطهری را نیز تقسیمبندی كرد و گفت كه ایشان در طول حیات خود دورههای متفاوتی را گذرانده است؟
یقینا میتوان چنین كاری كرد. اگر بهطور خلاصه بخواهم بگویم ما یك مطهری داریم كه در مشهد است، یك مطهری داریم كه در قم است، یك مطهری داریم كه وارد تهران میشود، یك مطهری داریم كه وارد حسینیه ارشاد میشود، یك مطهری داریم كه وارد شورای انقلاب میشود و یك سال و چندماه بعد از انقلاب نیز یك مطهری داریم كه اینها هر كدام به گونهای بر چارچوب فكری مطهری و در گفتمانهایی كه مطهری با آنها آغاز به تعامل میكند تاثیر میگذارد و ما انعكاس آن را به گونهای در آثار ایشان میبینیم. به صورت خیلی خلاصه میتوان گفت یكی از دغدغههای اصلی مطهری تعامل فكری با ماركسیسم بود. به خاطر اینكه ماركسیسم آن هم از نوع لنینیسم و استالینیسم آن، به واسطه حضور حزب توده در ایران در بین اقشار فرهیخته و دانشگاهیان و حتی حوزویها به گونهای نفوذ كرده بود و به عنوان یك خطر احساس میشد نهتنها این خطر كه ممكن است شوروی ایران را اشغال كند بلكه یك خطر عقیدتی نیز محسوب میشد و مطهری برای اینكه بتواند وارد یك گفتمان تعاملی با این گروه یا نحله فكری شود نزدیك به ٢٥ سال از عمر خویش را صرف مطالعه آثار ماركس و ماركسیسم میكند. ردپای این مطالعات و تعامل فكری را میتوان به راحتی در آثار ایشان دید. در یك زمان هم كه وارد حسینیه ارشاد میشود میبینید كه گفتمان مطهری یك چرخش پیدا میكند و به مسائل فرهنگی-سیاسی- اجتماعی و آن چیزی كه بعدها به آن گفتمانهای پساكلونیال یا پسا استعماری میگویند توجه بیشتری میكند. باید توجه داشت اگر میخواهیم درباره مطهری صحبت كنیم به یك نكته باید واقف شویم؛ ما یكسری متفكرانی داریم كه محقق هستند، در حوزهای خاص مطالعه كرده و متخصص آن حوزه میشوند اما یكسری متفكر داریم كه نظامساز هستند یعنی متفكرانی هستند كه در عرصهها و ساحتهای مختلف اندیشه صاحب یك نگاه و بینش هستند. من حداقل ٢٥ نفر از این متفكران نظامساز را در ایران معاصر احیا كردهام. این نوع متفكران را نمیتوان در قالب آكادمیك تعریف كرد. یكی از مسائل و مشكلاتی كه جامعه دانشگاهی در ایران نمیتواند با این گفتمانها ارتباط عمیق و ارگانیك برقرار كند این است كه نظام آموزش عالی ما معمولا متخصص بیرون میدهد؛ كسی كه بتواند بر یك حوزه تفكر كند اما افرادی مثل مطهری، بهشتی، علامه جعفری و علامه طباطبایی متخصص نیستند بلكه متفكرانی نظامساز هستند. منظور از متفكران نظامسازی كه در ساحتهای مختلف فعالیت میكنند این است كه به صورت ساده، معمولا اندیشمندان بزرگ دارای دو وجه زنده هستند؛ یكی نگاه آكادمیك آنهاست یعنی نگاهی كه مبتنی بر تجزیه و تحلیل مسائل و واقعیتهاست و دیگری نگاه پیامبرگونه آنهاست كه به گونهای برای خود رسالتی در صحنه جامعه انسانی تعریف میكنند. اما نظام آموزش عالی مدرن با ساحتهای رسالت (mission) و این نوع رسالتهای پیامبرگونه هیچ گونه ارتباط و همدلی ندارد. به همین دلیل هم هست كه ما نمیتوانیم مطهری را بشناسیم.
نظر شما راجع به اینكه گفته میشود شهید مطهری ایدئولوگ نظام بود، چیست؟
به گونهای میتوان گفت انقلاب اسلامی چند مرجع فكری عمده داشت كه ایشان را هم باید یكی از آنها به شمار آورد.
ایدئولوژی ایشان چه بود؟ اینكه انقلاب اسلامی را در برابر اسلام انقلابی قرار میدادند، تفاوت این دو چه بود؟
برای فهمیدن تفاوت انقلاب اسلامی با اسلام انقلابی نیاز است تا حدی تبارشناسی و كند و كاو تاریخی انجام دهیم تا بفهمیم كه چرا استاد مطهری در برابر اسلام انقلابی واژه انقلاب اسلامی را مطرح كرد. در آن دوران بحثهایی بود یعنی تقریبا جنبشها و گفتمانهای آزادیخواهی به صورت گسترده در جهان بهصورت عمده و در ایران نیز به صورت ویژه متاثر از جنبشهای چپ سوسیالیستی بود و همهچیز را با عیار انقلابی بودن میسنجیدند. اگر میخواستند بگویند اندیشهای آزادیبخش یا مترقی است باید با انقلاب، مسائل انقلابی و نگاههای انقلابی رابطه خود را مشخص میكرد. یكی از نحلههایی كه به گونهای متاثر از این نگاه انقلابی بود سازمان مجاهدین خلق بود كه هر گفتمانی كه زاویه خود با مساله انقلابی بودن را مشخص نمیكرد از دایره به طور مثال نیروهای مترقی اسلامی بیرون میگذاشتند. استاد مطهری از كسانی بود كه اعتقاد داشت انقلاب هدف نیست بلكه وسیلهای است برای رسیدن به اهداف بالاتر. استاد مطهری با اینكه شما انسانها را تقسیمبندی كنید و به عنوان مثال بگویید فقط كارگرها میتوانند یا متمولین نمیتوانند اسلامی یا انقلابی باشند، با این گونه نگاههای چپی و كمونیستی-لنینیستی از ابتدا زاویه خود را مشخص كرده بود. اما در اینكه ایشان از ایدئولوگهای نظام و از كسانی بود كه پایههای فكری، فرهنگی و نهادگونه انقلاب اسلامی ایران را پیریزی كرد شكی وجود ندارد. اگر بخواهیم برای گرایشات سیاسی ایشان نامی پیدا كنیم من ایشان را تقریبا یك اسلامگرا با گرایشهای فقاهتی میدانم. مطمئنا خوانندگان شما مطلع هستند كه اسلامگرایی به عنوان یكی از ایدئولوژیهای مدرن در جهان اسلام كه در برابر لیبرالیسم، كمونیسم و ایدئولوژیهای دیگر قرار گرفته بود یك ایدئولوژی یك دست نیست. ما میتوانیم حداقل پنج شاخه عمده برای اسلامگرایی در نظر بگیریم؛ اسلامگرایی با گرایش دموكراتیك، اسلامگرایی با گرایش سوسیالیستی، اسلامگرایی با گرایش لیبرالی، اسلامگرایی با گرایش فقاهتی و اسلامگرایی با گرایش سلفیگری. اینها هر كدام باز خود زیرشاخههایی دارند. بهطور مثال اگر بخواهیم به زبان فلسفه، موسس اسلام گرایی فقاهتی در ایران را نام ببریم امام خمینی(ره) بوده و افرادی مانند مطهری و بهشتی در این حوزه میتوانند به عنوان شارحین آن محسوب شوند. بنابراین شكی در این نیست كه این افراد از ایدئولوگهای بزرگ نظام بودهاند.
پس از انقلاب تا چه حد شخصیت واقعی و آثار شهید مطهری شناخته شد و چطور میتوان میزان این شناخت را متوجه شد؟
من در كتابم نیز به این موضوع اشاره كردهام. یكی از بزرگترین جفاهایی كه به استاد مطهری و آثار ایشان شد این بود كه چون ساده مینوشتند این باور ایجاد شد كه میتوان آثار او را در مدارس تدریس كرد. همان طور كه ما معمولا سعدی و فردوسی و حافظ را در دوران ابتدایی میخواندیم و پس از گرفتن دیپلم و رفتن به دانشگاه تصور میكردیم دیگر به كار ما نمیآیند در حالی كه به این صورت نیست. در واقع ما گفتمان مطهری را تقلیل دادیم و این باعث شد جامعه روشنفكری و آكادمیك ما به گونهای نتوانند با استاد مطهری ارتباط برقرار كنند. به زبان دیگر ما استاد مطهری را به صورت عوامزده به جامعه معرفی كردیم و یكی از كارهای بسیار دشواری كه امروز روشنفكران، اندیشمندان، جامعهشناسان و اصحاب علوم انسانی در ایران و حتی در پهنه جهان با آن رو به رو هستند این است كه اول، مطهری را از نگاههای عوامانه جدا كرده و بعد بتوانند میراث ایشان را با یك نگاه نقادانه بازخوانی كنند و از این منظر هم نگاه كنند كه مطهری اگر ایدئولوگ نظام بود مساوی با این نیست كه ایشان ایدئولوگ حكومت اسلامی و تمامی رفتارها و رویههای امروز در حكومت هم هست یعنی مطهری موید رفتارهای دولتی و نگاههای حكومتی نیست، اگر شهید مطهری امروز به گونهای وجود داشت مطمئنا در صف كسانی قرار میگرفت كه نگاههای نقادانه دارند و معتقد بود در عرصه عمومی باید فضایی وجود داشته باشد كه اندیشمندان به دور از هوچیگری، عوامگری، قشریگری و ظاهربینی بتوانند صحبت كنند، نقد سازنده كنند و برای ارتقای فرهنگ سیاسی جامعه و فرهنگ در معنای كلان آن نقش ایفا كنند چرا كه ایشان معتقد بود جامعهای میتواند روی خوشبختی را ببیند كه زنده باشد، بتواند حقیقت را هرچند تلخ، سخت و دشوار باشد هضم كند و خود را قانع نكند كه دروغی را بپسندد. شهید مطهری معتقد به نقد سازنده در عرصه عمومی بود به این معنا كه در نگاه ایشان یك عنصر روشنگری و روشنفكری اما نه از پارادایم اروپامدارانه وجود دارد. در نگاه مطهری به حركتهای اجتماعی، فرهنگ، دین و جامعه یك عنصر روشنفكرانه وجود دارد ولی متاسفانه جامعه روشنفكری ایران چون از نگاههای اروپامدارانه و مدلهای تفكر آلمانی، فرانسوی، انگلیسی، امریكایی و عقلانیتهایی كه در آنها شكل گرفته، متاثر است نمیتواند با فرمها و مدلهای روشنفكری غیر غربی ارتباط برقرار كند و این یكی از كاستیهای جریان روشنفكری در ایران است.
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید