خدا در زندگى انسان / آیت‌الله شهید مرتضى مطهرى - بخش دهم و پایانی

1393/2/30 ۰۹:۱۸

خدا در زندگى انسان / آیت‌الله شهید مرتضى مطهرى - بخش دهم و پایانی

گروه سومى كه در قرآن بیشتر تدبر و تعقل كرده‏اند، معتقد شده‏اند كه‏در مسئله خداشناسى هر دو راه را قرآن تأیید كرده است، ولى نه به‏صورت دو راه صرف مستقل، بلكه دو راهى كه به كمك یكدیگر مى‏آیند؛یعنى اى انسان خدا را از طریق عقل و فكر و استدلال و علمت بشناس، ‏اما در این مرحله مایست، بلكه بعد آنچه را كه از راه عقل و علم و استدلال‏به دست آورده‏اى در عمل مورد آزمایش قرار بده، وارد معامله و داد وستد با خداى خودت بشو، ببین اثرش را مى‏بینى یا نمى‏بینى. حال مثالى مى‏زنم. به ما گفته‏اند احسان و نیكوكارى به خلق‏خدا مطلقاً، در دنیا و آخرت اثر نیك دارد؛ نه تنها در آخرت، در دنیا هم‏اثر نیك دارد، بالاخص نیكى به ارحام كه اسمش «صله ارحام» است ومخصوصاً نیكى به پدر و مادر.

 

 

 

راه معتدل خداشناسى

گروه سومى كه در قرآن بیشتر تدبر و تعقل كرده‏اند، معتقد شده‏اند كه‏در مسئله خداشناسى هر دو راه را قرآن تأیید كرده است، ولى نه به‏صورت دو راه صرف مستقل، بلكه دو راهى كه به كمك یكدیگر مى‏آیند؛یعنى اى انسان خدا را از طریق عقل و فكر و استدلال و علمت بشناس، ‏اما در این مرحله مایست، بلكه بعد آنچه را كه از راه عقل و علم و استدلال‏به دست آورده‏اى در عمل مورد آزمایش قرار بده، وارد معامله و داد وستد با خداى خودت بشو، ببین اثرش را مى‏بینى یا نمى‏بینى. حال مثالى مى‏زنم. به ما گفته‏اند احسان و نیكوكارى به خلق‏خدا مطلقاً، در دنیا و آخرت اثر نیك دارد؛ نه تنها در آخرت، در دنیا هم‏اثر نیك دارد، بالاخص نیكى به ارحام كه اسمش «صله ارحام» است ومخصوصاً نیكى به پدر و مادر.

پدر و مادر انسان هر اندازه ـ فرض كنیم ـ فاسق باشند، باز حق پدر و مادر ساقط نمى‏شود، بلكه اگر كافر هم باشند، حق پدر و مادر هرگزساقط نمى‏شود. اشتباه نكنید، ممكن است آن پدر و مادر خودشان اهل‏جهنم باشند؛ ولى در عین حال براى من و تو اگر فرزند چنین پدر و مادرى‏باشیم، باز وظیفه نیكوكارى و خدمت و احسان نسبت به آنها هست. حتى‏من مى‏خواهم بگویم ممكن است پدر و مادرى باشد كه در میدان جنگ ‏اگر با او روبرو بشوى، باید او را بكشى؛ ولى در غیر میدان جنگ باید به اوخدمت كنى. مى‏گویند این را آزمایش كن، ببین خدمت به پدر و مادر درهمین دنیا براى تو پاداش نیك دارد یا ندارد. قطعاً اگر امتحان كنید، مى‏بینید دارد. برعكس، بدى به پدر و مادر در همین دنیا مكافات دارد، ولو باز پدر و مادر، آدمهاى خوبى نباشند. این یك عمل آزمایشى و یك نوع ‏آزمایش است درباره دستگاه عالم و دستگاه خلقت كه آن كسى كه‏ وسیله به وجود آمدن ماست، حقى به گردن ما دارد و حق كسى را ـ مخصوصاً كسى كه چنین حقى به گردن ما دارد ـ نادیده گرفتن و حق‏چنین افرادى را پایمال كردن در همین دنیا مكافات و كیفر دارد.

این عده معتقدند كه از هر دو راه باید وارد شد، اگر از یكى از این دو راه وارد بشوید، ایمان انسان ناقص است. شخصى مى‏خواهد خداشناس‏بشود، اما مى‏خواهد خدا را فقط از لابلاى كتابها به دست بیاورد؛ در عمل‏چطور؟ آیا نمازى در كار هست؟ نه. روزه‏اى؟ نه. ذكر خدایى؟ نه. یااللهى؟ نه. استغفارى؟ نه. توكلى؟ نه. اعتماد به خدایى؟ نه. احسان به‏خلقى؟ نه. آقا فقط اهل مطالعه است و فقط از راه مطالعه مى‏خواهد خدا را بشناسد. البته این، راه لازمى است اما نیمى از راه است. آنچه ازراه مطالعه به دست مى‏آورى، بعد به مرحله عمل و آزمایش هم بیاور. چرابه ما گفته‏اند نماز بخوانید، روزه بگیرید، توكل داشته باشید، رضا و صبرداشته باشید، عفو داشته باشید؟ چون تمام اینها ریشه‏هاى خداشناسى رادر قلب ما آبیارى مى‏كنند.

متقابلا اگر كسى بگوید من اساساً راه عقل و فكر را طى نمى‏كنم، آن‏حرفها مال متكلمین و فلاسفه است، استدلال یعنى چه؟ من فقط و فقط مى‏خواهم به تصفیه قلب بپردازم و به غیر تصفیه قلبم به چیز دیگر كارى‏ندارم؛ این هم خطر دارد. یك آدم جاهل و نادان، یك آدمى كه فكر وعقل خودش را تقویت نكرده است، استاد و معلم ندیده، با كُمّلین و افرادكامل نشست و برخاست نكرده، از وجود آنها فیض نگرفته، فقط مى‏گوید كه من مى‏خواهم بروم در یك دامنه كوهى عزلت را انتخاب كنم، مى‏خواهم خلوت كنم، تهذیب نفس كنم و از این راه خدا را بشناسم؛ این‏شخص، قبل از آنكه خدا را بشناسد، خوف این مطلب هست كه درمعرض گمراهى شیطان است.

 

سخن شیخ بهایى

شیخ بهایى علیه الرحمه یك شعر خیلى عالى در باب عزلت و خلوت وامثال اینها دارد كه در واقع همین مطلبى را كه من مى‏خواهم بگویم‏مى‏گوید، چون این بحث مطرح بوده است. آیا انسان در خداشناسى باید به علم اكتفا كند؟ آیا علم است كه انسان را به خدا نزدیك مى‏كند؟ زهد وتقوا اثرى در این راه ندارد؟ این یك نظریه؛ یا زهد و تقواست كه انسان رابه خدا مى‏رساند، علم اثرى ندارد؟ نظریه دوم. شیخ بهایى در یك شعراین را در كلمه «عزلت» پیاده كرده، مى‏گوید:

 

عزلت بى عین علم آن زلّت است ور بود بى زاى زهد آن علّت است

خیلى شعر لطیفى است! كلمه «عزلت»، «عین» است و «ز» و «لام» و«ت». از نظر لفظى اگر «عین» را از «عزلت» بگیریم، چه باقى مى‏ماند؟زلّت. عزلت منهاى عین مى‏شود زلّت یعنى لغزش. اگر از عزلت، عین را نگیریم، «ز» را بگیریم چه باقى مى‏ماند؟ «عین» و «لام» و«ت»، مى‏شود «علّت» یعنى بیمارى. شیخ بهایى سمبل كلمه «خداشناسى» را «عزلت» قرار داده، عزلت ‏براى به دست آوردن خدا؛ مى‏گوید كسانى كه خداشناسى را از راه زهد مى‏خواهند، «عین» علم را رها كرده‏اند، مى‏گویند فقط زهد و تقوا، فقط عمل، فقط تجربه و آزمایش. اگر علم در كار نباشد این جور زاهدها به ‏لغزش مى‏افتند و قطعاً مى‏لغزند؛ و اما آن كسانى كه «ز» زهد را رهاكرده‏اند، زهد و تقوا را رها كرده و به علم تنها چسبیده‏اند، این هم علت وبیمارى است.

 

بیان قرآن

اساس، قرآن است. قرآن ضمن اینكه در آیات زیادى [راه عقل و فكر راتوصیه مى‏كند، در آیات دیگرى راه تجربه و آزمایش را نشان مى‏دهد.در سوره آل‏عمران مى‏فرماید:] «انّ فى خلق السّموات و الارض و اختلاف اللّیل و النّهارلآیاتٍ لاُولى الالباب. الّذین یذكُرون الله قیاماً و قُعوداً وعلى جُنوبهم و یتفكّرون فى خلق السّموات و الارض ربّنا ماخلقت هذا باطلاً سُبحانك فقنا عذاب النّار».67 در سوره روم مخصوصا چندین مرتبه مى‏فرماید: و من آیاته...68 در این آیات فكر و عقل انسان را تحریك مى‏كند، مى‏گوید بشر بروفكر كن، برو تعقل كن، برو عالم باش.

در آخرین آیه سوره عنكبوت مى‏فرماید: و الّذین جاهدوا فینالنهدینّهُم سُبُلنا و انّ الله لمع المُحسنین:69 آنان كه در راه ما جهاد با نفس‏بكنند (وقتى مى‏گوید در راه «ما» جهاد كنند، جهاد در راه خدا اگر جهاد بادشمن انسانى هم باشد مستلزم جهاد با نفس است(، كسانى كه در راه مااخلاص بورزند، كسانى كه در راه ما با هواى نفس مبارزه كنند، كسانى كه‏تزكیه نفس بكنند، ما راههاى خودمان را از درون دل آنها به روى آنها بازمى‏كنیم. اینجا قرآن راه تجربه و آزمایش را براى ما بیان مى‏كند.

پس در آنجا كه مى‏گوید: «انّ فى خلق السّموات و الارض و اختلاف ‏اللّیل و النّهار لآیاتٍ لاُولى الالباب...» عقل و فكر ما را تحریك مى‏كند، مى‏خواهد ما از راه علم خداشناس شویم؛ ولى اینجا كه مى‏گوید: «والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهُم سُبُلنا...» باز ما را راهنمایى مى‏كند كه وارد عمل بشوید، در عمل تجربه و آزمایش كنید؛ آن راه علم و عقل را با راه‏تجربه و آزمایش توأم كنید تا این دو رشته با یكدیگر بافته شود. آن وقت ‏است كه ایمان شما ایمانى محكم و تزلزل‏ناپذیر مى‏شود. این است كه از نظر اسلام ایمان، مبدأ عمل است و متقابلاً عمل، مبدأ ایمان است؛ ایمان عمل مى‏زاید و عمل ایمان مى‏زاید. ایمان داشته باشیدتا نماز بخوانید، نماز بخوانید تا بر ایمان شما افزوده شود: و استعینوا بالصّبر و الصّلوه و انّها لكبیرهٌ الّا على الخاشعین.70

 

اندیشه‏ عالى، فضاى روحى مساعد

حالا كه بحث ما به اینجا كشیده است، چند كلمه‏اى درباره عمل، تقوا، نماز و عبادت با برادران صحبت بكنم؛ چون از آن نقطه مقابل باید ترسید.قرآن یك منطقى دارد كه من در كتاب «علل گرایش به مادیگرى» اشاره‏كرده‏ام و آن این است: اندیشه‏هاى عالى انسانى در روح انسان‏جوّ و فضاى مساعد مى‏خواهند. اگر فضاى روح انسان مساعد نباشد، آن ‏اندیشه‏هاى عالى از روح انسان فرار مى‏كنند. این حدیث را شنیده‏اید كه‏پیغمبر اكرم(ص) فرمود: «لا یدخُلُ الملائكهُ بیتاً فیه كلبٌ أو صورهُ كلب؛71یعنى فرشتگان وارد خانه‏اى كه در آن خانه، سگ یا تصویر سگ72 وجود داشته باشد، نمى‏شوند.» علما از این حدیث معناى لطیفى فهمیده‏اند؛گفته‏اند آن خانه‏اى كه پیغمبر اشاره كرده است،خانه دل است. اگر در خانه ‏دل، سگها و صورت سگها و درنده‏ها وجود داشته باشد، اندیشه‏هاى‏پلید وجود داشته باشد، هرگز اندیشه‏هاى عالى و لطیف در چنین‏خانه‏اى وارد نمى‏شوند.

اندیشه‏هاى عالى و لطیف از سنخ نورند. نور و ظلمت با یكدیگر یك جا جمع نمى‏شوند. اگر انسان در روح خودش اندیشه‏هاى پلید داشته باشد، اگر در روحش حسادت، كینه، تكبر، بدخواهى وجود داشته ‏باشد، اگر در روحش پلیدى از نوع دیگر وجود داشته باشد، این یعنى‏ فضاى روح فضایى است پلید و نامساعد. اندیشه پاك، حالا مى‏خواهد اندیشه خدا باشد یا اندیشه خدمت به خلق، آن اندیشه‏هاى عالى مقدس‏انسانى در روحهاى پلید جا نمى‏گیرند؛ یعنى وقتى كه بیایند جا براى آنها نیست، فرار مى‏كنند و مى‏روند. این است كه اگر انسان در عمل ناپاك باشد، دائماً گناه كند، دائماً دروغ بگوید، دائماً غیبت كند، دائماً تهمت بزند، دائماً مال مردم رابخورد، دائماً ظلم كند، دائماً ـ العیاذ بالله ـ مثلا به زن نامحرم نگاه كند ونظر ریبه داشته باشد، اینها روح انسان را پلیدمى‏كند؛ دیگر ایمان در چنین روح پلیدى جا ندارد، در مى‏رود؛ روح‏تاریك مى‏شود. نه تنها ایمان، سایر اندیشه‏هاى پاك انسانى هم همین‏جور است.

پس كوشش كنید فضاى روح خودتان را براى خداشناسى مساعدكنید. مى‏خواهید خداشناس باشید، دروغ مگویید، غیبت مكنید، تهمت‏مزنید، كینه مردم را در دل خود راه مدهید؛ مى‏خواهید خداشناس بمانید وخداشناس بمیرید، حسادت در روح خودتان وارد مكنید، با حسادتها وتكبرهاى روح خودتان مبارزه كنید، با بدخواهیها در روح خودتان‏مبارزه كنید، با نفاقهایى كه در روح شما وجود دارد، مبارزه كنید. همه‏اینها را با ضدش عمل كنید. یك جا كه مى‏بینید مثلا نسبت به شخصى‏حسادت مى‏ورزید، همان جا بروید به همان شخص احسان و نیكى‏كنید. وقتى كه احساس تكبر مى‏كنید، متقابلا فوراً عمل متواضعانه انجام‏بدهید؛ و امثال اینها.

روح خودتان را پاك كنید؛ آن‌وقت مى‏بینید چطور اندیشه‏هاى عالى‏و پاك در روح شما مى‏آیند. روح پاك نمى‏تواند اندیشه‏هاى‏ماتریالیستى فلسفى را بپذیرد. باور مكنید كه روح، پاك باشد و بتواند تصور كند كه در عالم خدایى وجود ندارد. روح خودتان را كه ازاین امور پاك مى‏كنید، بعد متقابلاً با اعمال خوب، اعمال خیر، آن را مزین كنید؛ با نماز به روح خودتان صفا و جلا و صیقل بدهید، خصوصاً نمازى كه با حضور قلب و خشوع و خضوع باشد. قد افلح المُؤمنون. الذین هُم فى صلاتهم خاشعون. و الذین هم عن اللّغو مُعرضون. و الّذین هُم‏للزّكوه فاعلون. و الذین هم لفروجهم حافظون:73 رستگار شدند مؤمنان.كدام مؤمنان؟

اهل ایمان چه صفاتى دارند؟ فقط اسمشان مؤمن باشد؟ایمان تنها كافى است؟ نه، مؤمنانى كه قرآن نفرمود «نماز مى‏خوانند»؛دیگر فرض مؤمنى كه نماز نخواند نمى‏كند، بلكه فرمود در نمازخودشان حضور قلب و خشوع قلب دارند؛ مؤمنانى كه قرآن نمى‏گوید«از دروغ پرهیز مى‏كنند»، این دیگر امر مسلّمى است، نمى‏گوید «از غیبت‏پرهیز مى‏كنند»، نمى‏گوید «از تهمت پرهیز مى‏كنند»، نمى‏گوید «از فحش‏پرهیز مى‏كنند»، بلكه مى‏گوید: از لغو پرهیز مى‏كنند، از حرف بیهوده‏ پرهیز مى‏كنند. نه تنها حرف مضر (مثل دروغ كه گناه كبیره است، غیبت‏كه گناه كبیره است و فحش كه گناه كبیره است و تهمت كه گناه كبیره است) نمى‏زنند، بلكه لغو و حرف بیهوده هم كه گناه نیست، ولى نیرو را هدردادن است، نمى‏زنند.

و الّذین هُم لفُروجهم حافظون: آنان كه دامنهاى خودشان را پاك نگه‏مى‏دارند. نه تنها زنا نمى‏كنند، حتى عورات خودشان را از نظر حفظ مى‏كنند. براى مرد، عورتش اعضاى تناسلى است كه باید بپوشاند، ولى‏پوشش یك زن در حد پوشش نماز است؛ یعنى هرچه در نماز باید بپوشاند، باید از غیرمحرم بپوشاند. یك مویش اگر دیده بشود، با همان‏یك مو به آتش جهنم آویخته خواهد شد. پیغمبر(ص) فرمود:74 در معراج دیدم‏ زنانى را كه به پستانها آویخته بودند و تازیانه مى‏زدند و زنانى كه به ‏موهاى سرشان آویخته بودند و تازیانه مى‏زدند. از جبرائیل پرسیدم: «جبرائیل! اینها چه كسانى هستند؟» فرمود: «گروهى از زنان امت تو.» گفتم: «زنان امت من؟!» گفت: بله. گفتم: «چه كرده‏اند؟» گفت: «اینها هستند كه‏ موهایشان را از نامحرم نمى‏پوشند، بدنهایشان را در جلوى نامحرمها لخت مى‏كنند.»

و الّذین هُم لاماناتهم و عهدهم راعون.75 كدام مؤمن؟ مؤمنى كه درامانت خیانت نمى‏كند؛ مؤمنى كه بر پیمان خودش استوار است؛ اگرپیمانى بست، پیمانش را هرگز نقض نمى‏كند. مسلمان بودن با ادعا درست نمى‏شود. سوره مباركه عنكبوت‏ این جور شروع مى‏شود: الم. ا حسب النّاسُ ان‏یتركوا ان یقولوا آمنّا و هُم لا یفتنون؟ و لقد فتنّا الّذین من قبلهم فلیعلمنّ‏اللهُ الذین صدَقوا و لیعلمنّ الكاذبین:76 آیا مردم گمان كرده‏اند همین كه ‏ادعا كردند ما مؤمنیم، ما مسلمانیم، دیگر این كافى شد؟ همین قدر كه‏گفتند ما مسلمانیم، ما مؤمن هستیم، دیگر قبول شد كه بله شما مسلمانید، مؤمنید؟ خیال كرده‏اند ما براى آنها امتحان و عمل و آزمایش پیش‏نمى‏آوریم؟! و هُم لا یفتنون: در عمل موردآزمایش قرار نمى‏گیرند؟!

فایده آزمایش سه چیز است: یكى این‏است كه آزمایش‌كننده گاهى موضوعى را نمى‏داند، آزمایش مى‏كند كه ‏خودش بفهمد. مورد دوم اینكه آزمایش كننده خودش مى‏داند، آزمایش‏مى‏كند كه به آزمایش‌شده ثابت كند كه نمره‏اى كه به تو مى‏دهم، روى این‏حساب است؛ مثل معلمى كه قبل از امتحان هم دانش‏آموزان خودش رامى‏شناسد، ولى اگر به این دانش‏آموز 20 بدهد، به او 18، به او 16، به او12، به او 8، به او 6، آن كه كم گرفته اعتراضش بلند است، آن هم كه 19گرفته مى‏گوید: خیر، من باید 20 مى‏گرفتم. امتحانش مى‏كند تا براى‏خود دانش‏آموز روشن كند كه من نمره‏اى كه مى‏دهم، درست مى‏دهم. خدا مى‏گوید ما بندگان را در عمل مورد آزمایش قرار مى‏دهیم تاراستگویان از دروغگویان جدا بشوند. و لقد فتنّا الّذین من قبلهم‏فلیعلمنّ اللهُ الّذین صدقوا و لیعلمنّ الكاذبین.77

پس خدا را چگونه بشناسیم؟ از دو راه توأم با یكدیگر: راه دلیل وبرهان و راه آزمایش؛ آنهم چه آزمایشى؟ اگر آزمایشى بود كه مى‏گفتند برو مثل این جوكیهاى هند مدتى روى یك پا بایست تا خدا رابشناسى، چه كار شاقّى بود! بلكه آزمایشت این است: انسان باش،آزمایش انسانیت (چه آزمایش خوبى)، خدا را در عمل آزمایش كن. چگونه خدا را در عمل آزمایش كنم؟ كوشش كن انسان زندگى كنى، ولى‏براى خدا انسان زندگى كن. مدتى براى خدا انسان زندگى كن، آن‌وقت ‏خدا را در عمل و آزمایش در زندگى خودت مى‏بینى.

 

داستان آیت‏الله بروجردى

من این داستان را در كتاب «امدادهاى غیبى در زندگى بشر»78 نوشته‏ام و مكرر هم نقل كرده‏ام و نقل مى‏كنم، ضمناً حق یك استاد بزرگوار را ادا كرده‏ام. استاد بزرگوار ما مرحوم آیت‏الله العظمى آقاى بروجردى اعلى‏الله مقامه بعد از آنكه از نجف برگشته بودند، در بروجرد اقامت داشتند.تودة مردم ایشان را نمى‏شناختند؛ ولى علما و فضلا خوب مى‏دانستند ایشان همردیف مراجع تقلید درجه اول هستند. بعد از فوت مرحوم آیت‏الله حائرى، مكرر از قم از ایشان خواهش كردند كه بیایند قم و زعامت رابه عهده بگیرند. خود ایشان به عللى حاضر نشدند و نیامدند تا اینكه ‏بیمارى پیدا كردند و اجباراً ایشان را براى عمل به یك وضع خیلى‏سختى با آمبولانس به تهران آوردند.

ایشان در همان حال در دل نیت ‏مى‏كنند كه اگر خدا شفایشان داد، یك سفر به زیارت حضرت‏رضا علیه‌السلام مشرف بشوند. بعد كه ایشان آمدند تهران و عمل كردند وحالشان خوب شد، علما و فضلاى قم رفتند و خواهش كردند و ایشان‏آمدند قم و در قم البته زمینه مرجعیت ایشان فراهم شد؛ اگر در بروجرد مى‏بودند، مردم نمى‏توانستند ایشان را بشناسند. قم حوزه‏اى بود و به ‏وسیله قم شناخته مى‏شدند.

من آن ایام هفت هشت سال بود كه قم بودم. در زمستان سال 1323بود كه ایشان آمدند قم. ظاهراً دى‏ماه بود كه ما در برف تا ده دوازده‏فرسخى بین راه آمدیم از ایشان استقبال كردیم و استقبال خوبى شد. ایشان آمدند و تدریس كردند. تابستان كه شد، در یك مجلسى كه فضلا و خواصشان آنجا جمع بودند، این مطلب را اظهار كردند، گفتند: «من چون‏ در دل خودم عهد كردم اگر خدا مرا شفا داد، به زیارت حضرت رضا علیه‌السلام‏ مشرف بشوم، حالا مى‏خواهم بروم زیارت حضرت رضاعلیه السلام، هریك ازآقایان اگر مایل هستند، با ما بیایند.» آن آقایان، فضلاى آن وقت، كه الان‏همه‏شان از مراجع تقلید هستند، به ایشان عرض كرده بودند كه: «حالا ما فكرى مى‏كنیم و بعد خدمتتان جواب را عرض مى‏كنیم.»

این آقایان بعد كه با همدیگر نشستند، یك فكر مصلحت‏آمیزى‏كرده بودند؛ گفته بودند: خب، ما آقا را مى‏شناسیم كه چقدر با عظمت وجلالت هستند؛ ولى مردم تهران و مردم مشهد هنوز ایشان را نمى‏شناسند. ایشان حالا از قم راه بیفتند بروند تهران و مشهد، آن تجلیلى كه شایسته‏است از ایشان نمى‏شود. از طرف دیگر ایشان در دلشان نیت كرده‏اند، صیغه نذر نخوانده‏اند كه واجب شده باشد. چطور است از ایشان خواهش‏كنیم كه امسال را تعویق بیندازند به سال آینده، چون فوریت ندارد و واجب فورى برایشان نیست؛ ولى مى‏دانستند كه این حرف را نمى‏شود به ‏ایشان گفت كه اگر شما به تهران و مشهد بروید، ممكن است از شما تجلیل ‏نشود. گفتند یك عذرهاى دیگرى مى‏آوریم.

چند روز بعد كه آقا دومرتبه از اینها سؤال كرده بودند كه: «خب، چه‏كسى از آقایان حاضر است با من بیاید مشهد؟» آقایان عذرهاى دیگرآورده بودند، به عنوان اینكه: «شما تازه عمل كرده‏اید، عمل فتق است،79صبر كنید یك سالى بگذرد، حالتان بهتر شود.» ایشان گفته بود: «نه، خیال‏نمى‏كنم عیبى داشته باشد، اطبا كه منع نمى‏كنند.» یكمرتبه یكى از آقایان ‏از دهانش در رفته بود، گفته بود: «آقا، حقیقت این است كه ما مصلحت هم‏نمى‏دانیم كه شما بروید مشهد.» فرموده بود: چرا؟ گفته بود: «آخر هنوز مردم‏شما را آن طورى كه باید بشناسند كه نمى‏شناسند. مى‏ترسیم تجلیلى كه‏شایسته مقام شما باشد از شما نشود!»

این پیرمرد كه آن وقت هفتاد سالش بود، تا این حرف را مى‏شنود، مى‏گوید: «من هفتاد سال از خدا عمر گرفته‏ام؛ در تمام این هفتاد سال ‏بناى كارم بر این بوده است كه ببینم خدا از من چه مى‏خواهد آن جورعمل كنم. خدا هم بر من تفضل‌ها كرده، عزت داده، آبرو داده، همه چیزداده است؛ ولى هیچ یك از اینها به تدبیر من نبوده. من هیچ وقت به فكرخودم نبوده‏ام، همه‏اش تفضل الهى بوده. زشت است در هفتاد سالگى،‏بخواهم خودم براى خودم نقشه بكشم. خیر، مى‏روم.» این را گفت و رفت. این را مى‏گویند بنده‏اى كه با خدا داد و ستد مى‏كند.

مى‏گوید: من‏چكار دارم بیایم فكر كنم كه در نظر مردم آقا باشم، عزیز باشم، فلان‏كار را بكنم براى اینكه آقایى‏ام بیشتر بشود، این جور كار نكنم كه یك‏وقت ممكن است مثلا تجلیل از من آن طور كه باید، نشود. اینها چیست؟من وظیفه خودم را رفتار مى‏كنم. خدا خودش بهتر مى‏داند.

اگر مصلحت‏من این است كه مرجع تقلید بشوم، محترم‏تر از این كه هستم بشوم، زعیم ‏مسلمین بشوم، شخص اول روحانى مسلمین بشوم، اگر خودش مصلحت‏بداند كه به من بدهد، داده است، شكرش را مى‏كنم؛ نداد، خودش‏مصلحت ندانسته، یك جو هم از او ناراضى نیستم.

این است كه اولیاء خدا چون بناى كارشان بر توكل است، شك هم‏ندارند كه هرچه براى آنها پیش بیاید مصلحت خداست. یكى ازخصوصیات آنها این است، چون در تجربه و آزمایش مى‏یابند كه هرچه‏برایشان پیش مى‏آید مصلحت است. مثل ماها نیستند كه آزمایش‏نكرده‏ایم؛ تا یك حادثه‏اى براى ما پیش بیاید مثلا عزیزى از دستمان‏برود، مى‏گوییم چرا؟ نباید چنین مى‏شد.

او در آزمایش دریافته است كه‏هرچه براى او پیش بیاید [مصلحت اوست]، چون او سلوك مى‏كند، به‏وظیفه عمل مى‏كند و مى‏داند اگر به وظیفه عمل كند هرچه برایش پیش‏بیاید مصلحت است. بله، اگر به وظیفه عمل نكند حادثه ممكن است‏برایش بد باشد، ولى چون به وظیفه عمل مى‏كند هرچه برایش پیش بیایدمصلحت است.

در طریقت پیش سالك هر چه آید خیر اوست

در صراط المستقیم اى دل كسى گمراه نیست80

 

رضاى الهى زینب سلام‏الله علیها

آنوقت مى‏بینید یك چنین آدمى در آزمایش آنچنان [دستگیریهاى خدارا] یافته است كه مصیبتهاى دنیا برایش رخ مى‏دهد، باز او جز خیر وسعادت چیزى نمى‏بیند.

زینب را وارد مجلس ابن زیاد مى‏كنند؛ زینبى كه‏بلاهاى دنیا بر تن و جان او ریخته است، برادرى مثل حسین از دست‏داده است، برادرانى مثل ابوالفضل و سه برادر دیگر عبدالله و جعفر وعثمان را از دست داده است، پسرى در كربلا از دست داده است،برادرزادگانى از دست داده است.

اما روحش هرگز شكست نمى‏خورد.وارد مجلس ابن‏زیاد مى‏شود، بى‏اعتنا، حتى سلام هم نمى‏كند. ابن‏زیادكه حوادث را از پایین مى‏بیند، مى‏گوید: زینب! دیدى چه بدبخت وبیچاره شدى؟! دیدى خدا چه كرد با شما؟! اى زینب! من خدا را شكرمى‏كنم كه شما را رسوا كرد، با این كار ثابت كرد ادعاى شما دروغ است.

اما زینب چه مى‏گوید؟ مى‏گوید: من خدا را شكر مى‏كنم كه نبوت رادر خاندان ما قرار داد و افتخار شهادت در راه خود را نصیب خاندان ماكرده است.

من كه جز خیر چیزى نمى‏بینم. من كه جز مصلحت این‏خاندان چیزى نمى‏بینم. من كه جز افتخار براى خودمان چیزى نمى‏بینم.تو خیال كرده‏اى این شمشیرها كه بر بدن برادر من وارد شد، نقصش بود؟هر كدام مدالى بود الهى كه بر سینه برادر من زده شد. انّما یفتضحُ الفاسقُ ویكذبُ الفاجرُ و هو غیرُنا81: رسوایى و دروغ مال فاسق و فاجرهاست واو ما نیستیم؛ یعنى تو هستى.

بدبخت بیچاره! رسوا هستى، سر تا قدمت‏رسوایى است و حس نمى‏كنى. دروغ تو آشكار شده است و درك‏نمى‏كنى؛ خیال مى‏كنى چهار روز كه بر سرنیزه تكیه دارى، پس موردعنایت خدا قرار گرفته‏اى؟ آنچنان سخنان زینب پسر زیاد را ناراحت مى‏كند كه جوابى نداردبگوید. مى‏گوید: عجب! تو هنوز زبان درازى مى‏كنى؟! جلّاد! بیا گردن‏این زن را بزن! عمرو بن حُریث از حاشیه‏نشینان مــجلس بلند مى‏شود و مى‏گوید82: امیر! اولا چنین رسمى نیست؛ حمیت عربى هم اجازه‏نمى‏دهد كه یك زن را بكشى. ثانیا آخر یك حساب دیگر هم بكن؛ این‏زن زنى است داغدیده، ببین چقدر مصیبت و داغ دیده است!

و لا حول و لا قوّه إلّا بالله العلىّ العظیم.

 

پی‌نوشتها:

67) آل‏عمران/ 190 و 191.

68) روم/ 24ـ20.

69) عنكبوت/ 69. 70) بقره/ 45.

71) عوالى اللئالى ج 1/ ص 261، بدون «أو صوره كلب».

72) [در كتب روائى شیعه روایتى كه در آن به «صوره كلب» تصریح شده باشد، وجود ندارد؛ ولى علاوه بر روایتى كه در بالا اشاره شد، صنف دیگرى ازروایات موجود است كه از این قبیل است: و لا تدخل الملائكه بیتاً فیه تماثیل اوتصاویر (المحاسن، ج1، ص618). براى اطلاع بیشتر از فقه‏الحدیث این‏موضوع مراجعه شود به كتاب مجمع الفائده و البرهان ج 8/ ص 58.]

73) مؤمنون/ 5 - 1.

74) عیون اخبارالرضا(ع)، ج2، ص10.

75) مؤمنون/ 8.

76) عنكبوت/ 3 - 1.

77) عنكبوت/ 3.

78) چاپ بیست و هفتم، ص 77 ـ 75.

79) آن وقت هم هواپیما معمول نبود و اساساً شاید نبود و به هر حال ایشان ‏مى‏خواستند با اتوبوس به مشهد بروند و جاده هم آسفالت نبود. واقعاً هم این ‏كار خطر داشت.

80) دیوان حافظ.

81) لهوف ص 160.

82) الارشاد، ج 2/ ص 115.

 

روزنامه اطلاعات

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: