با آثار فروید و دورکیم نظریه پرداز نمی شویم در گفت و گو با جواد میری

1395/1/28 ۱۲:۲۷

با آثار فروید و دورکیم نظریه پرداز نمی شویم در گفت و گو با جواد میری

افرادی که برای اصلاح امور انسانی مبتنی بر پارامترهای اسلامی در پی تحول علوم انسانی هستند و این کار را از طریق تغییر دادن سرفصل ها یا اضافه و کم کردن آنها دنبال می کنند، دچار دور باطل شده اند.


نوع مواجهه شهید مطهری با مدرنیته

 افرادی که برای اصلاح امور انسانی مبتنی بر پارامترهای اسلامی در پی تحول علوم انسانی هستند و این کار را از طریق تغییر دادن سرفصل ها یا اضافه و کم کردن آنها دنبال می کنند، دچار دور باطل شده اند.

 با توجه به اهمیت مسئله علوم انسانی و ضروت تحل این علوم و تولید نوع اسلامی آن سید جواد میری، استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، مدیر روابط بین الملل و همکاری های علمی، استاد مدعو دانشگاه و ادیان و مذاهب قم، سردبیر مجله چشم انداز اسلامی در لندن، کارشناس فلسفه علم و مطالعات ادیان از دانشگاه گوتنبرگ سوئد، پژوهشگر مهمان در مرکز مطالعات انتقادی ادیان در آمریکا در ادامه گفت و گوهای گذشته در خصوص یکی از موارد تنگناهای تحول علوم انسانی گفت و گویی انجام داده ایم که از نظرتان می گذرد:

 

جناب میری! فقدان و کمبود جنبه های بین المللی علوم انسانی در ایران، مشخص نبودن مفهوم علوم انسانی و تحول و تبدیل شدن آن به مفهومی ایدئولوژیک و مقلد بودن در این حوزه از جمله مسائل و تنگناهایی بودند که در خصوص تحول علوم انسانی، طی گفتگوهای پیشین به آنها اشاره شد؛  از نظر شما چه تنگناهای دیگری بر سر راه تحول علوم انسانی موجود قرار دارد؟

یکی از موضوعات مهمی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، شیوه تدریس علوم انسانی در ایران است. مثلا اگر شخصیت علمی بزرگان جامعه شناسی در اروپا و آمریکا همچون فروید، دورکیم و ماکس وبر را بررسی کنیم، هر یک از آنها در حوزه های مختلف علوم انسانی اعم از جامعه‌شناسی، روانشناسی، روان‌کاوی با خواندن کتاب‌های جامعه شناسی و روانشناسی یا روانکاوی تبدیل به بزرگان و بنیانگذاران علوم انسانی نشده‌اند. به طور مثال وقتی بیوگرافی فروید را به عنوان بنیانگذار روانکاوی در جهان می نگریم متوجه می شویم او همچون عالم عمیقی، متاله به متون تلمود و متون کلاسیک یهودی در حوزه دین بود و آنها را می شناخت. همچنین، در حوزه عرفان کابالا (عرفان یهودیت) اشراف عمیقی نسبت به گفتمان عرفانی در حوزه یهودیت داشت. به زبان دیگر حتی می توان فروید را اسطوره شناس بزرگ خطاب کنیم چرا که او اسطوره های یونانی و بعضا ملل مختلف را دقیق مطالعه کرده و در حوزه ادبیات معاصر و سیر تطور ادبی اروپا و نحله های مختلف رومانتیزم و فلسفه مدرن اعم از کانت و هگل و نوکانتی های یهودی، مطالعات عمیقی داشت. عین همین سخن را می توان به ماکس وبر و دورکیم تسری داد.

به زبان دیگر این بزرگان علوم انسانی برای آنکه بتوانند اثرگذار بوده و تاثیر بسزایی در حوزه‌های مختلف این علوم داشته باشند با میراث اندیشه‌ای اروپا و در پاره ای مواقع جهان، ارتباط عمیقی ایجاد کرده بودند. اما در کشور ما زمانی که می خواهیم مثلا جامعه شناسی تدریس کنیم به مطالعه کتاب ها و تئوری های جامعه‌شناسی و جامعه شناختی اندیشمندان اروپایی و آمریکایی بسنده می کنیم و انتظار داریم دانشجوی ما تبدیل به جامعه شناس شود یا با خواندن سرفصل هایی که در این کتاب هاست تبدیل به نظریه پردازهای بزرگی در این حوزه شود. در حالی که یک جامعه شناس یا روانکاو یا اقتصاددان، زمانی می تواند متولد شود که با سیر تحولات و تطورات اندیشه در حوزه های مختلف علوم انسانی بتواند به صورت عقلایی و معنادار ارتباط برقرار کند.

 

با این بیان به نظر می رسد پیش از انتظار تحول در علوم انسانی، ما نیازمند آن هستیم که اساتید دانشگاه ها بیش از اقتدا کردن به اندیشه و آراء افرادی همچون فروید و هگل و ... به شیوه نظریه پردازی و در حقیقت این که چگونه یک جامعه شناس به ما هو جامعه شناس شده است، توجه کنند، این طور نیست؟

ببینید اگر ما می خواهیم دانشجویان جامعه شناس یا روانشناس شوند شیوه تدریس تحقیق ما باید به صورت خلاقانه و بسیار وسیع در حوزه علم و معرفت و دانش انجام شود تا بتواند در جانِ دانشجویان بینش جامعه شناختی و بینش تاریخی و بینش روانکاوانه و ... ایجاد کند. حال سوال اینجاست به راستی چند استاد جامعه شناس یا روانشناس و مردم شناس در ایران می توان احصاء کرد که از سیر تطور فقه، اصول، تحول اندیشه فلسفی در ایران و جهان اسلام و نحله های ادبی پیش از مدرنیته و پس از مدرنیته در ایران اشراف داشته باشند. به نظر می رسد شاید به اندازه انگشتان دست نیز نتوان این تعداد را یافت. به طور کلی این شیوه تدریس که امروز در دانشگاه های ما رایج است بسیار کلیشه ای بوده و کلیشه ای بودن موجب شده خلاقیت در دل و روح و جان دانشجویان ما خشک شود. به طور مثال وقتی ماکس وبر به عنوان یکی از نظریه پردازان قرن بیستم، از قفس آهنین صحبت می کند، مفهوم قفس آهنین که در جامعه شناسی جایگاه کلیدی دارد را از داخل متون جامعه شناسی یا روانشناسی پیدا نکرده یا این برداشت را از وضعیت دنیا و با مطالعه کتاب های جامعه شناسی به دست نیاورده، بلکه با مطالعه آثار ادبای روز در قرن نوزدهم همچون فيودور داستايوفسكي و با خواندن آثار چنین ادبایی که نگاه بدبینانه نسبت به مسایل مدرنیته پیدا کرده بودند یا به زبان دیگر نقد مدرنیته در قرن نوزدهم از سوی ادبای آن زمان پیدا شده بود، او با مطالعه آثار ادبی این بزرگان توانسته بود بینش جامعه شناسی خود را گسترش داده و دچار خوشبینی کودکانه پوزیتیویسم ها نشود.

 

لذا یکی دیگر از تنگناهای علوم انسانی در ایران، سبک و نوع نگاه به شیوه تدریس علوم انسانی است. ما چنین می پنداریم که علوم انسانی مبتنی بر یک سری روش ها و الگوهای خاص تفکر از نوع کیفی، کمی و آماری هستند که باید اینها را به دانشجویان انتقال دهیم. در حالی که مثلا جامعه شناسی یک نوع بینش مبتنی بر هنر اندیشه ورزی است و با خواندن کتاب جامعه شناسیِ صرف یا روانکاوی صرف ما تبدیل به جامعه شناس یا روانکاو نمی شویم.

از طرف دیگر افرادی که برای اصلاح امور انسانی مبتنی بر پارامترهای اسلامی در پی تحول علوم انسانی هستند و این کار را از طریق تغییر دادن سرفصل ها یا اضافه و کم کردن آنها دنبال می کنند، دچار یک دور باطلی شده و متوجه نیستند که تغییر رویکردها در حوزه علوم انسانی نیازمند تغییر و دگرگونی در بینش ها است و بینش ها زمانی شکل می گیرند که اندیشمندان و دانشجویان با سبک های مختلف اندیشه و سیر تطور علوم و با میراث انسانی در سراسر جهان از جمله در میراث گرانسنگ ایران به صورت خلاقانه در تعامل عقلایی قرار می گیرند. این موضوع شیوه تدریس علوم انسانی تنها منحصر به آن نیست که در کلاس درس ما چگونه تدریس کنیم بلکه مدیریت افراد و آشنایی دانشجویان با حوزه اندیشه و هنر اندیشه ورزی مسئله ای بسیار عمیق است. برای اینکه بتوان مثال روشنی در این زمینه زد می توان به کتاب مرحوم مطهری اشاره کرد.

 

یعنی می توان در تحول علوم انسانی موجود حتی از کتاب «داستان راستان» شهید مطهری استفاده کرد و آن را جزو منابع قرار داد؟

پیش از پاسخ به این سوال باید به این نکته توجه کرد کتاب داستان راستان که هم اکنون در پنجاهمین سالگرد تدوین آن هستیم، پرسش آنجاست چرا فردی مانند شهید مطهری که فقیه بود و به زبانی آیت اللهی که می توانست مرجع تقلید نیز در زمان خودش باشد و جزو فیلسوفان طراز اول جهان تشیع بوده است و این فرد بعدها از معماران سیاست در جمهوری نوپای اسلامی ایران می شود، در سال 43 این کتاب را نوشت؟

بسیاری از افراد می گویند از ایشان خواسته شد این کتاب را بنویسد تا عوام با داستان های مذهبی ارتباط بگیرند و برخی گفته اند این کتاب به این دلیل نوشته شد که شهید مطهری قصد داشت مفاهیم مذهبی به گونه ای در دسترس دانشجویان و افرادی که پیچیدگی فقه و فلسفه را نمی دانند قرار گرفته و با آن مفاهیم آشنایی پیدا کنند. بنابراین، این کتاب هیچ گاه در حوزه علوم انسانی و جامعه شناسی و نظرات جامعه شناسی جای پایی باز نکرد به دلیل آنکه شیوه برخورد ما با منابع علوم انسانی همان گونه که با نظریات و اندیشه های علوم انسانی مبتنی بر نگاه تقلیدی است، وقتی می خواهیم در خصوص منابع و مراجع فکری در حوزه علوم انسانی نیز صحبت کنیم باز همان نگاه تقلیدی را داریم یعنی گمان می کنیم اگر بخواهیم جامعه شناسی درس دهیم حتما باید آثار مارکس را بخوانیم تا تبدیل به یک مردم شناس و جامعه شناس شویم در حالی که امروز حتی بزرگان جامعه شناسی در اروپا کتابی نوشته اند با عنوان اینکه «چگونه جامعه شناسانه بیندیشیم».

جالب است در فهرست منابع پایانی این کتاب به جای اینکه به کتاب «روح سرمایه داری» وبر یا «خودکشی و مذهب» دورکیم ارجاع داده شود، به کتاب «برادران کارامازوف» داستایوفسکی و فیلم های کارگردانان بزرگ و رمان های مختلف ارجاع داده شده! این یعنی وقتی می خواهیم فکر جامعه شناختی یا بینش آن را در دانشجویان ایجاد کنیم، نباید کلیشه ای عمل کرد بلکه باید به عنوان یک اندیشمند یا جامعه شناس صاحب تفکر، شیوه تفکر خود را داشت و با منابع و مراجع فکری، خلاقانه و غیرکلیشه ای روبه رو شد.

شهید مطهری وقتی با پروژه مدرنیته رو به رو می شود، این پروژه را نه صددرصد رد می کند و نه کاملا قبول؛ بلکه سعی می کند نگاهش به مدرنیته یک نگاه نقادانه اما مبتنی بر نقد سازنده باشد. به دلیل آنکه معتقد است مدرنیته به عنوان یک پدیده انسانی، هندسه روابط فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جهان از جمله ایران را دستخوش تحول بنیادینی کرده است. اما این پدیده مدرنیته دارای یک سری اشکالات عمده ای است؛ یکی از اشکالات آن این است که برخلاف آن وعده ای که در قرن هیجدهم منادیان عصر روشنگری داده بودند، یعنی اینکه انسان مدرن توسط ایده پیشرفت به یک انسان اخلاق مندتری تبدیل خواهد شد و جامعه یک جامعه اخلاق محورتری نسبت به گذشته خواهد بود، شهید مطهری به صراحت دریافته بود که جامعه ای که در آن روح معنوی وجود ندشته باشد، نمی تواند انسان اخلاقمندی تربیت کند که این ضعف و شکاف را استاد دریافته بود. البته باید این نکته را اضافه کرد که در اوایل قرن بیستم دورکیم مبحثی را با عنوان اینکه ما چگونه می توانیم اخلاق را در چهارچوب و پارامترهای علمی تعریف و بازسازی کنیم، آغاز کرد به زبان دیگر اخلاق مبتنی بر ساینس و بینش علمی را چگونه می توان ایجاد کرد همان گونه که جامعه باید یک جامعه مبتنی بر علم و بینش علمی باشد، حال اخلاق انسانی را چگونه می توان با معیارهای علمی بازخوانی کنیم.

این پروژه پس از دورکیم عقیم ماند و مسئله اخلاق در جامعه انسانی نیاز به یک توجه و اهتمامی داشت که اندیشمندان به گونه ای از آن غافل شدند. اما شهید مطهری با نوشتن کتاب داستان راستان می خواست بگوید جامعه انسانی به یک وضعیت مطلوب نخواهد رسید مگر آنکه انسان هایی که در این جامعه زندگی می کنند صاحب وجدان اخلاقی باشند. یعنی به گونه ای این کتاب در چهارچوب مطالعات انتقادی جامعه شناختی قرار می گیرد اما به دلیل آن که شیوه تدریس و روش مواجهه ما با منابع در حوزه علوم انسانی یک شیوه مقلدانه است و چون این کتاب توسط یک اندیشمند غربی نوشته نشده، به عنوان یک منبع مهم در حوزه علوم انسانی در نظر گرفته نشده و ما هم در ایران از این منظر به آن نگاه نکرده ایم در حالی که نیازمندیم شیوه برخورد خود را به منابع علوم انسانی مجتهدانه کنیم تا بتوان در علوم انسانی رایج تحول ایجاد کرد.

منبع: شبستان

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: