1393/11/25 ۱۰:۰۱
ولى اگر کسى این حرف را نزند، دو حرف دیگر را مىتواند بزند. یکى که حرف خیلى سخیفى است، حرفى است که بعضى از قدماى اهلتسنن گفتهاند. دیدهاند این آیه قرآن تطبیق نمىکند با آنچه عمل مسلمین است چون آیه قرآن این دو تا را مىگوید، عمل مسلمین بیشتر روى استرقاق است؛ از این رو گفتهاند این آیه منسوخ است. این خیلى حرف سخیفى است. آیه منسوخ است، به چه منسوخ است؟ این حرفى بوده که افرادى گفتهاند و هیچ مورد قبول واقع نشده.
نظریه دوم
نظریه سوم
دو گونه دستور: شریعت و سنّت: یک احتمال دیگر همین احتمالى است که در حرفهاى محمد قطب [بود و] بهترین حرفى که من از او پیدا کردم، همین است که توضیحش مىدهم؛ چون براى خیلى جاها به درد مىخورد: در میان دستورهاى اسلامى بعضى دستورها جزء دستورهاى اساسى و اصلى است، بعضى دیگر جزء دستورهاى اصلى و اساسىنیست، بلکه مثل یک روشى است که پیغمبر موقتاً اتخاذ کرده است. اینخیلى در اسلام زیاد است و در کتابهاى ما کم روى این موضوع بحث شده است. کسى که روى این موضوع بحث کرده، یکى مرحوم آقاى نائینى است در کتاب «تنبیهالامّه»، بعد از ایشان هم آقاى طباطبایى درمقاله «ولایت و حکومت» که در [کتاب] «مرجعیت و روحانیت» چاپ شده است.
خلاصه مطلب این است که ما دو جور دستور داریم: یک دستور را اصطلاح کردهاند «شریعت» یعنى قانونى که خدا وضع کرده؛ دستور دیگر را مىگویند «سنت»، یعنى روشى که پیغمبر(ص) اتخاذ کرده روى اختیارى که داشته است. یک چیز قانون است، متن قانون، مثل اینکه مجلس شوراى ملى۲۵ قانون وضع مىکند. یک چیز دیگر اختیاراتى است که قانون بهیک فرد مىدهد مىگوید تو اختیار دارى که راجع به فلان موضوع هرکارى که مىخواهى، بکنى. خود این کار متن قانون نیست، ولى قانون بهاو اختیار کار بالخصوصى را داده است. بسیارى از کارها هست که جزءمتن شریعت اسلامى نیست، بلکه جزء اختیاراتى بوده که پیغمبر داشته است که طبق مصلحتاندیشى خودش کارى را بکند.
تفاوت کارهاى اصلى و کارهاى نوع دوم این است که کارهاىاصلى یعنى قانونهاى اصلى، ثابت و لایتغیر است و این کارها یا قانونها امورى موقتى است؛ یعنى بستگى دارد به مصالح و مقتضیات وقت. قانون اصلیى که درباره اسیران باید رفتار شود، یکى از این دوتا بوده که درخود قرآن آمده: «فامّا منّاً بعدُ و امّا فداءً».۲۶ این منسوخ شدنى نیست، عوض شدنى هم نیست؛ از این دو راه یکى را انتخاب کردن؛ هرکدام را هر وقت انتخاب کنند، درست است؛ ولى استرقاق یک روش موقتى بوده است؛ بوده در اسلام اما نه به عنوان یک قانون اصلى، بلکه به عنوان یک قانون موقت که موقتاً از آن استفاده مىکردهاند.
فلسفه یک قانون موقت
محمد قطب مىگوید استرقاق در اسلام چنین چیزى است. بعد بگوییم چه ضرورتى ایجاب مىکرده است که چنین امر موقتى در کار باشد؟ اینجا هم بیان نسبتاً خوبى دارد، مىگوید: شما ظروف۲۷و احوالآن زمان را در نظر بگیرید که آنها با اسیران مسلمین چگونه رفتار مىکردند. یک وقت عملى مشروط است. مثالى عرضمىکنم: گاهى از شما مىپرسند اینکه انسان براى وطنش و مردم وطنش کار کند به طورى که دیگران را مجزا کند، آیا کار درستى است یا کار نادرستى است؟ آیا بهتر نیست که انسان در کارها براى مردموطنش و غیر وطنش هیچ فرقى نگذارد؟ مثلاً اگر شما چیزى را که مربوط به ایران و ایرانى است بین خودتان و غیر ایرانى تقسیم کنید، مىگویید آنها هم بشرند شما هم بشر، فرقى بین ایرانى و غیر ایرانى نیست. مىگویند این حرف حرف خوبى است، اما به شرط اینکه در همه دنیا یکسان عمل شود؛ عراقى و افغانى و ترکیهاى و پاکستانى هم هرچه در سفره دارند، بیایند با همدیگر در یک سفره بریزیم و با هم باشیم، نه اینکهما سفره خودمان را با آنها تقسیم کنیم، ولى آنها سفره خودشان را با ما تقسیم نکنند و به ما ندهند. ما بگوییم «نفت مال مردم ایران است» یعنىچه، مال همه مسلمانهاى دنیاست، پس ما بدهیم به عراقیها. مىگوید اینحرف درست است، ولى به شرط اینکه آنها هم به ما بدهند. ما بدهیم به پاکستانیها، به شرط اینکه آنها هم هر چه در ذخیره دارند به ما بدهند. اما مادام که آنها میان خودشان و ما مرز قرار دادهاند و آنچه در اختیار دارند به ما نمىدهند، ما هم باید آنچه در اختیار داریم، صرف خودمانکنیم.
خوب است استرقاق نباشد؛ اما به شرط اینکه دنیا توافق کند که آنها از ما نگیرند، تا ما هم از آنها نگیریم؛ ولى در شرایطى که آنها از ما مىگیرند، اگر ما در یک موارد بالخصوصى از آنها نگیریم که ما همنمىگوییم الزاماً باید بگیریم جز آنکه زیانى بر خودمان وارد کردهایم فایده دیگرى ندارد. استرقاق اسلامى در آن زمان معامله به مثل بوده است.
طبق این بیان که با بیانهایى که من در دو جلسه پیش مىگفتم موافقت ندارد، اساساً اسلام با الغای بردگى صد درصد موافق است؛ نه اینکه مىخواهد بردگى ولو در همان شرایط محدود به صورت دروازهاى باشد که از آن برده کافر داخل و مسلمان آزاد خارج شود، بلکه اساساً اسلام به همین هم علاقه ندارد؛ یک عمل اجبارى بوده که انجام مىداده است.
اگر این بیان را قبول کنیم، سؤال بعد آقاى مهندس کتیرایى هم روشن خواهد شد: «آیا اگر در جنگ اعراب و اسرائیل، مسلمانها فاتح مىشدند، اسراى جنگى یهود برده شناخته مىشدند؟» اینسؤال البته از این جهت ناقص است که هر اسیرى برده نیست؛ هیچ کسنمىگوید هر اسیرى که در جنگ مىگیرند، قطعاً برده است. آنهایى هم که قائل به بردگى هستند، مىگویند ولىّ امرمسلمین مختار است میان چهار عمل که یکى از آنها بردگى است. کسىنمىگوید اسیر جنگى خواه ناخواه برده است. ثانیاً اگر بیان محمد قطب را در اینجا قبول کنیم، از نظر اسلام فعلاً در هیچ جنگى نمىشود برده گرفت؛ چون روح استرقاق اسلامى معامله به مثل است، یعنى چون دیگران ازمسلمین برده مىگرفتند، اسلام هم این ماده را تجویز کرد که در مواقعى شما معامله به مثل کنید. پس حالا که دنیا برده نمىگیرد، اسلام هم اجازه بردگى را نمىدهد.
آیا امروز مىتوان غیر مسلمان را برده گرفت؟
مطلب دیگر این است که آیا در حال حاضر ممکن است یک خارجى [را با قصد استرقاق در اختیار گرفت؟] بعضى براى اینکهمجوزى پیدا کنند که یک زن خارجى برایشان حلال باشد، مىگویند ما مىرویم قصد رقّیّت و استرقاق مىکنیم. شخصى که خود او هم البته آدم بىبند و بارى است، مىگفت یک وقتى این را من در اروپا گفتم که: «بله، چنین چیزى مىشود»، روز بعد آن کسى که آنجا بود، گفت: «من انجام دادم»، گفتم چطور؟ گفت رفتم زن شوهردارى را پیدا کردم! این همان «خَسن و خُسین دختران مغاویه» است که هیچ چیزش درست نیست. اولاً مردم مسیحى که داراى مذهبى هستند، حسابشان با کافر مشرک دو تاست. ما که در حال جنگ با آنهانیستیم. مطلب دیگر این است که استرقاق چیزى نیست که فقط با قصد درست بشود؛ باید اعتبار عقلایى هم داشته باشد. شما وقتى که قصد استرقاق مىکنى، در جایى این قصد شما قصد واقعى است که بعد از این قصد هم بتوانى با او معامله بردگى بکنى، یعنىتسلطى بر او داشته باشى.
فرض کنید آیزنهاور۲۸ بیاید اینجا، یک کسى برود دست روىشانهاش بگذارد و بگوید من قصد بردگى او را کردم؛ در صورتى که عملاً این بردة اوست. این حرفى است که من از خودم نمىگویم، فقها مىگویند که این عقلاً اعتبار ندارد، اعتبار عقلایى ندارد. شما در جایى مىتوانید قصد استرقاق کنید که عملاً هم بتوانید به او فرمان بدهید و او هم الزامداشته باشد که فرمان شما را اطاعت کند. در جایى که او خودش را خیلىاز شما برتر و بالاتر مىداند، بلکه به تو به عنوان یک جنس پست نگاه مىکند و ملت تو را برده ملت خودش مىداند، تو با قصد استرقاق حالا فرض کنید که او واقعاً استحقاق استرقاق هم داشته باشد، نمىتوانىبگویى او بنده من شد، برده من شد، کنیز من شد پس دیگر من مىتوانم مثل معامله یک کنیز با او رفتار کنم.
سؤال بعدى این است: «آیا امروز مىتوان برده خرید و درصورتى که این معامله انجام شود، از نظر اسلام اشکالى ندارد یا باید سوابق برده را تحقیق کرد؟» این هم جوابش معلوم شد: از چه کسى مىتوان خرید؟ کدام برده را؟ موجباتشچیست؟ ما تازه موجباتش را گفتیم. آیا سوابق برده را باید تحقیق کرد یا نکرد؟ اگر فرض کنیم که در بازار مسلمین است سوابقش لازم نیست ولى یک مطلب هست و آن این است: درست است که ما گفتیم عمل مسلمین را به طور کلى در باب استرقاقنمىتوانیم تخطئه کنیم، ولى تمام عملى هم که مسلمین در دوره خلفاىاموى و عباسى درباره بردگان کردهاند، نمىتوانیم تصویب کنیم،۲۹ بلکه یقین داریم که برخلاف اسلام است.
پینوشتها:
۲۵٫ [سخنرانى در سال ۱۳۴۶ ایراد شده است.] ۲۶٫ محمد ر ۴٫ ۲۷٫ [شرایط] ۲۸٫ [رئیس جمهور وقت آمریکا] ۲۹٫ [یعنى درست بدانیم]
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید