خدا در زندگى انسان / آیت‌الله شهید مرتضى مطهرى - بخش پنجم

1393/2/14 ۰۹:۳۳

خدا در زندگى انسان / آیت‌الله شهید مرتضى مطهرى - بخش پنجم

این مطلب را حتى روان‏پزشك‏هاى مادى و منكر خدا مثل فروید قبول‏ دارند. آمار نشان مى‏دهد در هرجا كه ایمان به خدا وجود دارد، به حكم‏وحدت و هماهنگى و همسازیى كه همان ایمان به خدا به روان انسان‏مى‏دهد، روانها سالم‏ترند و در هر جامعه‏اى در هر حدى كه ایمان به خدا وجود ندارد، بیمارى روانى بیشتر است.

 

 

ایمان به خدا، عامل سلامت روان

این مطلب را حتى روان‏پزشك‏هاى مادى و منكر خدا مثل فروید قبول‏ دارند. آمار نشان مى‏دهد در هرجا كه ایمان به خدا وجود دارد، به حكم‏وحدت و هماهنگى و همسازیى كه همان ایمان به خدا به روان انسان‏مى‏دهد، روانها سالم‏ترند و در هر جامعه‏اى در هر حدى كه ایمان به خدا وجود ندارد، بیمارى روانى بیشتر است. امروز یكى از پدیده‏هایى كه درجامعه ما وجود دارد [بیماریهاى روانى است]. در جامعه امروز از طرفى‏برخى بیماریهاى جسمانى زیاد شده كه در قدیم كمتر بوده است و ازطرف دیگر بیماریهاى روانى افزایش یافته كه قتل عام مى‏كند و در میان ‏بیماریهاى جسمانى هم ـ آن طور كه مى‏گویند ـ بیماریهایى است كه‏ریشه‏اش عصبى است؛ یعنى ریشه‏اى در اعصاب دارد، مثل زخم معده، زخم روده و زخم اثنى‏عشر. این بیماریها را «بیماریهاى تمدن»نامیده‏اند، یعنى بیماریهاى ناشى از تمدن ما، چرا؟ مگر تمدن و ماشین ‏زخم معده مى‏آورد؟ ماشین كه زخم معده نمى‏آورد. هواپیما زخم معده‏ مى‏آورد؟ اگر انسان سوار هواپیما بشود، 150 فرسخ را در یك ساعت ‏طى كند، زخم معده پیدا مى‏كند؟ نه، هواپیما چنین اثرى ندارد. پس‏چیست كه مى‏گویند بیمارى تمدن؟ در واقع بیمارى تمدن نیست،بیمارى بى‏ایمانیهایى است كه در دوره تمدن پیدا شده، آن بیماریها ازخلأ ایمانى پیدا شده است.

 

مباحثه فروید و یونگ

در كتابى از آثار فروید ـ كه اتفاقاً یكى از افراد منحرف هم ترجمه كرده‏است ـ مباحثه فروید را با یونگ [نقل كرده است]. یونگ روانكاو و روان‏شناسى است كه شاگرد بسیار مبرّز همین آقاى فروید است. مباحثاتى میان اینها در موضوع دین و مذهب به صورت نامه رد و بدل ‏شده است. من ترجمه آن نامه‏ها را خواندم. یونگ آدم خداشناس وخداپرست است و در مسئله روان ناخودآگاه، یك انقلاب و تحولى ‏ایجاد كرد و نظریه استادش فروید را در اساس روان ناخودآگاه رد كرد؛یعنى [ثابت كرد] آن گونه كه آقاى فروید تشخیص مى‏داد كه تمام روان‏ناخودآگاه انسان عناصرى است كه از روان آگاه عقب رانده شده و فراركرده‏اند، این چنین نیست؛ عناصر اصیل فطرى از آن جمله عنصرخداپرستى هم در روان ناخودآگاه انسان وجود دارد.

مباحثه‏هایى میان اینهاست از جمله در مسئله دین و مذهب و نقش‏دین و مذهب در جلوگیرى از بیماریهاى روانى. فروید این را قبول دارد، مى‏گوید من هم قبول دارم كه دین و مذهب تا هرجا كه وجود دارد، بامقیاس زیادى جلوى بیماریهاى روانى را مى‏گیرد؛ ولى او چون منكر دین ‏و مذهب است، مى‏گوید: چون دین و مذهب حقیقت ندارد و خرافه است وخود اعتقاد به یك خرافه، نوعى بیمارى براى بشر است، ما ولو به قیمت‏بیماریهاى روانى، باید بشر را از قید دین و مذهب آزاد كنیم؛ ولى یونگ به ‏او مى‏گوید اولا مذهب خرافه نیست، حقیقت است و ثانیاً این جنایت درحق بشریت است كه با اینكه راه چاره براى این سلامت روان وجوددارد، ما اینها را رها كنیم برویم به این خیال خودمان بچسبیم. ویلیام جیمز كتابى دارد كه قسمت‌هاى عمده آن ترجمه شده است و مترجم محترمش را در این جلسه از دور مى‏بینم، به نام «دین و روان». اواز فیلسوفان و روان‏شناسان تجربى بسیار مبرّز جهان است. ببینید این‏مرد درباره نقش ایمان در سلامت روان (همین مطلبى كه قرآن با این‏تعبیر ذكر كرده است: ضرب اللهُ مثلاً رجُلاً فیه شُركاءُ مُتشاكسون و رجُلاًسلماً لرجُلٍ هل یستویان مثلا؟ الحمدلله بل اكثرُهُم لایعلمون27) چه بیان‏كرده است! و من خیال نمى‏كنم هیچ كس به جامعیت قرآن با این تعبیر مختصر و كوتاه این مطلب را بیان كرده باشد كه چگونه وقتى كه خدا، ایمان به خدا، توحید، خداپرستى، توحید عملى در زندگى انسان حاكم ‏نباشد، قهراً و ضرورتاً و جبراً انسان مالكهاى متعدد پیدا مى‏كند.

اشتباه‏ كرده آن كسى كه خیال كرده انسان مى‏تواند از همه چیز آزاد باشد. آزادى ‏از همه چیز، مساوى است با مردن؛ چون «آزادى از هدف» هم هست، «آزادى ‏از مسئولیت» هم هست، «آزادى از هر تعهدى» هم هست. انسان اگر بخواهد انسان باشد و راه كمالى را طى كند، نمى‏تواند هدف نداشته باشد. انسان ‏همین قدر كه هدف داشت، همان هدف مالك اوست، خداى اوست چون‏حاكم بر وجود اوست. وقتى گفتیم انسان انگیزه دارد، فلاسفه مى‏گویند هر انگیزه‏اى كه اسمش علت غائى است، در واقع فاعل علت فاعلى است؛‏یعنى هر علت غائى، علت فاعلى علت فاعلى است، فاعل فاعل است.

آیاانسان مى‏تواند در جهان بدون انگیزه زندگى كند؟ اصلا بدون انگیزه شما مى‏توانید از یك ظرف آب، آب بنوشید؟ چنین چیزى محال است. بدون ‏انگیزه شما مى‏توانید داخل این مسجد بشوید؟ محال است. بدون انگیزه ‏شما مى‏توانید از اینجا بروید؟ محال است. شما مثلا در استخر سرتان را زیر آب مى‏كنید، یك انگیزه‏اى شما را وادار كرده كه سرتان را زیر آب‏كنید، بعد سرتان را از زیر آب بیرون مى‏آورید، انگیزه دیگرى شما راوادار مى‏كند سرتان را بیرون بیاورید. اگر انگیزه نداشته باشید سرتان رازیر آب نمى‏كنید. اگر زیر آب كه رفتید، انگیزه را از شما بگیرند، محال‏است كه دیگر سرتان را از زیر آب بیرون بیاورید. اگر انگیزه نداشته‏باشید، درس مى‏خوانید؟ اگر انگیزه نداشته باشید، كتاب مى‏نویسید؟ اگرانگیزه نداشته باشید، دم از خدمت به بشریت مى‏زنید؟ اگر انگیزه نداشته ‏باشید، دم از تعهد و مسئولیت مى‏زنید؟

آن كسى كه خیال مى‏كند انسان مى‏تواند از همه چیز آزاد باشد، مى‏گوید آزادى مطلق، عصیان مطلق، «من عصیان مى‏كنم، پس وجود دارم»، فكر نكردى. انسان هدف داشته باشد، انگیزه دارد؛ انگیزه داشته‏باشد، همان انگیزه حاكم و مالك وجود اوست. امر انسان دائر نیست میان‏انگیزه داشتن و انگیزه نداشتن، امر انسان دائر است میان یك انگیزه‏داشتن و هزاران انگیزه داشتن. امر انسان دائر است میان انگیزه‏اى فوق‏همه انگیزه‏ها داشتن یا انگیزه‏هاى پست داشتن. این است كه قرآن هیچ وقت این مسئله را طرح نمى‏كند كه انسانى‏هیچ حاكمى بر وجود خود نداشته باشد؛ چون این حرف نادرست است، مى‏گوید انسان دوگونه است: انسانى كه داراى مالكهاى متعدد بدخو و بداخلاق و ناسازگار با یكدیگر و با مملوك خودشان است و انسانى كه‏یك مالك بیشتر ندارد، آنهم مالكى حكیم؛ نه تنها آن مالك با غیرخودش ناسازگارى ندارد، مالك و مملوك هم با یكدیگر سازگارهستند. حال چقدر تفاوت است: انسانى كه مالكهاى بدخوى ناسازگار بایكدیگر و ناسازگار با مملوك دارد28 و انسانى كه مملوك یك هدف ویك انگیزه و سازگار با مالك و انگیزه خودش است و هیچ ناسازگارى ‏در او وجود ندارد. اینجاست كه وحدت عناصر روانى، وحدت روحى و روانى به وجود مى‏آید و اولین اثر توحید در روان انسان پیدا مى‏شود.

توحید در روان انسان وحدت و هماهنگى و سازگارى به‏وجود مى‏آورد. اما در جامعه؛ قرآن نمى‏گوید حكومت قدرت واحد برجامعه است كه جهان‏بینى توحیدى را به وجود آورده، بلكه معتقد است‏كه فكر و ایمان است كه مى‏تواند جامعه‏اى بر اساس وحدت خدایى ـ نه‏ وحدت انسانى ـ كه حكم خدا بر آن حاكم باشد به وجود بیاورد.

 

على(ع) در رحلت زهرا(س)

ایام فاطمیه است. در مثل این ایامى است (طبق روایت 75 روز) كه حال زهرا روز به روز سنگین‏تر و كسالتش شدیدتر مى‏شود. زهرا چراغ خانه على‏ است. در خانه على مى‏درخشد. چون گذشته از همه چیز، توحید،یگانگى در روان، یگانگى در جامعه و یگانگى در خانواده ایجاد مى‏كند.خاندان على خاندان توحید است. كوچكترین ناسازگاریها و ناهماهنگی‌ها میان پدر و پسر، مادر و دختر، مادر و پسر، پدر و دختر، زن‏ و شوهر هرگز وجود ندارد. خصوصا آن هماهنگى معنوى و روحى كه ‏میان على و زهرا از نظر معنویت و فكر و معارف هست، كه یك مسئله‏دیگر است. حالا یك ركن از این خانواده موحد به تمام معنا، در حال‏انهدام و درهم ریختن است.

طبق وصیت زهراباید او به طور خصوصى تجهیز بشود، چون مى‏داند وقتى كه خبر مرگش پخش بشود، حتى كسانى كه انتظار مرگ او را دارند، طبق معمول ‏فوراً نقاب به چهره مى‏كشند و بیش از دیگران اظهار بى‏تابى مى‏كنند براى لوث كردن مظالم خودشان. دنیاى سیاست از این گونه‏قضایا زیاد دارد و زهرا اینها را پیش‏بینى مى‏كند و نمى‏خواهد مظالمى كه‏بر او وارد شده است، در تاریخ لوث بشود. به اصطلاح ژستى را انتخاب مى‏كند كه این سؤال براى همیشه در تاریخ بماند، مرتب سؤال كنند: چرا زهرا شبانه غسل داده شد؟ چرا شبانه تجهیز شد؟ چرا شبانه‏دفن شد؟ مگر تشییع جنازه از سنن اسلامى نیست؟ چرا مردم خبردار نشدند زهرا را كى دفن كردند؟ از همه بالاتر، چرا محل دفن زهرا مخفى‏ماند؟ چرا به كسى نگفتند؟ این بزرگترین ژستى است كه زهراى مقدس براى مبارزه با ظلم‏گرفته است؛ [با خود مى‏گوید] این مقدار كه ما مى‏توانیم با دشمن مبارزه‏كنیم، با ظلم مبارزه كنیم، آنها را در پیشگاه تاریخ محكوم كنیم؛ ولى البته براى على خیلى دردناك است كه عزیزش را با دست‏خودش غسل بدهد و با دست خودش كفن كند. طبق آن روایت، شب ‏بود، زهرا را غسل داد و كفن كرد. بچه‏هاى زهرا در گوشه‏اى از حیاط یا در اتاقى ـ حال، على چه دستور داده بود نمى‏دانیم ـ منتظر دستور او بودند. همین كه زهرا را به كفن پیچید، بچه‏ها را صدا كرد: «یا حسن،یا حسین، یا زینب، یا امّ كلثوم، یا فضّه (فضّه خادمه را هم در ردیف‏بچه‏ها صدا كرد) هلُمّوا تزوّدوا من اُمّكُم: بیایید با مادر خود خداحافظى كنید. بچه‏ها آمدند. حسنین خودشان را روى سینه زهراانداختند. دخترهاى كوچك زهرا، خود را روى پاهاى‏مادر انداختند. على هم به دیوارى تكیه كرده و اشك مثل باران ازچشمهاى على جارى است. اینجاست كه على مى‏گوید: خدا را گواه مى‏گیرم در عین اینكه روح‏زهرا مفارقت كرده بود، صداى ناله از جسد زهرا شنیدم: انّى اُشهدُ الله‏انّها قد حنّت و انّت و مدّت یدیها...( بحارالانوار، ج 43، ص 179)

 

انقلاب فكرى، ريشه ساير انقلابها

أ لم تر كيف ضرب اللهُ مثلاً كلمهً طيّبهً كشجرهٍ طيّبهٍ أصلُها ثابتٌ‏ و فرعُها فى السّماء. تُؤتى اُكُلها كُلّ حينٍ باذن ربّها و يضربُ اللهُ‏الأمثال للنّاس لعلّهُم يتذكّرون.31 قرآن سبك خاصى دارد در ذكر حقايق به صورت تمثيل‌ها و تشبيه‏ها و مخصوصاً دعوت كردن مردم به تدبّر و تعمق در مقصود و هدف اين‏تمثيل‌ها و تشبيه‏ها. گاهى مثلى ذكر مى‏كند و بلافاصله مى‏گويد: درمحتواى اين مثل فكر كنيد، با فكر در محتواى اين مثل نكات زيادى‏مى‏يابيد. در دو شب گذشته، از يك آيه قرآن استفاده كرديم كه به صورت مثل و تمثيل‏مطلب را بيان كرده بود: ضرب اللهُ مثلاً رجُلاً فيه شُركاءُ مُتشاكسون و رجُلاً سلماًلرجُل هل يستويان مثلاً الحمدُ لله بل اكثرُهُم لايعلمون.32 اين آيه در سوره مباركه «زمر» است. امشب از آيه‏اى ديگر كه درسوره ابراهيم است و در آن باز مطلب به صورت يك مثل بيان شده است، ‏استفاده مى‏كنيم و نظر خاص قرآن را كه متضمن نكته‏اى بسيار بسيارعميق و دقيق است و مى‏توانيم با توجه به اين مثل قرآنى به يك فلسفه‏اجتماعى بزرگ نائل بشويم، بيان مى‏كنيم.

 

تحول

امروز كلمه «تحول» زياد به گوش مى‏خورد؛ تحولات اجتماعى. زندگى‏بشر هميشه دچار تغييرها و دگرگونيهاست؛ منتها گاهى خيلى كند و بسيط و احياناً براى جامعه‏هاى بيمار حالتى از نوع ركود و توقف وانجماد پيدا مى‏شود؛ ولى به دلايل خاصى زندگى بشر يك زندگى متحول است و اين يكى ازمختصات انسان است. حيوانهاى اجتماعى ديگر هم داريم، حيوانهايى‏كه زندگى اجتماعى دارند و به اصطلاح زندگى‏شان با يك تمدنى درسطحى بالا اداره مى‏شود؛ مثل زنبور عسل و موريانه و بعضى مورچگان.ولى آنچه مسلّم است تفاوت اساسى [زندگى آنها با انسان] اين است كه‏آن حيوانات اجتماعى يك زندگى يكنواخت را طى مى‏كنند؛ يعنى ازچند هزار سال پيش ـ كه بشر اطلاع دارد ـ تا امروز كوچكترين تحولى‏در زندگى و تمدن اين حيوانات به وجود نيامده است. نظامات زندگى‏زنبور عسل امروز همان نظاماتى است كه زنبورهاى عسل پنج هزارسال‏پيش داشته‏اند. تمدنشان هم عين همان تمدن است، نه يك قدم جلورفته‏اند و نه يك قدم به عقب برگشته‏اند، نه يك ذره به راست منحرف‏شده‏اند و نه يك ذره به چپ.

ولى زندگى اجتماعى انسان دائماً در نوسان ‏است. توقف در آن كم است. گاهى در حال پيشروى است، گاهى در حال‏انحطاط است؛ گاهى به راست مى‏پيچد، گاهى به چپ منحرف مى‏شود.البته در يك قوم بالخصوص اين جور است، گاهى پيشروى است، گاهى‏انحطاط و پسروى، گاهى انقراض و از بين رفتن؛ ولى اگر جامعه بشرى رادر نظر بگيريم، بدون شك تحولات جامعه بشرى رو به توسعه و تكامل‏بوده و رو به پيش است. اين درباره تحول.

 

انقلاب و انواع آن

ولى يك كلمه ديگرى داريم كه مشتمل بر مفهوم تحول هست به علاوه‏عنصر ديگرى كه در مفهوم اين كلمه هست و در كلمه تحول نيست و آن‏كلمه «انقلاب» است. در زندگى بشر تحول رخ مى‏دهد و گاهى اين‏تحولات به صورت انقلابات رخ مى‏دهد. هر انقلابى تحول هست، ولى هرتحولى انقلاب نيست. چگونه تحولى را مى‏گويند انقلاب؟ «انقلاب» آن‏وقتى است كه تحول به صورت يك قيام، شورش و عصيان از بشر عليه‏وضع خاصى به وجود بيايد. در تحولى كه انقلابى نباشد، گاهى تحولات‏تدريجى رخ مى‏دهد و حتى انسانها احساس نمى‏كنند كه دارند تغييرمى‏كنند؛ ولى تغيير مى‏كنند. اما انقلاب يك عمل آگاهانه و نوعى شورش‏و عصيان است كه گاهى در بشر عليه وضع خاصى به وجود مى‏آيد.

 

1. انقلاب ادبى

ابتدا مثالى از انقلاب ادبى عرض مى‏كنم. ما اگر تاريخ ادبيات را دوره به ‏دوره مطالعه كنيم، مى‏بينيم مثلا ادبيات فارسى يا ادبيات عربى در هرقرنى و در هر عهدى يك رنگ و يك شكل و يك بوى مخصوص به خودداشته است. گاهى مثلا مفاهيم اسلامى كم است، در يك عهد زياد است،در يك زمان توجه به مسائل حماسى است، در عهد ديگر توجه به ‏مسائل عرفانى است؛ ولى اينها تدريجاً رخ داده و در هيچ عصرى به‏صورت يك عصيان عليه ادبيات زمان پيش رخ نداده است. (البته‏نمى‏توانم به طور كلى نفى كنم؛ شايد در بعضى از زمانها رخ داده باشد)؛ ولى يك زمان انقلاب ادبى پيدا مى‏شود. انقلاب ادبى يعنى عملى آگاهانه‏عليه ادبيات موجود. (من به درستى و نادرستى‏اش كار ندارم، ولى‏بالاخره انقلاب با هر تحولى فرق مى‏كند)؛ مثلا بعد از مشروطيت نوعى‏انقلاب ادبى در نثر در درجه اول و در نظم در درجه دوم پيدا شد كه امروزديگر مى‏بينيم در نظم و شعر هم گسترش پيدا كرده است؛ يعنى يك نوع‏ شورش آگاهانه در ادبيات فارسى عليه نثر نويسى گذشته و عليه شعركهن پيدا شده است. اسم اين را ديگر صرف «تحول» نمى‏شود گذاشت؛اين نوعى انقلاب است، نوعى شورش و عصيان و قيام آگاهانه است عليه‏ادبيات كهن.

حالا كه معنى انقلاب را به دست آورديم [اضافه مى‏كنم] انقلاب كه‏در جامعه بشر رخ مى‏دهد يك نوع نيست، انواعى انقلابها داريم كه درجهان بشر رخ داده است. اساساً رنسانس در دنياى اروپا يعنى دوره‏تجديد حيات علم و ادب. دوره رنسانس در اروپا يك دوره انقلاب‏علمى و انقلاب ادبى است، يك نوع شورش آگاهانه عليه علم و عليه‏ادبيات موجود در زمان خودش بوده است.

 

2. انقلاب صنعتى

در دنياى ما انقلابى رخ داد، دگرگونى و در واقع شورشى رخ داد عليه‏نظام صنعتى قديم و يك نظام صنعتى جديد به صورت انقلابى در زمان ماپيدا شد كه در همه دنيا اثر گذاشت. انقلاب صنعتى باز انقلاب است، اما درناحيه فن. بشر از آن جهت كه يك موجود فنّان و خلاّق و آفريننده و صنعتگر و ابزارساز است، عليه ابزارسازى خودش در گذشته قيام كرد وسبك و متد و وضع ديگرى در ابزارسازى به وجود آورد كه ابزارسازى‏كهن را نفى كرد؛ اسم اين شد انقلاب صنعتى.

 

3. انقلاب اجتماعى

الف) انقلاب خشم: گاهى انقلاب، انقلاب اجتماعى است؛ ولى انقلابهاى اجتماعى متفاوت‏است. اينها را ما بايد از يكديگر بشكافيم. در دنيا انقلابها (و به قول عربها ثوره‏ها) زياد پيدا مى‏شود و زياد مى‏بينيم كه انقلابهايى در دنيا رخ‏مى‏دهد. وقتى كه ماهيت بعضى از انقلابها را بشكافيم، مى‏بينيم ماهيت آن‏ را انتقام تشكيل مى‏دهد؛ يعنى در واقع اين انقلاب، انقلاب و تحولى است‏ به اصطلاح در قوه غضبيه، انقلاب خشم يك جامعه است. در شرايط خاصى كه اكثريتى از مردم در محروميت به سر مى‏برند و مورد تجاوز قرار مى‏گيرند، كم‏كم اين محروميتها به صورت عقده‏ها در روحها جمع‏مى‏شود و جمع مى‏شود، درست مثل يك دملى كه چرك مى‏كند، بالاخره‏روزى خواهد رسيد كه منفجر خواهد شد و سر باز خواهد كرد. آن وقت‏مى‏بينيد كه مثلا طبقه‏اى از مردم در حالى كه رگهاى گردنشان پر شده ‏است و مشتهاى گره‏كرده‏اى دارند، عليه وضع موجود قيام مى‏كنند، مى‏خواهند آنچه كه هست، در هم بكوبند و درو كنند و از بين ببرند.ماهيت چنين انقلابى را ـ اگر فقط همين باشد كه عرض كردم ـ خشم ودفاع از حقوق خود تشكيل مى‏دهد. انقلاب، انقلاب و تحول قوه غضبيه‏است.

ب) انقلاب وجدانى: نوع ديگر انقلاب اجتماعى، انقلابهاى عاطفى يا وجدانى است. گاهى درشرايط خاصى در جامعه‏ها وضعى پيش مى‏آيد كه وجدان يك جامعه‏تكان مى‏خورد. همين‏طور كه فرد وجدان دارد، جامعه هم وجدان دارد. شما در مورد خود فرد ديده‏ايد؛ آن قسىّ‏القلب‏ترين افراد عالم، گاهى در مقابل بعضى از مناظر كه واقع مى‏شود، چون بالاخره انسان و بشر است، باز وجدانش تكان مى‏خورد، ناراحت مى‏شود؛ مثلا كسى كه كارش‏هميشه جلّادى بوده است (ديگر از جلّاد قسىّ‏القلب‏ترى پيدا نمى‏شود)، همان جلّاد كه دائماً به او مى‏گويند خونريز، خونريز، يكمرتبه درمقابل يك بى‏گناه قرار مى‏گيرد، ناگهان خنجر خودش را مى‏زند به ‏زمين، مى‏گويد ديگر حاضر نيستم [خون بريزم]، مى‏خواهيد خودم رابكشيد، بكشيد. آدمى كه صدها خون ناحق ريخته است، يك وقت‏مى‏بينيد مقابل يك منظره كه قرار مى‏گيرد وجدانش تكان مى‏خورد.

مى‏گويند چنگيز در ميان سپاهيان خودش افرادى را برگزيده بود و به‏اصطلاح امروز يك لژيون تشكيل داده بود كه در دنياى امروز هم معمول‏است كه مى‏روند از اطراف و اكناف عالم افرادى را كه ‏هيچ عاطفه ندارند و هيچ عاطفه نچشيده‏اند، مزدور مى‏كنند و از اينها يك‏لژيون به وجود مى‏آورند براى اينكه به اينها هر فرمانى كه در مقابل پول‏بدهى، چشم بسته انجام بدهند و وجدان، ديگر در اينها وجود نداشته‏باشد. مى‏گويند چنگيز چنين سپاهى تشكيل داده بود.

بعد از اينكه آمدند بخارا را آتش زدند، شهرهاى ديگر راقتل عام كردند و در همين نيشابور، دستور قتل عام دادند، مرد و زن وبچه و حتى اسب و الاغ و قاطر و گربه هم اگر در اين شهر بود همه رايكجا كشتند، بعد هم شهر را خراب كردند و محلش را ظاهرا شخم زدند،اينها نشسته بودند با يكديگر صحبت مى‏كردند. فرمانده‏شان پرسيد: «هيچ‏وقت شد كه وجدان يكى از شماها تحريك بشود، در يك جا دلتان‏بسوزد؟» يكى از آنها گفت: «بله حقيقت اين است كه من در يك جا دلم‏سوخت.» گفت: كجا؟ گفت: «رفته بودم سراغ خانواده‏اى، تمام اينها راقتل عام كردم. سراغ يك بچه رفتم كه در گهواره بود، بر حسب دستورمى‏بايست آن بچه را هم بكشم. خنجرم را وارد گلوى اين بچه كردم؛وقتى با لب اين بچه آشنا كردم، او خيال كرد پستان مادرش است، دهانش‏را باز كرد. آنجا دلم تكان خورد؛ ولى آخر دستور را اجرا كردم! فرمانده‏گفت: «نه، تو به درد ما نمى‏خورى!» دستور داد خودش را كشتند.

 

 

پي‌نوشتها:

27) زمر/ 29.

28) بدخو كه مى‏گوید، شامل ناسازگارى مالكها با یكدیگر و ناسازگارى‏مالكها با مملوك است.

31) ابراهيم/ 24 و 25.

32) زمر / 29.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: