هنر و تمدن / جان دیویی - ترجمه مسعود علیا - بخش پایانی

1393/9/2 ۰۹:۵۶

هنر و تمدن / جان دیویی - ترجمه مسعود علیا - بخش پایانی

مشخصه هنر اواخر قرن نوزدهم «طبیعت‌گرایی» به معنای محدود آن بود. ویژگی معروفترین آثار اوایل قرن بیستم تأثیر هنر مصری، بیزانسی، ایرانی، چینی، ژاپنی و هنر سیاهان بود. این تأثیر در نقاشی، مجسمه‌سازی، موسیفی و ادبیات بارز بوده است. تأثیر هنر «بدوی» و هنر اوایل قرون وسطی بخشی از همین جریان کلی است.

 

مشخصه هنر اواخر قرن نوزدهم «طبیعت‌گرایی» به معنای محدود آن بود. ویژگی معروفترین آثار اوایل قرن بیستم تأثیر هنر مصری، بیزانسی، ایرانی، چینی، ژاپنی و هنر سیاهان بود. این تأثیر در نقاشی، مجسمه‌سازی، موسیفی و ادبیات بارز بوده است. تأثیر هنر «بدوی» و هنر اوایل قرون وسطی بخشی از همین جریان کلی است.

قرن هجدهم وحشی نجیب و تمدن اقوام دور را صورت آرمانی بخشید. اما گذشته از تزیینات چینی‌وار و برخی وجوه ادبیات رمانتیک، حس آنچه در پس هنرهای مردمان بیگانه است هنری را که به واقع پدید می‌آمد، تحت تأثیر قرار نداد. اگر هنری را که معروف است به هنر احیاگران طریقه پیش از رافائل۴ در انگلیس، سر جای خود قرار دهیم، درمی‌یابیم که این هنر نمونه اعلای هنر ویکتوریایی کل نقاشی آن دوره است. اما در دهه‌های اخیر، از دهه نود [قرن نوزدهم]، تأثیر هنرهای فرهنگهای دور به بطن آفرینش هنری راه یافته است.

از نظر بسیاری، این تأثیر بدون شک سطحی است و صرفاً نوعی از اعیان را به دست می‌دهد که تا حدی به موجب تازگی خاصشان و تا حدی هم به جهت کیفیت تزیینی افزوده شده به آنها لذت بخشند؛ اما اندیشه‌ای که پدید آمدن آثار معاصر را بر حسب صرف تمایل به آنچه نامعمول یا غریب یا حتی افسون‌کننده است تبیین می‌کند، سطحی‌تر از این نوع لذت است. نیروی محرک، درجه‌ای از مشارکت راستین در جنبه‌ای از آن نوع تجربه‌ای است که اعیان هنری متعلق به انسانهای اولیه شرق و قرون وسطای مقدم بیان آنند. آثار معاصر در جایی که صرفاً تقلید آثار بیگانه‌اند، ناپایدار و پیش‌پا افتاده‌اند؛ اما در بهترین حالتشان برخوردهایی را که خاص تجربه روزگار خودمان است، به نحو جدایی‌ناپذیر با برخوردهای اقوام دور درمی‌آمیزند؛ زیرا ویژگیهای تازه افزوده‌های تزیینی صرف نیستند، بلکه جزئی از ساختار آثار هنری‌اند و لذا مایه تجربه‌ای وسیعتر و کاملترند. تأثیر ماندگار آنها بر کسانی که ادراک می‌کنند و محفوظ می‌شوند بسط همدلی، تخیل و حس ایشان خواهد بود. این جریان تازه در هنر نشان‌دهنده تأثیر هرگونه آشنایی اصیل با هنر مردمان دیگر است. ما این هنر را به میزانی می‌فهمیم که آن را بخشی از تلقی‌ها و برخوردهای خودمان می‌کنیم، نه اینکه صرفاً از راه آگاهی جمعی درباره شرایطی که این هنر در آن پدید آمده است، به فهم آن برسیم. به این نتیجه وقتی نایل می‌شویم که به اصطلاح برگسون، خود را در اشکالی از درک طبیعت می‌نشانیم که در ابتدا برایمان غریبند. در همان حال که این یکپارچه‌سازی را عهده‌دار می‌شویم، تا حدودی خودمان هم هنرمند می‌شویم و، با تحقق بخشیدن به آن، تجربه‌ خودمان جهت تازه‌ای پیدا می‌کند. وقتی روح هنر سیاهان یا هنر پولینزی را درمی‌یابیم، حصارها کنار می‌روند و پیشداوری‌های محدودکننده محو می‌شوند. این محو شدن نامحسوس بسیار مؤثرتر از تعبیری است که مولود استدلال است؛ زیرا مستقیماً جزوی از تلقی و برخورد ما می‌شود.

امکان وقوع ارتباط [یا همرسانی] راستین مسئله‌ای است فراخ دامنه که مسئله‌ای که در اینجا به آن پرداخته شد یک نوع آن است. اینکه چنین ارتباطی روی می‌دهد واقعیت دارد، ولی ماهیت اشتراک تجربه یکی از مهمترین مسائل فلسفه است ـ آنقدر مهم که برخی متفکران منکر این واقعیت‌اند. وجود ارتباط [یا همرسانی] به قدری ناهمگون با جدایی فیزیکی ما از یکدیگر و حیات ذهنی درونی افراد است که تعجب نمی‌کنیم وقتی می‌بینیم که برای زبان نیروی فراطبیعی قائل شده‌اند و اشتراک و وصل، ارزشی مقدس پیدا کرده است. به علاوه، رویدادهایی که آشنا و عادی‌اند آن رویدادهایی هستند که کمتر از همه احتمال دارد درباره آنها تأمل کنیم؛ ما این رویدادها را مسلم می‌گیریم و به آنها اهمیت نمی‌دهیم. همچنین مشاهده این رویدادها، به سبب نزدیکی‌شان به ما به واسطه اشارات سر و دست و حرکات بدون کلام چهره و بدن، از مشاهده هر رویداد دیگری دشوارتر است. ارتباط [یا همرسانی] از راه سخن، اعم از سخن ملفوظ یا مکتوب، ویژگی آشنا و پایدار حیات اجتماعی است.

بر همین قرار، تمایل داریم آن را صرفاً یکی از پدیدارهایی در نظر بگیریم که در هر صورت باید بی‌چون و چرا آنها را بپذیریم. این واقعیت را نادیده می‌گیریم که چنین ارتباطی مبنا و منشأ همه فعالیتها و روابطی است که وجوه ممیز و خاص وحدت درونی افراد بشر با یکدیگرند. کثیری از تماسها و روابط ما با یکدیگر شکل بیرونی و قالبی دارند. «حیطه»ای هست که آنها در آن رخ می‌دهند، حیطه‌ای که نهادهای حقوقی و سیاسی آن را تعریف می‌کنند و استمرار می‌بخشند. اما آگاهی از این حیطه جزئی از عمل مشترک ما نیست، جزئی که در حکم نیروی لازم و هدایت‌کننده این عمل باشد. روابط ملتها با یکدیگر، روابط سرمایه‌گذاران و کارگران، روابط تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان، تعاملاتی هستند که تنها به میزانی اندک صوری از مراوده ارتباطی‌اند. تعاملاتی میان طرفهای دخیل وجود دارند، اما چنان بیرونی و ناقصند که بدون آنکه نتایج آنها را در هیأت تجربه‌ای، یکپارچه کنیم،‌ دستخوش این نتایج می‌شویم.

سخن را می‌شنویم، اما کمابیش چنان است که گویی به ولوله‌ای از زبانها گوش می‌دهیم. معنا و ارزش برایمان مفهوم نیست. در مواردی از این دست نه اثری از انتقال و ارتباط [یا همرسانی] هست و نه اثری از نتیجه اشتراک تجربه که تنها وقتی سر بر می‌آورد که زبان در معنای تام و تمامش انزوای فیزیکی و تماس بیرونی را فرو می‌شکند. هنر در قیاس با سخن که در انبوهی از اَشکال متقابلاً نامفهوم وجود دارد، شکل عامتر و جهانگیرتری از زبان است. زبان هنر را باید فرا گرفت. اما این زبان تحت تأثیر وقایع تاریخ که اشکال گوناگون سخن بشری را از هم متمایز می‌کنند قرار نمی‌گیرد. قدرتی که بالاخص موسیقی در به هم آمیختن فردیت‌های گوناگون در نوعی تسلیم، وفاداری و الهام مشترک دارد، همان قدرتی که در دین و در جنگ به یکسان از آن بهره می‌جویند، گواه عمومیت و جهانگستری نسبی زبان هنر است. تفاوتهایی که بین زبانهای انگلیسی، فرانسه و آلمانی هست حصارهایی ایجاد می‌کند که وقتی هنر سخن می‌گوید، فرو می‌ریزند.

به بیان فلسفی، مسئله‌ای که با آن مواجهیم، نسبت امر گسسته و امر پیوسته است. هر دوی اینها واقعیت‌هایی سخت‌سرند و در عین حال در هر جمع بشری که از سطح مراوده حیوانی فراتر می‌رود، باید با هم تلاقی کنند و بیامیزند. مورخان در توجیه پیوستگی غالباً به روشی متوسل شده‌اند که به غلط روش «تکوینی» نام گرفته است؛ در این روش، تکوین راستینی وجود ندارد، زیرا هر چیزی در آنچه پیش از آن بوده است حل می‌شود. اما تمدن و هنر مصری صرف تمهیدی برای تمدن و هنر یونانی نبودند؛ اندیشه و هنر یونانی هم صرف اشکال پالوده‌ای از تمدنهایی نبودند که این اندیشه و هنر چنان آزادانه از آنها اقتباس می‌کردند. هر فرهنگی فردیت خاص خودش را دارد و دارای شکل کلی و قالبی است که اجزایش را یکپارچه می‌سازد.

با این حال، وقتی هنر فرهنگ دیگری جزئی از تلقی‌ها و برخوردهایی می‌شود که تجربه ما را رقم می‌زند، پیوستگی راستین تحقق می‌پذیرد. تجربه خود ما از این طریق فردیت خودش را از دست نمی‌دهد، بلکه عناصری را که معنایش را گسترش می‌دهند به خود می‌بندد و با آنها وصلت می‌کند. اشتراک و پیوستگیی پدید می‌آید که وجود فیزیکی ندارد. اهتمام به ایجاد پیوستگی با روشهایی که یک مجموعه از رویدادها و یکی از نهادها را در آن رویدادها و نهادهایی حل می‌کنند که به لحاظ زمانی مقدم بر آنها هستند، محکوم به شکست است. تنها آن صورتی از گسترش تجربه تأثیر ناپیوستگی را زایل می‌سازد که ارزشهایی را در خود جذب می‌کند که به موجب برخوردها و مواجهات زندگی تجربه شده‌اند؛ ارزشهایی غیر از آنهایی که ناشی از محیط بشری خودمان هستند.

*هنر به منزله تجربه (انتشارات ققنوس)

 

پی‌نوشت:

۴ـ pre-Raphaelite: «نام گروهی از نقاشان و هنرپژوهان انگلستان که در میانه قرن نوزدهم (۱۸۴۸) انجمنی تشکیل دادند و هدفشان احیای شیوه و روحیه هنرمندان پیش از رافائل بود» فرهنگ مصور هنرهای تجسمی، ۱۳۷۷)

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: