1395/3/4 ۰۸:۳۴
حتی لغتنامهها نیز از تعریف اصطلاح «تمدن» پرهیز دارند. آنها تمدن را حالت متمدن بودن و «متمدن» را «در حالت تمدن بودن» تعریف میکنند. با این حال، فعل «متمدن کردن» چنین تعریف میشود: «تعلیم هنرهای زندگی و از این راه بالا بردن از مدارج تمدن.» تعلیم هنرهای زندگی چیزی غیر از انتقال اطلاعات درباره آنهاست. حکایت آن، حکایتِ ارتباط [یا همرسانی] و مشارکت در ارزشهای زندگی از راه تخیل است، و آثار هنری کاملترین و پرتوانترین وسیله کمک کردن به افراد برای سهیم شدن در هنرهای زیستناند.
اشاره: جان دیویی از دانشمندان بنام معاصر است که نظراتش بهویژه در مقوله تعلیم و تربیت، حائز اهمیت شمرده میشود. آنچه در پی میآید، بخشهایی از کتاب «هنر به منزله تجربه» است که به همت انتشارات ققنوس در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
حتی لغتنامهها نیز از تعریف اصطلاح «تمدن» پرهیز دارند. آنها تمدن را حالت متمدن بودن و «متمدن» را «در حالت تمدن بودن» تعریف میکنند. با این حال، فعل «متمدن کردن» چنین تعریف میشود: «تعلیم هنرهای زندگی و از این راه بالا بردن از مدارج تمدن.» تعلیم هنرهای زندگی چیزی غیر از انتقال اطلاعات درباره آنهاست. حکایت آن، حکایتِ ارتباط [یا همرسانی] و مشارکت در ارزشهای زندگی از راه تخیل است، و آثار هنری کاملترین و پرتوانترین وسیله کمک کردن به افراد برای سهیم شدن در هنرهای زیستناند. تمدن وقتی غیرانسانی و به دور از ادب است که افراد بشر به فرقهها، نژادها، ملتها، طبقات و دستههایی تقسیم میشوند که بینشان ارتباط نیست.
طرح اجمالی برخی جوانب تاریخی پیوند هنر با حیات اجتماع، حاکی از تقابلی با شرایط حاضر است. اصلاً کافی نیست که بگوییم فقدان پیوند انداموار آشکار میان هنرها و اَشکال دیگر فرهنگ، به سبب پیچیدگی زندگی مدرن، تخصصهای فراوان آن، و وجود همزمان مراکز گوناگون پرتعداد فرهنگ در ملتهای مختلف است که محصولاتشان را مبادله میکنند، اما اجزایی از یک کل اجتماعی فراگیر را تشکیل نمیدهند. این چیزها به قدر کفایت واقعیت دارند و تأثیرشان بر وضعیت هنر در مناسبت با تمدن را به آسانی میتوان دید؛ اما واقعیت مهم، گسستگی گسترده است.
ما از فرهنگهای گذشته چیزهای بسیاری به ارث بردهایم. تأثیر علم و فلسفه یونانی، حقوق رومی و دینی که منشأ یهودی دارد، بر نهادها، باورها و طرز فکر و احساس کنونی ما روشنتر از آن است که نیاز به توضیحی داشته باشد. دو نیرو در فعالیت این عوامل دخیل شدهاند که منشأ آنها مشخصاً متأخر است و امر «مدرن» در عصر حاضر را تشکیل میدهند. این دو نیرو عبارتند از علم طبیعی، و به کار بستن آن در صنعت و تجارت از راه ماشین آلات و استفاده از اَشکال غیربشری انرژی. در نتیجه، مسئله جایگاه و نقش هنر در تمدن معاصر توجه به مناسبات آن با علم و نیز با پیامدهای اجتماعی صنعت ماشینی را اقتضا میکند. انزوا و برکنار بودن کنونی هنر را نباید پدیداری مجزا در نظر گرفت. این انزوا یک جلوه از جلوههای عدم انسجام تمدن ماست که مولود نیروهایی تازه است؛ نیروهایی چنان تازه که برخوردهای آنها و نتایج ناشی از آنها، در عناصر لازم و لاینفک تجربه ادغام و هضم نشدهاند.
سرمنشأ دوگانگیها
علم با خودش دریافتی از طبیعت فیزیکی و نسبت ما با آن آورده است که از بُن و بنیاد تازگی دارد. این دریافت تازه تا به حال در عرض دریافتی از جهان و انسان ایستاده است که میراث گذشته است، مخصوصاً میراث آن سنت مسیحی که تخیل اجتماعی نوعاً اروپایی از طریق آن شکل گرفته است. چیزهای متعلق به جهان فیزیکی و چیزهایی که در اقلیم اخلاق جای دارند، از یکدیگر منفک شدهاند، حال آنکه سنت یونانی و سنت قرون وسطی آنها را در اتصالی تنگاتنگ نگه میداشت؛ گرچه این اتصال در آن دو دوران به شیوههای متفاوت برقرار میشد.
تقابلی که اکنون بین عناصر معنوی و آرمانی میراث تاریخیمان و ساختار طبیعت فیزیکی که علم مکشوفش میکند وجود دارد، سرمنشأ دوگانگیهایی است که فلسفه از زمان دکارت و لاک صورتبندی کرده است. این صورتبندیها خود بازتاب تعارضی هستند که در همه جای تمدن مدرن به کار است. از یک منظر، مسئله بازیابی شأنی ذاتی و حیاتی برای هنر در تمدن، همچون مسئله تنسیق و تنظیم مجدد میراثمان از گذشته و روشنبینیهای معرفت امروز درباره وحدت تخیلی منسجم و یکپارچه است.
این مسئله چنان حاد است و چنان تأثیر پردامنهای دارد که هر راه حلی که بتوان پیش نهاد، پیشبینیای است که در بهترین حالت تنها به فراخور سیر رویدادها قابل تحقق است. روش علمی آنطور که اکنون به کار میرود، تازهتر از آن است که بومی تجربه شود. مدتها باید بگذرد تا این روش آنچنان در زیر خاک ذهن رسوخ کند که جزء لاینفکی از باور و برخورد جمعی شود. تا آن موقع، هم روش [علمی] و هم نتایج [آن] دارایی متخصصان خواهند ماند، و تأثیر عام خود را تنها در قالب تأثیر بیرونی و کمابیش فروپاشنده بر باورها، و از راه کاربست عملی همانقدر بیرونی برجا خواهند نهاد. ولی حتی در حال حاضر ممکن است در مورد تأثیر مخرب علم بر تخیل مبالغه شود. این درست است که علم طبیعی [یا فیزیکی] اعیان یا موضوعاتش را از کیفیاتی که مایه هرگونه تأثیرگذاری و قدر و قیمت اعیان و صحنههای تجربه عادی هستند، محروم میکند، آن هم از این راه که جهان را تا جایی که پای ارائه علمی آن در میان است، بدون خصوصیاتی برجا میگذارد که همواره مقوّم ارزش بیواسطه آن بودهاند؛ اما جهان تجربه بیواسطه که هنر در آن عمل میکند، دقیقاً همان میماند که بود. به علاوه، این واقعیت را که علم طبیعی اعیانی را پیش روی ما میگذارد که نسبت به میل و خواست بشری کاملاً بیاعتنا هستند، نمیتوان دلیل بر قریبالوقوع بودن مرگ شعر گرفت. آدمیان همواره میدانستهاند که در صحنه زندگیشان بسیاری چیزها با مقصود بشری سر ستیز دارند. و تودههای محروم از ارث هیچگاه از این سخن که جهان پیرامونشان نسبت به امیدهای آنها بیاعتناست، تعجب نکردهاند.
اهمیت ذاتی هنر
این واقعیت که علم میخواهد نشان دهد که آدمی بخشی از طبیعت است، تأثیری به جا میگذارد که وقتی اهمیت ذاتی هنر درک شود و معنای آن دیگر بر حسب تقابل با باورهایی که از گذشته به ما میرسد تفسیر نشود، به حال هنر مساعد است نه نامساعد؛ زیرا هر قدر انسان به جهان طبیعی نزدیکتر شود، این مطلب بیشتر بر آفتاب میافتد که کششها و ایدههای او را طبیعت در درون او تحقق میبخشد. بشریت در فعالیتهای حیاتیاش همواره بر پایه این اصل عمل کرده است. علم برای این عمل پشتوانه عقلی فراهم میآورد. احساس نسبت طبیعت و آدمی به این یا آن شکل، همواره روح بر انگیزاننده هنر بوده است.
به علاوه، مقاومت و کشاکش همواره عواملی در خلق هنر بودهاند و جزئی ضروری از فرم هنری هستند. نه جهانی که در برابر انسان کاملاً سختسر و ترشرو است و نه جهانی که چنان با خواستهای او دمساز است که همه امیالش را ارضا میکند، هیچکدام جهانی نیستند که هنر بتواند در آن سر برآورد. قصههای پریان که اوضاعی از این دست را روایت میکنند، اگر از هیأت قصههای پریان به درمیآمدند [و راوی واقعیت میشدند]، دیگر مایه لذت نمیبودند. ادبیات داستانی همانقدر برای ایجاد نیروی زیباییشناسانه ضرورت دارد که برای فراهم کردن نیروی محرک ماشینها ضروری است. به هنگامی که باورهای قدیمتر تخیلی را که به آن چنگ زده بودند، رها کردهاند ـ و دستاویز آنها همواره تخیل بوده نه عقل ـ عیانشدن مقاومت محیط در برابر آدمی از طریق علم، مواد و مایههای تازهای برای هنر زیبا فراهم خواهد آورد. حتی اکنون نیز یکی از آزادیهای روح بشر را به علم مدیونیم.
علم و روشعلمی
علم کنجکاوی شورمندانهتری ایجاد کرده و دستکم در برخی افراد حالت گوش به زنگ بودن برای مشاهده چیزهایی را که پیشتر از وجودشان حتی خبر نداشتیم، سخت برانگیخته است. روشعلمی باعث احترام به تجربه میشود، و با آنکه این احترام تازه هنوز منحصر به معدودی از افراد است، نوید نوع تازهای از تجربهها را میدهد که اقتضای بیان خواهند داشت.
چه کسی میتواند پیشبینی کند که وقتی نگرش تجربی به تمام و کمال در فرهنگی عام و مشترک، مألوف شود، چه پیش میآید؟ دیدن چشمانداز آینده در جای خودش، از مشکلترین کارهاست. ما عادت داریم ویژگیهایی را که در زمانی معین برجستهترین و مشکلسازترین ویژگیها هستند، چنان ببینیم که گویی آنها کلید درک آیندهاند. از این قرار، تأثیر آتی علم را در چارچوبی برآمده از وضعیت فعلی در نظر میآوریم که در آن علم در موضع کشاکش و گسست نسبت به سنتهای بزرگ جهان غرب است، آن چنان که گویی این چارچوب جایگاه آن را بالضروره و تا ابد مشخص میکند. ولی برای اینکه درست قضاوت کنیم، باید علم را در پرتو اوضاع و احوالی ببینیم که در آن برخورد تجربی کاملا مألوف شده است. و هنر، مخصوصاً، وقتی مادهاش چیزهای آشنا نباشند، همواره گیج و سردرگم یا در غیر اینصورت نرم و سست و دارای ظرافت بیش از حد خواهد بود.
تا امروز تأثیر علم بر نقاشی، شعر و رمان تنوع بخشیدن به مواد و فرمهای آنها بوده است نه ایجاد ترکیبی یکپارچه. من شک دارم که در هیچ زمانی اشخاص پرشماری بوده باشند که «زندگی را به طور پیوسته و کامل دیده باشند» و در بدترین حالت، زندگی چیزی است که باید از آن ترکیبهای تخیل که خلاف جهت چیزها هستند، رها شود. داشتن درک تیزبینانهای از ارزش تجربه زیباییشناختیِ انبوهی از چیزها که پیشتر دور نگه داشته شده بودند، عامل جبرانکنندهای است در میان مجموعه پر تنوع اعیان هنری حاضر، بالاخره، سواحل شنا، گوشه و کنار خیابانها، گلها و میوهها، بچهها و بانکداران ترسیم شده در نقاشی معاصر چیزی بیش از صرف اعیان پراکنده و گسستهاند. زیرا آنها ثمرات دیدی تازهاند.
دستاورد ماندگار
به گمان من، در همه زمانها بخش عظیمی از «هنر» که پدید آمده است، پیش پا افتاده بوده و اعتبار چندانی نداشته است. دست زمان بسیاری از آنها را کنار زده است، حال آنکه در نمایشگاهی که امروز برپا میشود با این قبیل آثار یکجا مواجه میشویم. با وجود این، گسترش دامنه نقاشی و سایر هنرها برای در بر گرفتن مادهای که زمانی یا پیش پا افتادهتر یا نامربوطتر از آن انگاشته میشد که درخور دریافت شأن هنری باشد، دستاوردی ماندگار است. این گسترش مستقیماً مولد برآمدن علم نیست، اما مولود همان شرایطی است که منجر به انقلاب در روال علمی شد.
پراکندگی و عدم انسجامی که امروز در هنر وجود دارد جلوه برهم خوردن اجماع عقاید است. در نتیجه، یکپارچگی و وحدت بیشتر ماده و فرم هنرها منوط به تغییر عامی در فرهنگ به لحاظ سمت و سوی تلقیها و برخوردهایی است که در اساس تمدن مسلم فرض شدهاند و زیر خاکِ عقاید و مساعی آگاهانه را تشکیل میدهند. یک چیز مسلم است: با موعظه کردن در باب ضرورت بازگشت به گذشته، نمیتوان به این وحدت رسید. علم اینجاست و یکپارچگی تازه باید آن را به حساب آورد و در بر بگیرد. سرراستترین و نافذترین شکل حضور علم در تمدن حاضر را میتوان در کاربردهای آن در زمینه صنعت یافت.
مسئلهای در باب نسبت هنر با تمدن حاضر و نگرش آن مشاهده میکنیم که مهمتر است از مسئلهای که وقتی سروکارمان با خود علم است، پیش میآید. جدایی هنر سودمند و هنر زیبا حتی از جدایی علم و سنتهای گذشته اهمیت بیشتری دارد. فرق میان آنها در دوران مدرن شکل نگرفت. منشأ این فرق برمیگردد به یونانیها در زمانهای که هنرهای سودمند کار بردگان و «کارگران یدی فروپایه» بود و همان قدر و ارج اندکی را داشت که این افراد داشتند. معماران، بنّاها، مجسمهسازان، نقاشان و نوازندگان صنعتکار۱ بودند. تنها کسانی که با رسانه کلمات کار میکردند، هنرمند محسوب میشدند؛ زیرا فعالیتهای آنها متضمن استفاده از دستها، ابزارها و مواد فیزیکی نبود. اما تولید انبوه با وسایل مکانیکی تکان آشکارای تازهای به جدایی دیرین بین هنرهای سودمند و زیبا داده است. این شکاف را اهمیت بیشتری که امروزه صنعت و تجارت در کل سازمان جامعه پیدا کرده است، تحکیم میکند.
آنچه مکانیکی [یا قالبی] است، نقطه مقابل آن چیزی است که زیباییشناسانه است و تولید کالاها امروزه مکانیکی است. آزادی انتخابی که صنعتگری که با دست کار میکرد از آن برخوردار بود، با استفاده فراگیر از ماشین تقریباً از بین رفته است. آن قسم تولید اشیا که آن کسانی که تا حدودی، از قابلیت تولید کالاهای سودمند بیانگر ارزشهای فردی برخوردارند، در تجربه بیواسطه از آن محفوظ میشوند به صورت امری تخصصی جدا از جریان فراگیر تولید درآمده است. این واقعیت احتمالاً مهمترین عامل تعیینکننده موقعیت هنر در تمدن حاضر است.
هنر در تمدن
با این حال ملاحظاتی هست که باید ما را از این نتیجهگیری بازدارند که شرایط صنعتی، ممزوج شدن هنر در تمدن را ناممکن میکند. من نمیتوانم با کسانی همداستان شوم که تصور میکنند سازگاری مؤثر و مقرون به صرفه اجزای یک عین با یکدیگر برای استفاده، خودبه خود «زیبایی» یا تأثیر زیباییشناختی را از پی دارد. هر عین و دستگاه خوشساختی فرمی دارد، اما فرم زیباییشناختی فقط در جایی است که عینی که این فرم بیرونی دارد، به فراخور تجربهای بزرگتر باشد. تعامل ماده این تجربه با ابزار یا دستگاه را نمیتوان در نظر نگرفت، اما رابطه عینی کافی اجزا برای کارآمدترین استفاده، دست کم وضعیتی پیش میآورد که به حال حظّ زیباییشناختی مساعد است. چنین رابطهای امور عارضی و زائد را میزداید.
حس زیباییشناختی در مورد دستگاهی که ساختاری منطقی دارد که آن را مناسب کارش میکند، حس سالم و صافی است، و حالت صیقلی فولاد و مس که برای عملکرد مناسب ضرورت دارد، ذاتاً در مقام ادراک لذتبخش است. اگر محصولات تجاری این روزگار را با محصولات حتی بیست سال پیش مقایسه کنیم، محور پیشرفت عظیم آنها از حیث فرم و رنگ میشویم. تغییری که از اتومبیلهای چوبی قدیمی پولمن۲ با آن تزیینات دست و پاگیر بیمعنیشان به اتومبیلهای فولادی این روزگار رخ داده است، مثال بارز آن چیزی است که منظور من است. معماری بیرونی آپارتمانهای شهری جعبهمانند است، اما در درون آنها آنچه هست، در حد و اندازه انقلابی زیباییشناختی بر اثر انطباق بهتر با نیاز است.
یک ملاحظه مهمتر این است که کار محیط صنعتی ایجاد آن تجربه بزرگتری است که محصولات خاص به نحوی فراخور آن میشوند که کیفیت زیبایی شناختی پیدا میکنند. طبیعتاً این مطلب ربطی به تخریب زیباییهای طبیعی مناظر به دست کارخانههای زشت و محیط آلوده آنها ندارد، همینطور به زاغههای شهریی که از پی تولید ماشینی به وجود آمدهاند. منظور من این است که عادات چشم در مقام وسیلهای برای ادراک، حال که دارد به اشکالی خو میگیرد که مخصوص تولیدات صنعتی هستند و به اعیانی که به زندگی شهری به تمایز از زندگی روستایی تعلق دارند، آرام آرام در حال دگرگونی است. رنگها و سطوحی که موجود زنده عادتاً به آنها واکنش نشان میدهد، ماده و موضوع تازهای برای علاقه پدید میآورند. جویبار روان، چمنزار، اشکال مربوط به محیط روستایی، دیگر جایگاه خود را در مقام ماده اصلی تجربه از دست میدهند.
دست کم بخشی از تغییر برخورد نسبت به شمایلها یا پیکرهای «مدرنیستی» در نقاشی طی بیست سال اخیر، حاصل همین دگرگونی است. حتی اعیان منظره طبیعی برحسب نسبتهای مکانیی «ادراک میشوند» که مشخصه اعیانی هستند که طرح آنها مولود اشکال مکانیکی تولید است: ساختمانها، اسباب و اثاثیه و لوازم. اعیانی که انطباقها و سازگاریهای عملکردی درونی خودشان را دارند، به نحوی فراخور تجربهای انباشته از این ارزشها میشوند که نتایج زیباییشناختی به بار میآورد.
اما چون موجود زنده طبیعتاً عطش برآوردن کام و رضایت یافتن از ماده تجربه را دارد، و از آنجا که محیطی که آدمی، تحت تأثیر صنعت مدرن ساخته است، در قیاس با هر زمانی پیش از این رضایت کمتر و بیزاری بیشتر به بار آورده است، مثل روز روشن است که مسئلهای وجود دارد که هنوز راه حل پیدا نکرده است.
عطش برآوردن کام و رضایت یافتن از طریق چشم در موجود زنده از کشش مبرم او به غذا تقریباً هیچ کم ندارد. در واقع، بسیاری از روستاییان به پرورش قطعه زمینی پوشیده از گل بیش از تولید سبزیهای خوراکی توجه کردهاند. بیشک نیروهایی در کار بودهاند که آن شیوههای مکانیکی تولید را که اضافه بر عملکرد خود ماشینها هستند، تحت تأثیر قرار میدهند. این نیروها در نظام اقتصادی تولید به خاطر سود و صرفه شخصی، البته یافت میشوند.
دگرگونی بنیادین
مسئله کار و اشتغال، با صرف تغییر در دستمزدها، ساعات کار و شرایط بهداشتی قابل حل نیست. هیچ راه حل پایداری امکانپذیر نیست مگر در نوعی دگرگونی اجتماعی بنیادین، که مقدار و نوع مشارکت کارگر در تولید و نظارت اجتماعی لوازمی را که تولید میکند، تحت تأثیر قرار میدهد. تنها چنین تغییری محتوای تجربهای را که خلق اشیای کاربردی جزو آن میشود، به جد جرح و تعدیل خواهد کرد. و این جرح و تعدیل طبیعت تجربه، آن عنصری در کیفیت زیباییشناختیِ تجربه محصولات تولیدشده است که تعیینکننده نهایی است. این تصور که مسئله اصلی صرفاً با افزایش ساعات فراغت قابل حل است، یاوهای بیش نیست. چنین تصوری صرفاً ثنویت دیرینه کار و فراغت را حفظ میکند.
آنچه اهمیت دارد، تغییری است که نیروی فشار بیرونی را بکاهد و قوّت حس آزادی و علاقه شخصی در فعالیتهای تولیدی را افزایش دهد. نظارت گروهسالارانه از بیرون روندها و محصولات کار، آن نیروی اصلی است که نمیگذارد کارگر از صمیم وجود به آنچه میکند و میسازد، علاقه داشته باشد؛ علاقهای که یکی از پیش شرطهای ضروری رضایت زیباییشناختی است. در ماهیت تولید ماشینی، فینفسه هیچ چیزی نیست که مانعی عبور ناپذیر در راه آگاهی کارگران از معنای کاری که میکنند و برخورداری از خرسندیهای ناشی از با هم بودن و کار مفیدی باشد که بهخوبی انجام میگیرد. آن نیروهایی که کیفیت زیباییشناختی را در تجربهای که ملازم روندهای تولید است سرکوب و محدود میکنند نه این یا آن قانون پایدار روانشناسانه یا اقتصادی، بلکه شرایط روانی خاصی هستند که ناشی از نظارت شخصی و خصوصی بر کار دیگران به خاطر نفع شخصیاند.
تا زمانی که هنر سالن زیبایی تمدن باشد، نه هنر در امان است نه تمدن؛ چرا معماری شهرهای بزرگ ما تا این حد دون شأن تمدنی فاخر است؟ علت آن نه فقدان مواد است، نه فقدان قابلیت تکنیکی. با وجود این، نه فقط زاغهها بلکه آپارتمانهای اشخاص متمول هم به لحاظ زیباییشناختی دلمان را به هم میزند؛ زیرا بهشدت دچار فقر تخیلند. خصوصیات آنها را نظام اقتصادیی رقم میزند که در آن از زمین به خاطر منفعت، به جهت سود حاصل از اجاره و فروش، استفاده میکنند و نمیکنند. تا وقتی که شانههای زمین از این بار اقتصادی خلاص نشود، ممکن است به طور اتفاقی و پراکنده ساختمانهای زیبایی سر برآورند، اما امید چندانی به ظهور ساخت معمارانه فراگیری که درخور تمدنی والا باشد، وجود نخواهد داشت. محدودیتی که بر ساخت و ساز اعمال میشود، به طور غیرمستقیم بسیاری از هنرهای وابسته را تحت تأثیر قرار میدهد، و این در حالی است که نیروهای اجتماعی اثرگذار بر ساختمانهایی که در آنها به سر میبریم و کارمان را انجام میدهیم، بر همه هنرها تأثیر میگذارند.
اگوست کنت میگفت که مشکل بزرگ زمانه ما سازمان دادن طبقه کارگر در نظام اجتماعی است. این گفته در شرایط کنونی حتی بیشتر از آن زمان صدق میکند. کاری که کنت از آن میگوید، با انقلابی که در سرحد تأثیرنهادن بر تخیل و عواطف انسان متوقف میشود، شدنی نیست. ارزشهایی که منجر به پدیدآمدن هنر و محفوظشدن هوشمندانه از آن میشوند، باید به صورت جزئی لاینفک از نظام روابط اجتماعی درآیند. بخش زیادی از بحثهای مربوط به هنر پرولتاریایی نامربوط است؛ زیرا نیت شخصی و دانسته هنرمند را با جایگاه و عملکرد هنر در جامعه خلط میکند. آنچه حقیقت دارد، این است که تا وقتی توده مردان و زنانی که کارهای مفید جهان را میکنند در هدایت روندهای تولید مجال آزادی عمل نداشته باشند و از قابلیت محظوظ شدن از ثمرات کار جمعی نصیب وافر نبرند، هنر خود تحت شرایط مدرن در امن و امان نیست. اینکه ماده هنر باید از همه انواع منابع برگرفته شود و اینکه محصولات هنر باید در دستـرس همگان باشنــد، ضرورتی اسـت کـه نیـت سیاسـی شخصی هنرمنـد در جنب آن اهمیت چندانی نــدارد. وظیــفـه اخلاقی و نقش انسانی هنر را فقط در متن فرهنگ میتوان هوشمندانه بررسی کرد. اثر هنری خاصی ممکن است تأثیر مشخصی بر شخصی خاص یا عدهای از اشخاص بگذارد.
تأثیر اجتماعی رمانهای دیکنز یا سینکلر لوئیس۳ را به هیچ روی نمیتوان از نظر دور داشت؛ اما محیط تامی که آفریده هنر جمعی این یا آن روزگار است، باعث نوعی انطباق و سازگاری پایدار وسیعتر و کمتر آگاهانه تجربه میشود. درست همانطور که حیات طبیعی بدون پشتوانه و کمک محیطی طبیعی ممکن نیست، حیات اخلاقی هم نمیتواند بدون پشتوانه و کمک محیط اخلاقی جریان داشته باشد. حتی کاری که هنرهای فنی مجموعاً میکنند، بیش از فراهمکردن تعدادی وسایل آسایش و لوازم جداگانه است. آنها مشاغلی جمعی را شکل میدهند و به این ترتیب جهت علاقه و توجه را مشخص میکنند و بنابراین بر میل و مقصود اثر میگذارند.
شریفترین انسانها وقتی در بیابانی به سر میبرد، چیزی از خشکی و بیحاصلی آن بیابان را در وجود خود جذب میکند؛ در عین حال، غم غربت انسان کوهنشین آنگاه که از محیطش جدا میافتد، دلیلی است بر اینکه محیط تا چه حد جزئی از وجود او شده است. نه انسان وحشی و نه انسان متمدن هیچ کدام نه به موجب سرشت فطری، بلکه به موجب فرهنگی که در آن مشارکت دارند، چنانند که هستند. ملاک نهایی کیفیت آن فرهنگ، هنرهایی است که شکوفا میشوند. چیزهایی که مستقیماً از راه کلام و دستور آموخته میشوند، در مقایسه با تأثیر هنرها ضعیف و بیاثرند. شلی اغراق نمیکرد وقتی که میگفت علم اخلاق۴ تنها «عناصری را که شعر آفریده است مرتب میکند» البته اگر مفهوم «شعر» را چنان توسعه ببخشیم که همه محصولات تجربه تخیلی را شامل شود.
سرجمع تأثیر همه رسالههای متأملانه درباره اخلاق در قیاس با تأثیر معماری، رمان، نمایش و نمایشنامه بر زندگی اهمیتی ندارد، و هنگامی مهم میشود که محصولات «فکری» گرایشهای این هنرها را صورتبندی میکنند و پایهای فکری برایشان فراهم میآورند. بررسی عقلانی «درونی» نشانهای از کنارهجستن از واقعیت است مگر اینکه آیینه نیروهای محیطی بنیادین باشد. هنرهای سیاسی و اقتصادی که میتوانند امنیت و کاردانی فراهم بیاورند، تضمینکننده حیات بشری غنی و پرمایه نیستند، مگر اینکه شکوفایی هنرهایی که رقمزننده فرهنگاند، با آنها همراه شود. کلمات امکان ثبت رویدادها را فراهم میکنند و از طریق درخواست و دستور به اعمال آتی خاص جهت میبخشند. ادبیات معنوی گذشتهای را که در تجربه حاضر اهمیت دارد میرساند و از حرکت بزرگتر آینده خبرمیدهد.
پینوشتها:
۱-artisan 2-pullman
3- Sinclair Lewis 4- moral science
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید