تولد و تحول مسیحیت / سیدمسعود رضوی - بخش اول

1397/4/24 ۰۹:۵۷

تولد و تحول مسیحیت / سیدمسعود رضوی - بخش اول

وقتی مطالعۀ متن پارسی کتاب «تاریخ مذهبی اروپا»، اثر پاتریسیا بریل را به پایان می‌رساندم، نکتۀ جالبی در فصل بیستم با عنوان «قرن بیستم؛ دوران وحدت‌گرایی» به نظرم رسید که تطابقی غریب با اوضاع ما در جهان اسلام و روابط بین‌المذاهب دارد.

 

 

 

 بازخوانی و نقد کتاب «تاریخ مذهبی اروپا»

وقتی مطالعۀ متن پارسی کتاب «تاریخ مذهبی اروپا»، اثر پاتریسیا بریل را به پایان می‌رساندم، نکتۀ جالبی در فصل بیستم با عنوان «قرن بیستم؛ دوران وحدت‌گرایی» به نظرم رسید که تطابقی غریب با اوضاع ما در جهان اسلام و روابط بین‌المذاهب دارد. بریل با اشاره به کنفرانس جهانی هیأت‌های پروتستان در ادینبورگ در پاییز سال ۱۹۱۰، نوشته است: «بسیاری از نمایندگان آفریقا و آسیا فریادشان از رسوایی ناشی از دودستگی مذهبی… بلند بود… سرانجام گزارش نهایی کنفرانس بر ضرورت تلاش برای استقرار یک کلیسای واحد در هر کشور غیرمسیحی تأکید کرد. بدین‌ترتیب کنفرانس ادینبورگ در واقع گواهی تولد نهضت وحدت مذاهب را که تلاشی برای ایجاد اتحاد بین مسیحیان بود، صادر کرد. نهضت تقریب، قرن بیستم را پشت سر گذاشت؛ اما هنوز از نتیجه دادن بازنایستاده است. این نهضت خارج از دنیای کاتولیک زاده شد. از همان قرن نوزدهم برخی جریان‌های پروتستان خواستند با ایجاد سازمان‌های بزرگ مذهبی، برای پراکندگی جهانی اعضای خود چاره‌ای بیندیشند. از آنجا که تفرقۀ مسیحیان عمدتاً از دو جنبۀ عقیدتی و عملی بود، در ادامۀ راه کنفرانس ادینبورگ، دو حرکت به نام «زندگی و کار» در سال ۱۹۲۵ و «ایمان و قانون» در سال ۱۹۲۷ ایجاد شد. در حالی که جریان نخست به راههای عینی همکاری می‌پرداخت، دومی مسائل عقیدتی را بررسی می‌کرد.» (صص۸ ـ۵۴۷)

هنگامی که این سطرها و بسیاری از جستارهای این کتاب را می‌خواندم، تطبیق و مقارنه‌ای مداوم در ذهنم شکل می‌گرفت و نوعی پندار مشابه در تاریخ مذهبی اسلام و وقایع یک سدۀ اخیر ایران و تحولات دینی آن متبادر می‌شد. از جمله این که در صدر قرن بیستم میلادی و هم‌هنگام با کنفرانس ادینبورگ، گرایش تقریب مذاهب اسلامی و فعالیت برای مقاصد جنبش تقریب در ایران و مصر و عراق هم مورد توجه قرار گرفت. بزرگانی چون علامه شرف‌الدین و شیخ شلتوت مصری، در واقع اوج این حرکت دینی و تحرک مذهبی بودند؛ اما قرن بیستم سپری شد و وحدت و تقریب همچنان آرزویی دور و بازمانده در افقهای مبهم، تحقق‌ناپذیر باقی ماند. اما چرا همیشه جنبش تقریب، به‌مثابه یک حرکت و جریان منفرد و جداگانه باحضور چند فرد شاخص و شهیر معرفی شده و هیچ‌گاه در بستر تاریخی مورد کندوکاو و توجه نبوده است؟

به نظر من، دلیلش فقدان درک تاریخ و تحلیل مستمر و تعلیل در بستر زمان است؛ کاری که اروپایی‌ها در آن تبحر و مهارتی بی‌چون و چرا دارند و حتی بسیاری از فقرات و رخدادهای تاریخ و دیانت و فرهنگ ما را نیز همان‌ها باب کرده و برای ما سرمشق نوشته‌اند. امیدوارم دانش بومی بر روش مستشرقان غلبه کند و ذهن انتقادی، چنان در میان نخبگان و پژوهشگران ما رشد کند و نهادینه شود که از این نظر، براساس نیازها و انگیزه‌های بومی و متکی به خویشتن خویش، خیزش‌های علمی و فکری را رقم زنیم.

باری، از جمله در مورد جنبش تقرب، می‌توان پرسید که نسبت آن با فکر «اتحاد اسلام» که حدود پنجاه سال متقدم بر آن دنبال می‌شد و شور و شعوری در برخی جوامع و حتی دولت‌های مسلمان برانگیخت، چه بود و به یک معنا شکست آن حرکت که سیدجمال‌ مبدع و محرک و پیشوای نامدارش محسوب می‌شد، چقدر بر نظرگاه تقریب مؤثر بوده است؟ آیا انقضا یا حتی شکست آن جریان، بخشی از علمای بزرگ شیعه را به فکر آزمودن راههای تازه و متفاوت نینداخت؟ از سوی دیگر، بر مرجعیت، بر رادیکالیسم و خشونت‌گرایی و حتی ایده‌های مبارزه در «فداییان اسلام» و نهایتا بر موضوع تشکیل حکومت و ظهور انقلاب اسلامی،‌ تأثیر داشته یا خیر؟

این پرسش‌ها و نظایر آن، در تمام فصلها و مطالب کتاب «تاریخ مذهبی اروپا» بر ذهن نگارنده چیره بود. مؤلف گاه با توضیح حقایق دردناک و بیان وضعیت و موضع مذهب در اروپا، از تأثیرپذیری و تعاملی فرادینی سخن رانده است؛ برای مثال: «رفتار کلیسای کاتولیک و پاپ پیوس دوازدهم در طول جنگ جهانی دوم، هنوز هم از موضوعات پژوهشی داغ است. واقعیت این است که کلیسای وحشت‌زده از کمونیسم، با درپیش گرفتن راه همکاری با نازی‌ها و فاشیست‌ها، نتوانست بر شرایط فایق آید. کلیساهای پروتستان نیز بهتر عمل نکردند. حتی شورای موقت کلیساهای انجیلی آلمان، به خاطر عدم مقاومت کلیساها در برابر نازیسم، در سال ۱۹۴۵ توبه‌نامه‌ای به نام «اقرارنامۀ اشتوتگارت» منتشر نمود. با این حال، تعمیم‌های شتاب‌زده درست نیست… در فضای زیر و رو شدۀ اجتماعی، فرهنگی، فکری و سیاسی پس از جنگ، کلیسای کاتولیک دیگر نمی‌توانست به مدرنیته پشت کند…» (ص۵۵۱)

این حاصل و چکیده دوهزار سال پویش و تحول در مسیحیت است و باز هم در ذهن تطبیقی ما، باید اثر ایده‌های چپ بر نهضت‌های مذهبی و ظهور نظرگاه‌های سوسیالیستی و جنبش‌های متعدد کمونیستی را بر تحول‌خواهان و نوگرایان و عدالت‌طلبان مذهبی مورد بازنگری قرار دهیم و بنای تازه‌ای از تاریخ مذهبی در جهان اسلام، خاصه در ایران که قلب تپنده این جهان پرماجرا و سرشار از فرهنگ و جنگ تحول و گسترش و برخورد بوده، عرضه کنیم و در حقیقت به نوسازی در فهم تاریخی مذهب بپردازیم.

پاتریسیا بریل در «تاریخ مذهبی اروپا» در حقیقت فراز و فرود مسیحیت را بررسی کرده است. او به‌زیبایی و درستی بر این واقعیت تأکید ورزیده که: «هر عصر و دوره‌ای در آن مرد ناصری [حضرت عیسی(ع)] آینه‌ای از خود را یافت، چنان که گویا زندگی و دعوت این مرد تا ابد مومی در زیر انگشتان چابک تاریخ خواهد بود. در سال ۱۹۰۶، آلبرت شوایترز پس از سیری در مطالعه دو قرن تحقیقات درباره این شخصیت خارق‌العاده، چنین اظهارنظر می‌کند: «نه تنها اعصار مختلف خود را در وجود عیسی بازشناختند، بلکه هر عصری طبق خصوصیات خود، او را از نو خلق کرد.» (مقدمه نویسنده، ص۹)

سرگذشت مسیحیت در تاریخ، سرگذشتی غریب و پرماجراست و با آنچه ما به عنوان تاریخچه سنتی این دین و آبای آن در ذهن داریم، به‌کلی متفاوت است. از تولد عیسی‌مسیح(ع) در ناصره تا آغاز گسترش نهضت مسیحیان در نیمه دوم قرن اول میلادی که زمامداران رم، به‌ویژه نرون با ددمنشی و آزار فراوان، شکنجه و قتل عامشان کرد، وقایع کهن و صدر اول مسیحی رخ داده و کمابیش درآمیخته با تناقضات و قصص و اختلاف نظرهای روایی ثبت شده است. در همان روزگاران بود که شورش یهودیان بر ضد رومیان، راه نفس و احیا برای پیروان آیین جدید پیدا شد. در سال ۷۰م معبد اورشلیم ویران شد و آن شهر سقوط کرد و اندکی بعد، ظاهراً اناجیل چهارگانه طی بیست سال به دست چهار شخصیت بزرگ از حواریان و مؤمنان آگاه به مسیحیت و زندگی حضرت عیسی(ع) نوشته شد؛ چهار روایتی که بعدها نص بنیادین و متون مقدس شریعت عیسوی قلمداد شد.

نهضت و آیین مسیحیت، به مانند اغلب ادیان، نهادینه شد و با ظهور کلیسا و دستگاه رسمی، سلسله مراتب خاص خود را یافت. کشیشان، اسقفان و سلطنت پاپ به‌تدریج پا گرفت و اولوهیت زمینی رهبانان و روحانیان مسیحی را در اقصی نقاط عالم گسترش داد. پایه‌های این رخداد در قرن دوم میلادی استوار شد. زمانی که انجیل‌ها و نصوص متعدد، موجب اختلاف تفسیر و تعارضات فراوان و مانع تمرکز از اقتدارات شریعت نوین می‌شد. طبعاً بسیاری از ایده‌های متفاوت، با عنوان بدعت و شرک سرکوب شد و راه برای استقرار نهادهای وابسته به کلیسا هموار گردید. دفاعیه‌نامه‌ها و مقابله کلامی با بدعت‌ها، سرانجام به کشمکش‌های بزرگی انجامید که انجیل‌های چهارگانه، رسایل پولُس، مکتوب و مکاشفه یوحنا و اعمال رسولان را برتری بخشید و به مثابه متون مرسوم و قانونی ویرایش و یکدست و رایج شد؛ اما این طریقت به‌سادگی به نتیجه نرسید؛ زیرا قدرت بزرگ گنوسیسم و مانویت و حتی متکلمان متأخر یهودی، موانع بزرگی در این راه محسوب می‌شد.

مسیحیت در قرن چهارم، فاتح حکومت شد و نخستین شریعت بزرگ بود که یگانگی دین و حکومت را ممکن و متحقق کرد. البته رهبانان و روحانیون و آبای مذاهب همواره جایگاه رفیعی در کنار سریر حکومت‌ها داشتند، اما روحانیت نصارا، توانست ملکوت مقتدر زمینی برپا کند و این انقلابی بزرگ در تاریخ سیاست و شریعت محسوب می‌شد. این جریان، یعنی درآمیختن قدرت سیاسی و نظامی به عبودیت مسیحی، تا پایان قرن ششم، بخشهای مهمی از جهان متمدن را تسخیر کرده و از رم تا اورشلیم، کلان‌شهرهای قسطنطنیه، اسکندریه و انطاکیه را همچون مراکز اقتدارات مسیحی تحت اختیار گرفته بود. می‌توان به‌راحتی دانست که چه قدرتی در اختیار پاپها بود، هنگامی که ملوک‌الطوایفی اروپایی، یکسره تحت انقیاد پدران واتیکان قرار داشت.

 

ظهور اسلام

وقتی قرن هفتم فرا رسید، صدای رقیبی تازه‌نفس از سرزمین‌های شرقی و خاورمیانه برخاست که با تمام تهدیدها و رقبای چهار قرن قدرت‌ستایی و قدرت‌نمایی مسیحیت متفاوت بود. ظهور اسلام، حادثه بزرگ تمام دوران‌ها در چالش با مسیحیت و استقرار و اقتدار و تقدس تمرکزیافته آن بود. خلاصه کلام آن بود که «پیامبر جوانی به نام محمد(ص) به مدینه پناه برد و با ابلاغ وحی که از جانب خداوند دریافت کرده بود و اعلام جهانی بودن دینی که از همان منبع وحیانی برمی‌خاست، موفق شد اعراب را از نظر سیاسی و مذهبی متحد سازد. دوازده سال بعد، اعراب راهی فتح گیتی شدند. آنان پس از تصرف شام، به فلسطین تاختند… سپس نوبت به بین‌النهرین، ارمنستان و مصر رسید که به دستشان بیفتد. در پایان این یورش‌‌ها،‌ جغرافیای سیاسی و مذهبی جدیدی ایجاد شد … شهرهای پاتریارکی [ملوک‌الطوایفی در تقسیمات اروپایی آن روزگار] اسکندریه، اورشلیم و انطاکیه از آن پس در قلمرو اسلام افتادند و از قسطنطنیه جدا شدند…» (ص۱۷۲)

در همین حال، شکاف‌های دیگری همچون رقابت رُم و قسطنطنیه، و جنگ با اسلاو‌‌ها و منازعات کلامی درونی نیز با شدت ادامه داشت. یک نمونۀ آن، تقدیس شمایل و تصاویر مریم و عیسی و قدّیسان براساس روایات اناجیل و مخالفان این تصویرها بود که در قرن هشتم به موضوع جنجال‌برانگیز شمایل‌شکنی، طی بیش از یک قرن از ۷۲۶ تا ۸۴۳م شاخ و برگ پیدا کرد.»(ص۱۹۲)

ظهور شارلمانی، نقطه عطفی در تاریخ مسیحیت، اروپا و کل جهان بود. اصلاحات فرهنگی در مسیحیت غربی به دستور و پشتیبانی وی آغاز شد. متون لاتین ویراسته و خط اصلاح شد و بسیاری از منابع کهن به‌دقت بازبینی و احیا شد. شیوه‌های افراطی روحانی و رهبانی متعادل و نوعی عرفی‌سازی و فکر جدید پدید آمد. این دوره از تاریخ اروپا و مسیحیت که به «عصر کارونژی» معروف است، سرآغاز تحولات قرون وسطاست،‌ هرچند که همین اصلاحات، از جنبه دیگری موجب افزایش شکاف میان کلیسای رُم و کلیسای شرق در قسطنطنیه شد. شارلمانی در اوایل قرن نهم، سال ۸۱۴م درگذشت.

پس از مرگ او، ارتدکس‌‌ها موفقیت‌هایی یافتند و مسیحیت دچار تکانه‌های درونی عظیمی شد. این شکاف‌‌ها و تضادها، مسیحیت را هم به لحاظ فرهنگی و هم در اقتدارات عینی و سیاسی، دچار انحطاط کرد. کشیشان به اسفل افکار و رفتار گرفتار آمدند و مورخان معتقدند: «قرن دهم سیاه‌ترین قرنی بود که دستگاه پاپ به خود دید.» (ص۲۲۶) افراط و تفریط‌‌ها و فساد اسقفان و پاپ‌‌ها، به‌ویژه پاپ ‌جوان ژان دوازدهم که در سال ۹۵۴م منصوب شد، و بالاخره هم‌پیمانی پاپ با ژرمن‌‌ها در مقابل فرمانروایان ایتالیایی، بحران‌های متعددی در جهان مسیحی پدید آورد. برخی جریان‌های زهدگرا و جریان‌های اصلاح‌گرا نیز در همین زمان، به‌ویژه اواخر قرن دهم پا به تاریخ مسیحیت نهاد.

در این اوضاع و احوال، پاپ گرگوار هفتم، با قدرت بی‌سابقه‌ای که در شورای رم به دست آورد (سال ۱۰۷۴م)، شروع به تهذیب و اصلاح دستگاه‌های کلیسایی از قید فساد مالی و اخلاقی کرد. هر منصبی که با پرداخت پول به چنگ آمده بود، ملغی شد و حتی کوشید تا روحانیتی منضبط و مستقل از اربابان سیاسی، براساس شریعت‌ تربیت کند که مستقیماً و مطلقاً از پاپ تبعیت کنند. لئون نهم و نیکولای دوم، پاپهای جانشین گرگوار نیز همان اصلاحات را دنبال کردند و انتخاب پاپ را از سلاطین ژرمن و ایتالیایی سلب کرده، به درون کلیسا و شورای کاردینال‌‌ها سپردند.

 

جنگ صلیبی

این اصلاحات به رهبانیت و روحانیت مسیحی اعتبار و به کلیسا و دستگاه پاپی اقتداری تازه و گسترده بخشید؛ اما انگیزه‌های نظامی و فکر فتوحات مقدس، علیه ترکان مسلمانان در بیت‌المقدس، هیجان و وسوسه‌ای در دستگاه پاپی و افکار عمومی مسیحیت برمی‌انگیخت. اوج این تقاضا و هیجان با «جهاد مقدس»، فرمان پاپ اوربن دوم در شورای کلرمون بود. جنگ صلیبی و هجوم به قدس شریف، به‌تدریج مبدل شد به آرمانی برای شوالیه‌های خشن و جنگ‌طلب از یک‌سو، و مردمان ساده‌دل و مؤمنان فقیر که عتبات مقدسه برایشان محل التجا و عبادت بود، از سوی دیگر. از این پس خشونت مقدس و کشتار و فتوحات، به رسمی نامبارک در مسیحیت بدل شد.

وقایع این دوران، تنوع و مباحث درونی مسیحیت، پیداشدن فرقه‌های عرفانی و رهبانی تازه، نقدهای متفاوت به کلیسا و کشیشان، برانگیختن عقاید و ایده‌های تازه و آ‌شنایی با جهان فکری مسلمانان پس از جنگهای صلیبی، موجب تحولات بزرگی در قرون وسطی شد. در قرن سیزدهم، مسیحیت سه جریان مهم رسمی، فکری و معنوی را به خود دید: نخست فرارفتن و تقدیس ماوراء‌الطبیعی پاپ و رسیدن دستگاه او به بالاترین حد قدرت و قدیسیّت در میان مردم و حاکمان ممالک متبوعه؛ دوم پیدایش حکمت عقلی مسیحی و باززایی و پیرایش نظام ارسطویی در دل کلام مسیحی به همت توماس آکوینی و آلبرت کبیر؛ و سوم آغاز رهبانیت عرفانی و فقر معنوی پیروان فرانسیس آسیزی و دومینینک مقدس که «فرانسیسکن‌‌»ها و «دومینیکن»‌‌ها خوانده می‌شدند. با این حال و به‌رغم شکوفایی دانشگاه و اندیشه‌های مَدرسی که الهیات مسیحی را جان تازه‌ای بخشیده بود، برخورد با مغولان و ادامه جنگهای صلیبی و سرانجام نبردهایی که به بازپس‌گیری قسطنطنیه بر دست یونانیان صورت گرفت، فضای ملتهب و بحران‌های عمیقی در جهان مسیحی به وجود آورد.

مسیحیت غربی به‌آرامی رو به افول نهاد و اروپا که از حیث ثروت و جمعیت در حال پوست‌اندازی بود، زمینه اصلاحات و رنسانس را در درون خود آماده کرد. ادبیات و نقدهای تاریخی و کلامی و تضاد میان پادشاهان فرانسوی با پاپها، وضعیت قرون وسطی را که با طاعون‌ها و جنگهای بومی و داخلی مرتب دست به گریبان بود، صعب‌تر و دشوارتر کرد. فرهنگ تازه‌ای در ایتالیا و آلمان و سپس فرانسه آغاز شده بود، ابتدا ادبیات که دانته اوج آن محسوب می‌شد و به موازات آن، الهیات عرفانی آلمانی‌ها به اندیشه مایستر اکهارت و دیگر علمای معنوی، زمینه‌سازی فرهنگ نوینی بود.

به لحاظ سیاسی، ژئوپولتیک اروپایی، به سوی قدرت و شکوه اسپانیا ـ پرتغال تمایل یافت. آراگون پادشاه اسپانیا و ملکه ایزابل، قدرت فراوان و ثروت بسیار گرد آوردند و در دربار باشکوهشان، ناوگان دریایی و تجاری قدرتمندی حضور داشت که به گسترش مستعمرات و کشف بلاد تازه مبادرت می‌کرد. راههای نوین دریایی جستجو می‌شد و کشف آمریکا توسط کریستف کلمب، جان تازه‌ای به ثروت و قدرت آنان بخشید. ثروت و قدرت و کشفها و اختراعات متعدد، جهان اروپاییان را به سوی تعالی و تحولات عظیم سوق می‌داد. نجوم و ریاضیات و علوم دیگر متحول و متکامل می‌شد. اختراع دستگاه چاپ و گسترش نظام دانشگاهی، سامان‌دهی علمی و فلسفی و فرهنگی را مقتدرتر می‌کرد. بر چنین بستری، مارتین لوتر ـ پیشوای بزرگ اصلاح دینی و بنیانگذار آیین پروتستان ـ ظهور کرد.

 

جنبش اعتراض مذهبی

ماجرای لوتر، داستان اصلاح و برخورد با تعصب و قرنها اندیشیدن و مبارزه با اندیشیدن و وحدت و تنوع در اندیشه و تعصب در ایمان و کیفیت‌های تفسیرگیتی و ماورای آن است. تاریخ تباهی مسیحیت و ظهور لوتر به عنوان نقطه اوج و اتکای جنبش اصلاح دینی، از مهمترین و عبرت‌آموزترین فقرات تاریخ ادیان جهان است. مارتین لوتر در ۳۱ اکتبر ۱۵۱۷، جنبش اصلاح دینی را با بیش از نود پرسش بنیان‌برانداز که بر دروازه کلیسای کاتولیک و دستگاه پاپی نصب کرد، آغاز نمود. پیش از او صدهاهزار انسان توسط سازمان مخوف تفتیش عقاید و تکفیر خردمندان به هیزم‌های آتش و طناب‌های دار و وسایل عجیب شکنجه و تباهی، نابود شده بودند. به‌ویژه فروش آمرزش‌نامه‌ها و غارت مردم فقیر که رستگاری را می‌خریدند و دار و ندار خود را به صندوق‌های صدقه و تجارتخانه‌های اخروی می‌دادند تا از عداب دوزخ برهند و تکه‌ای از بهشت جاودان را نصیب خود سازند!

لوتر قصد تأسیس جریان یا فرقه‌ای ممتاز از کاتولیسیسم و جریان اصلی کلیسا نداشت؛ اما درگیری با نظام رسمی پاپی، شامل کلیسا و منافع و عقاید و مرسومات آن، مشاجرات و جدلهای بزرگی را برانگیخت و در نهایت، ‌لوتر نظریه «رستگاری از طریق ایمان» را عرضه کرد و این که: «برای مسیحیان فقط نص کتاب اعتبار دارد و پاپ هیچ‌گونه عصمتی ندارد…» لوتر نظریه «همه‌کشیشی» را پرورش داد؛ نظریه‌ای که عموم مؤمنان را دعوت می‌کرد تا با الهام الهی، خود مفسر انجیل شوند.» (ص۴۰۱) مهمتر از آن، لوتر با ترجمه کتاب مقدس به زبان آلمانی، هم آلمانی کلاسیک را تقویت کرد، هم موجب فهم تازه و وسیعی از مفاهیم کتاب مقدس شد. او با حمایت برخی شاهزادگان آلمان در برابر تهدید پاپ و شارل کن، نهضت اعتراض یا همان پروتستان را به ثمر رساند و سرانجام در میانه قرن شانزدهم، تفکیک مذهبی و عقاید پروتستان‌ها در آلمان به رسمیت شناخته شد.

چاپ کتاب‌ها و اصول عقاید لوتری و انتشار کتاب مقدس در کنار گسترش آثار اراسموس و دیگر منتقدان خرافه و تعصب و نظام ستم مذهبی که در سلسله مراتب پاپی و کاتولیسیسم مندرج بود، جهان مسیحی را زیر و رو کرد. این جریان در پیوند با کالون و پیروان او، از یک سو به تنشها و کشتارهای خونین بدل شده و از طرف دیگر شکوفایی عظیمی در اصلاح فکر دینی ایجاد کرد و چنان قدرتی یافت که سرانجام «پاپ تصمیم گرفت یک شورای اصلاحی را به شهر ترانست فرا بخواند، شورایی که بهترین ثمرات خود را در قرن هفدهم به بار دارد. (ص۴۰۳) ثمرات اصلاحات که بر خون و کتاب استوار شده بود و کشتارهای سن‌بارتلمی که در یادها ماند، واتیکان را به تحرک واداشت.

در قرن شانزدهم پاپ پولس سوم، تصمیم گرفت شورای جامع کلیسا را در منطقه‌ای به نام «ترانت» فرا بخواند. شورایی بسیار مفصل که از ۱۵۴۵ کارش را آغاز کرد و در ۱۵۶۳ برنامه‌های خود را ارائه داد. «در هیچ برهه‌های از تاریخ کلیسا، هیچ شورایی برنامه‌ای تا این حد جامع، هم در امور انضباطی و هم آیینی برعهده نگرفته بود. در همه زمینه‌ها اصلاحاتی به تصویب رسید؛ اصولی عقیدتی با دقت تعریف شد و تأملات عمیق کلامی در مسئله نجات و رستگاری صورت گرفت، با این حال، شورای ترانت، گسستی با گذشته ایجاد نکرد.» (ص۴۳۹) این اصلاحات به‌تدریج تمام عرصه‌های زندگی کشیشی، نظام کلیسایی و افکار و عقاید کشیشان را در بر گرفت. حتی فرقه‌های عرفانی و رهبانی هم درگیر اصلاحات شدند. فرانسیکن‌ها، پیروان ترزا آویلایی در فرقه کرملی، یسوعی‌ها، کاپوسین‌ها و حتی صومعه‌های راهبه‌ها که از محافظه‌کارترین عناصر کلیسا و دستگاه مسیحیت بودند، درگیر تغییر و تحول اصلاحی شدند، الهیات مسیحی جان تازه‌ای گرفت و مفاهیم قدسی و موازین قدیسین زیر و رو شد.

 

فلسفه روشنگری

در قرن هفدهم نظام سیاسی سلطنتی فرانسه از یک سو، انگلستان از سوی دیگر و سرانجام ظهور آمریکا به مثابه کشوری تازه و قاره‌ای بزرگ که به جهان می‌پیوست، سرنوشت مسیحیت را وارد شکل‌بندی مجددی کرد. مبارزه خشونت‌بار علیه پروتستان‌ها در فرانسه به‌ویژه در عهد لویی چهاردهم، و ورود پیوریتن‌‌ها یا پاکدینان که مسیحیان متعصب انگلیسی بودند به آمریکا،‌ سپس پیوستن کواکرها بدانان، جنبش عظیمی در انگلیس و آمریکا به وجود آورد. این جنبش‌ها تحت تأثیر اصلاحات پروتستانی شکل گرفته بود؛ اما آثار متفاوتی در جهان نو ایجاد کرد.

اروپای استعمارگر و ثروتمند،‌ پس از نهضت‌های قرن ۱۶ و ۱۷، و کشف آمریکای تازه‌نفس، وارد قرن انقلاب‌ها و تحولات عظیم انسانی شد. ویژگی این عصر، ابتدا فردگرایی و سپس پیشرفت علم و صنعت و شتاب حیرت‌انگیز در تولید ثروت بود. روشنگری، آغاز این دوران محسوب می‌شود. خلاصه کلام این که: «فلسفه روشنگری، تقدم خرد بر ایمان را تصدق کرد. مسیحیت به اصول اخلاقی خود محدود شد و وحی مورد انکار قرار گرفت. این عرفی‌سازی اندیشه، مسیحیت‌زدایی فراگیری را در پی داشت که در پایان قرن هجدهم البته از رمق افتاد.» (ص۴۸۱)

خردگرایی در عصر روشنگری، امواج بی‌مهار پرسش و نقد را با خود همراه کرد. فلسفه دگرگون شد و زبان‌های فرانسه، آلمانی، ایتالیایی و انگلیسی در ادبیات و حکمت و دیگر وجوه اوج گرفتند. ولتر، ‌روسو، دکارت، دیدرو و دولامتری در فرانسه، باروخ اسپینوزای هلندی، شاتوبریان انگلیسی و بسیاری دیگر از نامداران عرصه ادب و فلسفه و فرهنگ، جریان عظیم روشنگری را سامان دارند و به ثمر رساندند. چهره جهان، به‌خصوص اروپا از بنیاد دگرگون شد و زمینه انقلاب‌های بزرگ فراهم می‌شد.

ضربات و آثار جنبش روشنگری، تنها منحصر به اروپا و مسیحیت نبود؛ جهان در زیر پتک و ضربات و پرسش‌های بنیان‌فکن داشت پوست می‌انداخت. در یک کلام، تاریخ جهان، تاریخ اندیشه و تاریخ ایمان و ادیان در حال دگرگونی اساسی بود و دیگر هیچ گاه مانند اعصار کهن یا مَدْرسی یا کلاسیک، یقین و قطعیت نمی‌توانست از ایمان و روح بشر حفاظت کند. اضطراب حاصل خردگرایی بود و گویی فرزندان آدم، میوه گناه‌آلودشان عقل بوده که نباید بدان نزدیک می‌شدند!

این مضمون در آثار ادبی و حکمی عصر روشنگری و پس از آن مرتب تکرار می‌شد و نوعی ثنویت دکارتی روح ـ ‌جسمر روان ـ تنر ایمان ـ زندگیر حقیقت ـ واقعیت و… در حال جابجایی بود یا واسطه‌ها و انضمامات دیگری در حال تفسیر و تعبیر دوتکه‌های مزبور بود.

سیاست‌ و بازار استعماری بزرگی که از قرن ۱۶ به بعد ایجاد شده بود، ‌تفرقه و جنگهای زیادی را در دل داشت. ناپلئون بناپارت و انقلاب کبیر فرانسه از یک سو، و ظهور آرمان‌گرایان مساوات‌طلب، از سوسیالیست‌های تخیلی تا مارکس و مارکسیت‌ها و کمونیست‌های ارتودوکس در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، جملگی زادة افکار و پرسش‌های عصر روشنگری بودند. ناخداگرایی در وجوه متفاوت و متنوعی در واکنش به مسیحیت‌ و کلیسای کاتولیک و پروتستان و ارتودوکس و حتی شعب بومی این مذهب، از گوشه و کنار اروپا و جهان سر بر می‌آورد. ساینتیست‌ها و لائیک‌ها بر مدار داروینیسم و ژنتیک گرگور مندل و فیزیک جدید، تفسیر قدرتمندی از جهان بر مدار عقل و علم بشری مطرح می‌دادند و سرعت اختراعات و گسترش صنایع، ‌افق جهان و مناسبات انسان و سیطره وی بر منابع زمین و دریا و آسمان را به‌کلی دستخوش باژگونی نمود. این موضوعات و مسائل، زودتر از آنچه باید،‌ به تقابل با کلیسا کشید و برای مردان خدا، دوره‌ای سخت و وحشت‌زا پدید آورد.

فرانسه مهد اعتراضات به نهادهای کاتولیکی و کلیسایی بود و قرن هجدهم هر چه رو به پایان می‌نهاد، افراطی‌تر می‌شد. با وقوع انقلاب فرانسه، روحانیت کلیساهای فرانسوی نیز امتیازات و دارایی‌های خود را به مردم وانهاد. تالیران ـ اسقف نامدار شهر اوتن ـ پیشنهاد مصادره اموال کلیسا برای عموم مردم را مطرح کرد و دارایی‌های آن به روستاییان و خرده‌پایان شهرها فروخته شد؛ اما اینها کافی نبود. خشم و انتقامی خونین در راه بود:

«به‌تدریج نفرت از مذهب کاتولیک به خشونت‌های خونبار کشیده شد. مردان کلیسا مقتول یا تبعید شدند؛ بناهای مذهبی تخریب گردید. طی حکومت ترور یا وحشت (LaTerreur)، کیش خرد در کلیسای نتردام پارس به راه افتاد. پیروزی‌های ارتش انقلاب، مسیحیت‌زدایی را به کل اروپای غربی صادر کرد. در این طوفان، پاپ سرزمین‌ها و دارایی‌هایش را از دست داد…» (ص۴۸۳)

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: