حكمتِ حكایت / سید مسعود رضوی

1395/10/20 ۰۹:۰۶

حكمتِ حكایت / سید مسعود رضوی

در شماره‌های گذشته، بحثی درباره ماهیت و سیرتطوّر «مقامه» داشتیم. مقامه‌نویسی چندان مورد پسند و مطبوع ذوق ایرانیان نبود. آن نوع ادبی كه پارسی‌زبانان را خوش می‌آمد و محبوب ادیبان و خوانندگان آثار ادبی بود، «حكایت» نام داشت و قرن‌ها در عرصه نثر زیبای پارسی سلطنت می‌كرد.

بحثی در سوابق، تعاریف و انواع حكایت در ادب پارسی

 

بازخوانی بخش اول

در شماره‌های گذشته، بحثی درباره ماهیت و سیرتطوّر «مقامه» داشتیم. مقامه‌نویسی چندان مورد پسند و مطبوع ذوق ایرانیان نبود. آن نوع ادبی كه پارسی‌زبانان را خوش می‌آمد و محبوب ادیبان و خوانندگان آثار ادبی بود، «حكایت» نام داشت و قرن‌ها در عرصه نثر زیبای پارسی سلطنت می‌كرد. اما حكایت به درستی شناخته نشده و ابعاد و جنبه‌های فنّی و شاخه‌های متنوع آن نیازمند بحث و بررسی است. در این نوبت از بازخوانی و شماره‌های آینده، نخست مباحثی تاریخی و نظری در باب حكایت خواهیم داشت و پس از فراغت از این بحث، مهم‌ترین آثار حكایی را در شاخه‌های گوناگون معرفی می‌كنیم و درباره‌ خصوصیات هر یك، بحثی مختصر خواهیم داشت.

***

در بحث پیشین، دیدیم كه مقامه چگونه وارد ادب پارسی شد و ایرانیان، تحت تأثیر ادبیات عربی، در این فن وارد شدند. اما مقامه گسترش نیافت و جز در تقلیدها و تفنّن‌های ادیبانه و محدود، دوام نیاورد. در عوض داستان‌های عامیانه روایی، به مانند سمك عیار با زبانی ساده و بیانی مناسب برای نقّالی و خودنمایی قصه‌گویان، سخت محبوب شد. نوع دیگر، قصص حماسی و پهلوانی بود كه در زیر مجموعه ادب شعوبی و استقلال‌گرای ایرانی، یاد كردِ مفاخر نیاكان و عظمتِ میهن را دنبال می‌كرد. سومین گونه، قصص منظوم عاشقانه بود كه در چند شاخه‌ جداگانه دنبال می‌شد. مهم‌ترین دستاورد ادب حماسی و پهلوانی، شاهكارِ بی‌مانند و افتخار فرهنگ ایران، شاهنامه استاد توس است، اما در زمینه قصص منظوم عاشقانه، باید از وامق و عذرا و ویس و رامین، ورقه و گلشاه، یوسف و زلیخا، به مثابه پیش آیندهای این‌گونه نام ببریم. ولی در قلب شاهنامه، افسانه‌های عاشقانه‌ بسیار زیبا و مهمّی وجود داشت كه در بسیاری از تلمیحات یا نظیره‌ها در ادب پارسی متأخر، بدان ارجاع می‌شد. از جمله داستان زال و رودابه، بیژن و منیژه، رستم و تهمینه، سهراب و گردآفرید، سیاوش و سودابه از یك سو، و سیاوش و فرنگیس از سوی دیگر و...

با این سرمایه و پیشینه‌ غنی، ظهور نابغه‌ای همچون حكیم نظامی گنجوی به هیچ وجه غیر منتظره نبود. این شاعر نگارگر كه با وسواسی غریب، مینیاتورهای شاعرانه خود را به رشته نظم كشیده و جزئیات حیرت انگیزی را در قالب روایات غنایی و عشقی پدید آورده است، در خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، اسکندرنامه و سایر داستان‌هایش در پنج گانه شاعرانه عظیمی كه خلق كرده، این نوع ادبی را وارد فضای متعالی و غریبی ساخته كه تا آن زمان سابقه‌ نداشته است.

ما مدارك تاریخی قابل اطمینانی در دست داریم كه نشان می‌دهد همه این آثار، از سمك عیار  و شاهنامه تا منظومه‌های عاشقانه، در جمع‌ها و اجتماعات، توسط باسوادان و قصّه‌گویان نقّالی می‌شده است. حتی برخی آثار تاریخی و مذهبی مثل ابومسلم نامه و علی‌نامه‌ها نیز مورد توجه عموم، و متنِ نقالی و ذكرِ عمومی برای قُصّاص و سخنوران محسوب می‌شده است. اما ایرانیان برخلاف اعراب، هیچ تمایلی به ذكر و بیان عمومی «مقامه»‌ها نشان ندادند. دنبال هم نكردند. حتی می‌توان از فرم خاص و صورت بندی‌های مصنوع و متفنّن در این نوع ادبی عبور كرد و درباره قهرمان (یا ضد قهرمان) مقامه‌ها نیز داوری نمود. زیرا ایرانیان،‌ نه تنها علاقه‌ای به این قهرمانان ریاكار و ناجوانمرد و زبان باز نداشتند، بلكه چنین موجودی را اصلاً خوش نمی‌داشتند و كراهت خود را نیز پنهان نمی‌كردند. برعكس، قهرمانان «مقامه»‌ها، از نظر مخاطبانِ عرب، مردانی شگفت‌انگیز و همه فن حریف بودند. سوپرمن‌هایی كه اهل ادب و فرهنگ هستند و بِلااعتقاد به دین و اخلاق، در پی مال و منال و ارضای شهوات... پس هر لباسی بر تن می‌کنند، وارد هر جمع و جایی می‌شوند و كسوت لازم را برای ریب و فریب می‌پوشند یا می‌گشایند. آخرسر، باز هم مطرود و تنهایند و  درپی دام و درم به سفرِ خود ادامه می دهند.

در مقابل این شخصیت‌ها، عیاران قرار دارند. آنان قراردادهای اخلاقی و جوانمردانه را پذیرفته‌اند و اگر شغلشان رهزنی و نبرد و دزدی از ثروتمندان است، اما خواسته و مال را بذل فقرا و دوستان هم می‌كنند. در واقع دستیابی به پول و مال و بسط ثروت، هدف اصلی و حتی فرعی‌شان نیست. بلكه تنها در پی نوعی عدالت و انصافِ عامیانه‌اند كه از نزدیك‌ترین مسیر و به ساده‌ترین شكل محقّق می‌شود. عیاران، جوانمردند و حتی برای دزدی اصولی دارند، خون ناحق نمی‌ریزند، از كذب و دروغ نابجا می‌پرهیزند، به ناموس و حریم شخصی افراد وارد نمی‌شوند، و جان و مال بیماران و ضعیفان را پاس می‌دارند. اگر نمك كسی را بخورند محال است نمكدان بشكنند. گاهی جان بر سر این اصول و این امور می‌گذارند.

از این منظر، قهرمانان مقامه‌ها، شبیه نمونه فرنگی آن در دكامرون و ژیل‌بلاس و نظیره ایرانی معروفش: حاجی بابای اصفهانی هستند، اما بیش از همه این ها، عیاران شبیه رابین‌هود و دلاوران رهایی بخشی هستند که بسیار محبوب عامّه‌اند. این تفاوتِ پسندها، در گرایشات ادبی و فرهنگی اثرگذار بوده است. ریشه‌هایش در اسطوره‌ها ، تاریخ و فرهنگ ملت‌ها نهفته است. درك این ریشه‌ها البته نیازمند پژوهش و مطالعه بسیاراست، همچنان که فهم نتایج و اثراتی كه برآثار و گونه‌های ادبی هر ملت نهاده، نیز دامنه ای بس دراز دارد و بسیار ژرف و دشوار است.

 

مقامِ سخن

قبل از آن‌كه به بحث درباره‌ انواعِ ادبی مورد نظر بپردازیم، بد نیست به نكته‌ای توجه كنیم؛ تفاوتِ دیدگاه‌های اقوام و ملّت‌ها به زبان و ادبیات، موضوع مهمی است و تفاوت نگاه و علاقه هر ملّت به انواع خاصی از سخن و ادب، و نیز كیفیتِ ویژه‌ای از محتوای اثر ادبی، بیانگر روحیات و حتی تاریخ یك ملّت است. مثلاً ماجراهای رخ داده در یك داستان، نتایج و پایان‌ بندی آن، شخصیت‌پردازی قهرمانان قصه، مضمون اخلاقی یا اجتماعی آن، اندرزها و عبرت‌های آن و... در مجموع می‌تواند به شناخت روح ملّی و منزلت اخلاقی و تحولاتِ تاریخی تشریك مساعی نماید.

این‌ها همه در درون ساختار زبان محقّق می‌شود. ایرانیان به این ساختار زبانی «سخن» می‌گویند كه معنایی فراتر از «زبان» و متمایز از «ادبیات» دارد، اما در پیوندی گسترده و بسیار پیچیده با زبان و ادبیات، موجودیت یافته است.

سخن، كیفیت بارزی از كلمه‌ها، تركیب‌ها و جمله‌هاست، به نحوی كه اعتبار ادبی و فخامت داشته و حامل ارزش‌هایی متمایز از زبان روزمرّه و ارتباطی باشد. به همین دلیل، «سخن سنجی» معادل نقد ادبی و شناخت فنّی متون در نظر گرفته شده است. حكیم فردوسی، با توجه به همین دقایق، سخن را در مرتبه‌ای بالاتر و والاتر از حرف و كلام و شنید و گفتار قرار داده و حتی شرایطی از برای آن بیان فرموده است:

 

سخـن مانــد از تـو همـی یادگـار     سخـن را چنیـن خـوار مایه مدار

گهر بی‌هنر، خوار و زار است و سست      بـه فرهنـگ باشـد روان تنـدرست

زنیكو سخن، به، چه انـدر جهـان     بـر او آفریـن از كهـان و مهـان

 

فردوسی سخن را برابر با ادب و بیانِ مطلوبِ اهلِ فرهنگ و فرهیختگان می‌داند. بر این اساس، شعر هم گونه‌ای از سخن است و از زیرمجموعه‌های آن؛ یکی شاعر است و «سخن‌سرا»، و دیگری ادیب است که «سخن دان» نام گرفته و خطیب هم «سخنوَر» نامیده می شود. سخن در مجموعه‌ای از تركیبات، جانِ فرهنگ است و وجدانِ جامعه فرهنگی را نمایندگی می‌كند: سخن گویی، سخنوری، سخن‌دانی، سخن‌رانی، سخن‌سنجی، سخن‌سرایی، سخن آرایی و حتی سخن‌چینی كه در معنای نمّامی و تظاهر به سخن خوب از جانب نابخردان و بی‌فرهنگان است. حكیم فردوسی، با دقتی شگفت‌انگیز، شرایط سخن، ارتباط آن با اندیشه و روان، و بد و خوب آن را در این بیت‌ها روشن كرده است:

 

سخن، چون برابر شـود با خـرد    روان سـراینــده رامــــش بــرد

كسی را كه اندیشه ناخوش بـود    بـدان ناخوشی، روی او كش بود

همـی خویشتـن را چلیپـا كنـد   به پیــش خردمنــد رســـوا كنـد

ولیكن نبیند كس آهوی خویـش   تو را روشن آید همی خوی خویش

چو دانا پسندد، پسندیـده گشـت     بجـوی تو در آب چون دیـده گـشت

تو چندان كه باشی سخن گوی بـاش         خـردمنـد بـاش و جهـان جــوی بـاش

چـو رفتـی سروكـار بـا ایـزدسـت         اگـر نیـك بـاشـدت كـار، ار بــد اسـت

 

 

واقعیت و خیال، افسانه و روایت

پیش از آن‌ كه به بحث درباره «حكایت» بپردازیم، لازم است از جوانب مختلفی به این‌گونه فراگیرِ ادبی بنگریم و گستره وسیع حكایات در طول سده های متمادی، موجب ساده‌انگاری در تعریف و تشخیص آن نشود. حكایت، به هرحال گونه‌ای روایت و در زمره قصه‌هاست؛ قصه‌هایی كه می‌تواند نتایج عبرت‌آموز و اخلاقی یا اجتماعی و انسانی هم داشته باشد یا صرفاً جهت سرگرمی و مزاح و برانگیختن حسّ شگفتی در خوانندگان طرّاحی شده باشد.

محتوای حكایت‌ها، می‌تواند از هر مادّه عقلی، تاریخی، خیالی یا روایی ساخته و پرداخته شود. درون مایه و مضمون حكایت‌ها، برای نیاكان ما از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است. این امر، نتیجه جهان‌بینی و هستی‌شناسی قدما بوده و از جهت اهداف زندگی، در پی جاودانگی، بر بستری از انگاره‌های نیكی روان می‌شده است. مفهوم «خیر» و «خوبی» در مركز این نگرش به هستی قرار داشته و طبعاً چنین انسانی نمی‌تواند آرزویی جز خیر و نیكی داشته باشد. این باورِ آرمانی هماره ستایش می شده است:

باری، چو فسانه می‌شوی ای بخرد         افسانـه نیــك شـو نه افسانـه بد!

حكیم فردوسی در این عرصه نیز، سخنی ژرف و پرمایه دارد كه شكل و محتوا، و معنی و ماجرا را از هم متمایز كرده است. فردوسی همواره با معیار خرد ـ هم تراز با عقلِ سلیم و نقّادـ به سنجشِ امور می‌پردازد. سخنِ ادبی، به ویژه داستان و حكایات و اساطیر و قصه‌های قومی را، امكانی برای بیان حقایق می‌داند. حقایقی كه در این لباس فاخر و گران‌بها، بهای واقعی می‌یابد و بهتر شناخته می‌شود. نظریات بزرگان ما، از جمله فردوسی و جلال الدین مولوی، درباره افسانه و داستان، پژواكی از نظریه‌های افلاتون، ارسطو و نو افلاتونیان است. البته متکی به این تفسیر و تبصره كه «كذب ادبی»، همان «حقیقت رمزی» است و داستان، اشارتی به حقیقت های نهفته؛ اما آخرسر همه بر این ایده اتّفاق دارند که قصّه واگویه حسّ و حال و فكرِ راوی است:

بشنـویـد ای دوستـان این داستـان        خود حقیقـت شرحِ حالِ ماست آن

(مولانا)

 

فردوسی، استفهامِ خردمندانه را در كنار تأویل و رمزگشایی، برای دركِ باطن یا اندرونه داستان ضروری می‌داند:

تو ایـن را دروغ و فسـانه مـدان     بـه رنگ فسـون و بهـانـه مـدان

از او هرچه اندر خـورد با خـرد     دگـر بـر رهِ رمـز و معنــی بـرد

مولانا نیز همین دیدگاه را درباره‌ فهم داستان پیشنهاد كرده است:

هسـت انـدر باطـنِ هر قصّـه‌ای      خرده بینان را ز معنـی حصّه‌ای

 

فهم و تحلیل فردوسی و مولانا، كه برترین قصه‌گویان در عرصه حماسه‌ قومی و عرفانی ایرانیان بوده‌اند و ژرفای هویت ملّی و باطن معنویت و فرهنگ ایران را در قالب زیباترین قصه‌ها و حكایت‌ها بازآفرینی كرده‌اند، ارزشِ بنیادینِ این گونه را در بیانِ ادبی ایرانیان نشان می دهد. نمادگرایی قومی و تاریخی و اساطیری فردوسی، راهگشای تأویل و ژرفاپژوهی دقیقی است كه در جای جای شاهنامه با اتكاء به خرد و سنجه قدرتمند آن، قابل بازیابی و بازفهمی است. به خرد می‌توان و می‌باید اعتماد كرد، اما به‌كارگیری خرد، نیازمند دانش، فرهنگ و ادب، و نیز توانایی به‌كارگیری آن در محدوده حكمت و ارزش‌های انسانی است:

كنون تا چه داری بیـار از خـرد      كه گـوش نیوشنـده زو برخـورد

خرد بهتـر از هرچـه ایـزد بتداد     ستـایــش خـرد را بـه از راه داد

خرد رهنمـای و خرد دلگشـای      خرد دست گیرد به هر دو سرای

ازو شادمانی، وزویت غمی است        وزویـت فزونی و زویت كمی است

كسـی كو خرد را ندارد ز پیـش     دلش گردد از كرده خویش ریش

هـشیـوار دیـوانـه خـوانـد و را     همـان خویـش بیگانـه دانـد ورا

ازویی به هر دو سـرای ارجمنـد     گسسـته خـرد، پای دارد به بنـد

خرد چشمِ جان است چون بنگری       تو بی‌چشـم شادان جهان نسپـری

 

اما خرد، یك سویه این سنجش و اعتبار است. سخن در عرصه‌های دیگری نیز جولان دارد كه مهم‌ترین آن‌ها «خیال» است و این حیطه، وجه ممیزه ادب از غیر ادب است. سخن می‌تواند فخیم باشد یا نباشد، علمی باشد یا عامیانه، شیرین باشد یا تلخ، اما هنگامی ادبی است كه زیبا باشد و غالباً عنصر خیال یا وصف‌های خیال انگیز است كه این زیبایی را به كلمات ارزانی می‌كند:

نیست وش باشد خیال، اندر روان      تـو جهانـی بـر خیالـی بیـن روان

برخیـالی، صلحـشان و جنگـشان      وز خیالـی فخـرشان و نـنگــشان

 

 

تثبیت ادبیات و زبان ادبی در پارسی دری

باری، تكیه بر این خردگرایی باستانی به مثابه بن‌مایه فرهنگ ایرانی، می‌تواند ما را تاحدّی به دلایل رویگردانی از «مقامه» و علاقه به «حكایت» و «داستانِ» منظوم و منثور در چند شاخه حماسی، تاریخی، عرفانی، عامیانه، عشقی یا غنایی و اخلاقی و تعلیمی رهنمون شود؛ هم از حیث شكل و هم از جهت محتوا. لفّاظی‌های زبانی و صنعتگری و تفنّن با كلمه‌های نادر و تركیباتِ شاذّ و ناشنفته، همراه با شواهد ادبی غریب و ناآشنا، در قالبی پر از سجع و ترصیع و تناسب و تضاد و آرایه‌های رنگارنگ، برای ذائقه اعراب شیرین و خوش آهنگ است، خاصّه آن‌كه تمایزِ تازیانِ شهرنشین از اعرابِ بادیه، در مذاق ادبی، تنها كتابت بود و هر دو اتفاق داشتند كه اصالت را باید از «اصیل» گرفت و «اصل» همان زبان بادیه و وصف‌های طبیعی و غنایی عربِ صحراگرد و منزوی است كه آموزش‌ها و آمیزش‌های شهری آن را نیالوده و جریان طبیعی آن را دستخوش تحوّلات نابجا و تركیب‌های ناهنجار نساخته است. خلیل بن احمد و سیبویه و جرجانی و دیگران، تلفّظ لفظ را در بادیه صحیح می‌دانستند. ریشه و اصل كلمات را در میان اعراب بدوی جستجو می‌كردند و اشعار عشقی و مَلاحم و نزاع قبایل، و مفاخراتِ اَنساب، یا اُرجوزه‌ها و خمریه‌ها و صُعلوكات47 و... را با ارجاع به قرائت بادیه نشینان و بلاغت بدویان و معرفت تازیان در عصر جاهلی معتبر قلمداد می‌كردند. اما ادبیات بادیه، شفاهی بود و صحرانشینان، جز تعدادی انگشت شمار و نادر الوجود (کالمعدوم... کذا!)، اهل كتابت و سواد نبودند. خواندن و نوشتن و سوادآموزی و علم‌اندوزی با اسلام و شریعت محمدی(ص) رواج و رسمیت یافت. این خصلتی بود كه ابتدا شهرنشینان و اجتماعات مدنی بدان آراسته بودند. تقّدس قرآن كریم و علوم و الزامات دینی‌ای كه درپیوسته با وحی رواج یافت، خواندن و نوشتن را نیز فراگیر كرد و هرآنچه در ضمیر و ذهن مردمان ضبط شده بود بر اوراق و دفاتر ثبت شد. انقلاب تمدّنی اسلام، مستقیماً از همین خصوصیت برآمد و موجب شكوفایی و گسترش علم و معرفت در قلمرو عظیم امپراتوری اسلامی شد.

ایرانیان به گونه‌ها و از راه‌های دیگری نیز با دانش و معرفت آشنا بودند و حتی در این زمینه شهرتی بسزا داشتند.48 این اشتهار علمی، تنها منحصر به شعارهای شعوبی نبود. واقعیتی بود كه به سرعت عیان شد و در همان قرون اولیه اسلامی، مراكز ثقل علمی، پژوهشی و آموزشی در شهرهای ایران متمركز شد. در همه رشته‌ها و شاخه‌های ادب و علم و فرهنگ، نام ایرانیان و نوابغ پارسی زبان در صدر قرار داشت. سخن و ادب نیز ریشه در آموزه‌های نیاكان و اوستادان سخنور و دانشمند داشت و سنجه‌های سخن، از اندیشه و فرهنگ برگرفته می‌شد، نه از شفاهیات اقوام بكر و واژگان دست نخورده و دور مانده از تغییر و تحوّل!

سخن، واژه، عبارت، شعر، نثر، معنا، تركیب و... در ارتباط با اندیشه و دانش، اعتبار و ارزش می‌یافت:

چو دیـدار یابی به شـاخ سخـن        بدانـی كه دانـش نیاید به بُـن

(فردوسی)

 

از قرن سوم هجری قمری به بعد، ایرانیان بر زبان عربی تسلّط یافتند و میراث عظیمی از شعر و نثر و علوم مختلف برجای نهادند. زبان عربی، و علوم مرتبط با آن، از صرف و نحو و بلاغت و هرآنچه در محیطِ این زبان و فرهنگ و ادبیات قابلِ تعریف بود، متولد شد و این زایش غالباً و گاه كاملاً توسط ایرانیان صورت گرفت و بسط و گسترش كمّی و كیفی یافت.

هنگامی كه اعتماد به نفس و تجربه كافی در عرصه زبان و ادب حاصل شد، ایرانیان به زبان خود بازگشتند و بار اصلی در آفرینش‌های ادبی را برعهده زبان دری و گویش مادری نهادند.

این مسائل در حالی رخ می‌داد كه بار اصلی فرهنگِ عربی و آفرینش‌های علمی و فنّی و دینی به این زبان را هم دانشوران ایران به دوش می‌كشیدند. در همین حال، از نیش انتقاد و هتّاكی اعراب و گرایشات زشت نژادگرایانه‌شان رهایی نمی‌یافتند.

«دانشمندان عرب یا عرب‌گرایان تندرو، هرگاه می‌خواستند از عربی‌نویسان ایرانی انتقاد كنند، چون از یافتن «لحن» (لغزش‌های دستوری) در آثارشان عاجز بودند به مفهومی نسبتاً عام كه بیشتر بُردِ معنی شناختی و فرازبانی داشت متمسّك می‌شدند و آنان را اسیر «عُجْمه» (= فارسی‌زدگی) می‌خواندند. عجمه ابزار سهمگینی شده بود كه شاعران و نویسندگان را دلنگران می‌ساخت و در جانشان عقده حقارت پدید می‌آورد...

نقد زبان عربی ایرانیان در دوره‌های گوناگون، به ویژه در دو سه قرن نخست، امری طبیعی است: از همان آغاز گفتند كه سلمان در عربی ناتوان بود؛ ابن مقفع دچار لغزش نحوی و لغوی می‌شد؛ بسیاری از شاعران ایرانی نژاد لهجه فارسی داشتند؛ زبان عربی موالی را به باد ریشخند می‌گرفتند...»49

استاد آذرتاش آذرنوش، جریان تحولات ادبی از قرون سوّم به بعد و گرایش آفرینش ادبی به زبان دری را چنین توضیح داده است: «وضعیت عربی در ایران را بدون توجه به تحول دراز آهنگ آن در بستر قرون نمی‌توان به نیكی دریافت... ادب به معنای امروزین، تقریباً به كلی از آن رخت بر بست و به همین سبب، عربی دامن بركشید تا در زمینه ادب جا به رقیب خود، زبان فارسی وانهد و در حفظ محدوده‌های علم و دین برای خویشتن سخت بكوشد...»50

 

حكایت و روایت

اما گذشته از این مسائل، آن نوع ادبی كه ایرانیان و پارسی‌زبانان بسیار دوست می‌داشتند و دستشان را در ترمیم روایت و شكل دادن ماجرا، و بیان مسائل، و اندرزها و مطایبات و حتی ذكر برخی مراثی و غم‌ها باز می‌گذاشت، «حكایت» بود. این گونه صرفه‌جویانه و پرانعطاف در تاریخ ادب منثور و منظوم پارسی، نقشی ویژه و جالب ایفا كرده است؛ به ویژه آن که در ادوار و قرونِ ماضی و میانه، به دلیل گرانی کاغذ و کمبود کتاب و ادواتِ نگارش و نسخه پردازی، گزاره های شفاهی نقش مهمی در موفقیت و نقلِ گونه های ادبی و فرهنگی و مذهبی داشتند.

در موضوعِ بحثِ حاضر؛ به دلیل انسجام و کوتاه بودن، مضمونِ یک حکایت در مجالس و محافل مختلف بیان می شد، بی آن که نیازمند مرجعِ مکتوب باشد. انسجام حکایت برآمده از ماهیتِ این گونه است که به لحاظ شکلی واجدِ "اختصار"، و از نظر محتوایی "تک موضوعی" است. ساختار روایی حکایت با یک راوی و یک یا دو قهرمان، داستانکی را بیان می نماید تا مضمونی به نظر مستمع برسد و مخاطب از این روایتِ ظاهری و مضمونِ باطنی، عبرت یا حکمت یا اندرزی به چنگ آورد. چنین حجمِ قابل استحصالی از حیثِ فرم و محتوا، آن مایه کوتاه است که حتی بی سوادها هم از آن بهره می گیرند و لذت می برند. فراتر از این حظّ و استماع، زودیاب است و به خاطر می نشیند. بسیاری از مردمان عالم و عامی، با یک بار خواندن یا شنفتنِ یک حکایت، آن را بازگویی می کنند و بی تَک و پویی، راوی مجدّدِ داستان و انتقال دهنده مضمونِ حکایت می شوند. غالباً آسیبی به ساختارِ حکایت نمی زنند مگر آن که حال و هوای وقت را به سیاقِ کلمات می دمند و بسته به فضای مجلس و حال و هوای محفل و حوصله شنوندگان، گشاد و بستی در سخن و بیان ایجاد می شود. اما اگر قرار بر تغییرات ساختاری در حکایات باشد، این امر، طی زمان و زمان هایی طولانی و در متن گسست های نسلی و دگرگونی های بزرگِ فرهنگی و ایدئولوژیکی رخ می دهد. این بحث را باید در تارخ ادبیات و جامعه شناسی تاریخی و ادبی دنبال کرد.

تا اینجا ما ضمن تعریف و بیانِ برخی خصوصیات این نوع ادبی، نكاتی در باب ماهیت و توصیف ویژگی های صورت و ساختار و محتوای حکایت گفتیم. با این مقدماتِ نظری و فنّی اینک جستارهایی در بابِ تاریخ حكایت و برخی از مهم‌ترین آفرینندگان «حكایت‌نامه»ها و شاهكارهای ادب پارسی در این زمینه، بیان خواهیم كرد. اما پیش از آن لازم است چند نکته دیگر نیز درباره ماهیت و ویژگی‌های این گونه ادبی بگوییم. از آنجا كه منشاء حكایت می‌تواند تخیل یا واقعیت باشد و اصلاً بسیاری از حكایات، روایت ادبی شده و تحول یافته روایات تاریخی و اجتماعی و حتی دینی بوده است، باید به تفاوت "روایت" و "حكایت" توجه داشته باشیم. روایت، مأخذ بیان دارد و به واقعیت اولیه پایبند است. در حقیقت هرچه دقیق‌تر و فاقد اضافات و حشو و زوائد باشد، اتقان و ارزش بیشتری دارد زیرا هدفش اثبات نظر یا حقیقت یا قول یا نکته ای است. به همین دلیل، روایت درپی اقناع و یقین آوری است.. روایت، یا ماجرایی تاریخی را بیان می‌كند و یا نقلِ اقوال و افعالِ قدّیسین و بزرگان است. به ویژه منش و فرمایشِ پیامبر(ص) و صحابیان و اهل بیت ایشان در این عرصه بسیار اهمیت دارد. روایت در عرصه مباحثاتِ دینی و مشاجراتِ مذهبی، منشاء پیدایش علم حدیث و روایت بوده که به نوبه خود شاخه های دیگری را نیز پدید آورده است.

حكایت اما، مأخذ روشن و سلسله بیانگران (به مانند رُواه و رجالِ احادیث) ندارد. نیاز هم ندارد. برجسته ترین آفرینندگانِ مجموعه های حکایی در زبان و ادبِ پارسی، کلملاً نسبت به این وجه ادبی و داستانی حکایات آگاه بوده اند. پس اصراری هم بر ارائه منبع و مأخذ یا اثبات واقعه و ماجرا و شخصیت ها یا تطبیق تواریخ هم نداشتند. هدف سرگرمی و عبرت و اندرز بوده است بدین جهت می بینیم که غالباً قُصّاص و مُذَكِّرین از اشخاص مجهول و مجعول حكایت كرده‌اند. این را از تحلیل سبک و دگرواره های ابتدایی در حکایات می توان استنباط کرد. مثلا می‌گویند: «آورده‌اند كه ...» یا: «نقل است در فلان ولایت ...» یا: «شنیده‌ای كه ...» و یا: «نشنیده‌ای كه ...» یا: «حكایت كرده‌اند كه ...».

اما روایت مبتنی بر علوم دقیقه و دشواری همچون درایه و رجال است و به طبقاتی مانند وتواتر، واحد، ضعیف، حسن و... تقسیم شده است. برای صافی شدن نقل قول ها و اطمینان از راستی، باید آزمون‌های دشوار علمی را از سر بگذراند. محدّثان معارضانِ جدّی و منتقدان تیزبینی داشته اند. به همین علت، ناقل حدیث و روایت باید ثابت كند كه سلسله رجال موثقی این روایت را بیان كرده‌اند. روایت، اساسِ سیره‌ها و تواریخ و جوامع حدیثی است. در حالی كه حكایت، بنیاد آثار ادبی، مواعظ، پندنامه‌ها، سیاست‌نامه‌ها و قصص و لطایف است. اگرچه درباره حکایت نکاتی گفته شد اما لازم است به بیانی دیگر از حکایت و چیستی این گونه قدیمی، محبوب، متنوع، گسترده و  بسیار شیرین سخن گفته شود.

 

پی نوشت ها

47ـ صعلوك (به ضمّ صاد و سكون عین، مُعرب سالوك)، به معنی ناداشت و فقیر، راهزنی بود كه معمولاً پیاده (و گاهی هم سواره) به كاروان‌های كوچك یا مناطق مسكونی دستبرد می‌زد و با به دست آوردن غنیمتی ـ‌ غالباً اندك ـ می‌گریخت: گاه دستبردهای صعلوكان جنبه انتقام‌جویی داشت و هیچ‌گاه از یك رگه عصیان اجتماعی خالی نبود.  نك به: شاعران صعلوك در ادب عربی، علیرضا ذكاوتی قراگزلو، فصلنامه آینه پژوهش، شماره 25. صعلوك‌ها كه طردشدگان منزوی در پرت‌ افتاده‌ترین نقاط بیابان و كویر و كوهستان‌های شبه جزیره بودند، نوعی شعر عصیانگر و به شدت نوستالژیك در هجران دیار و یار و قبیله و خانه و هر آنچه از دست می‌دادند می‌سرودند. سبكِ آن‌ها ماندگار شد و به‌عنوان یك نوع شعر خاصّ اصیل بادیه در عصر جاهلیت و حتی مدتی پس از اسلام. مورد توجه ادبا و محققان قرار گرفت. اتفاقاً این نوع شعر هم، از حیث محتوا و شكل و خاستگاه اجتماعی و انسانی سرایندگانش، بسیار جالب و در شناخت جامعه‌شناسی ادبیات عربی راهگشاست. همچنان كه می‌تواند تمایز اجتماعی، فرهنگی و زیباشناختی آنان را با جوامع و اجتماعات پارسی و ایرانی، به خوبی نشان دهد.  //  48 ـ این مسئله در روایات نبوی نیز انعكاس داشته است. از جمله حدیث معروف:  «اگر دانش در ثریا بنهفته باشد، گروهی از این قوم (ایرانیان) بدان دست می‌یابند.» این حدیث را هم شیعیان و هم سنیان، از طرق مختلف روایت كرده‌اند. نك به یادداشت استاد احمد مهدوی دامغانی درباره همین حدیث، ضمیمه فرهنگی روزنامه اطلاعات، 21 اسفند 1382، ص 2 و 3.  //  49ـ چالش میان فارسی و عربی،‌ همان، ص 176.   //  50ـ همان، ص 175.

 

منبع: اطلاعات حکمت و معرفت

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: