بررسی برخی بن‌مایه‌های اساطیری حکمت ایران باستان در هفت‌پیکر نظامی و چند داستان سهروردی

1397/4/10 ۱۳:۲۶

بررسی برخی بن‌مایه‌های اساطیری حکمت ایران باستان در هفت‌پیکر نظامی و چند داستان سهروردی

نظامی و سهروردی هر دو زنده‌کنندگان حکمت ایران باستان هستند؛ یکی در شعر و آن دیگری در نثر. هر یک از این دو حکیم به گونه‌ای بسیار به هم شباهت دارند و اساطیر و نمادهای دین زرتشت را در آثارشان پابرجا نگه ‌داشته‌اند.

 

زهرا شهرام‌بخت

نظامی و سهروردی هر دو زنده‌کنندگان حکمت ایران باستان هستند؛ یکی در شعر و آن دیگری در نثر. هر یک از این دو حکیم به گونه‌ای بسیار به هم شباهت دارند و اساطیر و نمادهای دین زرتشت را در آثارشان  پابرجا نگه ‌داشته‌اند. از یک طرف، سهروردی به زبانی رمزگونه و با داستان‌هایی ماورایی ذهن را به قلمرو رؤیاها و اساطیر می‌کشاند و از طرف دیگر، نظامی به زبان نظم با هزاران ترفند شاعرانه قند پارسی را همراه با اساطیر نغز به تصویر درمی‌آورد. این در حالی است که هر دو تقریباً معاصر یکدیگر بوده‌اند. به همین دلیل، آن‌ها از علوم و فنون رایج دوران خود مثل طب، کیمیا، نجوم، تاریخ و اساطیر استفاده کرده‌اند. نظامی در منظومۀ هفت‌پیکر و دیگر منظومه‌هایش به نکات اخلاقی، دینی، عرفانی و اسطوره‌ای نظری خاص داشته است. این در حالی است که سهروردی در داستان‌های کوتاهش نه‌تنها دیدی فلسفی دارد بلکه به عرفان، اسطوره، دین و اخلاق نیز پرداخته است. ولی هر دوی آن‌ها از بن‌مایه‌های اساطیری در آثار خود بسیار استفاده کرده‌اند. نویسنده در این مقاله، ابتدا خلاصۀ داستان‌ها را بیان می‌کند. سپس به شباهت‌های اساطیریِ برخی داستان‌های سهروردی با بعضی از داستان‌های هفت‌پیکر نظامی می‌پردازد.

***

مقدمه

سهروردی در دوره‌ای می‌زیست که اسلام از لحاظ تاریخی پنج شش قرن می‌شد که وارد ایران شده بود. به همین علت هنوز در بسیاری از مناطق ایران دین زرتشتی رواج داشت و علاوه بر تبلیغات فراوان دین اسلام، همچنان بسیاری از ایرانی‌ها بر دین خود پایبند بودند و این خود می‌تواند دلیلی برای پدید آمدن حکمت اشراق سهروردی باشد. او مرد درس و بحث و ریاضت است. فیلسوفی است که خود راهنمایانش را ابن‌سینا، هرمس، آغاذاثیمون، افلاطون و انوخ..... می‌داند. او حتی مغان زرتشتی را به عنوان وارثان حکمت سرّی و باطنی معرفی می‌کند(کلباسی اشتری،136،137:1386). این نکته بیان‌گر این موضوع است که سهروردی علاوه بر آنکه به حکمت مشاء نظر داشته، به حکمت ایران باستان و فلسفۀ افلاطون نیز نگاهی ژرف داشته و همین موضوع سبب به وجود آمدن حکمت اشراق گشته است(نصر، 1380: 32، 33). سهروردی به منابع پهلوی یا عربی دسترسی داشت و از طریق آن‌ها توانست به کتب گنوسی و حتی هرمسی دسترسی یابد. این منابع در دوران ساسانی از یونانی به پهلوی ترجمه شده بودند(Boyce, 1968: 36) و برخی از آن‌ها با ظهور اسلام به عربی ترجمه شدند(Nasr, 1975: 403).

از طرفی، نظامی در شهر گنجه در سرزمین آران در قرن ششم زندگی می‌کرد. مکانی که نه‌تنها اقوام گوناگون از کرد و دیلم و ترک و عرب در آنجا می‌زیستند، بلکه ساکنان بومی آن سرزمین هنوز اکثریت جمعیت آنجا را تشکیل می‌دادند. زبان این مردم فارسی و لهجۀ آن‌ها آرانی بود که گونه‌ای از زبان پهلوی محسوب می‌شد(زرین کوب،8:1383). علاوه بر آن، او یکی از طرفداران شعوبیه  بود1 (Ruymbeke, 2007: 9). به همین دلایل، نظامی از زبان پهلوی و اساطیر ایرانی  در اشعارش بسیار سود جسته است. به طوری که  در جای جای اشعارش،  به‌خصوص در منظومۀ هفت‌پیکر می‌توانیم این رد پا را  مشاهده کنیم. او حکیمی همه‌چیزدان بود که از علوم بسیاری در اشعارش استفاده کرده است. هم از فلسفه و آموزه‌های افلاطون و هرمس مطلع بود و هم تاریخ و ستاره‌شناسی و طب و اسطوره می‌دانست. هم از رموز عشق خبر داشت، هم از مکر زنان و بی‌خردی مردان آگاه بود. او در اشعارش گاه عشق و گاه علم را می‌ستاید. گاه شخص را به پرهیزکاری فرامی‌خواند و به او پندهای اخلاقی می‌دهد(داستان روز دوشنبه) و گاه پرهیزکاری را کنار می‌گذارد(داستان روز شنبه و روز جمعه) و گاه راه عرفا و سالکان را پیش می‌گیرد(داستان ماهان).

 

خلاصۀ داستان‌های نظامی

داستان روز شنبه: نشستن بهرام در گنبد سیاه و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم اول

داستان کنیزکی سیاه‌پوش است که سرگذشت خود را برای پادشاه بیان می‌کند. او داستان پادشاه کشور هند را می‌گوید که با مسافری سیاه‌پوش دیدار می‌کند و خواستار دانستن سیاه‌پوشی او می‌شود. مرد مسافر علت سیاهپوشی‌اش را به پادشاه نمی‌گوید و در عوض او را بر آن می‌دارد که به کشور چین سفر کند و خود به راز سیاهپوشی او پی‌ ببرد. او در چین همه را سیاه‌پوش می‌یابد و آنجا با لباس مبدل مهمان یک قصاب می‌شود. بعد از مدتی به دلیل اصرار و ابرام زیاد به مرد قصاب، به راز سیاه‌پوشی مردم شهر پی‌می‌برد و شیوۀ پی‌بردن او به این راز چنین است که به همراه مرد قصاب به خرابه‌ای می‌رود و آنجا سبدی آویزان می‌بیند. پادشاه بر سبد می‌نشیند و سبد به حرکت درمی‌آید و به سمت بالا می‌رود و به کمک پرنده‌ای بزرگ به سرزمینی جادویی قدم می‌گذارد؛ سرزمینی سرسبز و خرم با چشمه‌سارهای زیبا که کوهی زمرّد رنگ آن را احاطه کرده است. آنجا پادشاه پریان و زیبارویانی می‌بیند که در میان آن‌ها یکی از همه زیباتر است و بانوی همۀ پریان است. پادشاه دل به آن بانو می‌دهد و آرزویی جز وصال این بانو ندارد. اما بانو هر شب به پادشاه وعدۀ روز دیگر می‌دهد تا اینکه پادشاه، صبر از دست می‌دهد و به همین علت همۀ آن باغ و پریان هم ناپدید می‌گردند و پادشاه مثل تمام مردم شهر سیاه‌پوش می‌شود.

داستان روز سه‌شنبه، نشستن بهرام در گنبد سرخ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم چهارم           

داستانِ دختر پادشاهی است که به دلیل فراست، کیاست، جمال، علم و دانش فراوان، خواستگاران زیادی دارد. اما هیچ‌یک مورد پسند و هم‌سنگ دختر نیستند. به همین دلیل دختر در قلعه‌ای جادویی خود را حبس و تصویری از خود بر دروازۀ شهر آویزان می‌کند و زیرش می‌نویسد هر که مرد راه است قدم در راه نهد و چنانکه بتواند جادوی  قلعه را بگشاید من همسرش می‌شوم و اگر نتواند سرش بر باد می‌رود. جوانان بسیاری در این راه قدم می‌گذارند و سرهای بریدۀ بسیاری بر دروازۀ شهر آویزان می‌گردد. تا اینکه جوانی وارد میدان می‌شود و به کمک استادی کارآزموده، طلسم قلعه را باطل می‌کند و دختر او را به همسری برمی‌گزیند.

داستان روز چهارشنبه: نشستن بهرام در گنبد پیروزه رنگ و داستان گفتن دختر پادشاه اقلیم پنجم

داستان بازرگانی ماهان نام است. ماهان یک شب که ماه کامل است در باغی مهمان می‌شود و به عیش و نوش می‌پردازد. او جوان زیبارویی است که ماه کامل و شراب در او اثر می‌کنند و در این شب اتفاق‌های عجیبی برای او رخ می‌دهد. به این ترتیب که هر شب دیوی بر او نمایان می‌شود و صبح آن دیو ناپدید می‌گردد. تا اینکه در یکی از این شب‌ها، ماهان به چاهی می‌رسد و داخل آن چاه می‌شود و آنجا پیری را می‌بیند که راهنمای او می‌شود و ماهان را برای رسیدن به راه راست، راهنمایی می‌کند.

روز پنجشنبه، نشستن بهرام در گنبد صندلی و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم ششم

داستان دو جوان به نام خیر و شر است که با هم سفری را در بیابان آغاز می‌کنند. در این سفر، اتفاق‌های مختلفی برای خیر رخ می‌دهد که نشانۀ بدخواهیِ شر برای خیر است. شر در این سفر فقط به فکر نابودی خیر است، به طوری که در ازای آب دادن به خیر، نه‌تنها جواهر قیمتی او را می‌ستاند، بلکه  سبب کوری خیر نیز می‌گردد. خیر به دست دختر کردی که از درختی جادویی آگاهی دارد، بینایی خود را باز می‌یابد و در آخر داستان شر به مجازات اعمالش می‌رسد و خیر به دلیل اعمال نیکش به پادشاهی دست می‌یابد.

روز آدینه نشستن بهرام در گنبد سپید و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم هفتم

داستان خواجه‌ای است که روزی که از کنار باغ خود عبور می‌کرد. صداهای خوشی از باغ می‌شنود و در صدد برمی‌آید که وارد باغ شود ولی درِ باغ را بسته می‌یابد. با هزاران ترفند وارد باغ می‌شود. وقتی وارد باغ می‌شود، اتفاق‌های بسیاری برایش روی می‌دهد. به این شکل که زیبارویی را می‌بیند و فریفتۀ او می‌شود، ولی هر بار که می‌خواهد به وصال این زیبارو برسد، اتفاقی می‌افتد و خواجه کامروا نمی‌گردد. سرانجام صبح می‌شود و خواجه به نحو شرعی، زیبارو را به عنوان همسر خود برمی‌گزیند و به وصال او می‌رسد.

 

خلاصۀ داستان‌های سهروردی  

خلاصۀ داستان عقل سرخ سهروردی 

داستانِ شخصی است که به صورت یک باز در آمده و در دام گرفتار گشته است. چشم‌های او را دوخته‌اند و دست‌ها و پاهایش را بسته‌اند و ده نفر مراقب برای او گذاشته‌اند. مدتی می‌گذرد و او هر چیزی که از خانمان خود در یاد داشته است از یاد می‌برد. همچنان روزها از پی هم سپری می‌شوند و بر اثر گذر زمان چشم‌های او نیز کم‌کم باز می‌شوند و او چیزهایی شگفت‌انگیز در اطراف خود می‌بیند. در حالی که فقط به فکر فرار است. تا اینکه روزی که نگهبانان کمی از او غافل می‌شوند به صحرا می‌گریزد و آنجا راهنمایی را می‌بیند و راهنما از کوه قاف و سیمرغ، درخت طوبی و... برای او می‌گوید و راه را به او نشان می‌دهد.

 

خلاصۀ داستان غربت غربی

داستان دو برادر است که سفری را از ماوراءالنهر به سمت مغرب آغاز می‌کنند. در این راه به شهری قیروان نام برمی‌خورند و آنجا توسط مردم شهر در چاهی زندانی می‌شوند. سرانجام شخصیت اصلی داستان که به دنبال حقیقت است، مراحل مختلفی را پشت سر می‌گذارد و در مرحلۀ آخر بعد از پشت سر نهادن ظلمات به نور و حقیقت دست می‌یابد.

 

خلاصۀ داستان فی حاله اطفولیه

داستان شخصی است که از خردسالی به دنبال تحصیل علم است که در این راه به نااهلی برمی‌خورد و اسرار الهی را بر نااهل مکشوف می‌کند. نااهل حرف او را باور نمی‌کند و با او بدرفتاری می‌کند. او به راه خود ادامه می‌دهد و در راه تحصیل علم استادانی می‌بیند و استادان به او علومی بسیار از علم غیب و تصوف می‌آموزند.                                                                                               

 

بن مایه‌های اسطوره‌ای در داستان‌ها

نکات مشابه اساطیری

از نکات مشابه اساطیری که در آثار این دو حکیم وجود دارد، می‌توان از نور و تاریکی، سیمرغ، درخت همه‌تخمه و دئنا نام برد. هر یک از این اساطیر در یکی از داستان‌های نظامی و سهروردی بررسی می‌شود.

 

1.اسطورۀ نور و تاریکی(سپیدی و سیاهی)

در اساطیر زرتشتی جهان به سه بخش تقسیم می‌شود: جهان برین یا جهان روشنی که این جهان مخصوص هرمزد است و جهان زیرین یا جهان تاریکی که مخصوص اهریمن است....(بهار،39:1393)

در بندهش دربارۀ نور و روشنایی چنین آمده است: آنچه در بالاست آن را روشنی بیکران خوانند...هرمزد از روشنی مادی راست‌گویی را [آفرید] و از راست‌گویی افزون‌گری دادار آشکار شود [که] آفرینش است؛ زیرا او تن بیکران را از روشنی بیکرانِ فراز آفرید و آفریدگان را نیز همه در تن بیکران بیافرید.

تاریکی: فروپایه آن تاریکی بیکران است...اهریمن از تاریکی مادی، آن آفریدگان خویش را فرا ساخت: تبهکار، بدان تن سیاه خاکستری شایستۀ [جهان] تاریکی که بزه‌آگین‌ترین خرفستر است. و از خودپرستی مادی، ورن بد و بی‌تن را فراز ساخت، چنانکه ورن را بایست. او نخست خودی دیوان را آفرید [که] روش بد است، آن مینو که تباه کردنِ آفریدگان هرمزد از او بود، زیرا او از تاریکی مادی، آن تاریکی بیکران را پدید آورد، از تاریکی بیکران، دروغ‌گوییِ فراز بود [که] از [آن] بدی اهریمن آشکار شد (بهار،32،36:1393).

 

نور

سهروردی در داستان غربت غربی آورده که فقط وقتی سر از چاه بیرون می‌کردند، می‌توانستند روشنایی را ببینند: این تاریکی همیشگی بود، مگر شب‌ها که از چاه بیرون می‌آمدیم و به قصر می‌رفتیم. در آن حال از پنجره به فضای سیال می‌نگریستیم (داکانی،99:1380).

و در داستان عقل سرخ، رسیدن به نور و روشناییِ بعد از تاریکی را دلیلی برای رسیدن به مقصود می‌داند:

مدعیِ چشمۀ زندگانی در تاریکی بسیار سرگردانی بکشد. اگر اهل آن چشمه بود، به عاقبت بعد از تاریکی روشنایی بیند(نصر،237،238:1380).

در داستان غربت غربی، منظور سهروردی از دیدن روشنایی و نور اشاره به عوالم ماورائی است که در نزد سهروردی، مطلوب راوی داستان است. به طور کلی، نور در داستان‌های سهروردی جهان برین و تاریکی جهان فرودین یا این دنیا است.

نظامی هم در شعر روز چهارشنبه آورده است که با روشنایی صبح، تمامی خیالات و دیوان از ماهان دور می‌شدند:

چـون پـر افشانـد مـرغ صبحگهی          شد دمـاغ شــب از خیـال تهــی

***

شـد ز مـاهــان شریـک ناپیـــدا           مانــد مـاهــان ز گمـرهی شیـدا

(ص747)

***

چون دهل بر کشید بانگ خـروس           صبـح بر ناقـه بسـت زرین‌کوس

آن دو زندان که بـی‌کلیـد شـدنـد            هـر دو از دیـده ناپـدیـد شـدنـد

روز چـون عکـس روشنـائـی داد           خـاک بر خـون شـب گوائـی داد

(ص748)

***

صبـح چـون زد دم از دهانـۀ شیـر          حالـی از گردنـش فـکنـد به زیـر

رفت و رفت از جهان نفیر و خروش           دیگ‌های سیه نشسـت ز جـوش

***

تـا نتفسیــــد از آفـتاب ســرش           نـه ز خود بود و نز جهان خبـرش

(ص750)

***

یـک درم‌وار دیــد نــور سپیـــد            چون سمـن بر سـواد سایـۀ بیـد

گرد آن روشنائی از چپ و راست     دید تا اصل روشنی ز کجاست                                                                                                                                                                                                                                       

رخنـه‌‌ای دیـد داده چــرخ بلنــد           نـور مهتــاب را بــدو پیـونـــد

(ص751)

***

وان گراز سیـه چـو دیـو سپیـــد            می‌زد از بـوسه آتــش انـدر بیـد

تا بدانگـه که نـور صبـح دمیـــد             آمــد آواز مـرغ و دیــو رمیـــد

پردۀ ظلمـت از جهـان برخـاست            وان خیـالات از میـان برخـاست

آن خــزف گوهـرانِ لعـل‌نمــای           همه رفتنـد و کس نماند به جـای

مـاند مـاهـان فتــاده بر در کــاخ            تا بدانـگه که روز گشــت فـراخ

(ص759)

در روز جمعه با آنکه تمام چیزهایی که خواجه دیده است، عین حقیقت است. اما در روشنایی روز است که به مطلوب خود می‌رسد.

بود در نـاف غـرفــه سوراخــی           روشــنی تافتـــه درو شاخـــی

(ص778)

***

چـون برآمـد ز کـوه چشمـۀ نـور          کـرد از آفــاق چشــم بـد را دور

صبـح چون عنکبـوت اصـطرلاب          بــر عمــود زمیـن تنیـد لعــاب

بادی آمد به کـف گرفتـه چـــراغ           باغبــان را به شهــر بـرد ز بــاغ

***

چـون به شهــر آمد از وفــاداری            کـرد مقصــود را طلـــب‌کـاری

(ص786) 

 

تاریکی

سهروردی در عقل سرخ تاریکی را چنین توصیف میکند:

اما آنکس که ترا در دام اسیر گردانید ... مدت‌هاست تا مرا در چاه سیاه انداخت... اگر نه من سپید و نورانی‌ام... گفتم نشانۀ ظلمات چیست؟ گفت سیاهی، و تو خود در ظلماتی، اما تو نمی‌دانی. آنکس که این راه رود، چون خود را در تاریکی بیند، بداند که پیش از آن هم در تاریکی بوده است و هرگز روشنایی به چشم ندیده... مدعی چشمۀ زندگانی در تاریکی بسیار سرگردانی بکشد (نصر،1380: 228، 237).

و نظامی در روز چهارشنبه دربارۀ تاریکی می‌گوید:

تیرگی را ز روشـنی است کلیـــد           در سیاهـی سپیــد شایــد دیــد

مـن سیــه در سیــه چنـان دیـدم           کـز سیاهــی دیــده تـرسیـــدم

(ص753)

اما سهروردی در داستان غربت غربی و نظامی در روز شنبه و چهارشنبه به تاریکی دیگری اشاره کرده‌اند که تاریکی چاه نامیده می‌شود.

نظامی در داستانش به قیروان2  اشاره کرده و عین همین اشاره را سهروردی در داستان غربت غربی آورده است. ناگفته نماند که قیروان در غربی‌ترین نقطۀ جهان اسلام واقع شده است. این موضوع بیان‌گر این نکته است که ماجرای قیروان در زمان نظامی و سهروردی موضوعی رایج بوده است.

سهروردی دربارۀ قیروان و چاه می‌گوید:

وقتی با برادرم عاصم از ماوراءالنهر به غرب سفر می‌کردیم تا از پرندگان ساحل دریای سبز، چیزی صید کنیم، ناگهان گذار ما به سرزمین ظالمان، یعنی شهر قیروان افتاد... ژرفنای چاه و آن تاریکی تو در تو و آن ظلماتِ «بَعضُها فوق بَعض» چنان بود که اگر دست را بیرون می‌آوردی و پیشِ رو می‌گرفتی، نمی‌توانستی آن را ببینی(داکانی،1380: 98،99).

نظامی در روز شنبه به قیروان چنین اشاره می‌کند:

گفتنــش بـازگو بهـانـه مگیـــر           خبــرم ده ز قیـــروان و ز قیـــر

(ص698)

و بعد در روز چهارشنبه به تاریکی چاه اشاره می‌کند:

تا به بیغـولـه‌ای رسیـــد فــــراز           دیـد نقیبــی درو کشیـــده دراز

چاهســاری هــزار پایــــه درو            ناشـده کس مگــر که سایـه درو

شد در آن چـاه‌خـانه یوســف‌وار           چـون رسـن پایش اوفتـاده ز کار

چون به پایان چــاه‌خــانه رسیـد            مــرغ گفتــی به آشیـانه رسیــد

بی‌خطر شد از آن حجـاب نهفـت           بر زمین سر نهاد و لختـی خفـت

چون درآمد ز خواب نوشیــن باز           کـرد بالیــن خـوابگــه را ســاز

دیـده بگشــاد بر حـوالی چـــاه            نقـش می‌بسـت بر حـریـر سیـاه

(ص751)

روشنایی و تاریکی‌ای که سهروردی از آن سخن می‌گوید، روشنایی درونی و تاریکی بیرونی است. این تاریکی، تاریکی‌ای است که می‌توان در آن به روشنایی پیر رسید. روشنایی روحانی که منشأ آن اهورامزدا است و تاریکی مادی و دنیایی که زادۀ اهریمن است. روشنایی‌ای که به خاطر خورشید از شرق طلوع کرده و تاریکی‌ای که به خاطر ظلمات به غرب نسبت داده می‌شود. اما با وجودی که این شرق و غرب هر دو فرامکانی هستند، سهروردی گاه آن را به غرب زمین هم نسبت می‌دهد. به همین دلیل است که قیروان در غرب زمین واقع است. آنچه به طور خلاصه می‌توان از این نور و تاریکی دریافت، به درون سالک یا شخصیت اصلی داستان‌ها بازمی‌گردد که بعد از پشت‌سرگذاردن مراحل طولانی از تاریکی نجات می‌یابند و به روشنایی می‌رسند. داستان روز چهارشنبه و جمعۀ نظامی و عقل سرخ سهروردی همگی در روشنایی و نور نقطۀ مشترکی دارند. به این صورت که هر یک از آن‌ها در نور به حقیقت می‌رسند. ماهان در روز چهارشنبه با روشنایی روز چندین بار از دست غول‌ها و دیوان که فرزندان اهریمن هستند، نجات می‌یابد و به روشنایی که جایگاه اهورامزدا است می‌رسد. این نور و روشنایی باعث دست‌یافتن او به حقیقت و یافتن راه راست می‌گردد. در حالی که روشنایی روز در روز شنبه به معنای منفی به کار رفته است. چون دیدن آن زیبارویان برای پادشاه سیاه‌پوش به معنای بهترین مطلوب است و در روز اتفاق نمی‌افتد. نکته‌ای که در داستان روز چهارشنبه و جمعه نیز تکرار شده، دیدن زیبارویان در شب است با این تفاوت که به جنبۀ منفی تاریکی شب در این داستان‌ها اشاره شده است. چرا که در روز چهارشنبه زیبارویان، دیو هستند. ولی در روز شنبه، زیبارویان از پریان‌اند(و در روز جمعه نیز هر بار که صاحب باغ می‌خواهد در شب به مرادش برسد، بلایی آسمانی بر او نازل می‌گردد).3

 

2- سیمرغ4

آنچه از اوستا و آثار پهلوی بر جا مانده است، نشانۀ آن است که سیمرغ، مرغی با بال‌های بزرگ است که بر درختی درمان‌بخش به نام «ویسپوبیش» یا «هرویسپ تخمک» که دربردارندۀ تخم همۀ گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا گفته شده است که‌ این درخت در دریای «وروکاشا» یا فراخکرت قرار دارد. این کلمه  در اوستا به صورت «مرغوسئن» آمده که جزءِ نخستین آن به‌ معنای «مرغ» است و جزءِ دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت «سین» و در فارسی دری «سی» خوانده شده‌ است و به‌ هیچ‌ وجه نشانه عدد سی نیست، بلکه به معنای شاهین است(دایره المعارف بزرگ اسلامی).

نظامی در روز شنبه، نامی از سیمرغ نمی‌برد. ولی نشانی‌هایی که به کار می‌برد، حاکی از آن است که او به سیمرغ اشاره دارد. در داستان روز شنبه، نظامی از مرغی افسانه‌ای سخن گفته است که بزرگی آن در حد تصور آدمی نیست. سهروردی در داستان عقل سرخ نه‌تنها نام سیمرغ را می‌آورد بلکه نشانی‌های او را نیز می‌دهد.

مرغی آمد نشسـت چون کوهــی          کـآمـدم زو بـه دل در انـدوهــی

از بزرگـی که بـود ســر تا پـــای          میـل گفتـی در اوفتــاده ز جـای

پر و بالی چو شاخ‌هــای درخـت           پــای‌هـا بر مثــال پایــۀ تخــت

چون ستــونی کشیــده منقــاری           بیستـــونی و در میــان، غــاری

هر دم آهنــگِ خــارشی مـی‌کرد           خویشتن را گـزارشی مـی‌کــرد

هر پـری را که گـرد می‌انگیخـت            نافـۀ مشـک بر زمین می‌ریـخت

(ص701)

سهروردی برخلاف نظامی در عقل سرخ از سیمرغ نام می‌برد و تمام خصوصیاتی را که در اوستا از سیمرغ گفته شده، ذکر می‌کند.

گفت سیمرغ آشیانه بر سر طوبی دارد. بامداد سیمرغ از آشیانۀ خود به در آید و پر بر زمین باز گستراند، از اثر پرِ او، میوه بر درخت پیدا شود و نبات بر زمین(نصر،1380: 232). به خاطر همین نکته نگارنده، مرغ ذکر شده را هم در داستان عقل سرخ و هم در داستان روز شنبۀ نظامی، سیمرغ می‌داند.

 

3- کوه قاف

معنای این کوه در لغت‌نامۀ دهخدا چنین آمده است که نام کوه مشهوری است که گفته شده است بلندی آن پانصد فرسنگ و بیشترین قسمت آن در میان آب است. در مهذب‌الاسماء گفته شده کوهی از جنس زبرجد است که گرداگرد زمین را گرفته و کازیمیرسکی می‌گوید جایگاه و لانۀ عنقا بر روی این کوه قرار گرفته است. در معجم‌البلدان آمده که کوهی عظیم است که بگرد دنیا برآمده، از او تا آسمان مقدار یک قامت است، بلکه آسمان بر او مطبق است و جِرمش از زمرد است و کبودی هوا از عکس لون او است و تفاسیر گوید که از زمرد است5 (فرهنگ دهخدا، ذیل واژه قاف).

آنچه نظامی در روز شنبه و سهروردی در عقل سرخ آورده، بیان‌گر آن است که هر دو داستان به کوه قاف اشاره دارند. در داستان‌های شیخ اشراق اسم کوه قاف ذکر شده است:

گفت اول کوه قاف گرد جهان در آمده است و یازده کوهست و تو چون از بند خلاص یابی، آنجایگه خواهی رفت( نصر، 229:1380).

ولی در داستان نظامی فقط نشانی‌های موجود در شعر، بیان می‌دارند که نظامی به کوه قاف اشاره دارد: 

کوهـی از گـرد او زمــرد رنـــگ          بیشـۀ کوه سرو و شاخ و خدنـگ

(ص702)

 

4- درخت همه‌تخمه، درخت طوبی

درخت همه تخمه در دریای فراخکرت قرار دارد و آشیانۀ سیمرغ افسانه‌ای بر آن است. نام ویسپوبیش در پارسی میانه به معنای «درمان همۀ دردها» است و در کتاب اوستا آمده که همۀ داروهای درمان‌بخش و همچنین تخم همۀ گیاهان بر ویسپوبیش نهاده شده ‌است. در گزیده‌های زاد اسپرم هم توصیف مشابهی دربارۀ این درخت آمده است: از گرد آمدن تخم‌ها، درختِ همه‌تخمه را میان دریای فراخکرت بیافرید که همۀ گونه‌های گیاهان از او همی‌رویند و سیمرغ آشیان بدو دارد. هنگامی که از آن به فراز پرواز کند، آن‌گاه تخم خشک آن را به آب افکند و به باران باز به زمین باریده شود. به نزدیکی آن درخت، هوم سپید را بیافرید. دشمن پیری، زنده‌گر مردگان و انوشه‌گر زندگان( بهار،124:1393).

اما طوبی نام درختی است در بهشت که در قرآن به آن اشاره شده است، ولی این اشاره حاکی از درخت بودن آن نیست: «طوبی لهم و حسن ماب؛ پاکیزه ترین (زندگی) و سرانجام نیکو برای آنهاست»(رعد/29). در اخبار و روایات اسلامی است که طوبی به صورت درخت ظاهر می‌شود. در فرهنگ دهخدا آمده است که درخت طوبی نام درختی است در بهشت که به هر خانه از اهل جنت شاخی از آن باشد و میوه‌های گوناگون و خوشبوئی از آن حاصل آید... و هندیان آن را کلپ برچهه خوانند (فرهنگ دهخدا، ذیل واژه طوبی).

سهروردی مکان درخت طوبی را در بین یکی از یازده کوه قاف می‌داند. اما در آثار پیش از اسلام، این درخت در میان دریای فراخکرت یا به نام اوستایی آن وئورو کش(VOURUKASHA) قرار دارد(پورنامداریان،194:1383).

نظامی در داستان خیر و شر، داستان روز پنجشنبه، به درخت همه‌تخمه اشاره کرده است. بنا به گفتۀ او این درخت چند نشانه دارد. اول آنکه این درخت قدمتی کهن دارد و از طرف دیگر اثری شفابخش دارد و دو مرض کوری و صرع را مداوا می‌کند. نشانه‌هایی که نظامی در داستان، دربارۀ این درخت نام می‌برد با درخت همه‌تخمه برابری می‌کند. گو آنکه هیچ اسمی(به عنوان اسم خاص) از درخت همه‌تخمه یا طوبی نمی‌برد:

هست رُستـه کهـن درختـی نغـز           کز نسیمــش گشــده گـردد مغز

ساقـش از بیـخ بر کشیده دو شاخ            دوریـی در میــان هـر دو فــراخ

برگ یک شاخ ازو چو حـله حـور           دیــده رفتــــه را در آرد نـــور

بـرگِ شـاخِ دگـر چـو آب حیات            صـرعیان را دهد ز صـرع نجـات

(ص767)

اما سهروردی از درخت همه‌تخمه به عنوان درخت طوبی نام می‌برد و نشانه‌هایی که ذکر می‌کند، اشاره به درخت همه‌تخمه در دین مزدیسنا دارد. او در عقل سرخ دربارۀ این درخت می‌گوید:

پس پیر را گفتم درخت طوبی چه‌ چیز است و کجا باشد؟ گفت درخت طوبی درختی عظیم است. هر کس که بهشتی بود، چون به بهشت رود آن درخت را در بهشت بیند و در میان این یازده کوه که شرح دادیم کوهی است و در آن کوه است. گفتم آن را هیچ میوه بود؟ گفت هر میوه‌ای که تو در جهان می‌بینی برآن درخت باشد و این میوه‌ها که پیش تست همه از ثمرۀ اوست. اگر نه آن درخت بودی، هرگز پیش تو نه میوه بودی و نه درخت و نه ریاحین و نه نبات(نصر،232:1380).

و در کتاب فی حاله الطفولیه دربارۀ آن چنین می‌گوید:

و آنگه وی را بر کوه قاف باید رفت و آنجا درختیست که سیمرغ آشیان بر آن درخت دارد. آن درخت را به دست آرد و میوۀ آن درخت را خورد(نصر،257:1380).

نگارنده در اینجا به دلیل شباهت معنایی، هر دو درخت را درختِ همه‌تخمه می‌داند. همچنین این دو حکیم، پیوندی میان اساطیر ایرانی و اسلامی به وجود آورده‌اند. چنانکه درخت ویسپوبیش یا هرویسپ تخمک در بندهشن و دیگر آثار پهلوی همان درخت طوبی در داستان عقل سرخ سهروردی است و مشخصاتی مشترک با یکدیگر دارند(پور نامداریان،194:1383).

 

5- دئنا6 :طباع تام یا خضر و پیر

دئنا، (پهلوی den) در اوستا به معنای وجدان و دریافت روحانی انسان است. این نیرو، آغاز و انجامی ندارد و اهورا مزدا، جایگاه آن را در تن انسان قرار داده است تا آدمی را از بدی و نیکی آگاه گرداند. اگر آدمی به این نیروی درونی دست یابد، هیچ‌گاه بدی نمی‌کند. این نیروی بیکران، پس از مرگ در جهان واپسین بر روان آدمی ظاهر می‌گردد. اگر شخص، پرهیزگار باشد، دئنا همچون دختری زیبارو و پاکیزه  و نورانی بر او ظاهر شده و او را راهنمایی می‌کند و اگر شخصی بدکردار باشد، دئنا به هیبت زنی پتیاره درخواهد آمد و کردار بد او را بر وی خواهد نمود( بهار،75:1393).

طباع تام در مکتب هرمسی7 همان من ملکوتی، هادی آسمانی و خضر خضرا در متون اسلامی است. او همان فرشتۀ حمایت‌کنندۀ آدمی و سرپرست نفس است که مرید راه تصوف را راهنمایی می‌کند(پورنامداریان،293:1383). خضر به معنا سبزی و خرمی است. آنچنان که از قصص  برمی‌آید، خضر از فرزندان سام‌ابن‌نوح و پسرخالۀ ذوالقرنین بود. او از شاهزادگان بود و پدرش مال فراوان داشت. اما دوستدار حکمت و دستگیر بینوایان و راهنمای گمگشتگان گشت. به دلیل خوردن آب حیات، زندگی جاویدان یافت. همچنین گفته‌اند او پیامبری از بنی‌اسرائیل بود و با موسی همراه بوده است(اصفهانی،342:1376). از خصوصیات ظاهری او این است که وی پیری نورانی است(عطار نیشابوری، 525:1374). پیر همان مرشد؛ رهبر و پیر طریقت است. او همان کسی است که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری می‌کند( فرهنگ دهخدا، ذیل واژه ی پیر).

نظامی در داستان روز چهارشنبه از دیدار ماهان با خضر و نجات یافتن او سخن می‌گوید:

چونکه سر برگرفت در بر خویـش             دید شخصی به شکل و پیکر خویش

سبـزپوشـی چـو فصـل نیســانی           سـرخ‌روئــی چو صبـح نورانـی

گفت کای خواجه کیستی به درست             قیمتــی گـوهرا که گوهر تسـت

گفت من خضرم ای خدای‌ پرست             آمـدم تـا تــرا بگیــرم دســـت

(ص761)

و در روز سه‌شنبه خضر یا پیر را هادی جوان برای وصال با دختر پادشاه می‌داند:

چون جوانمرد ازان جهــان هنــر           از جهـان‌دیدگــان شنیــد خبــر

پیـش سیمــرغ آفتــاب شکــوه            شد چو مرغ پرنده کــوه به کــوه

یافتش چـون شکفتــه گلــزاری            در کجــا؟ در خـراب‌تـر غــاری

زد به فتراک او چو سوسن دسـت            خدمتش را چو گل میان در بسـت

از ســـر فـرخــی و فیــــروزی           کرد از آن خضــر دانـش‌‌آمـوزی

چون از آن چشمه بهره یافت بسی           بـرزد از راز خـویشتــن نفــسی

(739)

سهروردی در عقل سرخ نامی از خضر نمی‌برد و فقط به پیر اشاره دارد:

در آن صحرا شخصی را دیدم که می‌آمد. فرا پیش رفتم و سلام کردم. به لطفی هرچه تمام‌تر، جواب فرمود. چون در آن شخص نگریستم. محاسن  و رنگ و روی وی سرخ بود. پنداشتم که جوان است. گفتم ای جوان از کجا می‌آیی؟ گفت ای فرزند این خطاب به خطاست. من اولین فرزند آفرینشم. تو مرا جوان همی‌خوانی؟ گفتم از چه سبب محاسنت سپید نگشته است؟ گفت محاسن من سپید است و من پیری نورانی‌ام(نصر،228:1380).

تعریف‌ها و شاهد مثال‌هایی که آورده شد، نشان‌گر آن است که هر دو حکیم از همان دئنای اسطوره‌ای یا طباع تام فلسفۀ هرمسی نام برده‌اند. به این صورت که نظامی در داستان روز سه‌شنبه و چهارشنبه آشکارا از خضر  و پیر سخن می‌گوید و نام آن‌ها را ذکر می‌کند و سهروردی در داستان عقل سرخ نشانه‌های پیر و خضر را یک به یک بازگو می‌کند. ولی مقصود هر دو حکیم همان طباع تام و دئنا، پیر و راهنمای انسان است(پور نامداریان،294:1383).

 

نتیجه

در تمام داستان‌های ذکر شده، شخصیت‌های اولِ داستان، سفری را آغاز می‌کنند. حال این سفر یا از یک باغ یا از یک بیابان آغاز می‌شود. آن‌ها در سفرشان خطرهایی را پشت سر می‌گذارند. در تمام این داستان‌ها، اتفاق‌های دور از انتظاری برای شخصیت اصلی داستان رخ می‌دهد. به عنوان مثال، موجوداتی ماورایی می‌بینند، به مکان‌هایی جادویی می‌روند و... نکتۀ دیگر آنکه تمام حوادث این داستان‌ها در شب اتفاق می‌افتد و شب به نوعی نشانه‌ای از پلیدی، پلشتی، تاریکی و اهریمن است و روز بیان‌گر پاکی، قداست و نور اهورایی خداوند است. نکتۀ دیگری که در این داستان‌ها به چشم می‌خورد، وجود پیر و مراد است. وقتی در این داستان‌ها دقت می‌کنیم، درمی‌یابیم که شخصیت اول داستان، نوعی سلوک روحانی را طی می‌کند که این سلوک روحانی با اساطیر ایرانی پیوندی ناگسستنی دارد. به طوری که درخت طوبی در اسلام همان درخت همه‌تخمه نزد زرتشتیان است. خصوصیات کوه قاف و سیمرغ، همان خصوصیات ذکر شده برای پرندۀ عجیب و کوه زمرد نشان هستند و نور و تاریکی هم اساس دین زرتشت را تشکیل می‌دهند. از تمامی نکات ذکر شده این نکته مستفاد می‌گردد که هر دو حکیم، نظری خاص به حکمت ایران باستان و اساطیر ایرانی داشته‌اند و همواره در پی زنده نگه داشتن این دو مهم در بین مردم بوده‌اند. به طوری که یکی فلسفه‌ای جدید بر پایۀ حکمت ایران باستان با نام فلسفۀ اشراق پی افکند و آن دیگری در شعر فارسی طرحی نو در انداخت؛ به این نحو که نه‌تنها مانند هم‌عصرانش از علوم مختلف در اشعارش سود جست، بلکه به متونی نظر داشت که برای شخص باورنکردنی است.

 

پی نوشت‌ها

1. شعوبیه  نام نحله‌ای است که از اواخر دولت اموی (اوایل قرن دوم هـ. ق) ظهور یافت و به برانداختن بنی‌امیه، برکشیدن بنی‌عباس و استقلال سیاسی ایرانیان انجامید)جعفریان،19،20:1375). شعوبیان برای عرب‌ها در نژاد و فرهنگ، ارزش و اعتباری قائل نبودند و خود را برتر از عرب می‌دانستند( ناث، گلدزیهر، افتخارزاده ،357:1371). مهم‌ترین اقدام شعوبیه زنده نگهداشتن زبان فارسی بوده است.

2. شهرقیروان نیز با مغرب ارتباط دارد؛ زیرا همان‌طور که جغرافی‌نویسان نوشته‌اند، قیروان در تونس و در غرب ممالک اسلامی واقع است. بنابراین در مقابل ماوراءالنهر قرار می‌گیرد. و مثل بلاد مغرب و مغرب، رمز عالم سفلی یا عالم ماده و ظلمت است. چنانکه در متن دیده می‌شود، سهروردی مدینه قیروان را به دهی که اهل آن ظالم‌اند، توصیف می‌کند و این قریه‌ای که اهل آن ظالم‌اند، همان عالم ظلمت و ماده و هیولی است یا عالم کون و فساد که در زیر فلک قمر قرار دارد و از ترکیب عناصر به وجود می‌آید.(پورنامداریان،355:1383)

3. موضوع دیدن پری و دیو در داستان روز شنبه و چهارشنبه، موضوعی است که نظامی بدان توجهی خاص کرده؛ چرا که دیو و پری را از یکدیگر جدا دانسته است و این بدین معناست که نظامی نه‌تنها از معنای اساطیری دیو و پری در قبل از اسلام و دورۀ اسلامی خبر داشته که به موضوع جدایی دیو و پری نیز نظری خاص داشته و آن را در داستان روز شنبه و چهارشنبه، بیان کرده است. در آیین مزدیسنا، پری به عنوان یکی از مظاهر شر، از دام‌های اهریمنی انگاشته شده و بازتاب این انگاره در ادبیات زرتشتی چنان است که از پری همیشه به زشتی یاد شده است. در ادبیات دینی فارسی میانه و در نوشته‌های پهلوی نیز پری از موجودات اهریمنی است که از نیروی جادو برخوردار است و می‌تواند هر وقت بخواهد، نما و پیکر خود را تغییر داده به جامه‌های دیگر درآید. از سوی دیگر پری در ادب فارسی به گونه‌ای دیگر معرفی شده است. از مجموعۀ اشاره‌های مربوط به پری در شاهنامه و کتاب‌های دیگر فارسی و افسانه‌ها و داستان‌های عامیانه چنین برمی‌آید که در ایران دورۀ اسلامی پری، آن‌چنان که پیروان آیین زرتشتی و مزدیسنان باور داشتند، موجودی زشت و ناخجسته نیست، بلکه به صورت زنی بسیار زیبا پنداشته شده که از نیکویی و زیبایی و حتی فرّ برخوردار است و مثال و نمونۀ زیبارویی و بااندامی و فریبندگی است(سرکاراتی،1،2:1378).

4. نشان سیمرغ در دورۀ ‌ایران ساسانی بر بسیاری از جاها نقش بسته و شاید نشان رسمی ‌امپراتوری ایران بوده باشد. نگاره‌های کشف‌شده بر بخش غربی دیوار افراسیاب، در شهر سمرقند، شاه یا شاهزاده‌ای را نمایش می‌دهد که نشان سیمرغ، همانند جامۀ خسروپرویز بر دیوار طاق‌بستان، روی جامه‌اش نقش بسته است. پژوهشگران نگاره‌های دیوار افراسیاب بر این باورند که‌ این نگاره، پیکر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی را نشان می‌دهد، چون بیش از ۱۰۰ پیکره روی دیوار افراسیاب وجود دارد، اما فقط یک نفر جامه‌اش به نشان سیمرغ آراسته شده است. جامه‌ای دیگر از ابریشم، از دوران ساسانی، در موزۀ سرنوچی پاریس به نمایش گذاشته شده که همان نشان را دربردارد. شمار فراوان کاشی‌های بازمانده از ایران ساسانی، همچنین چندین کاسه و ظرف سیمین و زرین نیز سیمرغ را در همان قالب و همان نقش نشان می‌دهد. سیمرغ پس از اسلا‌م، هم در حماسه‌های پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور می‌یابد. سیمرغ در شاهنامۀ فردوسی دو چهرۀ متفاوت یزدانی در داستان زال و اهریمنی در هفت‌خوان اسفندیار دارد. زیرا همۀ موجودات ماورای‌طبیعت نزد ثنویان(دوگانه‌پرستان) دو قلوی متضاد هستند. سیمرغ اهریمنی، بیشتر یک مرغ اژدهاست. فاقد استعدادهای قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته می‌شود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد زال آغاز می‌شود(دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی).

5. در عجائب‌المخلوقات و معجم‌البلدان آمده که همۀ بیخ کوه‌ها بدو پیوسته است. چون حق‌سبحانه را با قومی غضب بوده باشد و خواهد که بدیشان زلزله فرستد، فرشته‌ای را که بر کوه قاف موکل است، امر آید که تارک و بیخ آن کوه مطلوب را بجنباند و در آن زمین زلزله افکند و العهده علی‌الراوی و چون کوه قاف را اصل کوه‌ها نهاده‌اند، اگرچه از عقل دور است، این قدر شرح آن نوشتن درخور بوده است(نزهۀ‌القلوب ص 198).

6. دئنا یا دین یا ایزدبانو دین، در آیین زرتشت و اساطیر ایرانی، نمود وجدان است و آدمی را توان آن می‌بخشد که راه اهورایی را پیگیری کند. کلمۀ دین در اوستا به صورت دئنا آمده ‌است و برگرفته از واژه دا به معنای اندیشیدن و شناختن می‌باشد. ضمنا واژۀ دهی نیز در سانسکریت از همین ماده‌ است. در فرگرد ۱۹، فقرات ۲۷ تا ۳۰، از تجسم اعمال در روز واپسین چنین سخن رفته‌است: چون در صبح چهارم پس از وفات، روان نیکوکار یا گناهکار از بدن جدا شده و به پل چینوت رسد، در آنجا، دیو ویزرش، روان مرد دروغ پرست ِدیویسنا را به زنجیر بندد. آنگاه دختر نازنین و زیبا و آزاده‌نژاد و خوش‌اندام [که همانا ایزد دین است]، روی کند و روان گناهکار را به مغاک تیره کشاند و روان نیکوکار را از پل چینوت و از زیر کوه هرا گذرانیده، به ساحت ایزدان معنوی آرام دهد.

در دینکرد آمده‌است که: دین به هیأت دختری خوب‌چهر یا به صورت زنی زشت‌چهره درآمده و روان را به سوی بهشت یا دوزخ رهنمون گردد(هینلز،144:1389).

7.  مکتب هرمسی مکتبی است که بر پايۀ شهود و اشراق بنا شد و در شهر اسكندريه به وجود آمد و آرای مختلف يوناني، مصري، گنوسي، يهودي و شرق دور در شكل بخشيدن به آن تأثير بسزايي داشتند. فلسفه هرمسي بيشتر در ارتباط با جهان‌‌شناسي و طبيعيات است. بر اساس مكتب هرمسي ذات خداوند منزه از هرگونه تعيني است و شناخت وي فقط از راه تهذيب نفس و اشراق كسب مي‌شود. در مكتب هرمسي اعتقاد به وجود يك هادي يا نجات‌دهنده وجود دارد كه آن را طباع تام مي‌نامند. تفكر هرمسي در دين زرتشتي نيز نمود يافته است. در اين دين آمده كه هر انساني دو جنبۀ روحاني(فرشته) و مادي(جسماني) دارد و اين دو جنبه پيش از تولد از يكديگر جدا شده‌اند و پس از مرگ به يكديگر ملحق مي‌شوند. اين انديشه را مي‌توان نشاني بر رواج افكار هرمسي در ايران قبل از اسلام دانست. زرتشتيان نيمۀ روحاني آدمي را دئنا مي‌نامند كه وي را در پل چينوت همراهي  و او را به بهشت رهنمون مي‌کند(نصر، 1341، 162 و 163).

 

منابع

1. Frye, R. N, 1975, The Cambridge History of Iran, The period from the Arab Invasion to the Saliuqs, [Zoroastrian Literature after the Muslim Conquest], Volume 4, Cambridge University Press // 2. Boyce, Mary, 1986, Middle Persian Literature, Handbuch Der Orientalistik, Herausgegeben Von B. Spuler // 3. Ruymbeke, Christine van, 2007, Science and Poetry in Medieval Persia [The Botany of Nizami's Khamsa], Cambridge University Press.

4.هینلز، جان راسل، 1393، اساطیر ایران، با جلان فرخی، تهران: انتشارات اساطیر. // 5. عماد زاده اصفهانی، حسین، 1376، تاریخ انبیا از آدم تا خاتم، انتشارات اسلام. // 6. سرکاراتی، بهمن، 1378، پری [تحقیقی در حاشیه اسطوره‌شناسی تطبیقی]، سایه‌های شکار شده، نشر قطره، صص 26-1 // 7. جعفریان، رسول، 1375، شعوبیگری و ضد شعوبیگری در ادبیات اسلامی،آینه پژوهش، خرداد و تیر پیاپی، شماره ۳۸، صص ۱۹ -۲۰. // 8. گلدزیهر، ناث، ر، 1371، اسلام در ایران [شعوبیه، نهضت مقاومت ملی ایران] محمود رضا افتخارزاده، مؤسسه نشر میراثهای تاریخی اسلام و ایران. // 9.نصر، سید حسین، 1341، هرمس و نوشته‌هاي هرمسي در جهان اسلامي، مجله دانشكده ادبيات دانشگاه تهران، شماره دوم،‌ ص 150. // 10. کربن، هانری، 1379، انسان نوراني در تصوف  ايراني، فرامرز جواهري نيا، انتشارات گلبان // 11. سهروردی، شهاب الدین یحیی، 1380، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، [تصحيح، تحشيه و مقدمه سيد حسن نصر]، جلد سوم، چاپ سوم، انتشارات پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي // 12. کلباسی اشتری، حسین، 1386، هرمس و سنت هرمسي، انتشارات علم // 13. پور نامداریان، تقی، 1383، رمز و داستان‌هاي رمزي، چاپ پنجم، انتشارات علمي و فرهنگي // 14. عباسی داکانی، پرویز، 1380، شرح قصه غربت غربي، انتشارات تنديس // 15. نظامی گنجوی، جمال الدین، 1376، کليات نظامي گنجوي، [مطابق با نسخه تصحيح شده وحيد دستگردي]، به اهتمام پرويز بابايي، دو مجلد، مؤسسه انتشارات نگاه – انتشارات علم // 16. عطار، فرید الدین، 1374، تدکرۀ الاولیاء، تصحیح، توضیحات و فهارس از محمد استعلامی، چاپ هشتم، انتشارات زوار // 17. بهار، مهرداد، 1393، پژوهشی در اساطیر ایران، چاپ دهم، انتشارات آگه // 18. زرین کوب، عبدالحسین، 1372، پیرگنجه در جستجوی ناکجاآباد، چاپ دوم، انتشارات سخن // 19. دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی در سایت: web. Cgie.org.ir  // 20. خلیل شروانی، جمال، 1375، نزهت المجالس، تصحیح و تحقیق محمد امین ریاحی، تهران انتشارات علمی. // 21. لغت نامه دهخدا در سایت: www.vajehyab.com

منبع: اطلاعات حکمت و معرفت

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: