خواجو و مفاهیم ایران باستان / بهرام پروین‌گنابادی

1396/1/28 ۰۷:۴۱

خواجو و مفاهیم ایران باستان / بهرام پروین‌گنابادی

خواجوی‌کرمانی از شاعران بزرگ و کمتر شناخته‌شدة ایران در سده هفتم است که اخیرا به همت مرکز فرهنگی شهر کتاب سلسله نشست‌هایی درباره او برگزار می‌شود. هفتمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره خواجوی‌کرمانی، به بررسی «نقش خواجو در تکوین غزل فارسی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر بهرام پروین‌گنابادی برگزار شد

 

 

اشاره: خواجوی‌کرمانی از شاعران بزرگ و کمتر شناخته‌شدة ایران در سده هفتم است که اخیرا به همت مرکز فرهنگی شهر کتاب سلسله نشست‌هایی درباره او برگزار می‌شود. هفتمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره خواجوی‌کرمانی، به بررسی «نقش خواجو در تکوین غزل فارسی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر بهرام پروین‌گنابادی برگزار شد.

***

خواجوی‌کرمانی در بسیاری از قالب‌های شعری طبع‌آزمایی کرده و در موضوعات مختلف سخن گفته است. در بعضی از انواع آن نوآور یا از نوآوران بوده است. در غزل فارسی نیز بین سعدی و حافظ ایستاده و غزلهای نابی دارد که برخی از آنها در زمره بهترین غزلهای فارسی است. او تأثیر آشکار و انکارناپذیری در غزل حافظ داشته است. خواجو مبدع اوزان تازه، متنوع و متعدد است که در شعر فارسی کم‌سابقه و کم‌مانند است.

وقتی وارد بحث خواجو می‌شویم، چاره‌ای نداریم جز اینکه بخواهیم او را با سعدی و حافظ مقایسه کنیم. من بحث خود را در تطور غزل آغاز می‌کنم که آن را در تطور شعر فارسی، سبک خراسانی می‌نامیم. این سبک دو دوره دارد: بخشهای سامانیان و غزنویان. در دوره سامانیان قالب مسلط مثنوی است و آن هم به دلیل زنده‌کردن افسانه‌ها، داستان‌ها و هویت ملی ایران است. بحث ما دو پایه دارد و اینکه هیچ اتفاقی درادبیات نمی‌افتد مگر اینکه قبل از آن در جامعه اتفاق افتاده باشد. پشتوانه تمام جنبش‌های ادبی جنبش اجتماعی است و دیگری حرکت تکاملی بر مبنای آن و فردیت در شعر است. با این دو نگاه می‌خواهیم به غزل فارسی و جایگاه خواجو بپردازیم.

 

اسطوره‌ها نماد آرزوهای ملت

در حماسه بیشتر به دلیل اینکه یک فرهنگ، مهاجم است، برای اینکه مردم بدانند چه بودند و پشتوانه‌شان چه بوده است، شاعران شروع می‌کنند به سرودن داستان‌ها. حتی قبل از فردوسی این امر اتفاق می‌افتد که رودکی «کلیله و دمنه» را به نظم درمی‌آورد و بعد از آن «ویس و رامین» را می‌بینیم و حماسه شکل خود را در شاهنامه پیدا می‌کند. «حماسه» شعر، تاریخ و آرزوهای یک ملت به هنگام کودکی است. اسطوره‌ها سمبل آرزوهای ملت هستند و آن چیزی که مردم دوست داشتند مانند رستم که از مرزها محافظت می‌کند. ما به قول زرین‌کوب، دو قرن سکوت داریم که با آشوب‌های اجتماعی همراه است؛ ولی حاکمیت ملی نداریم و ملت ما همواره در طول تاریخ به دنبال یک حاکمیت پرقدرت بود که بتواند از مرزها محافظت کند. بعد از چند قرن ما حکومت‌های محلی را داریم که به‌تدریج ریشه می‌گیرند و بعد حاکمیت‌ها قدرت پیدا می‌کنند و شعر یکی از ابزار حکومت‌ها می‌شود. تثبیت حاکمیت توسط شاعران صورت می‌گیرد که از حاکم قهرمانی بسازد و بیشتر نمود کاربرد شعر حاکمیتی را در «مجمع‌النوادر» نظامی عروضی می‌خوانیم.

اکنون مهمترین کتابی که از قرن ششم به دستمان رسیده، «چهار مقالة» نظامی عروضی است که در آن شعر جنبه حکومتی دارد و شعرا برای حمایت از حکومت‌های محلی وارد دربار می‌شوند. وقتی شاعری به پادشاه می‌گوید: «ملکا، جشن مهرگان آمد»، آرام آرام عناصر فرهنگی ایران را آموزش می‌داد و این شیوة شاعران بوده است. شعر ما بعد از حماسه وارد «قصیده» می‌شود که قالب مسلط شعر فارسی است. شاعران در قصیده سعی می‌کنند تمام هنر خود را نشان دهند. قصیده‌سرایی مقدمه‌ای دارد که به آن «تشبیب و تغزل» می‌گویند و تمام کتاب‌های نقد ادبی امتیاز را به شاعری می‌دهند که در آن بیت تخلص و بیت‌گریزی داشته باشد. اگر قصیده‌ای در وصف معشوق بوده به آن تغزل می‌گفتند.

«رباعی»‌ها و «دوبیتی»‌های عاشقانه در منبرهای ابوسعید دیده می‌شود که یک ربط عرفانی به آن می‌داده است و از اشعار عامیانه عاشقانه برای ربط عرفانی آن استفاده می‌کرده است.

 

افول قصیده و رشد غزل

غزل از زمانی رواج پیدا می‌کند که دربارها قدرت خود را از دست می‌دهند و شاعران در قصیده‌سرایی برای تثبیت حاکمیت شعر می‌گفتند و از محبوبیت خود استفاده می‌کردند و از توانمندی خویش برای پادشاهان و دربارها خرج می‌کردند. وقتی حکومت‌های مرکزی ضعیف شدند، قصیده افول پیدا می‌کند و غزل رشد می‌کند و شعر غنایی از درون صحبت می‌کند، برخلاف حماسه که از بیرون سخن می‌گوید و برخلاف قصیده که قهرمان فرد دیگری است. در دهه ۵۰ خورشیدی به تقلید غربی‌ها نظریه«انواع ادبی» مانند ادب حماسی، غنایی و نمایشی شکل می‌گیرد. غزل تنها قالبی است که بر اساس احساسات و عواطف شاعر به وجود می‌آید. وقتی فردیت در جامعه پیش بیاید، تحولی عظیم رخ می‌دهد. دکارت می‌گوید: «من فکر می‌کنم، پس هستم.» «من» درعرفان بزرگترین حجاب و بدترین چیز است و شاید به دلیل اندیشه‌های عرفانی در ایران است که «من» مطرح نشده است. مردم نمی‌دانند که لغتنامة دهخدا با چه ایثاری نوشته شده است. وقتی در این لغتنامه شرح حال صادق هدایت را می‌خوانید، نمی‌دانید که چه کسی آن را نوشته است. دانشنامه‌نگاری کار جمعی است، اما فردیت در آن رواج پیدا می‌کند.

دنیای جدید دنیای فردیت است. وقتی فرد می‌آید، اسطوره از بین می‌رود و دنیا بی‌قهرمان می‌شود. در هیچ شعری از شعرا قهرمانی مثل رستم نمی‌بینید. اخوان با صدای بلند می‌گوید: «رستم مُردر داستان پور فرخزاد را سر کن!» در داستان و سینما قهرمان اصلی فردی از افراد متوسط جامعه شهری است. در جامعه جدید که بنای آن بر فردیت است، مردم دیگر رعیت نیستند، شهروند هستند و دولت نمی‌تواند از بالا به مردم نگاه کند، بلکه خدمتگزار مردم است. وقتی حاکمیت محلی و مرکزی ضعیف می‌شود، دیگر قصیده خریداری ندارد و شعرا به غزل روی می‌آورند.

استاد زین‌العابدین معتمد در کتاب ارزشمند «تحول شعر فارسی» عنوان می‌کند که وقتی غزل باب شد و معشوق سراپا ناز و عاشق سراپا نیاز می‌شود و سعی می‌کند جلوه‌گری‌های معشوق را بپذیرد، دیگر آن نگاهش را به معشوق از دست می‌دهد. ورود تصوف و شکل معشوقی که در غزل رواج پیدا کرد، باعث شد ما حساسیت‌ها را از دست بدهیم و سستی و رخوت از تصوف و غزل صوفیانه به جامعه سرایت کرد و مردم روحیه سلحشوری خود را از دست دادند و جلوی حمله مغول‌ها کم آوردند. بعد از معتمد چند نفر دیگر نیز درباره تطور غزل صحبت کردند و با او هم عقیده بودند.

 

یکی از پیشرفته‌ترین مکاتب ایران

برخی از تاریخ‌نگاران می‌گویند: «در همه چیز شک کنید جز وجود ذهنیت شکاک» و ما مجبوریم تاریخ را دوباره بخوانیم و جزو واجبات است که آن را با نگاه شکاک بخوانیم. اگر فردیت رواج پیدا نمی‌کرد، غزل نیز رواج نمی‌یافت. تصوف یکی از پیشرفته‌ترین مکاتب ما بود و در دوره اسماعیلیه روشنفکران بسیاری داشت. از قرن چهارم که تصوف رواج پیدا کرد، کار به جایی رسید که هر مصلحی که می‌خواست جامعه ایرانی را اصلاح کند، می‌گفت اول صوفی‌گری را اصلاح کنید؛ زیرا بنای تصوف بر تجربیات فردی است؛ تجربه‌هایی که به دست می‌آوریم، اساس تصوف را شکل می‌دهد و زبان شعرگونه بهترین زبان تجربه‌های فردی است. باید دریافت‌های ذهنی را بیان کنید؛ زیرا تجرد و فردیت همزاد شهرنشینی است. این اتفاق که می‌افتد غزل رواج می‌یابد.

در قرن ششم تصوف وارد شعر می‌شود و در غزل سنایی آن را می‌بینیم. مسأله سادگی زبان در تجدد و فردیت بسیار مهم است و زبان ساده می‌شود و به زبان مردم نزدیک می‌شود و اتفاق مبارکی می‌افتد. در قرن هفتم سعدی دچار تحولات مغول نشده است و زبانی را می‌آورد که به زبان مردم خیلی نزدیک می‌شود و ارتباط بهتری با مردم برقرار می‌کند. گلستان ساده و روان است و این سادگی وارد غزل می‌شود. سعدی غزلی دارد که نه صوَر خیال است، نه بازی با آرایه‌هاست و نه ایهام حافظ را دارد، بلکه مبتنی بر زبان و سادگی آن است. شیوه‌ای که سعدی به‌وجود می‌آورد، روح تجدد زمانه را درک کرده و آن پیوند با زبان تصوف است. شعر عرفانی ما در قرن هفتم با مولانا اوج می‌گیرد، عرفان بر مبنای تجربه فردی است و ما هیچ شاعری مانند مولانا نداریم که تجربه عرفانی داشته باشد. غزل در دستان سعدی زبان بسیار ساده و پرشور و حالی پیدا می‌کند.

ما در غزل و قصیده، انوری را داریم که اگر کتاب «مفلس کیمیافروش» شفیعی کدکنی را بخوانید، کارهایی که انوری با زبان کرده است و چقدر آن را ساده بیان کرده را می‌بینید. در مقدمه کتاب نیز بحث جامعه‌شناسی ادبیات را داریم. فروغی می‌گفت سعدی دین بسیاری بر گردن زبان فارسی دارد که اگر از فردوسی بیشتر نباشد، کمتر نیست. درست است که فردوسی زبان فارسی را حفظ کرد، اما سعدی ظرفیت‌های زبان را بالا برد و کاری کرد که امروز ما به زبان سعدی صحبت می‌کنیم. زبان امروزه در شعر فارسی بسیار مهم است. وقتی ظرفیت‌های زبان را درک می کنیم که بدانیم ما با زبان فکر می‌کنیم، می‌اندیشیم. اگر کسی زبانش ضعیف باشد، اندیشه ضعیفی دارد و هرقدر ذهن رشد کند، زبان نیز رشد خواهد کرد و باعث می‌شود درک درستی از جهان هستی داشته باشیم. زبان باعث می‌شود نگاه ما رشد کند.

 

روایتگر نابسامانی قرن هشتم

مثنوی مولوی می‌خواهد برای شما قصه‌های عرفانی بگوید و در اینجا قافیه و وزن زیاد مهم نیست؛ ولی نمی‌توانید یک مورد پیدا کنید که کلمه فارسی را به آن تعمیم داده باشد. اگر در قواعد واژه‌سازی از سرزمین و زبان دیگری تبعیت کنیم، زبان از بین می‌رود. گذشتگان این دانش را داشتند که زبان با ذهن چه کار می‌کند و می‌دانستند که رابطه ذهن و زبان چیست؟ سعدی با این شناخت است که گلستان را با زبانی می‌نویسد که با مردم سر و کار دارد. غزل سعدی پر از شور عاشقانه است و به هیچ عنوان بحث شهوانی در آن مطرح نیست و می‌تواند انسانی باشد؛ ولی متأسفانه هیچ کس دیگر مثل خواجو و حافظ که از آن یک چیزهایی می‌گیرند به آن توجهی ندارند و غزل عرفانی دفن می‌شود تا دوره معاصر که جسته و گریخته غزل عرفانیِ پرشور می‌بینیم.

سعدی چنان ظرفیت‌های زبان را نشان می‌دهد که شاعران دیگر نمی‌توانستند. عبید زاکانی به اندازه سعدی تسلط بسیاری بر زبان فارسی دارد. عمق فساد را در قرن هشتم در اثر عبید زاکانی می‌توان دید. عبید روایتگر فساد و نابسامانی در قرن هشتم است و یکی طنز و هجو را نشان می‌دهد و دیگر تقواهای بی‌نام‌ونشان را. در قرن هشتم غزل شکل جدیدی پیدا می‌کند.

شعر خواجو چند ویژگی دارد و گلچین‌کنندة زیبایی‌های قبل از خودش است. او می‌بیند چه چیزی از سعدی می‌تواند بگیرد. در روزگار خواجو وضعیت با زمان سعدی فرق کرده است، تصوف رواج پیدا کرده و مفاهیمش برای مردم عادی شده است و دیگر کسی مانند سعدی نمی‌تواند غزل را جلو ببرد. خواجو شیوه جدیدی را می‌آورد که اخذ زبان ساده است و افزودن صنایع بدیعی که جزو ذات شعر است. فساد قرن هشتم آدمها را وادار می‌کند که دوپهلو سخن بگویند. هنر ناب آن است که همه چیز را یکباره به شما ندهد. کشفهایی که شما از این هنر ناب می‌کنید، ذهن را بزرگتر می‌کند. ویژگی اصلی ادبیات این است که ذهن مخاطب را بزرگ می‌کند.

در قرن هشتم که فساد، آمیختة فرهنگی و دیکتاتوری است، در چنین جامعه‌ای زندگی کردن آسان نیست و باید دید چگونه باید سخن گفت. تمثیل و طنز در این زمان می‌تواند به جامعه کمک کند و طنزنویس می‌داند که چگونه عمق مطلب را بگوید؛ زیرا طنزنویسان باهوش هستند و طنزی که حافظ به‌کار می‌برد، برخاسته از جامعه است؛ اما برای عبید یک جاهایی خیلی رک می‌شود که آن هم برخاسته از فساد وحشتناک در قرن هشتم است.

 

خواجو و احیای عناصر ایرانی

خواجو سبکی را به‌وجود می‌آورد که خواجه عمادالدین علی فقیه کرمانی، متخلص به «عماد» آن را ادامه می‌دهد و حافظ آن را برجسته می‌کند. هم حافظ و هم خواجو طنز و ایهام دارند، ولی ایهام خواجو ساده است و بسامد پایینی دارد. خواجو در اشعارش زبان و مفاهیم ایران باستان را بسیار به کار می‌برد؛ مانند: «مغانه»، «خرابات مغان» و «پیر خرابات». در جامعه اسلامی پیر مغان منفور بود و به تعبیر پیر مغان پرخاش می‌کردند. عناصری که خواجو زنده می‌کند، عناصر ایرانی اصیل هستند. بعد تمام اینها صیقل می‌خورد و برای حافظ می‌ماند. خواجو عناصر ایرانی را زنده می‌کند. دیو را به اهریمن تبدیل و آن را کاملا ایرانی می‌کند و ایهام چندلایگی زبان را وارد اشعارش می‌کند.

در گذشته اگر شاعری از شاعری دیگر وام می‌گرفت، خیلی خوش نمی‌داشتند؛ ولی خواجو این کار را جا می‌اندازد و راهی را باز می‌کند که حافظ از آن بسیار استفاده می‌کند و هر چیزی را که از گذشتگان بسیار عالی است، در شعر خود می‌آورد.

بسامد سبک خواجو «ایهام» است. او با زنده کردن عناصر ایرانی، زبان را از حالت سهل ممتنع به زبان ایهام‌دار وارد می‌کند. او «قلندریات» را با حجم گسترده، اوزان جدید و شکل جدید قافیه را به سبک خود اضافه می‌کند. عماد بیست سال بعد از خواجو همین کار را می‌کند و در هنر کسی که تمام کننده است، بسیار مهم است. تناقض (پارادوکس) زمانی به‌وجود می‌آید که درگیری ذهنی داشته باشید. اگر با پارادوکس زیستید، در زبان خود را نشان می‌دهد. مولانا بیش از سایران بین این و آن می‌مانده است. غریزه‌ها نفس انسان را می‌گیرند و قدیسی از بین می‌رود. مولانا با این غریزه‌ها بسیار درگیر است و اینها پارادوکس است.

فقط عرفا با خدا با لفظ «تو» سخن می‌گویند و فیلسوف جرأت نمی‌کند این‌گونه با خدا سخن بگوید. وقتی اشعار خواجو و حافظ را می‌خوانیم، نمی‌توانیم تشخیص بدهیم کدام شاعر است؛ زیرا بسیار شبیه هم هستند. خواجو فرزند زمان خودش است؛ زمانه‌ای که چندگانه است: فساد درآن است، زبان را ساده نمی‌تواند به کار بگیرد و نیا ز دارد برای زیستن بهتر، از عرفان استفاده کند و گاه برای اینکه دستخوش فرهنگ مغول نشود، به فرهنگ ایران باستان روی بیاورد و فساد آن را با طنز نشان دهد.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: