زیباشناسی اسلامی؛ اعجاز قرآن / الیور لیمن ـ بخش اول

1395/4/12 ۱۲:۱۰

زیباشناسی اسلامی؛ اعجاز قرآن / الیور لیمن ـ بخش اول

اعجاز قرآن یكی از موضوعات مهمی می باشد كه از جنبه های مختلف همچون مباحث تاریخی و كلامی و... مورد بحث قرار گرفته است. الیور لیمن در بخش اول این مقاله تلاش دارد تا ضمن بررسی مفهوم تاثیر و تاثر به طور كلی، از جنبه زیباشناسی اعجاز در قرآن را مورد بررسی قرار دهد. او در این خصوص، از نقطه نظر خود به اختلافات و مباحثات موجود در این زمینه می پردازد.

 

ترجمه سید جواد فندرسكی

اعجاز قرآن یكی از موضوعات مهمی می باشد  كه  از جنبه های مختلف همچون مباحث تاریخی و كلامی و...  مورد بحث قرار گرفته است. الیور لیمن  در بخش اول این مقاله  تلاش دارد تا ضمن بررسی مفهوم تاثیر و تاثر  به طور كلی، از جنبه زیباشناسی اعجاز در قرآن را مورد بررسی قرار دهد. او در این خصوص، از نقطه نظر خود به اختلافات و مباحثات موجود در این زمینه می پردازد.

***

 فرضیه اعجاز چیست؟

اسلام در برخی از جهات و روشها یك دین متفاوت است، زیرا یكی از اصول مهم آن ماهیت معجزه آسا بودن كتاب و متن اصلی آن یعنی قرآن می باشد. طرفداران اسلام و مومنان مسلمان جزئیات قرآن را بررسی می‌كنند و معتقدند كه در هیچ جا نمی‌توان مشابهی برای قرآن یافت. آنانی كه به اسلام گرویده‌اند، هم حالا و هم در گذشته، تاثیر قرآن را ذكر می‌كنند و معتقدند كه معجزه مهمی كه توسط خداوند نازل  شده است، كلمات خودش می‌باشد كه به‌طور مطلوبی مبنایی عقلانی و زیباشناختی به اسلام بخشیده است. سرانجام، این امر مسلمانان را در موقعیتی قرار می‌دهد كه بر اساس برتری سبك شناختی قرآن، برای ایمان خود دلیل بیاورند، و موجب می شود كه مومنان عرفی در پذیرش چیزهای غیرقابل باور به  زحمت نیافتند، تنها بدین دلیل كه گفته شده است خداوند آن را خلق كرده است. اگر كسی شك كند در اینكه آیا مسیح بعد از سه روز به معراج رفت یا نه در این صورت دانستن چیزی كه چنین شكی را رفع می‌كند، دشوار است، زیرا این رویداد در گذشته‌های بسیار دور رخ داده است. به همین منوال، برخی از یهودیان معتقدند كه تورات مستقیماً از جانب خداوند نازل شده است و تمام كسانی كه در پای كوه سینا حضور داشته‌اند، شاهد نزول آن بوده‌اند. پس از گذشت نسلها، والدین به فرزندانشان این واقعه را نقل كردند، و بدین وسیله شاهد و مدركی كه در عمل روی داده بود به واقهه ای كاملاً متقن تبدیل شد، زیرا بر مشاهده افراد متعدد و گزارش آنها به دیگران مبتنی بود. از طرف دیگر این رویداد در گذشته‌های بسیار دور رخ داد و برخی از یهودیان امروزه به توراتِ "min ha.shamayim" و این مسئله كه تورات مستقیماً از آسمان نازل شده است، اعتقادی ندارند، بنابراین این عقیده اكنون در فرقه‌های مختلف یهودی نقش مهمی ندارد. با وجود این، معجزه‌هایی هم در یهودیت و مسیحیت گزارش شده است و به عقیده برخی از یهودیان و مسیحیان آن معجزه‌ها رویدادهایی هستند كه در عمل رخ داده‌اند و ایمانشان دست كم تا حدودی بدان وابسته است. اسلام از این لحاظ بسیار متفاوت است. با وجود این كه در واقع اخبار معجزه‌ها در اسلام وجود دارد، با این همه معجزه اصلی خود متن قرآن دانسته شده است. نه در تورات و نه در انجیل چنین ادعایی وجود ندارد. برخی از بخش‌های این دو متن بسیار زیبا هستند، امّا بخش‌های بسیار ملال‌آوری نیز وجود دارد، و انسان باید ایمان بسیار قوی‌ای داشته باشد كه این بخشها را كه برای فهم او از دین واقعاً ضروری هستند، باور كند. البته شاید كسی معتقد باشد كه ماهیت حقیقی این دو دین (یهودیت و مسیحیت) سودمند است، زیرا باعث می‌شود كه بر پذیرش نسبی برخی از حقایق وابسته باشند، حقایقی كه برای مومنان احتمالی‌ای كه آن حقایق را می‌پذیرند یا نه، مطرح می‌شوند. در مقابل، گاهی ادعا شده است كه باید اسلام را بر اساس تقلید ناپذیری متن اصلی‌اش پذیرفت، بنابراین چیزی كه ابتدائاً پذیرش آن از انسان خواسته می‌شود، حقیقت یك گزاره یا حكم نیست، بلكه بیشتر از او خواسته می‌شود كه یك داوری زیباشناختی انجام دهد. تفاوت میان حكم درباره موضوعات واقعی و حكم درباره زیبایی یك شیء چیست؟ شاید برخی معتقد باشند كه اوّلی عینی است و دوّمی ذهنی، لذا این عقیده كه اسلام به‌طور خاصی عقلانی است، زیرا  مبتنی بر ویژگی های محسوس و آشكار قرآن می‌باشد، بایستی نسبی دانسته شود. تعریف گزاره‌های زیباشناختی مربوط به یك چیز مطمئناً كاریست كه در آن با عقل سر و كار داریم، اما مشخص نیست كه این عقلانیت چگونه است. این موضوع در زیباشناسی از تناقض بسیاری برخوردار است، زیرا برخی معتقدند كه داوری زیباشناختی تقریباً ذهنی است و برخی دیگر اعتقاد دارند كه عینی است. آنانی كه به معجزه بودن زیبایی قرآن معتقدند به طرفداری از دیدگاه عینی در داوری زیباشناختی تمایل دارند، و در نتیجه می‌گویند كه انسان می‌تواند زیبایی را تنها ببیند، هم در متن و هم در جهان، تا قرآن را به‌عنوان راهنما به كارگیرد. اهمیت قرآن به عنوان یك متن، نقش گسترده‌ای در زندگی اسلامی ایفا كرده است. این اتفاقی و از روی شانس نیست كه در فرهنگ‌نامه‌های كلاسیكِ مربوط به اندیشمندان اسلامی به راستی بزرگترین گروه به نحویون و زبان شناسان تعلق دارد(برای مثال بنگرید به فرهنگنامه ابن خلّیكان). با فرض اهمیت زیاد قرآن، انسان برای توضیح متن و چگونگی تمایز آن از متون دیگر، به تخصصهای بسیاری نیاز دارد. در دوره‌ای ایده‌ای مطرح شد و مورد پذیرش قرار گرفت مبنی بر اینكه برای فهم بخشهای مبهم قرآن انسان باید زبان عربی دوره جاهلیت یعنی دوره جاهلیت پیش از اسلام، را بداند، زیرا این زبانی است كه متن در بستر آن نازل شده است. امروزه چنین ایده‌ای به نظر متناقض می‌آید، زیرا می‌تواند به این مسئله اشاره داشته باشد كه قرآن كتابی است مثل كتابهای دیگر  و از محیطی سربرآورده كه خود پیامبر نیز در آن محیط رشد كرده است.

 

مسئله تاثیر

در رابطه با تاثیر یك سنت بر سنتی دیگر مسئله‌ای اساسی وجود دارد. در واقع دو مسئله اساسی. یكی این است كه چرا یكی از سنتها علاقمندی زیادی را جلب می‌كند. انسان در كنفرانس‌ها و كتابها اغلب این ادعا را می‌بیند یا می‌شنود كه الف بر ب تاثیر گذاشته است، گویی كلاً یكی مورد علاقه بوده است، و دیگری نه. البته اگر كسی مدعی باشد كه ایده‌ای را او خودش به وجود آورده است، در این صورت ادعای متقابل، تاثیر ادعای نخست را به چالش خواهد كشید و در واقع سرقت ادبی را مطرح خواهد ساخت. روشن است كه چرا در برخی از موسسات از دانشجویان خواسته می‌شود كه منابع خود را دقیقاً مشخص كنند تا میان دیدگاهشان و عقیده كسانی كه دیدگاهشان بر مبنای دیدگاه آنان است، تمایزی دقیق ترسیم شده باشد. به همین منوال از اساتید هم انتظار می رود كه منابع خود را مشخص كنند تا چیزی را كه به اساتید و اندیشه‌هایی كه به دیگران متعلق است، روشن شود. گاهی كسی برای اولین بار اندیشه‌ای را طرح می‌كند كه از بس معروف است اصلاً نیازی به ذكر منبع نیست و استفاده ناشناخته از آن موجب هیچ نوع اتهام سرقت ادبی نخواهد بود. بسیاری از اندیشه‌ها این گونه‌اند و تصور یك برنامه آموزشی مبتنی بر این  ایده است كه اندیشه ها و دیدگاه های نظری خاص به‌طور كل برای ایجاد مبنایی مورد استفاده قرار ‌گیرند كه براساس آن مبنا اندیشه‌ها و نظریه‌های دیگر رشد و گسترش می‌یابند. در پذیرش چنین مواردی هیچ مشكلی وجود ندارد زیرا اگر كسی كاری انجام می‌دهد، اغلب مبتنی بر كار قبلی است و بنابراین ممكن است كارش نو و مبتكرانه دانسته شود. شعار علمی معروفی وجود دارد كه می‌گوید انسان زمانی می‌تواند خیلی دورها را ببیند كه بر دوش غولها  ایستاده باشد. این عبارت بدین معناست كه انسان تنها زمانی می‌تواند در مسیرهای جدید گام بردارد كه كارش مبتنی بر نظریه‌ای موجود و معتبر باشد. چنین انسانی گامهای بزرگی را در دوران شكوفایی خود برمی‌دارد و تلاشهای پژوهشگران پیشین را باز می نمایاند.

مباحثه و مناقشه جدی در جایی بروز می‌كند كه به یك نظام اندیشه كه از خاستگاه‌هایی الوهی و فراطبیعی ناشی شده است، تبیینی تاریخی و طبیعی داده می‌شود. شاید یكی از انگشت نماترین مثالها در این مورد روشی است كه در آن مبانی اسلام را با نظام‌های اندیشه پیش از اسلام، به ویژه یهودیت، مرتبط می‌سازند. البته این یك ادعای اساسی در اسلام است كه خود را بر كلمه بی‌واسطه خداوند كه به صورت قرآن متجلی شده است، مبتنی می داند و نزول قرآن توسط جبرئیل بر پیامبر، روشن می‌سازد كه نقش پیامبر صرفاً به عنوان واسطه و مسیر انتقال و تفویض بوده است. همانگونه كه می‌دانیم توسعه و گسترش سنّت و احادیث به پیامبر نقشی دیگر و به طور بیواسطه‌تر نقشی ابزاری داد و ما اهمیت این را بعداً بیان خواهیم كرد، امّا حال اجازه دهید كه بر  ایجاد قرآن و متنش بپردازیم. دشمنان اسلام تمایل داشته‌اند كه منشا شكل‌گیری و ایجاد آن را نقد كنند. در این رابطه آنها ادعا كرده‌اند كه قرآن را محمد[(ص)] نوشته است، یا اینكه قرآن از اندیشه‌هایی كه قبلاً وجود داشته‌اند، به‌وجود آمده است و صرفاً مجموعه‌ای از چنین اندیشه‌هایی است. موافقان و مدافعان اسلام نیز پاسخ داده‌اند كه دلیل عمده جهت اثبات اعتبار برای مبانی الوهی قرآن، در خود قرآن قرار دارد، متنی كه ماهیت معجزه‌آسایش  را با سبك و محتوایش آشكار می‌سازد. با وجود اینكه شارحان اغلب درباره مفهوم اعجاز القرآن بحث می‌كنند، با این حال به این مسئله كه تفاوت اسلام با ادیان دیگر در این مورد چگونه است، كمتر پرداخته شده است. ما به زودی در مورد نقاط قوت و ضعف عقاید دو طرف بحث خواهیم كرد، اما پیش از آن، اجازه دهید كه بر كل فرآیند دفاع از یك دین و یا حمله بر آن براساس مبانی‌اش، نگاهی بیافكنیم.

چرا باید این مورد برای دین چالش برانگیز باشد؟ پاسخ اینست كه اگر تبیینی طبیعی یا تاریخی برای چیزی فراهم آید كه از قرار معلوم ماهیتی معجزه‌وار دارد، در این‌صورت معجزه از بین می‌رود. مثال خوب در این مورد، تلقی پژوهشگران ادبی مصر نظیر طاهاحسین (Taha Hussein) و نصر حامد ابوزید (nasr abu-zayd) از قرآن است. زیرا آنان تلاش كردند كه با قرآن از منظر تحلیلی، به مثابه كتب دیگر برخورد كنند. آنچه كه در نگاه اول تاریك اندیشی دینی به نظر می رسد، زمانی كه در برابر دلایلی مطرح شود كه مبتنی بر سبك اند و برای اثبات صدق قرآن به كار می روند، دیگر متفاوت است و تاریك اندیشی دینی نمی باشد. برای مثال،‌اگر سبك قرآن با سبك جاهلیت عربی(قبل از اسلام) یا با انواع دیگر زبان كه در متون مشابه یافته می شود، ارتباط داده شود، در این صورت به نظر می رسد كه انگار ماهیت معجزه بودن سبك بی درنگ جای خود را به نوعی از سبك می دهد كه در اثرِ دینی مخصوص به یك زمان و مكانِ مشخص وجود دارد. این بدین معنا نیست كه تحلیل گران مختلفِ سبك قرآن لزوما به این نتیجه دست یافته اند كه سبك چیز خاصی نیست، ‌بلكه به معنای همان تلقی متن صرفا به عنوان متن است كه بایستی برای مطالعه و بررسی آن همان اصولی را به كاربرد كه برای مطالعه هر متنی به كار می رود، متنی كه برای برخی غیرقابل قبول است.

این مسئله كمی شبیه تماشای شعبده‌بازی است كه كار روزانه خود را انجام می‌دهد، در حالی كه ما نمی‌دانیم این كار چگونه انجام می‌گیرد. ممكن است تصور شود كه اگر تماشاچی حقه‌های شعبده‌باز را نداند در این‌صورت شعبده‌بازی‌های او تاثیرگذارتر از زمانی خواهد بود كه تماشاچی یا ماهیتی كاملاً طبیعی برای آنها قائل باشد، و یا حتی دقیقاً نحوه كاركرد آن شعبده‌ها را بداند. با این همه، برخی از تماشاگران حتی فكر خواهند كرد كه شعبده‌باز قدرت خاصی دارد كه شعبده‌های خود را محقق می‌سازد. امّا اغلب می‌دانیم كه شعبده‌باز فوت و فنّی دارد كه او را قادر می‌سازد به ما بباوراند كه شعبده‌بازی تنها ناشی از قدرت اوست. با وجود این، اغلب مردم هنوز از شعبده‌بازی لذت می‌برند و در حقیقت ممكن است گفته شود كه آنها زمانی كه ندانند شعبده ماهیتی طبیعی و واقعی دارد حتی بیشتر لذت می‌برند، زیرا در این‌صورت می‌فهمند كه انجام چنین شعبده‌هایی بایستی چقدر سخت و دشوار باشد. اگر من قدرتی جادویی داشته باشم و بتوانم تنها دستانم را طوری حركت دهم كه كاغذ تبدیل به كبوتر شود، در این‌صورت اگر شما را وادار كنم كه فكر كنید تنها تبیین كاری كه انجام می‌دهم، شعبده است، در حالی كه همگی می‌دانیم چیزی بنام شعبده وجود ندارد، در این‌صورت بسیار پرابهت خواهد بود، زیرا نشان می‌دهد كه من چقدر ماهرم.

بنابراین می‌توانیم شعبده‌بازی را كه می‌خواهد به خاطر چیزی كه انجام می‌دهد ما را بفریبد، تحسین كنیم. اگر انسان به نحوی به دین معتقد باشد، ممكن است به نظرش آید كه این مثال شباهت اندكی به مسئله دین دارد، زیرا مقایسه یك دین با یك نمایش شعبده‌بازی تا حدودی اهانت‌آمیز است. چیزی كه در این مورد مهم است، اینست كه می‌دانیم ممكن است تحت تاثیر چیزی قرار بگیریم اما همزمان می‌دانیم كه ناشی از قدرتی فراطبیعی نیست. این بدین معنا نیست كه دین از یك مجرای فراطبیعی ناشی نشده است، بلكه بدین معناست كه خاستگاه‌های فراطبیعی آن ضرورتاً بخشی از چیزی نیست كه ما را به خود جلب می‌كند و یا دست كم می‌تواند به عنوان بخشی اساسی در نظر گرفته نشود. این مثل عاشق شدن و در عین حال دانستن این است كه پدیده عشق دارای تبیینی زیستی و فرهنگی است. چنین دانستنی عشق را تخریب نمی‌كند، گرچه از رازآلودگی آن می‌كاهد. شاید كسی بتواند تبیین علمی را به عنوان یك دلیل در جهت لطمه زدن بر عشق به كار برد و در نتیجه انسانی كلبی شود، انسانی كه اسكار وایلد او را چنین توصیف می‌كند كه قیمت هر چیزی را می‌داند اما ارزش چیزی را نمی‌داند. اما این كار اجتناب‌ناپذیر نیست. با این همه، دانستن اینكه نان بدین علت بسیار خوشمزه است كه فرد اساس فیزیولوژیكی حس چشایی را می‌داند، ضرورتاً به این جا منجر نمی‌شود كه در غیر این صورت نان كمتر خوشمزه باشد. دانستن لزوماً به لذت بردن یا تحسین كردن ختم نمی‌شود. این نكته‌ای است كه در سراسر این كتاب بدان تأكید شده است. ما می‌توانیم اثری هنری را بشناسیم، اما با وجود این می‌توانیم شناختمان را در فهم زیباشناختی‌مان دخالت ندهیم. این آخری بیشتر از شناخت به كار خود ادامه می‌دهد زیرا می‌تواند كاملاً مستقل از آن عمل كند. وقتی كه پدیده تلاقی فرهنگی را لحاظ كنیم، این مسائل نكاتی مهم هستند. پدیده‌ای اجتماعی وجود دارد بنام «تأثیر پیتزا» كه بجاست اینجا مطرح شود. وقتی كه مهاجران ایتالیایی از ناپل به آمریكا رفتند پیتزا را نیز با خودشان بدانجا بردند. پیتزا در آمریكا مورد استقبال قرار گرفت، و سرانجام دوباره به ناپل صادر شد، اما آن پیتزای صادراتی همان پیتزای اصلی نبود. این پیتزا نسخه آمریكایی‌اش بود. حال بدون شك برخی از سنت‌گرایان اصالت پیتزای آمریكایی را تقبیح می‌كردند، اما این كار محلی از اعراب ندارد: چیزی كه در اینجا اهمیت دارد اینست كه بدانیم، اینگونه نیست كه فرهنگی از فرهنگی دیگر چیزی را اخذ كند و آن را بدون تغییر كنار بگذارد. برعكس، انتقال فرهنگی پدیده‌ای كاملاً خلاقانه است كه مستلزم تغییر و تكامل در همه مراحل تلاقی است.

اجازه دهید كه مثالی را در اینجا بیاورم. معروف است كه فلسفه اسلامی به فلسفه یونان بسیار مدیون است، به طوری كه اكثر اصول مهم در اولی، نتیجه تكامل مسائل مطرح در دومی است. این اتفاق فرهنگی می‌تواند به چند نوع تفسیر شود. برخی از مورخان فلسفه براساس نگاه سفت و سخت شرق‌شناسانه‌ای كه دارند، معتقدند كه این مسأله نشان می‌دهد جهان اسلام منابع عقلانی كافی‌ای برای گسترش و تكامل فلسفه خویش نداشته است و بنابراین مجبور بوده است كه آن را از فرهنگی متعالی‌تر بگیرد. بنابراین فلسفه اسلامی (كه منظور آنها فلسفه مشائی است) در واقع فلسفه یونانی به زبان عربی است! این یك سوءتفاهم تمام عیار است. فلسفه اسلامی به اندازه فلسفه فرانسوی و انگلیسی به فلسفه یونان وابسته است. با این حال برخی از انواع فلسفه در جهان اسلام وجود دارد كه واقعاً ارتباط بسیار اندكی به فلسفه یونان دارند و حتی فلسفه مشائی نیز اصلاً از اندیشه یونانی تبعیت كوركورانه و برده‌وار نمی‌كند. این یك حقیقت جالب است كه  رابطه‌ای نزدیك میان فلسفه یونان و برخی از فلسفه‌های اسلامی وجود دارد. اما این رابطه چیزی درباره مالكیت و كدیوری بیان نمی‌كند. به عبارت دیگر این بدین معنا نیست كه اندیشه یونانی مالك اندیشه اسلامی است و یا بر آن نظارت دارد.

وقتی كه می‌خواهیم بدانیم چگونه یك نظام اندیشه بر نظامی دیگر تأثیر می‌گذارد، لازم است كه دقیق‌تر و باریك‌بین‌تر باشیم. تصوری كه درباره این مسئله وجود دارد اغلب برحسب مالكیت اندوخته‌های فیزیكی سامان یافته است. گویی خالق یك اندیشه، همواره خالق آن است، حتی اگر دیگران به انحاء مختلف از آن استفاده كنند. با وجود این، همانگونه كه افلاطون در تئاتتوس(Theatetus) داشتن دانش را با نگه داشتن پرنده در قفس مقایسه می‌كند، دانش با انواع دیگر مالكیت تفاوت بسیاری دارد (198d- 197c).

برای اینكه بدانیم چرا دانش ماهیتی متفاوت دارد باید به چیزی ساده مثل مكالمه نظری بیافكنیم. در یك مكالمه یك نفر صحبت می‌كند و طرف دیگر پاسخ می‌دهد، و پاسخ معمولاً تكرار كوركورانه جمله نخست نیست. یك مكالمه نقطه آغازین بحث را گسترش می‌دهد، گرچه شاید از پیش فرضهای اولیه بحث زیاد دور نشود. چه كسی صاحب این مكالمه است؟ این پرسشی شگفت است، حتی اگر جوابی به آن داده شود، لازم نیست كه بگوییم آغازگر مكالمه صاحب آن است. در این مورد است كه اغلب شخص دوم بیانات مناسب‌تری را ابراز می‌دارد، درست به همین خاطر است كه نمایشنامه‌های شكسپیر همواره تأثیرگذارتر از تواریخ هستند. واقعاً همه مكالمه‌ها فرصتی برای تغییر صریح و  واقعی دیدگاه‌ها نیستند. زمانی كه مكالمه به جای اینكه محلی برای تغییر واقعی دیدگاه‌ها باشد، ابزار تلقی می‌شود، در این صورت طرفین مكالمه اغلب به منظوری دیگر در مكالمه شركت می‌كنند، برای مثال شاید برای تسلط بر مكالمه یا انجام كاری دیگر از طریق مكالمه. در برخی از مكالمه‌ها زبانِ مالكیت‌ مناسب‌تر است. بی‌شك مثالهایی از یك فرهنگ وجود دارد كه چنین كاری را انجام داده و به تسلط بر فرهنگ دیگر نائل آمده است، درست همانگونه كه در یك مكالمه طرف مسلط بر طرف دیگر غالب می‌آید. وقتی چنین مسئله‌ای روی می‌دهد تا حدی معیار عینی وجود دارد، اما با وجود این در مورد ارتباط و تماس یك فرهنگ بافرهنگی دیگر و تسلط بر آن و رها كردن آموزه‌های اصلی توسط فرهنگ مغلوب نیز می‌توانیم چنین بیاندیشیم. این بی‌شك پاسخ واحدی است كه اندیشمندان مسلمان در مواجهه با چالش مدرنیته چه هزار سال قبل و چه حالا ارائه داده‌اند. ویژگی‌های قبلی جنبشهای مختلفِ احیاء، مبتنی بر این ایده است كه امت هم از درون و هم از برون بایستی قوی شود، زیرا در مواجهه با مدرنیته، اندیشه‌های دیگر و به ویژه فرهنگ سكولار در حال تسلط می‌باشد. در زمان‌های مختلف اندیشمندانی نظیر غزالی، اقبال و سعید نورسی(Said Nursi) تلاش كرده‌اند با اثبات اینكه اسلام چیزهای زیادی برای چنین مواجهه‌ای دارد و اثبات عدم نیاز به تسلیم شدن در برابر آنچه كه به ظاهر دارای محتوایی برتر از لحاظ زندگی و نظام عقلانی اندیشه می‌باشد، مواجهه‌ای در شرایط برابر را ایجاد كنند.

لازم به ذكر است كه اندیشمندان اسلامی همواره تلاش می‌كنند كه مكالمه را به مجادله تبدیل كنند. برای مثال، در مراحل اولیه‌ای كه فلسفه یونان به جهان اسلام عرضه شد، مجادله‌ای درگرفت در خصوص اینكه آیا برای نظام اندیشه‌ای كه مبتنی بر زبان یونانی می‌باشد ممكن است كه اصطلاحاتش را به زبان عربی تجزیه و تحلیل كند و مسلمانان كه دارای سنت پیامبر، حدیث، نحو، زبان عربی و عناصر تشكیل‌دهنده دیگر علوم اسلامی می‌باشند، واقعاً نیاز دارند كه برای آگاهی از ساختار عمیق نظام مفهومی و كل فرآیند استدلال و مباحثه‌شان به غیرمومنان احتیاج داشته باشند. برخی از توجیه‌گرانِ علوم اولیه، داستانی را ساخته و پرداخته كرده‌اند كه بنا بر آن اندیشمندان یونانی هر چیزی را كه می‌دانستند از پیامبرانی نظیر حضرت موسی و ابراهیم یاد گرفته‌اند، بنابراین دانش حلال است و در راستای اهداف دینی می‌باشد. ابن رشد با گفتن اینكه در شریعت اسلام، مسلمان به داشتن چاقویی كه با آن غذایی حلال آماده كند نیازی ندارد، این اعتقاد را از بین برد.63 چاقوی یك غیرمومن، مشروط به اینكه بتواند كار یك چاقو را انجام دهد، چاقویی مناسب است. استفاده از مثال یك چاقو در اینجا یك نشانه است، زیرا فایده منطق، تحلیل و تجزیه یك مسئله است و خاستگاه و منشاء آن مهم نیست، مثل منشاء چاقو، مشروط به اینكه بتواند كار یك چاقو را انجام دهد. بگذارید برگردیم  به جایی كه شروع كرده بودیم، یعنی به بحث از ریشه‌های قرآن. اگر اعتقاد بر این باشد كه زبان قرآن به گونه‌ای است كه كاملاً  بی‌ارتباط به فرهنگهای پیرامون نمی‌باشد، آیا لطمه‌ای به ادعاهای اسلام وارد نمی‌شود؟ البته كه نه، در حقیقت این یكی از موضوعات اصلی اسلام است مبنی بر اینكه جهان پیش از پیامبر اسلام عاری از راهنما و رسول نبوده است. برعكس، خداوند پیامبران پیشین را فرستاد و پیامبر اسلام  نیز آخرین آنها می‌باشد و پیامبران پیشین نیز صادق بوده‌اند. بنابراین اگر زبان قرآن كاملاً از اشكال دیگر وحی متفاوت نباشد، تعجب‌آور نخواهد بود. البته نمی‌خواهیم بگوئیم كه قرآن تقلیدی از اشكال دیگر وحی است، امّا مشخص است كه بی‌ارتباط با آنها نیست، و این به هیچ وجه نقد اسلام یا قرآن نیست. در حقیقت، اگر اسلام را از این لحاظ با ادیان دیگر مقایسه كنیم، موقعیت مثبت خاصی دارد، زیرا خودش را به عنوان تنها دین برحق نمی‌داند، بلكه خود را نقطه اوج  ادیان پیشین (برخی) می‌داند.  بنابراین مسئله تأثیر و تقلید، زمانی كه این‌گونه مطرح شود كه آیا ساختار اسلام دست كم به عوامل پیشین و معاصر مدیون است، مسئله‌ای قابل توجه نیست. ممكن است اعتقاد بر این باشد كه این مسئله بر علیه یك دین، نوعی تهمت به شمار نمی‌آید. اعتقاد بر این نیست كه تاثیری نسبی از جائی به وجود آمده است، بلكه اعتقاد بر این است كه اصلاً هیچ چیز اصیلی درباره دین وجود ندارد و بنابراین هر ادعایی مبنی براینكه ریشه‌های الوهی دین با بررسی زبان قرآن مشخص می شود، بیهوده می‌باشد. نقش ادعای اعجاز در قرآن جالب است، و همانگونه كه قبلاً دیده‌ایم در احتجاج دینی كاملاً غیرعادی. آیا اگر اعتقاد بر این باشد كه سبك قرآن از فرهنگهای بیرونی تأثیر پذیرفته است، آیا به این ادعای اصلی لطمه‌ای وارد می‌شود؟ بدیهی است كه نه. روشن است كه زبان قرآن به طور تنگاتنگ با زبان دوره جاهلیت در ارتباط است، زیرا اگر این گونه نبود اسلام نمی‌توانست با آن شتاب و سرعت طرفدار پیدا كند. افزون بر زبان، قرآن برخی از اندیشه‌های زمان جاهلیت را نیز به كار برد و باز اگر این‌گونه نبود قرآن نامفهوم می‌شد و هیچ امتی تشكیل نمی‌شد. هنگامی كه در آغاز كتاب به حج پرداختیم، مطرح كردیم كه عمل زیارت اسلامی براساس سنت‌های پیشین زیارت بنا نهاده شده است و خود مكه هم از لحاظ یكتاپرستی و هم از لحاظ ادیان دیگر، بسیار پیش‌تر از دوران پیامبر اسلام، مركزی باسابقه‌ برای زیارت به شمار می‌آمد. انواع خاصی از تأثیر وجود دارند كه اگر كشف و مشخص می‌شدند، به بی‌اعتباری آنچه كه تأثیر پذیرفته است منجر می‌شدند. برای مثال، اگر اثبات می‌شد كه قرآن در حقیقت توسط انسانی غیر الوهی تالیف شده است، در این صورت ما مجبور بودیم نظریه‌ای را كه خود قرآن درباره خاستگاهش ارائه می‌دهد، نادیده بگیریم. یا اگر مشخص می‌شد كه بخشی از قرآن از متون و ادیان دیگر گرفته شده است و یا اگر سبك قرآن چیز خاصی نداشت، این مسائل بر موقعیت و شأن ویژه‌ای كه خود قرآن بر آن قائل است، تهدیدی جدی به حساب می‌آمد. درست در همین مورد است كه چنین كشف‌هایی را  درباره هر متن دینی‌ای می‌توانیم انجام دهیم، و این كشف‌ها به طور جدی از اهمیت متن و دین متناسب با آن خواهند كاست. اسلام و برخی از ادیان دیگر به این شیوه مورد حمله قرار گرفته‌اند و این مهم است كه پیروان اسلام بایستی به دقت به چنین حملاتی پاسخ دهند. نخستین نكته‌ای كه بایستی درباره دفاع از متنی همچون قرآن دانست این است كه متنی چنین پرطرفدارهرگز نمی تواند صرفا آمیزه ای از اندیشه‌های پیشین باشد و باز چقدر بعید است كه متنی كه این قدر درباره آن شرح و تحلیل نوشته شده است كاملاً متنی اقتباسی باشد. در مورد همه متون دینی و روش‌های فرهنگی‌ای كه آن‌ها دارند می‌توان اعتقاد داشت كه بایستی دست‌كم دارای عمق و دقت زیادی باشند تا بتوانند نقش‌هایی را كه در جوامعشان دارند، ایفا كنند. البته این امر چیزی درباره منشأ الوهی آن‌ها بیان نمی‌كند، بلكه بیشتر درباره حوزه‌ای از ادعاهای تأثیر صحبت می‌كند كه تبدیل به اتهام می‌شوند.

این امر ما را به مكالمه كه  ابزاری مفهومی برای ادراكِ تأثیر می باشد، بر می گرداند. همانگونه كه دیده‌ایم، جایی كه مداخله در مكالمه قابل قبول است و مكالمه بسیار پرخاشجویانه می‌باشد. موضوعی ظریف و قابل توجه را در پیش رو داریم. اغلب آدم دانشجویانی در كلاس دارد كه زیاد صحبت می‌كنند و دانستن این مسأله  دشوار است كه آیا  بایستی به آن‌ها بگوید كه كمتر در معرض عموم صحبت كنند یا بهتر است آن‌ها را رها كند كه هر آنچه را می‌خواهند بیان كنند. مشكلی كه در رابطه با این آدم‌ها وجود دارد این است كه اینان دانشجویان خجالتی‌تر را كلاً از صحبت كردن منصرف می‌كنند و با این وجود مسئله‌ای كه درباره مكالمه وجود دارد و به وضوح به بحث ما مربوط می‌باشد این است كه مكالمه نه تنها عبارت از چیزیست كه گفته می‌شود، بلكه نحوه و چگونگی گفته‌شدن هم مهم می‌باشد. هنگامی كه به این مسئله توجه می‌كنیم كه  یك فرد چگونه می‌تواند بر چیزی دیگر مؤثر باشد،  مسئله‌ای قابل توجه یافته ایم. انسان می‌تواند اغلب چیزی را بیان كند كه فی ذ‌اته مضر نباشد اما چیزی كه تهدیدكننده و زیان‌آور است نحوه بیان اوست. به همین خاطر هنگامی كه گفته می‌شود، دینی متاثر از چیزی خارج از دین است، نگرانی‌هایی درباره اینكه این تاثیرات چگونه فهمیده می‌شوند، بروز می‌كند. این نگرانی‌ها بیشتر در مورد مشكلاتی است كه از اتخاذ رویكردی عینی در دین، به عنوان دینی در كنار دین‌های دیگر، ناشی می شود، بر خلاف اینكه دین را تنها دین زنده و قابل قبول بدانیم. با وجود این اسلام هرگز خودش را تنها دینِ قابل قبول نمی‌داند، و دست كم به ادیان دیگر احترام می‌گذارد و این امر كه برخی از مسلمانان از طرح تاثیرپذیری اسلام از فرهنگهای دیگر احساس تهدید می‌كنند، واكنشی مناسب توسط حامیان اسلام  به شمار نمی آید. همچنین اینكه برخی از مسلمانان در مقابل این ایده كه انسان می‌تواند ساختار قرآن و متون دیگر اسلامی را با استفاده از فنون نقد ادبی معاصر مورد مطالعه قرار دهد، احساس تهدید بكنند، این نیز واكنشی در خور نیست. برعكس، انسان می‌تواند با كاربرد چنین فنونی قسمتی از ماهیت جذاب متن را دریابد. با ایمان به اینكه قرآن معجزه است و با یادآوری اینكه اعجاز در قرآن یك اعتقاد است و بایستی اثبات شده و از آن دفاع شود، نباید گفت كه نمی‌توان آن را تجزیه و تحلیل كرد. البته، قفسه‌های كتابخانه‌ها خوشبختانه پر از شرح‌ها و بحث‌هایی است كه درباره كتابهای مهم مسلمانان  می‌باشد.

ویژگی دیگر مكالمه كه مربوط به این بحث است اما تا به حال به آن نپرداخته‌ایم، امكان كج‌فهمی و تغییر تاكید است. اغلب فرد با افزودن مسئله‌ای دیگر كه واقعا به همان مسأله اصلا نمی‌پردازد به نكته‌ای پاسخ می‌دهد، گرچه به ظاهر مربوط به آن مسئله باشد. ادیان نیز اغلب این‌گونه‌اند، به طوری كه به نظر می‌رسد مسأله مورد نظر یك دین، مورد نظر ادیان دیگر نیز می‌باشد، و در این‌باره روش نیز یكسان است، گرچه در واقع این‌گونه نیست. برای مثال، هم‌تورات و هم قرآن به معجزات اشاره دارند، اما به روش‌هایی كاملا متفاوت به آنها می پردازند. اگر در قرآن مفهوم معجزه به عنوان نوعی از نیرنگ فراطبیعی دانسته شود كه قصد تاثیر بر مخاطب دارد  این نوع مفهوم به تمسخر كشیده می‌شود كه این روش با روش توصیف معجزات توسط تورات بسیار متفاوت است. آیا معجزات همان معنایی را كه در قرآن دارند در تورات نیز دارند؟ خب، ممكن است كه به نظر آید همان مفهوم و معنا را دارند، اما اگر این مفهوم و معنا به طور كاملا متفاوتی مورد استفاده قرار گیرد،  پرسشی بسیار جدی مطرح می‌شود درباره این‌كه آیا آن همان مفهوم است و یا مفهومی نسبتا متفاوت می‌باشد، آیا برگرفته از مفهومی دیرین است یا اصلا مفهومی جدید را شامل می‌شود. با این همه، یك دوچرخه و یك جت مافوق صوت هر دو نوعی از وسایل نقلیه می‌باشند، اما این‌كه آنها هر دو وسیله نقلیه هستند بدین معنا نیست كه یك چیز می‌باشند. این امر كه شئ نوتر، حتی تا حدی ممكن است از چیزی قدیمی‌تر گرفته شده باشد، به این معنا نیست كه آن دو اساسا یك چیز می‌باشند و یا شئ دوم از شئ اول گرفته شده است.

ما  واقعا نیاز داریم بدانیم كه زبان‌های مختلف چگونه به همدیگر مرتبطند. این كار را همواره وقتی كه با همدیگر صحبت می‌كنیم انجام می‌دهیم، به طوری كه قادریم همه انواع تمایزات دقیق را میان آنچه گفته شده، نحوه بیان، برآیندهای سخن، اندازه تغییر و دگرگونی موضوع، برقرار سازیم. گام بعدی استفاده از ورود جزئیات آشنای مكالمات روزمره برای فهم این مسئله است كه نظام‌های اندیشه‌ای همچون  ادیان، چگونه به همدیگر ارتباط دارند. اگر بتوانیم بدین كار موفق شویم، مفهوم تاثیر، بی‌درنگ از موقعیت تهدید كننده خود به یك اظهارنظر دقیق‌تر و لطیف‌تر  تبدیل خواهد شد. اظهارنظری درباره این كه یك روش بیان چگونه  بر بیانی دیگر تاثیر می‌گذارد.

پی نوشت:

63. مثال چاقوی حلال در كتاب فصل المقال، صفحه 4-3 آمده است.

منبع: اطلاعات حکمت و معرفت، سال هفتم، شماره چهار

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: