1393/4/1 ۱۲:۵۰
بینش تاریخی در تبیین سیاسی همایش دوروزه «تاریخ و علوم سیاسی» با میزگردی پایان یافت که ابتدا قرار بود با حضور هاشم آقاجری، داریوش رحمانیان، ابوالفضل دلاوری، احمد بنیجمالی و عباس منوچهری برگزار شود؛ اما از این افراد منوچهری و بنیجمالی در میزگرد حضور نیافتند و گفتوگویی مفصل درباره نسبت تاریخ و علوم سیاسی درگرفت. در ابتدای میزگرد انتهایی داریوش رحمانیان خلاصهای از بحثها و مجادلات مطرحشده را بیان کرد و تریبون را به ابوالفضل دلاوری داد. او صحبت خود را با انتقادی به روند موجود در همایش آغاز کرد که بیشتر به جنبههای بینرشتهای دو حوزه تاریخ و علوم سیاسی و کمتر به ارتباط این دو در مطالعات ایرانی در چند دهه اخیر و آسیبشناسی این ارتباط پرداخته است.
بینش تاریخی در تبیین سیاسی
همایش دوروزه «تاریخ و علوم سیاسی» با میزگردی پایان یافت که ابتدا قرار بود با حضور هاشم آقاجری، داریوش رحمانیان، ابوالفضل دلاوری، احمد بنیجمالی و عباس منوچهری برگزار شود؛ اما از این افراد منوچهری و بنیجمالی در میزگرد حضور نیافتند و گفتوگویی مفصل درباره نسبت تاریخ و علوم سیاسی درگرفت. در ابتدای میزگرد انتهایی داریوش رحمانیان خلاصهای از بحثها و مجادلات مطرحشده را بیان کرد و تریبون را به ابوالفضل دلاوری داد. او صحبت خود را با انتقادی به روند موجود در همایش آغاز کرد که بیشتر به جنبههای بینرشتهای دو حوزه تاریخ و علوم سیاسی و کمتر به ارتباط این دو در مطالعات ایرانی در چند دهه اخیر و آسیبشناسی این ارتباط پرداخته است. او معتقد بود: تاریخ و سیاست چه در هستیشناسی و چه در حوزههای مطالعاتی خاصی که در بر میگیرند جداییناپذیرند، اما در مطالعات ایرانی در هر دو عرصه چیزی بیشازاین ارتباط پیش آمده است؛ نوعی تداخل و افراط در تبدیل و تقلیل ایندو به یکدیگر. مطالعات تاریخی بیشازحد سیاسی شدهاند و مطالعات سیاسی بیش از حد تاریخی. این موضوع علاوه بر تاثیر نامطلوب در تحقیقات دانشگاهی بر ذهنیت سیاسی و تاریخی عموم ایرانیها نیز تاثیر گذاشته است. در 150سال اخیر، مطالعات تاریخی همواره با بررسی مساله هویت آغاز شده است. روشنفکران نیمه دوم قرن19 همچون آخوندزاده و میرزا آقاخان وارد ارزیابی تاریخی و مساله هویت شدند. فعالان نسل مشروطه همچون ذکاءالملک و در زمان رضاشاه نیز روشنفکران مجله آینده و مجله کاوه همه به بازاندیشی در ذهنیت تاریخی ایرانیان پرداختند. این افراد گهگاه مورخ بودهاند. از دهه1310 به بعد تاریخنگاری ایدئولوژیک در اشکال مختلف با ادعای مشروطیتزدایی از نظم سیاسی موجود باب میشود و اهداف سیاسی آن بیش از اهداف علمی آن است. البته علت این گرایش در مطالعات تاریخی روشن است و انباشتهشدن مسایل هویتی و سیاسی ایران، هر ذهن و هر اندیشمندی را در هر رشتهای درگیر سیاست و سیاستزدگی کرده است. در ایران مهندسان و طبیبان نیز سیاستزده بودهاند. متقابلا علم سیاست هم بیشازحد تاریخزده شده است. تا دهههای 40 و 50خورشیدی علم سیاست در ایران وجود ندارد و از اواخر دهه 40 با کارهای عنایت شروع میشود. علم سیاست در آن زمان بیشتر نوعی تکنوکراسی سیاسی برای پرورش سفرا و پرداختن به مسایل حقوقی بوده است. در یک دهه اخیر نیز تحت تاثیر علوم سیاسی آمریکایی به سمت وجوه تئوریک و مفاهیمی همچون نوسازی سیاسی و توسعه سیاسی که در دهه60 در آمریکا مطرح بود رفته و در ایران فقط بهصورت انتزاعی مطرح شده است. هدف اساسی علوم سیاسی، شناخت سازوکارهای امر سیاسی و تحقیق پیرامون مشکلات این حوزه با تمایل به آیندهنگری است، درحالیکه در ایران رویکرد علوم سیاسی برعکس و معطوف به بازگشت و مطالعات تاریخی بوده است. این مشکل که هر دو رشته را دربر گرفته از کجا نشأت گرفته است؟ آیا ذهنیت تاریخی ما این ویژگی را به علوم سیاسی داده یا برعکس؟
آقاجری در پاسخ به بحث دلاوری گفت: در رابطه علوم انسانی دو روند معکوس وجود دارد: یکی واگرایی و تشخصگرایی در قرن 19 است چنانکه کانت از جنگ دانشکدهها میگفت. این روند تا نیمه قرن بیستم پیش میرود و بعد از آن به روند همگرایی و چندرشتهای و میانرشتهای تغییر میکند. این تغییر از ضرورت بوده و آسیبشناسی و توطئهای پشتسر آن وجود ندارد. واقعیت یکپارچه است و وحدت دارد و معرفت و شناخت آن هم پیرو منطق وحدت است. نه واقعیت را میتوان تکهتکه کرد و نه معرفت آن را. البته رشتهها توافق میکنند و بر اساس پیشفرضهایی حوزهای را برای مطالعات خود مشخص میکنند. از منظر مکتب آنال مورخانی که وظیفه مورخ را جمعآوری مصالح میدانند درکی سنتی و نوکانتی دارند. با این رویکرد مورخان به عملههای مهندسین در رشتههای دیگر تبدیل میشوند و مصالح را برای مفهومسازی در اختیار دیگران میگذارند. این رویکرد به مورخان اشتباه است. اما معنای این سخن آن نیست که ما نظام مقولههایی را که از تجربه امروز بشر گرفته شده به صورت مکانیکی روی تاریخ سوار کنیم. مقولهها به شرطی تاریخی میشوند که خود مفهوم تاریخی شود. مارکسیستهای بریتانیا، آنالیها، کوزلک و دیگران این کار را کردهاند. مفهوم طبقه، ملیت و مفاهیم مدرن را نمیتوان به صورت مکانیکی شبیه آنچه برخی در ایران به صورت کاریکاتوری انجام میدهند به کار برد. باید بدانیم که مفهوم دولت- ملت را نمیتوان در مورد حکومت سلجوقی به کار برد. در مکتب آنال و با تاریخیشدن مفاهیم و فاصلهگیری از پوزیتیویسم و نظریات برودل، بلوخ، کوزلک و... این تغییر نگاه اتفاق افتاد و رشتههای علوم انسانی از جزمیت خارج شد. تاریخ در این معنا تاریخ جامعه است. تاریخی که زمانی صرفا با سیاست و تاریخ سیاسی تعریف میشد امروز در حیطههای گوناگون جامعه با کلیت یکپارچه حضور دارد. تاریخ اگر به تاریخ اجتماعی (social history) تبدیل شود در آن صورت سیاست هم مثل همه حیطههای دیگر بهخاطر آنکه بخشی از امر بشری است به موضوع تاریخ تبدیل میشود. موضوع تاریخ خود تاریخ است و به همین دلیل تاریخنگاری جدید از تاریخنگاری رویدادی فراتر میرود و به تاریخ ساختاری و تاریخ فرآیندی تبدیل میشود. کوزلک در این زمینه مثالی میزند. اگر پستچی زنگ خانه را بزند و نامهای بیاورد عملی منحصربهفرد است اما پشت این اتفاق ساختار اداره پست و ساختار بازتولیدی وجود دارد. دوگانهانگاری تاریخی که طبری و امروز هم برخی گرفتار آن هستند اشتباه است، امروز با یک نوع دور و فهم هرمنوتیکی از گذشته و آینده ساخته میشود و گذشته در خود نیست. تاریخنگاری غایی وجود ندارد چرا که مورخ همیشه در انتظار حال است و نمیتوان از تاریخنگاری نهایی در مورد مشروطه یا صفویه گفت. تاریخنگاری تولید نوعی آگاهی بر اساس افق تجربه زیسته مورخ است. گاهی مورخان نظریه مورد نیاز خود را از علوم سیاسی اخذ میکنند و گاهی برعکس. تیلی خود را مورخ میدانست اما کدام علوم سیاسی است که از تیلی یا فوکو بینیاز باشد؟ نسبت این دو رشته در ایران یک بحث است و اینکه چگونه باید باشد بحثی دیگر.
تمام شاهان ایران باستان برای سیاستورزی نیازمند تاریخ بودند. خلفای عباسی همه تاریخ میخواندند. شاهان مدرن اروپا از رنسانس به بعد تاریخ میخواندند. در دورههای سنتی که ضرباهنگ تاریخ کند است سیاست خوب میتواند راهحل را از تجربه گذشته بگیرد اما وقتی گسست اتفاق میافتد نیاز به روشهای جدیدی است و دیگر مفاهیمی مثل عبرت و درسگرفتن مفهوم نخواهد داشت. هم سیاستمدار و هم عالم سیاست به این دوحوزه نیاز دارند. یکی از مشکلات ایران این بود که برخی جامعهشناسان بر اساس یک تغییر کوتاهمدت هشتساله اصلاحات کلی نظریهبافی کردند. چون تاریخ ما را نمیشناختند، اتفاقا دیالوگ این دو حوزه در ایران همواره کم بوده است، اگر مفاهیم سیاسی تاریخی شود آنگاه گزارهها به این سرعت ابطال نمیشود. اما این بینش تاریخی به معنی تلنبارکردن فاکتها نیست. مثلا کارل پولانی این درایت را داشت که با تعلقخاطر به مارکس فهمید استنتاج مارکس بر اساس قرن19 را نمیتوان به جوامع پیشاسرمایهداری فرافکنی کرد، بنابراین میکوشد آن را تاریخی کنند.
پس از صحبتهای آقاجری بار دیگر دلاوری در پاسخ گفت: مباحث آقاجری درست است و آنها را قبول دارم. اما مراد از چیزی که گفتم درهمآمیختگی تاریخ و سیاست چه از نظر هستیشناسی و چه از نظر علمی نبود. بحث این بود که متفکرانی که تاکنون مطرح شدهاند چه سهمی در مطالعات تاریخ ایرانی دارند. اگر به منابع پرمصرف تاریخنگاری ایران از 1850 تا امروز بنگریم جز در موارد استثنا دغدغه تاریخی وجود ندارد. دغدغه آنها بیشتر سیاسی است و نه حتی علم سیاسی. این دو حوزه را نباید از هم جدا کنیم. اساس تحلیل تاریخی زمانمندی (temporality) است. ثبت حوادث ممکن است غیرمستقیم تحلیلی را تحت تاثیر تاریخنگاری سنتی بدهد اما نویسنده نیاز به چارچوب تحلیلی خاصی دارد که زمانمندی را در یک دوره زمانی تحلیل کند. کدام مطالعه ما به مواردی همچون جغرافیا، سبک محلی بومی و... پرداخته است. یکی از مشکلات تاریخ ایرانی تئوریزدگی است.
روزنامه شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید