1395/2/6 ۱۵:۰۵
تفاوتهای فردی یکی از بنیادیترین حقایق دنیای پیچیده انسانی است. انسانها با هم متفاوتند و اصولاً تداوم حیات اجتماعی بشر، در گرو متفاوت بودن انسانهاست. پذیرفتن این اصل، تغییراتی اساسی در نگاه ما به هستی پدید میآورد و نظام آموزشی ما را دستخوش دگرگونیهای فراوانی میکند. بحث تفاوتها، سالهاست که به طور جدی وارد مباحث روانشناسی شده است. در این مقاله، بحث تفاوتها را عمدتاً بر مبنای آثار ادبی مطرح کرده و کوشیدهایم که نشان دهیم یافتههای ادیبان و هنرمندان راستین در حوزه انسانشناسی، تا حد زیادی با یافتههای روانشناسی نوین همسو و همداستان است. در بخشی از مقاله به موانع بازدارنده خلاقیت اشاره کرده و در دو بخش پایانی مقاله، به شیوههای کشف استعداد و نتایج آموزشی این بحث پرداختهایم.
نقدی انسانشناختی بر نظام آموزش کودکان
ساعتی میـزان آنی، ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو، تا شوی موزون خویش
(مولوی)
درآمد
مقدمه
تأمل در دنیای شگفتانگیز انسانها، ما را به این باور میرساند که تفاوتهای افراد یکی از جوهریترین مسائل هستی است. انسانها با هم تفاوت دارند و این مسأله، با همه بداهت و سادگی انکارناپذیرش، همواره مورد غفلت قرار گرفته و چه بسا تفاوتها دستمایه اختلافات و کشمکشهای ویرانگر شده است. گویی ما انسانهای خودپسند همواره دنیا را به دو بخش تقسیم میکنیم: من و باطل؛ یعنی من و هر چه پیوندی با من دارد، خوب، زیبا، پسندیده و حق است و هر چه جز آن، یکسره زشت و ناپسند و باطل! نتیجه ناگزیر این تفکر آن است که هر چه جز من است، یا باید نابود شود، یا باید همرنگی با مرا بپذیرد! از این رو بخش زیادی از تلاشهای ما صرف یکدستسازی محیط و تصفیه آن میشود و این تلاش، حتی اگر به نتیجه دلخواه بینجامد، از آنجا که حرکتی خلاف طبیعت است، حتماً محکوم به نابودی است و آسیبهای زیانباری را به جهان وارد میسازد.
همه این مصیبتها ناشی از آن است که ما نمیتوانیم یا نمیخواهیم بپذیریم که تداوم حیات بشر بر روی کره خاک، در گرو متفاوت بودن انسانهاست و اگر روزی برسد که آدمیان با هم متفاوت نباشند، بدون تردید حیات بشر از روی زمین، رخت برخواهد بست. پذیرفتن تفاوتها و احترام گذاشتن به آنها، آثاری شگرف بر همه عرصههای زندگی دارد؛ از سویی زندگی خانوادگی را که اساس آن بر دوش دو موجود کاملاً متفاوت، یعنی زن و مرد استوار است، دلپذیر و دوستداشتنی میسازد، از سویی نظام آموزشی را دستخوش تغییرات بنیادین میکند و از سوی دیگر در مباحث اخلاقی، دینی، اجتماعی و سیاسی نیز دگرگونیهای ژرفی را پدید میآورد.
در کشورهای غربی مدتهاست که تفاوتهای فردی به طور جدی وارد مباحث روانشناسی شده و جای خود را در محافل علمی باز کرده است. روانشناسان فراوانی سرگرم پژوهش در این زمینهاند و تاکنون نتایج فراوانی را به دست آوردهاند. در کشور ما تا آنجا که من میدانم، کمتر از ده کتاب به زبان فارسی، تحت عنوان «تفاوتهای فردی» به چاپ رسیده است: ۱) تفاوتهای فردی، از آن آناستازی، ترجمه جواد طهوریان، ۲) روانشناسی تفاوتهای فردی، از حسن شمس اسفندآباد، ۳) تفاوتهای فردی، از حمزه گنجی و ۴) تفاوتهای فردی، از ویویان شکلتون و کلیو فلچر، ترجمه یوسف کریمی و فرهاد جمهری.۱
البته این کتابها عمدتاً ترجمهاند و جامعه علمی ما هنوز در این زمینه، کاری که آثار نوآوری و اصالت در آن آشکار باشد، انجام نداده است. در حقیقت این بخش از روانشناسی هنوز در کشور ما متولد نشده و لذا در برنامهریزیهای آموزشی و تربیتی و نیز درصفبندیهای سیاسی و اجتماعی کمترین توجهی به آن نمیشود. البته این نکته بدان معنی نیست که بحث تفاوتهای فردی برای اندیشمندان ما مطرح نبوده است؛ بزرگانی مثل ابنسینا، مولوی، نجمالدین رازی، سهروردی، ملاصدرا، مستملی بخاری، عطار و سایر عارفان و فیلسوفان ما، جسته گریخته در این باره مطالب پراکنده و گاه بسیار ژرفی را مطرح کردهاند که گردآوری آنها خود کتابی بزرگ را پدید میآورد و نشان از تأملات دقیق آن بزرگان در عرصه انسانشناسی دارد. نکته در اینجاست که مثل بسیاری از زمینههای دیگر، این یافتهها حاصل تأملات شخصی و نبوغ فردی آن بزرگان است و هیچ گاه به شکل یک نظریه منسجم که دارای ساختاری انداموار باشد، درنیامده و در تصمیم گیریهای کلان کشور کمترین ظهوری نداشتهاند.
از همه مهمتر در قرآن کریم بارها به مسأله اختلاف انسانها توجه شده است. به نظر میرسد که قرآن توجه جدی به بحث «تفاوت و تضاد» در عالم هستی دارد. به فرموده قرآن «هر کسی بر طبق شاکله خود عمل میکند» (إسراء ر ۸۴) و به صراحت میفرماید: «اگر پروردگار تو میخواست، قطعاً همه مردم را امّت واحدی قرار میداد، در حالی که پیوسته در اختلافند…»(هود ر ۱۱). طرح این موضوع قرآنی مجال بسیار فراخی میطلبد که اکنون بیرون از حوصله بحث ماست. طالبان را به آیات زیر و تفاسیر آنها ارجاع میدهیم: بقره، ۲۵۳؛ انعام، ۸۳ و ۱۶۵؛ یونس، ۱۹؛ یوسف، ۷۶؛ نحل، ۹۳؛ شوری، ۸؛ زخرف، ۳۲ و ۳۳؛ ملک، ۳٫
در ادبیات و فلسفه مغربزمین نیز بحث تفاوتها دیر زمانی است که مطرح بوده است. افلاطون بنای آرمانشهر خود را بر «تفاوتهای فردی» نهاده است و در آثار هرمان هسه (بهویژه دمیان)، پائولو کوئلیو (بهویژه کیمیاگر)، دانته و دیگران توجه فراوانی به این مسأله شده است.
بررسی تطبیقی این یافتهها نشان میدهد که در غرب بحث تفاوتها بسیار جدیتر از شرق است و عملاً انسانها در سطح جامعه غربی بیشتر متفاوت و مختلفاند. شاید عمدهترین دلیل این امر آن باشد که شرق همواره سرزمین اشراق، وحدت، تجرید و آرمانگرایی بوده است. یکی از ویژگیهای اصلی مردمان این دیار، گریز از واقعیات ملموس زندگی است.۲ در این گوشه از جهان، انسان در دل سنتهای از پیش تعیین شده به دنیا میآید و پیشاپیش سرنوشت او رقم خورده است؛ او یا باید به زندگی در درون سنتها وتابوها ادامه دهد و همه یگانگی شخصیت واصالت خود را قربانی اطاعت از تابوها کند، یا باید طرد شدن ازجامعه و محرومیت از همه امتیازات اجتماعی و اقتصادی را بپذیرد؛ نتیجه تولد در قفس چه چیزی جز این میتواند باشد؟ در اینجا کسی نمیتواند خودش باشد و اگر به هر قیمتی بخواهد خودش باشد، بهزودی وصلهای ناجور بر پیکر اجتماع تلقی خواهد شد و چه بسا جامعه تا مرحله حذف فیزیکی او پیش برود! در غرب هر کسی خود قهرمان زندگی خویش است و خود زندگی خویشتن را میسازد، البته مشروط به آنکه امپراتوری رسانهها و دیکتاتوری تبلیغات، که هدفی جز آن ندارند که از انسانها مصرفکنندگانی بیاراده و زبون بسازند، اجازه بدهند. اکنون جای طرح این بحث نیست. خواننده محترم را به مقاله انسان تراژیک، انسان حماسی، از دکتر حقشناس (مقالات ادبی، زبان شناختی، صص ۳۹ـ۱۲۷) ارجاع میدهم.
در این مقاله، بحث تفاوتها را بر پایه متون ادبی و عرفانی مطرح میکنیم و مواد تحقیق خود را عمدتاً از این متون برمیگیریم و میکوشیم تا صورت یک نظریه منسجم را به آن بدهیم. بدیهی است که طرح مباحث روانشناسانه هم فراتر از تخصص من و هم بیرون از حوصله این مقاله است؛ لذا جز در موارد بسیار معدودی ازمنابع روانشناسی بهرهای نگرفتهایم. این مقاله شاید بهخوبی نشان دهد که ادیبان و هنرمندان، چه در شرق و چه در غرب، انسانشناسان بزرگی بودهاند و در مورد این موجود پیچیده تأملات ژرفی داشتهاند؛ از این رو آثارشان، از این نظر هم میتواند برای ما دارای اهمیت باشد.
در آغاز این نوشته، یادآوری این نکته لازم است که هنگام بحث در مورد انسان باید از هرگونه تعمیم، یا تقلیل افراطی پرهیز کرد. تنوع و تکثر بینهایت این موجود پیچیده، هیچ گونه فروکاهشی را برنمیتابد. آنها که میکوشند این پیچیدگی بیکرانه را در قالب یک، یا چند عامل تبیین کنند و همه شگفتیهای بیپایان او را به چند فرمول ساده فروبکاهند، تصور درستی از اصل قضیه ندارند. با علم به این نکته، ما در این مقاله تنها از یک منظر ویژه به انسان نگریستهایم؛ اما این به معنی نفی و انکار سایر چشماندازها نیست. بحثهای بسیار مهمی از قبیل تأثیر محیط طبیعی، تأثیر محیط اجتماعی، تأثیر آموزش و پرورش، تأثیر عوامل ژنتیکی، اراده فردی و جز آنها نیز باید بهدقت مورد بررسی قرار گیرند؛ ولی ما فقط به بحث تفاوتهای فردی پرداختهایم.
یگانگی بیمانند هر انسان
فرض بنیادین ما در این پژوهش آن است که هر انسان، موجودی کاملاً یگانه، بیهمتا، تک و تکرارناپذیر است که از ازل تا ابد، یک بار و فقط یک بار، موجودی مانند او پا به عرصه حیات میگذارد؛ از این رو هیچ انسانی قابل تکرار نیست و هیچ کس نمیتواند جای او را بگیرد: «هر انسانی نه تنها خویشتن است، بلکه محل، یا مرکز، یا مقصد بیهمتا، ویژه، همیشه والا، برجسته و شایان توجهی است که در آن پدیدههای دنیا فقط یک بار با هم تلاقی پیدا میکنند، نه بیشتر و به همین دلیل است که داستان، یا روایت سرگذشت هر انسان، اهمیت، جاودانگی، حرمت و تقدس مییابد و از این روست که هر آدمی مادام که زندگی میکند و خواست و اراده طبیعت را برآورده میسازد، آفریدهای شگفتانگیز است و سزاوار توجهی بینهایت…
در هر فرد کل آفرینش درد میکشد و در هر انسان یک منجی به صلیب کشیده میشود. امروز اندکاند آن شمار آدمیانی که میدانند انسان چیست!»(هرمان هسه، دمیان، ص۶).
هر انسانی بهرغم شباهتهایی که با دیگران دارد، موجودی کاملاً ممتاز است و به گفته دیل کارنگی: «دانش ژنتیک به ما میگوید: در هر ۳۰۰هزار میلیارد نفر فقط یک احتمال دارد که کسی چون شما متولد شود. اگر ۳۰۰هزارمیلیارد خواهر داشته باشید، تمام آنها با شما بهطور کلی اختلاف خواهند داشت… سعی کنید خودتان باشید» (آیین زندگی، ص۱۵۸). من یک پدیده کاملاً شخصی شخصی شخصی است؛۳ از این رو اگر کسی بزرگترین انسانشناس زمانه باشد و به فرض محال همه انسانها را حقیقتاً بشناسد، باز هم نمیتوان گفت که او خودش را میشناسد؛ زیرا هر کسی غیر از آنکه یک انسان است و دارای آن دسته از مقوّمات ذاتی است که موجب تمایز انسان از حیوان میشود، خودش نیز هست و چیزهایی دارد که فقط در اوست و بس و موجب تمایز او از سایر همنوعانش میشود و باید آنها را نیز بشناسد.
هر انسانی، غیر از انسانشناسی به خودشناسی نیز نیاز دارد؛ شاید از این رو بود که سقراط دیگران را به خودشناسی دعوت میکرد، نه به انسانشناسی و در متون دینی ما هم خودشناسی مقدمه خداشناسی است، نه انسانشناسی. به نظر هرمان هسه هر انسانی: «فقط یک وظیفه واقعی دارد و آن این است که در جستجوی خویشتن خویش باشد، به ارادهای استوار دست یابد و به راه خود، به هرجا که منتهی میشود، ادامه بدهد… هر کس یک پیشه واقعی دارد: راه رسیدن به خویش را بیابد. ممکن است که سرانجام شاعر شود، یا دیوانه، یا جنایتکار… [وظیفهاش] این است که سرنوشت خویش را بیابد، نه آن چیزی را که دلخواه و برگزیده خود اوست و بعد با عزمی راسخ و ارادهای قوی [آن را] در خود بپروراند و زنده نگه دارد. چیزهای دیگر فقط نیم زندگیاند، تلاشی برای تجاهل و گریز، گریز به سوی افکار و اندیشههای تودهها و نشاندهنده راضی بودن و هراس از روح درونی و باطنی خویش.» (دمیان، صص۳ـ ۱۵۲).
به گفته الکسیس کارل انسان از طریق تکنیک تحلیلی درون بینی، با خود رویارو میشود، آنگاه است که درمییابد که خودش با هر شیئی که تا به حال روی زمین وجود داشته است، فرق دارد. (راه و رسم زندگی، صص۷ـ ۵۶) به نظر او هر انسانی واقعهای است که هرگز اتفاق نیفتاده و دوباره هرگز اتفاق نخواهد افتاد، هر انسان وجودی بینظیر است. یونگ نیز از کسانی است که توجه فراوانی به مسأله تفاوتهای فردی کرده است؛ (به عنوان نمونه، رک: انسان و سمبولهایش، صص۵۰ـ ۴۰). یونگ در جای دیگر تمام فلسفه خود را این میداند که هر انسانی، مطابق با طبیعت خودش زندگی کند، چه فرداً چه جمعاً. هر کس باید خودش باشد، هر کس باید فردیت خودش را کشف کند، ببر اگر گیاهخوار باشد، ببر بدی است؛ انسانی هم که کسی دیگر، غیر از خودش باشد، انسان بد و ناقصی است. هندوها هم ظاهراً این معنی را در نظر دارند، آنجا که میگویند: به طور ناقص در کارمای خود واقع شدن، بهتر از به طور کامل واقع شدن درکارمای دیگری است (میگوئل سرانو، با یونگ و هسه، صص ۵ـ۱۶۳).
به نظر ویکتور فرانکل نیز هر انسان، یک موقعیت تکرارناپذیر است: «زندگی برای هر فرد سرنوشت اوست و این سرنوشت برای هر کس چیز دیگری است. افراد با یکدیگر قابل مقایسه نیستند و هیچ موقعیتی تکرار نخواهد شد. هر موقعیتی پاسخ و واکنش ویژهای لازم دارد… هر موقعیتی با یکتا بودن خود مشخص است و معمولاً تنها یک پاسخ درست در برابر هر پیشامدی وجود دارد. اگر فردی دانست که رنج کشیدن سرنوشت اوست، باید آن را بپذیرد، باید بپذیرد که حتی در رنج بردن نیز او یکتاست و در این دنیا تنهاست و دیگری نمیتواند بار او را به منزل برساند»(انسان در جستجوی معنی، ص۵۳).
خلاصه این بحث کوتاه آن است که هر انسان، موجودی یگانه، بیهمتا، تک، تکرارناپذیر و اصیل است. در ادامه به تبیین علت اجتماعی این پدیده میپردازیم.
تفاوتهای آدمیان، لازمه زندگی اجتماعی
حیات اجتماعی بشر، جز در پرتو متفاوت بودن انسانها معنا نمییابد. چنانچه همه انسانها مانند هم بودند، یا هر کسی، خود به تنهایی در همه زمینههای اساسی زندگی استعداد کافی داشت و خود قادر به تهیه همه نیازمندیهایش بود، بیشک هیچگونه تمدنی شکل نمیگرفت. نیازهاست که انسانها را به یکدیگر وابسته میسازد و نوعی اتکای متقابل بین آنها پدید میآورد. به نظر افلاطون (مجموعه آثار، ج۴، صص۳۵ـ ۹۲۸) علت پیدایش جامعه آن است که هیچ کس به تنهایی نمیتواند همه مایحتاج خود را فراهم آورد، بلکه ما همه به هم نیازمندیم و ناچاریم برای رفع هریک از نیازهای خود از دیگران کمک بگیریم؛ از این رو انسانها از نظر استعداد و ذوق برابر نیستند و هر کسی برای کاری ساخته شده است. برای مثال، بدن انسان هنگامی کامل و کارآست که هر عضوی کارکرد ویژهای داشته باشد. ایفای نقش واحد از سوی همه اعضای بدن، آن را از هرگونه سودمندی باز میدارد. چنانچه گوش طالب دیدن باشد و چشم خواهان شنیدن، بدیهی است که نظم بدن به هم میخورد. سلامت جامعه و ادامه حیات معقول آن در گرو نقشهای متفاوت آدمیان است.
توقع یک نقش واحد از افراد متفاوت، بنیان جامعه را مورد تهدید قرار میدهد؛ درست مثل اینکه از همه اعضای بدن انتظار بینایی داشته باشیم. دانته به زیبایی به این موضوع اشاره کرده است. به نظر او برای اینکه زندگی بر روی کره زمین ادامه یابد، «لازم و ضروری است که ریشه اعمال و کردارتان متنوع و گوناگون باشد؛ زیرا بدین شکل است که یکی سُلُن زاییده میشود، دیگری خشایارشا، یکی ملک صادق و دیگری آن که جگرگوشهاش را با پرواز در آسمانها از دست داد…بدین سان است که به محض تولد، عیسو و یعقوب تفاوت پیدا میکنند و کیرینوس از چنان پدر پستی زاده میشود و با این همه به مریخ منسوب میگردد… بدین ترتیب طبیعت پسران هماره در همان مسیر طبیعت پدران قرار میگرفت، چنانچه مشیتی الهی بر آن چیره نگردیده بود…اما شما مسیر موجودات را تغییر میدهید و کسی را که برای حمل شمشیر زاده شده، برای رهبانیت برمیگزینید و کسی را به پادشاهی انتخاب میکنید که جز برای موعظهکردن شایستگی دیگری ندارد و بدین جهت گامهایتان از راه درست خارج است»(کمدی الهی، صص۳ـ ۱۸۴۲).
پینوشتها:
۱- کتابهای زیر هم در این زمینه خواندنیاند (برای مشخصات کامل آنها. رک. کتابنامه): ۱) تفاوتهای فردی، از موریس دوبس، ترجمه محمدحسین سروری، ۲) تفاوتهای فردی (نظریه و سنجش)، از کالین کوپر، ترجمه حسن پاشا شریفی، ۳) روانشناسی تفاوتهای فردی، از محمد حسین سروری، ۴) تفاوتهای فردی و گروهبندی دانش آموزان، از علیرضا رضایی، ۵) روانشناسی اختلافی، از پیرون ـ دوبس، ترجمه محمدحسین سروری و بالاخره ۶) روانشناسی اختلافی زن و مرد، از روژه ـ پیره، ترجمه محمدحسین سروری.
۲- این سخن ژرف از استاد اندیشمندم، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، در کلاسهای ادبیات دانشگاه تهران(سال ۱۳۸۴) است.
۳- این نکته را وامدار استاد اندیشمند، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، در کلاس فلسفه اشراق (سال ۱۳۸۲) هستم.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید