خدا در زندگى انسان / آیت‌الله شهید مرتضى مطهرى - بخش نهم

1393/2/27 ۰۸:۱۲

خدا در زندگى انسان / آیت‌الله شهید مرتضى مطهرى - بخش نهم

حال بر این دو پایه چه قرار گرفته است؟ قرآن تمام شئون دیگر زندگى‏انسان را بر این اساس مى‏داند؛ نه این كه بخواهد بگوید همه انسانها این‏گونه‏اند، بلكه مى‏خواهد انسان مترقى و انسان متعالى و انسان كامل‏بسازد. انسان كامل قرآن یعنى آن كسى كه ریشه اصلى [او ایمان به]خداست و شخصیتش دو ركن دارد: اندیشه و اراده؛ و تمام شئون‏زندگى‏اش بر اساس این اندیشه و اراده قرار گرفته است. انسانى كه قرآن‏مى‏خواهد این است. پس خدا در زندگى انسان یعنى اینچنین باید بود واینچنین مى‏شود بود، نه این كه بخواهد بگوید همه انسانها این گونه‏هستند.

 

 

 

انسان كامل قرآن

حال بر این دو پایه چه قرار گرفته است؟ قرآن تمام شئون دیگر زندگى‏انسان را بر این اساس مى‏داند؛ نه این كه بخواهد بگوید همه انسانها این‏گونه‏اند، بلكه مى‏خواهد انسان مترقى و انسان متعالى و انسان كامل‏بسازد. انسان كامل قرآن یعنى آن كسى كه ریشه اصلى [او ایمان به]خداست و شخصیتش دو ركن دارد: اندیشه و اراده؛ و تمام شئون‏زندگى‏اش بر اساس این اندیشه و اراده قرار گرفته است. انسانى كه قرآن‏مى‏خواهد این است. پس خدا در زندگى انسان یعنى اینچنین باید بود واینچنین مى‏شود بود، نه این كه بخواهد بگوید همه انسانها این گونه‏هستند.

دیگران كه درباره انسان قضاوت مى‏كنند معمولا انسانى را كه وجوددارد مورد نظر قرار مى‏دهند، آنهم از انسانى كه وجود دارد فقط یك‏حیوان مى‏بینند؛ باز هم انسانى را كه وجود دارد نمى‏بینند، حیوانى را كه‏وجود دارد به نام انسان مى‏بینند. قرآن انسانى را كه وجود دارد مى‏بیند نه‏تنها حیوان با غرائز حیوانى؛ یعنى انسان با استعدادهاى انسانى را مى‏بیندو این انسانى كه وجود دارد براى انسانى است كه باید وجود پیدا كند؛یعنى انسان تكامل‏یافته. این انسانى كه وجود دارد بالقوه و بالاستعدادآن انسانى است كه باید وجود پیدا كند و مكتب اسلام براى ایجاد چنان‏انسانى است. خدا پایه اصلى و ریشه‏اى است براى ساختن این دو پایه(اندیشه و اراده) و بر اساس این دو پایه، تمام شئون زندگى آن انسانى كه‏باید و مى‏تواند وجود داشته باشد و نمونه‏هایش را خود اسلام نشان داده‏است شكل مى‏گیرد.

آنچه كه امشب عرض كردم به منزله نتیجه‏گیرى بود از مطالبى كه درچهار شب گذشته(55) عرض كردم و این مطلب تتمه دارد كه ان شاء الله به‏حول و قوه الهى فردا شب - كه شب آخر این جلسه محترم است - مطالب‏را به عرض شما آقایان محترم و بانوان محترمات مى‏رسانم.

 

على و زهرا (سلام‏الله علیهما) بعد از رحلت پیامبر(ص)

دو سه كلمه‏اى هم ذكر مصیبت بكنم. عرض كردم شخصیت انسانى انسان‏بر پایه توحید بر اساس دو ركن اندیشه و اراده قرار مى‏گیرد. على و زهرابعد از پیغمبر - همچنان كه مى‏دانیم - فوق‏العاده مورد تهاجم قرارمى‏گیرند. حوادثى برایشان پیش مى‏آید كه به حسب ظاهر قابل‏پیش‏بینى نبود؛ یعنى - به تعبیر خود امیرالمؤمنین - كسى باور نمى‏كرد كه‏بعد از پیغمبر براى وصىّ پیغمبر و دختر پیغمبر چنین حوادث ناگوارى‏پیش بیاید. اما اگر بخواهیم شخصیت على و زهرا را درك بكنیم كه‏اندیشه آنها چگونه اندیشه‏اى است و اراده آنها چگونه اراده‏اى است وبفهمیم آیه «ا فمن اسّس بُنیانهُ على تقوى من الله و رضوانٍ خیرٌ ام من اسّس‏بُنیانهُ على شفاجُرُفٍ هارٍ فانهار به فى نار جهنّم» یعنى چه، باید این جا رامطالعه كنیم.

على جوانى است 33 ساله، زهرا هم زنى است 18 ساله یا چند سالى‏بزرگتر، به هر حال زنى كه به حد 30 ساله قطعا نرسیده است؛ حداكثر 27ساله گفته‏اند. دو نفر جوان، به حسب عادت، قطع نظر از مقامات معنوى،اهل احساسات‏اند. زهرا مى‏بیند حقوقش اینچنین پایمال شده است؛مى‏آید به شوهر دلیر و جوانمردش شكایت مى‏كند: چرا باید چنین‏بشود؟ تو چرا به خانه نشسته‏اى؟ چرا قیام نمى‏كنى؟ مطابق یك روایت‏كه ابن ابى الحدید(56) نقل كرده است در وقتى كه زهرا با على دارد صحبت‏مى‏كند، یكمرتبه صداى اذان بلند مى شود: الله اكبر، الله اكبر، اشهد ان لااله الّا الله، اشهد ان لا اله الّا الله. تا تكبیر و شهادت به توحید و شهادت به‏رسالت تمام مى‏شود، على رو مى‏كند به زهرا و مى‏گوید: زهرا! من همان‏مردى هستم كه بودم؛ یعنى من همان كسى هستم كه (این را در جاى‏دیگر فرموده است): به خدا اگر تمام عرب پشت به پشت یكدیگر بدهندو به جنگ من بیایند من پشت به آنها نمى‏كنم: و الله لو تظاهرت العربُ‏على قتالى لما ولّیتُ عنها(57). من همان مردى هستم كه بوده‏ام، یك ذره تغییرنكرده‏ام؛ فقط یك سؤال از تو مى‏كنم جوابش را خودت بده، هر جور كه‏تو بگویى همان. سؤال من این است: تو دلت مى‏خواهد كه دشمنانت‏منكوب بشوند ولو به قیمت این كه این صداى اذان خاموش بشود یا اگراین صداى اذان بخواهد باقى بماند چاره‏اى نیست كه ما نسبت به حق‏خودمان فعلا سكوت كنیم؟ فرمود: اگر چنین است همین كافى است. این‏معنى تقواى الهى و رضاى حق است. من جز رضاى حق چیز دیگرى درنظر نمى‏گیرم. اگر حفظ دین خدا به این است من هم حاضرم. این بود كه‏زهرا هم دیگر سكوت كرد.

ولى زهرا نسبت به پدر بزرگوارش یك حالت رقّت عجیبى داشت.چند نفر در دنیا جزء بكّاؤون یعنى زیاد گریه‏كنندگان به شمار آمده‏اند.زهرا گاهى در داخل خانه خودش گریه مى‏كرد، همسایه‏ها كه صداى‏گریه او را مى‏شنیدند گریه مى‏كردند، چون پیغمبر تازه از دنیا رفته بودتجدید عزاى پیغمبر مى‏شد، این همسایه‏ها كه گریه مى‏كردند به‏همسایه‏هاى آن طرف‏تر و همسایه‏هاى آن طرف‏تر سرایت مى‏كرد؛نوشته‏اند گاهى مى‏دیدیم یكمرتبه مدینه تبدیل به ضجّه مى‏شود.

بعضى آمدند خدمت على‏علیه السلام: یا امیرالمؤمنین، یا على كارى بكن‏زهرا یك مقدار كمتر گریه كند كه تمام مدینه تبدیل به ضجّه مى‏شود.على شكایت اهل مدینه را به زهرا فرمود. زهرا فرمود: براى من جایى درخارج مدینه ترتیب بده، من دلم مى‏خواهد با بچه‏هایم بروم آنجا براى‏پدرم عزادارى كنم، من مى‏خواهم براى پدرم بگریم و البته نمى‏خواهم‏مردم را ناراحت كنم. آنوقت تنها، بچه‏هایش را در كنار خودش مى‏نشاند.مازالت بعد أبیها مُعصّبه الرّأس ناحله الجسم مُنهدّه الرُّكن باكیه العین‏مُحترقه القلب...(58) یعنى زهرا بعد از پدرش دائما چنین بود: سر خود رابسته بود، اشكهایش جارى بود، روز به روز لاغرتر مى‏شد، حالت زهراحالت شخص مُنهدّه الرُّكن بود.

معناى مُنهدّه الرُّكن این است: گاهى دیده‏اید كه افرادى در اثرحوادث بسیار ناگوار یكمرتبه گویى در هم كوبیده مى‏شوند و مثل این‏است كه استخوانهاى فقرات اینها درهم بریزد، خرد مى‏شوند، خمیرمى‏شوند. زهرا بچه‏هایش را جمع مى‏كرد، خطاب مى‏كرد به امام حسن وامام حسین به یاد ایامى كه پیغمبر به اینها مهربانى مى‏كرد، مى‏گفت:فرزندان من كجا رفت پدر مهربان شما؟! كجا رفت آن جد شما كه شما راروى دامن خودش مى‏نشاند و به شما مهربانى مى‏كرد؟!

***

راه معتدل خداشناسى

و الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهُم سُبُلنا و انّ الله لمع المُحسنین(59).

[قصد داشتم در تكمیل بحث جلسه قبل آیه دیگرى را مطرح كنم(60).] آن‏آیه این است: مثلُ الّذین اتّخذوا من دون الله اولیاء كمثل العنكبوت‏اتّخذت بیتاً و انّ اوهن البُیوت لبیتُ العنكبوت لو كانوا یعلمون(61).

 

بعد به فاصله یك آیه مى‏فرماید: و تلك الامثالُ نضربُها للنّاس و مایعقلُها الّا العالمون(62). در این آیه، قرآن كریم تشبیه مى‏كند مردمى را كه‏تكیه‏گاهى غیر از خدا در زندگى قرار مى‏دهند و پناهگاهى غیر از خدابراى روح و روان خود جستجو مى‏كنند، مى‏فرماید مثل اینها از نظر این‏پناهگاهها مثل عنكبوت است كه براى خود خانه‏اى مى‏تند. خانه‏عنكبوت در سستى و بى‏مبنایى ضرب‏المثل است. بعد مى‏فرماید ما این‏مثلها را براى مردم بیان مى‏كنیم ولى همه مردم به عمق این مثلهاپى‏نمى‏برند؛ تنها عالمان، دانایان و دانشمندان هستند كه به عمق این‏مثلها پى‏مى‏برند.

 

یك سؤال

ولى در شبهاى گذشته بعضى سؤالات شد، كه الان هم دیدم یكى ازآقایان به طور مكتوب همان مطلب را تقاضا كرده بود. در اندیشه خودم‏تجدید نظر و فكر كردم مطلبى را بیان كنم كه به نظر، فایده‏اش بیشتر ومهمتر است.

آن سؤال این است: مى‏گویند درست است كه اگر انسان واقعا خدا رابشناسد و به خدا ایمان پیدا كند، همان طور است كه قرآن بیان كرده‏است، مصداق «ا لم تر كیف ضرب اللهُ مثلاً كلمهً طیبهً كشجرهٍ طیبهٍ اصلُهاثابتٌ و فرعُها فى السّماء(63)» است؛ این درختى است كه اگر در روح انسان‏بروید، نتیجه همان است كه قرآن بیان كرده است؛ و یا اگر انسان بتواندزیربناى كار خودش را به تعبیر قرآن تقواى الهى و رضاى الهى قراربدهد، مطلب همان طور است؛ ولى سؤال این است كه چه بكنیم و از چه‏راهى وارد بشویم كه این درخت در زمین روح ما بروید و چه بكنیم كه‏زیربناى كار ما تقواى الهى و رضوان الهى باشد؟ ما از چه راهى به معرفت‏حق، به تقواى الهى و رضاجویى الهى دست بیابیم؟ آیا قرآن از این نظرراهنمایى كرده یا نكرده است؟ امشب بحث خودم را به این مطلب‏اختصاص مى‏دهم.

قرآن، خود همین مطلب را هم طرح كرده است. مى‏دانید كه غیر ازمسئله خدا، در سایر مسائل علمى نیز این بحث مطرح است كه آیا فلان‏مطلب استدلالى‏است یا تجربى. مطلب استدلالى مطلبى است كه نیازندارد انسان عملا آن را مورد آزمایش قرار بدهد، با نیروى برهان واستدلال هم مى‏توان به آن یقین كرد. مثلا مسائل ریاضى و مسائل‏فیزیك در حدودى كه با ریاضیات بالخصوص ارتباط پیدا مى‏كند،مسائلى هستند استدلالى. یك دانش‏آموز با برهان و استدلال مى‏تواندبراى خود ثابت كند كه مثلا اگر دو زاویه، متقابل یا متبادل باشند چه‏نسبتى میان آنها برقرار است. نیازى به تجربه ندارد؛ یعنى نیازى ندارد كه‏مثلا پرگار یا نقّاله را به دست بگیرد، اندازه‏گیرى كند، ببیند آیا این زاویه‏برابر است با آن زاویه یا نه. خود استدلال، مطلب را ثابت مى‏كند، نیازى‏به این كه شما عملا آن را تحت تجربه و آزمایش خودتان در بیاوریدندارید. احیانا اگر آزمایش كنید براى این است كه مى‏دانید استدلال شمادرست است، مى‏خواهید تأییدى هم پیدا كنید، یا شما كه معلم هستیدمى‏خواهید براى دانش‏آموز عملا هم تأییدى نشان بدهید والّا نیازى به‏آزمایش نیست.

 

ولى بعضى از مسائل است كه ریشه اصلى‏اش آزمایش است؛ یعنى‏بشر راهى مستقیم براى به دست آوردن آنها ندارد جز این كه عملاآزمایش كند. مثلا آب اگر چقدر حرارت به آن بدهیم تبدیل به بخارمى‏شود؟ بشر راهى براى استدلال به این مطلب نداشت؛ یعنى اگر این رادر عمل آزمایش نكرده و به چشم خود ندیده بود نمى‏توانست از یك راه‏برهانى و استدلالى این مطلب را اثبات كند. بهترین دلیلش این است كه‏این جور هست، و بسا هست كه بشر علت و چراى آن را هم نتواند بیان‏كند؛ مى‏داند این جور هست، و اگر علتش را هم به دست بیاورد بعد از آن‏است كه از راه آزمایش مطلب را كشف كرده است. آب در صد درجه‏حرارت تبدیل به بخار مى‏شود، آب در صفر درجه منجمد مى‏شود. اگربشر راه و علت و استدلال اینها را هم به دست بیاورد بعد از این است كه‏چند هزار سال بوده است كه از راه تجربه مطلب را به دست آورده است.اینها را مى‏گویند مسائل تجربى.

 

مسئله خدا استدلالى است یا تجربى؟

سؤال را من به این صورت طرح مى‏كنم: آیا مسئله خدا یك مسئله‏استدلالى است و یا یك مسئله تجربى و آزمایشى و مشاهده‏اى؟ مثلا آیااز نوع مسائل ریاضیات مانند مسائل هندسى است یا از نوع مسائل‏پزشكى است؟ این سؤالى است كه از قدیم‏الایام مطرح شده است وتقریبا مى‏توان گفت كه در این جا دو مكتب افراطى و تفریطى و یك‏مكتب معتدل وجود دارد.

 

مكتب ارسطو و ابن سینا

یك مكتب در این مسائل تكیه‏اش تنها بر استدلال است و غیر ازاستدلال، براى هیچ چیزى ارزش قائل نیست؛ مى‏گوید خدا را از راه‏برهان و استدلال باید شناخت و بس. راهش منحصر به همین است، راه‏دیگرى وجود ندارد. مكتب مشّائى ارسطویى و همچنین مكتب كلامى‏اسلامى تقریبا چنین مكتبى است. در این مكتب تكیه فقط و فقط روى‏استدلال و برهان است.

ارسطو خودش وجود خدا را با یك برهانى كه نام آن را «برهان‏محرّك اول» گذاشته‏اند ثابت مى‏كند. او یك راه مخصوصى طى كرده‏است؛ مى‏گوید آنچه در طبیعت هست متحرك است و هر متحركى‏محرك لازم دارد و خود آن محرك اگر از سنخ طبیعت باشد باز متحرك‏است و نیاز به محركى دارد و باز آن محرك اگر از سنخ طبیعت باشدمتحرك است و محركى لازم دارد و چون بى‏نهایت نمى‏شود در آن واحدیك شى‏ء كه حركت مى‏كند محركى داشته باشد كه آن هم متحرك باشد وآن محرك هم محركى متحرك داشته باشد و آن محرك هم باز محركى‏متحرك داشته باشد الى غیر النهایه، پس تمام حركات عالم منتهى‏مى‏شود به محركى كه غیر متحرك است. خدا در فكر ارسطو به صورت‏محرك اول تجلى مى‏كند؛ او خدا را به عنوان محرك اول مى‏شناسد. خدارا از راه برهان مى‏شناسد، برهانش هم برهان محرك اول است.

بوعلى سینا هم - كه مكتبش همان مكتب مشّائى است - تكیه‏اش‏در مسائل روى برهان است و یك برهان مخصوص به خود اقامه كرده‏است كه از برهان ارسطو قویتر و محكمتر است كه ما اسمش را «برهان‏سینوى» گذاشته‏ایم. او از راه وجوب و امكان و امثال اینها وارد شده‏است، و بعضى دیگر از راههاى دیگر كه مختلف است.

این یك مكتب است. در این مكتب تكیه روى برهان و استدلال‏است و بس، به غیر استدلال اعتنایى ندارد.

 

خداشناسى تجربى

یك مكتب دیگر اینجا داریم كه تا همین حد افراطى است؛ مكتبى كه‏تكیه‏اش روى آزمایش و عمل است. مدعى است كه خدا را در آزمایش‏و عمل باید به دست آورد. اما آن كه مى‏گوید در عمل و آزمایش،نمى‏گوید مثلا برویم یك ماده‏اى را در طبیعت آزمایش كنیم، مثل حرفى‏كه بعضى از نادانها گفته‏اند، مثلا برویم خاك را آزمایش كنیم ببینیم خدارا در خاك پیدا مى‏كنیم؟ آب را آزمایش كنیم ببینیم خدا را در آب پیدامى‏كنیم؟ كه اگر در این چیزها پیدا شود كه او خدا نیست. مقصودشان این‏است؛ مى‏گویند انسان در عمل، بناى زندگى خودش را بر اخلاص و برداد و ستد با خدا بگذارد؛ این گونه آزمایش؛ یعنى لااقل چنین فرضیه‏اى:اگر خدایى در عالم وجود داشته باشد انسان باید اینچنین زندگى كند.حالا آن «اینچنین زندگى» و آن گونه زندگى كه اگر خدایى و دینى وجودداشته باشد و اگر اسلام حق باشد یك نوع خاص باید زندگى كرد، مامى‏رویم این نوع خاص از زندگى را انتخاب مى‏كنیم، بعد ببینیم این‏آثارى كه مى‏گویند بر این نوع از زندگى بار است پیدا مى‏شود یا پیدانمى‏شود؟ چون قرآن مى‏گوید: خدا با بندگان خودش در دنیا در حال دادو ستد است؛ اگر با خدا از این دست معامله كنى از آن دست دیگرمى‏گیرى. اشتباه نشود؛ بعضى افراد، دیده‏ام مثلا مى‏خواهند خیلى پول‏پیدا كنند مى‏گویند ما براى این كه پول زیاد پیدا كنیم مى‏رویم 100تومان به فقیر مى‏دهیم براى این كه 1000 تومان گیرمان بیاید. نه، آن‏گونه كه خود او گفته است.

 

توكل، یك آزمایشگاه خداشناسى

مثلا آن چیزى كه در اسلام نامش «توكل» است مى‏تواند براى انسان یك‏لابراتوار باشد براى خداشناسى. توكل یعنى چه؟ توكل هم از آن‏كلمه‏هاى عجیب پر معنى در قرآن است. قرآن توكل را با كلمه «على«ذكر مى‏كند نه با كلمه «إلى«. مى‏گوید: و على الله فتوكّلوا64. «توكّل» از باب»تفعّل» و غیر از «توكیل» است. توكل یعنى به عهده گرفتن نه به عهده‏سپردن. توكل یعنى وظایف و مسئولیتهایى كه خدا براى انسان مشخص ومعین كرده است انسان همیشه درباره آن مسئولیتها و وظیفه‏ها بیندیشد ومتعهد مسئولیتهاى خودش بشود. ]این جا انسان با خود مى‏گوید:[ دراین صورت سرنوشتم چه مى‏شود؟ من درباره مسئولیتهایم فكر كنم یادرباره سرنوشتم؟ ما اغلب درباره سرنوشت خودمان فكر مى‏كنیم: این‏كار را بكنم فلان منفعت گیرم بیاید، آن كار را بكنم براى این كه زندگیم‏چنین بشود؛ دنبال سرنوشت خودمان هستیم. توكل مى‏گوید تو وظیفه رادر نظر بگیر، تو متوكل و متعهد وظیفه باش ولى على الله، یعنى اعتماداًعلى الله، در سرنوشت تكیه‏ات به خدا باشد. این مى‏شود معامله. (خیلى‏عجیب است!)

مثلا من دلم مى‏خواهد در دنیا و آخرت سعادتمند باشم، خداوندآبروى من را در میان مردم حفظ كند، خیر و سعادت دنیا و آخرت را مى‏خواهم. یك وقت خودم مستقیما مى‏خواهم بروم دنبال آن كارى كه‏فكر مى‏كنم خیر و سعادت است، خودم این كار را انتخاب مى‏كنم و فكرمى‏كنم كه خیر من در آن كار است، هیچ در فكر وظیفه نیستم كه خدا دراین جا براى من چه وظیفه‏اى معین كرده؛ و یك وقت مى‏گویم من‏سرنوشتم را به خدا مى‏سپارم، من در هر مسئله‏اى فكر مى‏كنم كه وظیفه‏من چیست؟ خدایا تو براى من چنین وظیفه‏اى قرار داده‏اى، من متعهدانجام وظیفه‏ام مى‏شوم، آنوقت دیگر خودم را به تو مى‏سپارم. معنى توكل این نیست كه مى‏روم در خانه مى‏خوابم، مسئولیتى راانجام نمى‏دهم، مى‏گویم: خدایا تو بیا درست كن. آن كه توكل نیست،تنبلى است. من مسئولیتم را به عهده مى‏گیرم و فقط درباره تعهدها ومسئولیتهاى خودم مى‏اندیشم نه درباره سرنوشتم. آنوقت تو وظیفه راانجام بده ببین او آیا تو را وا مى‏گذارد یا نه؟ در چنین شرایطى است كه‏اگر انسان خودش را خالص و مخلص كند براى خدا، عنایت خدا را درزندگى لمس مى‏كند؛ در بیدارى، در خواب، در شدائد، در سستیها، درسختیها، مى‏بیند گویى همیشه یك دست غیبى هست كه او را در جهت‏خیر و سعادت حفظ و نگهدارى و راهنمایى مى‏كند. این را مى‏گوییم‏خداشناسى تجربى، خداشناسى آزمایشى؛ كه عرض كردم اشتباه نكنید،نه این كه خدا را مثل یك ماده مى‏خواهیم آزمایش كنیم بلكه او خداى‏ماست ما بنده او، ما او را بندگى مى‏كنیم تا خدایى او را درباره خودمان‏ببینیم. گفت:

تو بندگى و اطاعت به شرط مزد مكن

كه خواجه خود روش بنده پرورى داند65

تو فقط درباره بندگى خودت بیندیش، آنوقت مى‏بینى او خدایى خودش‏را درباره تو چگونه انجام مى‏دهد. این مى‏شود خداشناسى تجربى، آزمایشى، عملى. وقتى كه انسان‏در مقام عمل و آزمایش، مكرر در مكرر عنایات الهى را احساس كردآنوقت مطلب براى او به صورت یك امر تجربى و آزمایشى در مى‏آید.عده‏اى معتقدند كه راه خداشناسى همین راه تجربى و آزمایشى است، آن‏راه استدلالى و برهانى ارسطویى و بوعلى سینایى را نمى‏گویند غلطاست ولى مى‏گویند آن راهها راه طبیعى نیست راه غیر طبیعى است.

 

تشبیه ملاى رومى

ملاى رومى تشبیه مى‏كند، مى‏گوید اگر ما از راه آزمایشى و تجربى وعملى وارد بشویم مثل آدمى هستیم كه روى پاى خودش دارد راه‏مى‏رود. ولى اگر بخواهیم فقط با استدلال و برهان برویم مثل آدمى‏هستیم كه مانند این آكروباتها بخواهد روى پاى چوبى راه برود. درست‏است، انسان با پاى چوبى هم گاهى راه مى‏رود، یك مسافتى را طى‏مى‏كند اما خطر سقوط هم دارد:

پاى استدلالیان چوبین بود

پاى چوبین سخت بى‏تمكین بود(66)

 

 

پی‌نوشت‌ها:

55) [همان طور كه قبلا ذكر شد نوار جلسه چهارم موجود نبود.]

56) شرح نهج‏البلاغه ج 11/ ص 112.

57) نهج البلاغه (صبحى صالح)ص 418.

58) بحارالانوار ج 43/ ص 181.

59) عنكبوت/ 69.

60) [چند جمله‏اى از ابتداى این جلسه متأسفانه ضبط نشده است.]

61) عنكبوت/ 41.

62) عنكبوت/ 43.

63) ابراهیم/ 24.

64) مائده/ 23.

65) دیوان حافظ.

66) مثنوى معنوى، دفتر اول،بیت 2132.

 

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: