حكمت عملي تاريخ / دكتر مهدي ماحوزي

1393/2/7 ۰۸:۲۴

حكمت عملي تاريخ / دكتر مهدي ماحوزي

با درودي به پهناي كوير و به گستردگي صفاي باطن مردم صبور، ثابت‌قدم و هوشمند اين خطه تاريخي ـ استانهاي كرمان و يزد ـ به دعوت دانشگاه آزاد اسلامي واحد سيرجان و نماينده شريف مردم اصيل سيرجان و پاريز براي شركت در مراسم گراميداشت شادروان استاد هميشه استاد دكتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي به اين سامان آمده‌ام، تا نخست با ديداري از زادگاه استاد، خاندان گرانقدر او و ياران وفادارش دل، آرام گيرد و آرزوي 50 ساله ارادتمند براي سفر به سيرجان و پاريز برآورده شود و ديگر آنكه به آحاد ملت ايران به ويژه شما مردم دل‌آگاه كه چنين نادره كاراني را در ميان خود مي‌پروريد و فرصت پرواز مي‌دهيد، تهنيت بگويم و از آنجا كه فقدان صوري استاد، جامعه را از ادامه افاضاتش محروم ساخته است، با اخلاصي تمام تسليت عرض كنم.

 

 

در كار عشق، سوختن و برفروختن

معناي ماندگاري و تفسير دلبري است

با درودي به پهناي كوير و به گستردگي صفاي باطن مردم صبور، ثابت‌قدم و هوشمند اين خطه تاريخي ـ استانهاي كرمان و يزد ـ به دعوت دانشگاه آزاد اسلامي واحد سيرجان و نماينده شريف مردم اصيل سيرجان و پاريز براي شركت در مراسم گراميداشت شادروان استاد هميشه استاد دكتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي به اين سامان آمده‌ام، تا نخست با ديداري از زادگاه استاد، خاندان گرانقدر او و ياران وفادارش دل، آرام گيرد و آرزوي 50 ساله ارادتمند براي سفر به سيرجان و پاريز برآورده شود و ديگر آنكه به آحاد ملت ايران به ويژه شما مردم دل‌آگاه كه چنين نادره كاراني را در ميان خود مي‌پروريد و فرصت پرواز مي‌دهيد، تهنيت بگويم و از آنجا كه فقدان صوري استاد، جامعه را از ادامه افاضاتش محروم ساخته است، با اخلاصي تمام تسليت عرض كنم.

بيمارستان مهر و دانشگاه تهران در پس اين حادثه بزرگ، ميعاد استادان، دانشجويان، هنرمندان، نويسندگان و صاحبان فكر و انديشه بود تا «به تشييع هنر بانگ دريغا شنوند / اي دريغ از زبر گنبد خضرا شنوند». اگر بگويم در اين روز تاريخ، ادب و فرهنگ بوداع آمده بود، سخني برگزاف نگفته‌ام.

قصه‌گو در خاك خفت و قصه ماند

درخور اين قصه جان بايد فشاند

اين تويي آن قصه در يلداي شب

و آن نوا ريزنده اندر ناي شب

در نيابد هيچ شيدا آنِ عشق

تا برو بر نگذرد طوفان عشق

اين سه بيت را من در سوگ استاد بزرگ تاريخ، ادب و فرهنگ كشور، شادروان دكتر عبدالحسين زرين‌كوب سروده بودم كه او را بر اين دعاگو حقي است بسيار:

يك دهان خواهم به پهناي فلك

تا بگويم شرح آن رشك ملك

و سخت بجاست كه اين سخن در مقام ارادت و اخلاص به ساحت استاد دكتر باستاني پاريزي نيز گفته آيد كه:

اين قدر هم گر نگويم اي صنم

بي‌گمان بايد كه ديوانه شوم

و اگر در اين رهگذر با ابن الانباري در تاريخ بيهقي همنوا شوم كه در رثاي «ابن بقيه» گفت:

عليك تحيه الرحمان تتري برحمات غواد رائحات

به راستي جاي آن است، يعني «درود و رحمت الهي همواره در بامدادان و شامگاهان بر تو جاري باد». شايسته ذكر است كه استاد، تاريخ بيهقي را بنيكي مي‌شناخت، نكته‌هايش را تجرع كرده بود و بدين حقيقت آگاه بود كه:

لعمرك ما الدنيا بدار اقامه

اذا زال عن عين البصير غطاوها

چون از ديده بينا، پرده غفلت برداشته شود، دريابد كه دنيا سراي آرميدن نيست و به گفته رودكي:

چه نشيني بدين جهان هموار؟

كه همه كار او نه هموار است

اين بيت از متنبي است و چه زيبا سروده است:

لله در النائبات فانها صدع اللئام و صيقل الاحرار

خداوند حوادث بزرگ بر آدمي فرو مي‌فرستد تا او را بيازمايد. در اين عرصه، فرومايگان روز به روز فرمايه‌تر و آزادگان روز به روز آزاده‌تر معرفي مي‌شوند، چه در مقام استغنا:

كمر كوه كم است از كمر مور اينجا

نااميد از در رحمت مشو اي باده‌پرست

مردان بزرگ، در كوران حوادث، در بحرانها و مهالك شناخته مي‌آيند. دكتر باستاني خود در جايي گفته است: «مردم براي مدح يا قدح من آورده‌اند كه: او سه پادشاه را در عمر خود تجربه كرده است!» بنده مي‌گويم تجربه باستاني تاريخ است. اي كاش بيشتر مي‌ماند تا با آن ذهن تحليل‌گر خويش نسلهاي آينده را به علل و اسباب رويدادهاي تاريخي آگاه سازد، چه او معلمي است راستين. روزي استاد اين بيت سعدي را در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران ـ گروه تاريخ برخواند:

ما خود نمي‌رويم دوان از قفاي كس

آن مي‌برد كه ما به كمند وي اندريم

گويا از استاد دعوتي كرده بودند كه روزي شرفياب شود و علت دعوت را نمي‌دانست. در توضيح اين بيت افزود: «برويد خداي را شكر كنيد كه قانعيد و فراغت داريد.» پيغام دادم: «ما خدا داريم، ما را ناخدا در كار نيست».

هر كه را خيمه به صحراي فراغت زده‌اند

گر جهان زلزله گيرد ،غم ويراني نيست

ما «آبروي فقر و قناعت نمي‌بريم»؛ زيرا در كمند سلطان حقيقت افتاده‌ايم و اوست كه رعايت فاصله عزت و ذلت را به ما الهام مي‌كند.

اين نكته يكي از ابعاد و رشحات شخصيت اوست كه فلسفه نظري تاريخ را با ظرافت و شيريني تمام وجهه حكمت عملي بخشيده است. وي علاوه بر هويت علمي، اخلاقي و مرتبت استادي، شخصيتي است جامع الاطرف: تاريخ ايران و جهان را دريافته است. هنر، ادب، عرفان و فلسفه را با تاريخ درآميخته است، طنز و تفريح را چاشني تلخي‌هاي حوادث تاريخي كرده است. آفات معلمي را از رهگذر تجربه عملي شناخته است. عبرت‌آموزي تاريخ را اساس حكمت عملي و غايت تاريخ نظري مقرر داشته است و منزلت معلمي را از اين رهگذر تعالي بخشيده است.

استاد دكتر بهزادي اندوهجردي كرماني، دوست و همكار گرانمايه‌ام كتابي به نام «تذكره شاعران كرمان» دارد كه در آن از 621 تن شاعر كرماني ياد كرده است؛ از جمله استاد باستاني پاريزي، همو كه غزلي استوار و دلنشين سروده است به مطلع:

ياد آن شب كه صبا بر سر ما گل مي‌ريخت

بر سر ما ز در و بام و هوا گل مي‌ريخت

سپس قطعه‌اي از او در بابت دشواري‌هاي معلمي آورده است كه صورت طنز دارد و يادآور معادله دومجهولي است و به تعبير دكتر شفيعي كدكني با «بيان هنري اجتماع نقيضين» ميان دو طرف رد و قبول پل زده است و با تواضعي راستين كه خوي اوست، گفته است:

چيست مقام معلمي كه مبادا

پاي كسي تا بدين مقام رسيدن

معركه‌گيري به پيري ار تو شنيدي

حالت ما بين به چشم معركه ديدن

در پي مجهول چون معادلة عمر

خط زدن و عاقبت به صفر رسيدن

او در «كوچه هفت پيچ» انسان اسير زمان و مكان خويش است. تاريخ بدون انسان ساخته نمي‌شود، هرچند تاريخ را هم تنها انسان نمي‌سازد. ويل دورانت با 25 جلد تاريخ تمدن جهان، باز مي‌گفت قسمت عمده تاريخ «حدس» است و باقي تعصب، پس آدمي به تعبير دكتر باستاني اگر «اقيانوس‌العلما» هم باشد، نمي‌تواند به كُنه قضايا پي ببرد و در مقام تحير مي‌سرايد:

يك عمر شديم محو تاريخ و سير

وز جمله علل باز گرفتيم خبر

حق بود كه علت العلل بود و دگر

باقي همگي عوارض زودگذر

و مي‌افزايد كه تنها در اين مقام است كه آدمي آرزوي كشف و شهود مي‌كند و به حضرت حق تمسك مي‌جويد كه:‌

يارب آن تمييز ده ما را به خواست

تا شناسيم آن نشان كژ ز راست

باري «جان پرور است قصه ارباب معرفت» و به راستي استاد «گنج زري بود درين خاكدان» و دانشوري بود عبرت‌افزاي تاريخ ايران و جهان و دستگير دانشجو در حوادث آشكار و نهان.

گويي در جان ناآرام باستاني پاريزي‌ سازي تعبيه شده است كه پيوسته در ترنم است و به گفته مولانا در ديوان كبير شمس تبريزي:

مي جهد شعله ديگر ز زبان و دل من

تا تو را وهم نيايد كه زبانيم همه

آن معلم كه خرد بود بشد، چون طفلان

يكدگر را ز جنون تخته زنانيم همه

چه سماعهاست در جان، چه ترانه‌هاي ريزان

كه به گوش مي‌رسد ز آن دف و بربط و اغاني

استاد باستاني هرگز سرسپرده درس رسمي نبود و آن را به چيزي نمي‌گرفت، چه آن را سر به سر قيل و قال مي‌دانست كه آن را نه كيفيتي است و نه حال:

از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت

يك چند نيز خدمت معشوق و مي كنم

او معتقد بود علم، حجاب نيست مگر آنكه بر تن زند ليكن اگر بر دل زند، اشراق است، تربيت است، تهذيب است، عبرت است. بايد برقي بتابد تا تاريكي متراكم اوهام را زايل كند و وسوسه تفرقه را محو سازد.

ز فكر تفرقه باز آي تا شوي مجموع

به حكم آن كه چو شد اهرمن، سروش آمد

دكتر باستاني آگاهي را رمز تحول و تكامل مي‌دانست و بازتاب حقايق در پيشگاه عقل، هر چند از ره‌گذر علم حصولي باشد. نقش استاد اين است كه علم حصولي يا اكتسابي را مسخر خرد دقيقه بين و عقل سوداگر نساخته،‌ دانش‌جو را آماده علمي حضوري كند. بدين دليل است كه مولانا خرد دقيقه بين را انديشه ابلهانه ناميده است.

استاد از رهگذر تجربه عارفانه خويش دريافته بود كه شمس تبريزي براي تربيت مولانا، خواندن كتابهاي درسي را كافي نمي‌دانست و معتقد بود كه تنها با خواندن آن كتابها كسي آدم نمي‌شود. خود مولانا از زبان شمس مي‌گويد:

تو نطفه بودي، خون شدي

و آنگه چنين موزون شدي

پيش من، اي آدمي

تا زينت موزون‌تر كنم

*

تو هنوز ناپديدي، تو جمال خود نديدي

سحري چو آفتابي ز درون خود درآيي

و در مقياس بشري كدام معلم در كار عشق و دلبري و سوختن و برفروختن چون شمس توانيم يافت؟ براي برقراري اين پيوند معنوي و قوت بخشيدن به سريان اين تحول تا نيل به آگاهي، شمس، مولانا را از قالب تنگ درس رسمي و عقايد تعبدي و غيرت‌هاي كاذب بيرون مي‌كشد.

اين جوهر سيال و اين اشتر كين‌دار يعني عشق تمام‌نشدني كه شمس در جان مولانا نشانده بود، در پهنه روح او آن چنان اثري گذاشت كه قادر است گردون توي در توي را بدين سادگي از اثر بيندازد و مسخر اراده خويشش سازد كه «موتوا قبل ان تموتوا»:

اُقتلوني اُقتلوني يا ثقات

إنّ في قتلي حياتاً في حيات

آزمودم مرگ من در زندگي ا‌ست

چون رهم زين زندگي، پايندگي ا‌ست

باستاني پاريزي چنين بود. آتشي در جان بي‌قرار او شعله مي‌كشيد كه بيرون از جنس شمع‌هاي آتشين، پيوسته نور و شادي و عزت بر جان دانشجو فرو مي‌ريخت:

مي نمايد آتش و جمله خوشي است

روشن اندر روشن اندر روشني ا‌ست

باستاني پاريزي معلم بود، داستانها و سيره‌ها را خوانده بود، با شاعران بزرگ چون رودكي، ناصرخسرو، خاقاني، نظامي،‌سعدي، حافظ، و مولانا درآميخته بود. من خود بارها در آثار ارجمندش و در خلال مقاله‌هاي مسئولانه و مشحون از نكات نغزش در روزنامه اطلاعات، اين درآميختگي را با چشم جان نگريسته‌ام و بهر‌ه‌ها برده‌ام.او در كلاس درس تاريخ، از مثنوي مولانا (دفتر چهارم) در بيان آنكه «علم مر بدگوهران را مايه رسوايي است» چنين مي‌آورد:

بدگهر را علم و دين آموختن

دادن تيغي به دست راهزن

تيغ دادن در كف زنگي مست

به كه آيد علم را ناكس به دست

علم و مال و منصب و جاه و قران

فتنه آيد در كف بدگوهران

آنچه منصب مي‌كند با جاهلان

از فضيحت كي كند صد ارسلان؟

حكم چون در دست گمراهي فتاد

جاه پنداريد و در چاهي فتاد

ره نمي‌داند، قلاووزي كند

جان زشت او جهانسوزي كند

احمقان سرور شدستند و ز بيم

عاقلان سرها كشيده در گليم

خواند «مزمل» نبي را زين سبب

كه برون آ از گليم اي بوالهرب

هان روان كن اي امام المتقين

اين خيال انديشگان را تا يقين

چنين استادي با اين كيستي و چيستي، به فلسفه زندگي هم آگاه است و انديشه خيامي را به نيكي مي‌شناسد و خود را با فروتني ارزشيابي مي‌كند:

يك چند به كودكي به استاد شديم

يك چند به استادي خود شاد شديم

پايان سخن نگر كه ما را چه رسيد

از خاك برآمديم و در خاك شديم

*

تا كي غم اين خورم كه دارم يا ني

وين عمر، به خوشدلي برآرم يا ني

در ده قدح باده كه معلومم نيست

اين دم كه فرو برم، برآرم يا ني

چنين استادي در كتاب «پيغمبر دزدان» فرياد مي‌زند كه «هر كه فلسفه نمي‌داند، رشته تاريخ را فراموش كند. فلسفه بيان عليت قضاياست و هيچ قانون و رويدادي از «قانون عليت» يعني برقراري روابط علت و معلول ـ چه آشكار و چه پنهان ـ بيرون نيست تا برسد به علت العلل.»

حاج آخوند پاريزي

چون از پيامبر دزدان نام برديم، درودي هم بفرستيم به روان پاك پدر استاد باستاني پاريزي ـ حاج آخوند پاريزي(حاج شيخ علي‌اكبر) ـ كه شعر نيكو مي‌سرود و در معرفي پيغمبر دزدان قصيده‌اي مفصل دارد به مطلع:

???? آن شنيدم پيمبر دزدان

كه بوَد شُهره در همه ايران...

اين پدر نيكوخصال و معتمد مردم اين سامان به روايت دكتر باستاني پاريزي، با شادروان حاج ميرابوالقاسم سيرجاني پدر گرانقدر استاد دكتر حميد ميرزاده ـ رئيس دانشگاه آزاد اسلامي ـ مصاحبتي مستمرّ و انسي تمام داشته و رفيق حجره و مدرسه و گرمابه و گلستان بوده‌اند. باستاني آني در بيان داشت كه خواننده و شنونده را روحاً تسخير مي‌كرد. روزي در رثاي قمر الملوك وزيري اين بيت را در مجلس بزرگداشت پروفسور رضا خواند كه تلفن‌هايي بسيار در پي‌داشت:

صد قرن هزار ساله بايد تا يك قمرالملوك زايد

به نظر مي‌رسد مي‌خواسته‌اند از استاد نوار قمر دريافت كنند! استاد براي نشان دادن جوهره فرهنگ در عناصر ايراني در يك تحليل تاريخي آورده بود كه: « چون منصور عباسي بناي بغداد آغاز كرد، به آلات و ابزاري استوار نياز افتاد. نزديكان منصور پيشنهاد كردند كه ايوان مداين را ويران كنند و آلات آن به بغداد برند. منصور با خالد برمكي از تبار ايراني مشورت كرد. خالد گفت: «اين ايوان يكي از آيات دين اسلام است كه مردم هرگاه آن عمارت را بنگرند، دانند كه تا جرياني آسماني رخ نداده باشد، چنين ايواني برافراشته نگردد، به ويژه كه اميرالمؤمنين علي(ع) نيز در آنجا نماز گزارده است و اين ايوان مصلّاي اوست و به هيچ وجه نبايد مورد تعرض قرار گيرد كه زيان آن بيش از نفع آن باشد». منصور گفت: «اي خالد، ميل تو با عجم به غايت است و سخن، موافق حال ايشان مي‌گويي» و بفرمود تا آن را بر شكافند. چون اندكي شكافته شد، معلوم شد كه هزينه خراب كردن بيش از سود اين كار است. منصور ترك آن گفت و خالد را گفت: «با راي تو آمديم. راي من آن است كه نقص ايوان جبران كني تا مردم نگويند از هدم آن عاجز آمد.» اجمالاً دكتر محمدابراهيم باستاني پاريزي استادي بود انسان و انساني بود استاد كه همه ويژگيهاي زير در او متبلور بود.

اوستاد از بود گويد، نز نمود

اوستاد از جود گويد، نز جمود

اوستادي درد را پيمودن است

درد را كاريدن و افزودن است

جان جان بخشيدن و جان پروري است

بذرجان افشاندن و برزيگري است

جان معني را دميدن دانه را

باده جان ريختن پيمانه را

بر كنار از ديده دريا ساختن

تا ز بذري شاخه‌اي افراشتن

راه پر خون رفتن و تن سوختن

ديده را از غير حق بردوختن

ز اوستادي قطره، دريايي شود

نافه تر، مشك بويايي شود

ذره، خورشيدي شود گيتي فروز

نقطه، ديواني شود بوجهل سوز

اين سياهي‌ها كه كار خامه است

روشني افزاي جان نامه است

وه چه خوش گفت آن بزرگ پاك جان

«كفر تاريكي فزايد بي‌گمان»!

ليك جهل از كفر، ناموزون تر است

جهل را تاوان بسي افزون تر است

(نگارنده)

به راستي كمتر كسي چون استاد باستاني پاريزي را مي‌شناسم كه تمام هوش و عمر و استعدادش را در ارائه كار درست، دفاع از فرهنگ و ادب و هنر ايران زمين و اهتمام در معرفي منزلت و جايگاه بلند آن به كار گرفته باشد و ايمان و اعتقاد شخصيتش را دور از دسترس شيفتگان جاه و مقام و اصحاب زر و زور نگاه داشته باشد. به گفته سعدي بهر دونان منت دونان كشيدن و از قفاي آنان رفتن شرط مروت نيست:

او در كتاب مستطاب خود «شهر ني‌سواران» به سائقه معلمي از عطار و شمس و مولانا ياد مي‌كند و از استاد دكتر شفيعي كدكني كه عمر خود را در تحليل و معرفي آثار آن نادره‌كاران مصروف داشته است، مي‌خواهد كه اين همه اثر تحليلي را خود و ساير مترجمان ذي فنّ ايراني به زبانهاي انگليسي و فرانسه ترجمه كنند و مستقيماً جهانيان را با انديشه‌هاي بلند و معارف ارجمند آنان آشنا سازند و آنگاه كه از شادروان دكتر علي نقي منزوي استاد دانشگاه تهران و مقاله‌هاي ارزشمند او در بحث سيمرغ كوتاه قاف و منطق‌الطيور، مندرج در مجله كاوه كه به سردبيري عاصمي ـ در مونيخ آلمان ـ نام مي‌برد، مبين اين حقيقت است كه باستاني پاريزي با شوريدگي، آن آثار را خوانده و مايل است همه مردم جهان در اين التذاذ سهيم باشند. چنان كه به مناسبت كارهاي علمي سخته و ارزشمند، شادروانان استادان بزرگ: احمد بهمنيار، بديع‌الزمان فروزانفر، ماهيار نوابي، محمدامين رياحي، حميدي شيرازي، جلال آل‌احمد و صمد بهرنگي را ارج مي‌نهد و از نقد محققانه خويش هم نمي‌گذرد و طرز تلقي دكتر حميدي شيرازي را از عطار با ظرافتي استادانه به محك نقد مي‌كشد و از آنجا كه اثر بلند تاريخي استاد احمد بهمنيار فرصت نشر نيافته بود، به تصحيح، طبع و نشر آن اهتمام مي‌كند و يادنامه‌اي وزين در گراميداشت استاد حبيب يغمايي مديرگرانقدر مجله ادبي و اجتماعي يغما فراهم مي‌آورد. به تعبير شاعر خوش ذوق معاصر، دكتر عزيز شباني فيروزآبادي «جهش كلام خونين را از گلوي قلم حماسه آفرين تو ـ كه هيچ نوع مجامله و رياكاري را بر نمي‌تابد ـ مي‌توان انتظار داشت، چه رنج تو گنج توست و گنج تو رنج تو:

زگلوي زخمي من جهش كلام خونين

ز حماسه اوج گيرد، زسكوت عار دارد

پس از هفتاد سال غريو معلمي بركشيدن و دولت فقر را تجربه كردن، حيات ابد به بار آورد:

هرگز نميرد آن كه مر اورا پشت

فرهنگ پاك و رأي خردمندست

اين بس تو را كه دُرّ ز خزف داني

داني كه اين و آن نه همانندست

اينك با تقديم چند بيتي به ساحت استاد عبرت‌فزاي تاريخ ايران و جهان ـ دكتر باستاني پاريزي كه نمونه پرهيز و احتشام بود ـ اين دل نوشته را به پايان مي‌برم:

اي كاشكي عيار فضيلت دگر شود

در كار مُلك فضل و هنر بر اثر شود

نخل مرادگر همه رندي‌است يا هنر

اي كاشكي به كام هنر بارور شود

شمس فلك ز بي‌هنري‌هاي روزگار

باشد كه خواستار طلوعي دگر شود

دردي است بس بزرگ كنون باستانيا

تاريخ را كه سُخره هر بي‌هنر شود

امروز اگر نداند تاريخ قدر خويش

هرگول و بلفضولي تاريخ‌گر شود

تاريخ ما تو داني و تاريخ روزگار

تاريخ از طريق عبر معتبر شود

آن روز، روز توست كه اين مرز پرگهر

دارالامان مردم صاحب نظر شود

روز، روز توست كه فرهنگ آشتي

چون روح در سرشت جهان مستقر شود

عبرت فزاي عرصه تاريخ ما توي

وآن نكته‌هاي نغز كه روزي سمر شود

«آزادگي» تو را كه بهين ماندگاري است

كز اين هنر «حماسه عزّت» به سر شود1

 

پي‌نوشتها:

1ـ اين نوشته، متن سخنان مدير گروه دكتري زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي ـ واحد رودهن است كه در دانشگاه آزاد اسلامي واحد سيرجان ايراد شده است.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: