1396/10/4 ۰۹:۵۲
سال 1385 زمانی كه دانشجوی گروه فلسفه دانشگاه تهران بودم، در دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران هنوز میشد حضور استادانی چون محمدرضا شفیعیكدكنی، محسن جهانگیری، محمدابراهیم باستانیپاریزی و جلیل تجلیل را درك كرد؛ نامهایی بزرگ از نسل دوم استادان دانشگاهی ایران كه حضورشان در این نماد آموزش عالی ایران همچون پشتوانهای برای جوانانی تلقی میشد كه نخستین گامهای تحصیلی خود را بر میداشتند.
راوی تاریخ مردم محسن آزموده: سال 1385 زمانی كه دانشجوی گروه فلسفه دانشگاه تهران بودم، در دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران هنوز میشد حضور استادانی چون محمدرضا شفیعیكدكنی، محسن جهانگیری، محمدابراهیم باستانیپاریزی و جلیل تجلیل را درك كرد؛ نامهایی بزرگ از نسل دوم استادان دانشگاهی ایران كه حضورشان در این نماد آموزش عالی ایران همچون پشتوانهای برای جوانانی تلقی میشد كه نخستین گامهای تحصیلی خود را بر میداشتند. آن زمان چنان كه اشاره شد، دانشجوی فلسفه بودم و بنابراین شاگرد بزرگانی چون كریم مجتهدی و محسن جهانگیری و غلامحسین ابراهیمیدینانی و رضا داوریاردكانی و راهی به محضر دكتر باستانی نداشتم كه در آن زمان فقط دانشجویان دكترا را میپذیرفت و جوان خامی چون من جسارت حضور در محضرش را نداشت. اما نمیشد حضور هر روزه استاد باستانیپاریزی را كه همچون ستونی قوامبخش نظام دانشكده تلقی میشد و هر روز صبح با آن هیبت فروتن، عصازنان از درب قدیمی آهسته و پیوسته به سرسرای دانشكده گام میگذاشت و پلههای كوتاه و زرد را میپیمود تا به گروه تاریخ برسد، نادیده گرفت. هشت سال بعد و در سال 1393، چند ماه پس از درگذشت استاد دانشجوی گروه تاریخ شدم. اگرچه باز هم حضور باستانی در همه جای گروه محسوس بود، به خصوص در تالار باستانیپاریزی گروه تاریخ كه عكسی از ایشان روی تابلویی نصب شده بود و زیر آن به دست خطی پیر و لرزان نوشته بود: «اگر امیدی در ترقی این مملكت باشد- به همین چاردیواری دانشگاه بسته است- كه اتفاقا در طرح توسعه فیزیكی هم هست. متاسفانه هیچجای دیگر سراغ ندارم كه این امید را برآورده كند. رسیدهام به همان مرحله كه خاقانی میفرمود: با همه ناامیدیام روی سوی آسمان كنم/ آه كه قبله دگر، نیست ورای آسمان.»
باستانی از نسل استادان
بنا بر تقسیمبندی روشن و گویای مقصود فراستخواه از 5 نسل فرهنگ دانشگاهی در تاریخ صدساله آموزش عالی در ایران، محمدابراهیم باستانیپاریزی (1393-1304 خورشیدی) به نسل دوم یعنی استادان. در این تقسیمبندی نسل اول استادان استادان هستند، چهرههای شاخصی چون بدیعالزمان فروزانفر، سعید نفیسی، رشید یاسمی، عباس اقبالآشتیانی، محمد قزوینی، محمدعلی فروغی و علیاكبر سیاسی كه حتی پیش از تاسیس دانشگاه تهران (1313 خورشیدی) در نخستین مدارس نوین آموزش عالی ایران تحقیق و تدریس میكردند، نسل دوم استادان هستند، شاگردان نسل اولیها و در میان ایشان به نامهای برجستهای چون محمدباقر هوشیار، غلامحسین صدیقی، عباس زریابخویی، عبدالحسین زرینكوب، ایرج افشار و محمدابراهیم باستانیپاریزی برمیخوریم. ویژگی بارز این نسلها اصالت فرهنگی و بهرهمندی ژرف و پایدار از سنت كهن و مواریث تاریخی در عین دغدغهمندی برای نیل به ارزشهای متجدد و كوشش پیگیرانه برای یادگیری دانش جدید و برونرفت از وضعیت ادبار و انحطاط است. علت این پیوستگی نیز آن است كه پژوهشگران این دو نسل كماكان با سنت فرهنگی دیرپا ارتباط وثیق دارند و بیشتر ایشان در گامهای نخستین دانشاندوزی و پرورش فكری از آبشخورهای سنتی سیراب شدهاند، بر خلاف نسلهای پسین كه به دلایل مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی از این پیوستگی محروم ماندند. تاثیر این پیوستگی با سنت فكری و میراث كهن فرهنگی را منش و روش باستانیپاریزی به وضوح مییابیم. او كه در خانوادهای روحانی و فرهنگی در كرمان به دنیا آمده و بدین واسطه در بستر فرهنگ سنتی پرورش یافته، از نخستین دانشآموختگان رشته تاریخ و جغرافیای دانشگاه تهران بود. در آن زمان هنوز دو رشته تاریخ و جغرافیا به هم پیوسته بودند و تازه الان است كه استادان نسلهای بعدی دریافتهاند كه چه اشتباهی رخ داده است كه این دو رشتهای كه به طور سنتی به هم پیوستهاند، از یكدیگر جدا شدند.
«تاریخنگاری من عندی»
دكتر باستانی تمام مراحل تحصیلیاش را در ایران گذراند. تحصیلات مقدماتی در دانشسرای كرمان و دكترای تاریخ از دانشگاه تهران با نگارش پایاننامهای درباره ابن اثیر. البته او سالها پیش از آن به نوشتن روی آورد. اولین نوشتههایش را در سالهای نوجوانی در قالب روزنامهای به نام باستان و مجلهای به اسم ندای پاریز نوشت و نخستین كتابش پیغمبر دزدان زمانی منتشر شد كه تنها 20 سال داشت. آشنایی عمیق باستانی با ادبیات سنتی ایرانی، ذوق و قریحه سرشار ادبی و تجربه روزنامهنگاری سه منبع اصلی نثر شیرین، روان، همهفهم و در عین حال محكم و استوار او تلقی میشوند. مهارت و استعدادی كه به او این توانایی را داد تا از مرزهای دانشگاه عبور و بتواند تاریخ را به سطح جامعه و مردم منتقل كند.
خودش اصرار داشت كه چندان به روشهای علمی و نظریهپردازیهای جدید آراسته نیست. در حضورستان در این زمینه نوشته است: «من اقرار دارم كه این نویسندگی دیمی و تاریخنگاری منعندی كه مكتب اصلی آن دارالبرف پاریز بوده به درد دنیای امروز نمیخورد. نه دنیا دیدهام و نه از دانشگاههای خارجی دیپلم و باكالورا دارم، از سالها پیش... در گوشه دانشكده ادبیات لخلخی میكنم.» «لخلخ» استاد به شهادت كتابشناسیای كه علی دهباشی از آثار او گردآوری كرده، به معنای بیش از شصت كتاب و صدها مقاله است كه بسیاری از آنها جزو پرمخاطبترین آثار تاریخی و ادبی معاصر هستند و بعضا به چاپهای دهم و بیشتر رسیدهاند.
انتقادهای زودهنگام
فروتنی و تواضع باستانیپاریزی در نگارش آثارش سبب شد كه برخی از پژوهشگران جوان سبك تاریخنگاری او را مشمول نقدهای تند و تیز و بعضا غیرمنصفانه سازند و به آنها اتهامهایی چون غیرعلمی، غیرروشمند، عامهپسند، سطحی، ناموثق و... بزنند و مدعی شوند كه نثر روزنامهنگارانه و غیردانشگاهی باستانی برازنده كتابهای علمی تاریخی نیست و او در آثار متعدد و متكثرش ضوابط و قواعد تاریخنگاری علمی انتقادی جدید را رعایت نمیكند، در آثار او جایگاه نظریههای جدید و نگرش روشمند روشن نیست و بر این اساس به جای تاریخنگاری به قصهپردازی یا در بهترین حالت وقایعنگاری و شرححالنویسی به سبك و سیاق قدما پرداخته و از این حیث ارزش چندانی ندارند.
در سالهای اخیر و به خصوص بعد از درگذشت استاد به لطف عطف توجه استادانی چون كاوه بیات، عبدالرسول خیراندیش، منصور صفتگل و داریوش رحمانیان اما مشخص شد كه بسیاری از این اتهامات بیپایه و اساس، سطحی و نادقیق است و برای بازخوانی آثار باستانیپاریزی و نقد و ارزیابی روش تاریخنگاری او نیازمند عینكهایی جدید و چشماندازی وسیعتر هستیم. به دیگر سخن نادیدهانگاشتن آنچه در بیان جدید روششناسی و نگاه نظری در تاریخنگاری جدید خوانده میشود، از سوی باستانیپاریزی نه امری سهوی و ناشی از ناآگاهی بلكه كاملا تعمدی و ناشی از نگرش خاص او به تاریخ و تاریخنگاری است. بگذریم كه باستانیپاریزی به گواهی آثار تصحیح و ترجمه و كتابهایی چون سیاست و اقتصاد عصر صفوی نشان داده كه اگر بخواهد سبك و سیاق خشك و رسمی دانشگاهی را در پیش بگیرد، میتواند در قامت یك تاریخنگار «رانكهای» ظاهر شود و این توانایی را دارد كه برای هر صفحه از نوشتههایش دهها منبع دست اول و ناب ارایه كند. با این همه آنچه تاریخنگاری باستانی را حتی در میان همنسلانش و چهرههایی چون عبدالحسین زرینكوب، عباس زریابخویی، احسان اشراقی، نصرالله فلسفی و... متمایز میكند، آثاری چون مجموعه هفتی، گنجعلیخان، نون جو و دوغگو، حضورستان، هزارستان و مار در تكده كهنه است كه در آنها از سبك و سیاق تحقیقات دانشگاهی فراتر میرود و آثاری به واقع ادبی و هنری خلق میكند كه میتواند طیف وسیعی از مخاطبان تاریخ و ادبیات را به خود جذب كند. در سالهای اخیر مقالات و نوشتههای خوبی درباره سبك تاریخنگاری باستانیپاریزی نگاشته شده كه از آن میان میتوان به این آثار اشاره كرد: نقد و نظر درباره تاریخنگاری دكتر باستانیپاریزی، نوشته عبدالرسول خیراندیش، عضو هیات علمی دانشگاه شیراز (كتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 75 و 76، دی و بهمن 1382)؛ پارادایمشناسی تاریخنگاری باستانیپاریزی نوشته محمدعلی رنجبر، استادیار گروه تاریخ دانشگاه شیراز، هویت و انسان ایرانی در تاریخنگاری باستان پاریزی نوشته رضا شاهملكی؛ باستانیپاریزی، شاعر لحظههای تاریخی نوشته كاوه بیات (جهان كتاب، سال 19، ش 1و 2، 1390)؛ یادمان استاد فقید دكتر محمدابراهیم باستانیپاریزی به اهتمام حسن زندیه (انجمن علمی گوره تاریخ دانشگاه تهران، 1393) و... خوشبختانه در این آثار آن نگاه سطحی و تند و تیز پیشین به روش تاریخنگاری باستانیپاریزی خبری نیست و این پژوهشگران كوشیدهاند بر وجوه ماندگار، ارزشمند و جدی نگرش تاریخی باستانیپاریزی تاكید كنند.
رند تاریخنگار
داریوش رحمانیان، استاد تاریخ دانشگاه تهران به درستی باستانیپاریزی را «رند تاریخنگار» نامیده است، مورخی كه «تاریخنگاریاش اقدامی هوشیارانه بود كه از مبنای هستیشناسی تا اتخاذ روش تحقیق پیوستگی منطقی داشت». برای شناخت ویژگیهای تاریخنگاری باستانی میتوان میان روش و محتوای آثار او تمایز گذاشت، اگرچه درستتر آن است كه این دو را در تعامل و ارتباطی منسجم با یكدیگر مورد ارزیابی قرار داد. البته چنان كه اشاره شد، باستانی در آثار شاخص و منحصر به فردش به سیاق تاریخنگاری دانشگاهی عادت نداشت كه به روششناسی بپردازد و نظریهاش را روشن سازد، اما با دقت علمی در آثار او میتوان این ویژگیها را به عنوان روش تاریخنگاری باستانی برجسته كرد.
پیش از هر چیز باید به سبك نگارش و قلم شیوا و روان و به دور از پیچیدگیهای مرسوم زبان دانشگاهی نزد باستانی اشاره كرد. قلم باستانی بسیار ساده و بیپیرایه و در همان حال رسا و زیباست؛ ضمن آنكه طبع شاعرانه و طنازانه به او این امكان را داده كه مضامین تاریخی مورد نظر خود را جذاب كند. اگرچه «در همان حال همین نثر روان و شعر زیبا موجب شده تا همگان جدیتی در كار او و اندیشه در پس نوشتههایش جستوجو نشود»؛ امری كه چنان كه رسول خیراندیش نوشته، تقصیر او نیست و به ضعف منتقدان در به كار بردن ویژگیهای منحصر به فرد زبان فارسی باز میگردد. خودش مینویسد: «به گمان من باید تاریخ و مطالب تاریخی طوری نوشته شود كه برای گروههای بیشتر مردم و برای مردم كماطلاعتر نیز قابل استفاده باشد... به نظر من هیچ تضادی میان دانشمند بودن واقعی و طرز بیان عامیانه سهلالفهم وجود ندارد» همین نكته نشانگر مخاطبشناسی او نیز هست. باستانی به گونهای مینوشت كه مردم بخوانند و بفهمند و از این رو خودش تعبیر «چندرسانهای» (مولتیمدیا) را برای نوشتههایش به كار میبرد.
دیگر ویژگی سبك نگارش باستانی، بیان طنازانه و سرشار از ظرافتهای زبانی و اشاره به امثال و حكم است. این بیان طنازانه فقط به استعداد و مهارت نگارشی باستانی ربط ندارد، بلكه به نگرش كلی او به تاریخ نیز ربط دارد. «برای او همهچیز شوخی است. فقط یك چیز برایش جدی است و آن شوخطبعی است. لاجرم برای او تاریخ نیز كه چیزی جز شوخی نیست، شوخی كردن جدیترین كار محسوب میشود»؛ ضمن آنكه نگارش طنازانه تاریخ، پرده از نگرش هستیشناختی او نیز بر میدارد. باستانی «در بعد هستیشناختی تاریخ، نه فقط قائل به موجودیت صرف عینیت در تاریخ نبود، بلكه مشی تاریخ را در فراتاریخ نیز جستوجو میكرد.» او «صدای پای خداوند را میشنید و با این نگرش، به مطالعه و مشاهده تاریخ میپرداخت. او چون فیلسوفان نظری تاریخ به یكتایی مسیر تاریخ و نیروی محركه واحد و منازل مشخص رای نداد؛ اما ورای تعدد راهها و منازل كاروان تاریخ بشریت و نیروهای موثر آن، همچنان قائل به مشیتی بود كه تاریخ را راه میبرد و این مشیت نه اقتصادی بود و نه انسانی، بلكه بر آمده از اراده خداوندی بود كه آغاز و غایت سرنوشت بشری را محتوم كرده بود.» همچنین تاریخ برای باستانی، امری گذشته و پایان یافته نیست. او راوی «تاریخ زنده» (lived history) است، یعنی هم تاریخ گذشته را به حال میآورد و «بدان حضور و عینیت میبخشد» و هم حال را چونان تاریخ ثبت و ضبط میكند، به گونهای كه هر رویداد و واقعهای در لحظه اكنون برای او به مثابه واقعیتی تاریخی و قابل ثبت است، به دیگر سخن باستانی تاریخ را میزیست و تاریخی زندگی میكرد «از گفتوگو با اطرافیان تا نگریستن در اطراف و جوانب و بریدن قسمتی از یك روزنامه و... همهجا دنبال تاریخ بود». اطرافیان او سعی میكردند نزد او بیش از پیش رعایت ادب و احترام و عقل و فهم كنند، زیرا نگران آن بودند كه رفتار ایشان چه بازتابی در آثار باستانی خواهد یافت. تسلط باستانی به حوزههای متنوع ادبیات و تاریخ و سیاست و اقتصاد و ادبیات، همچنین به كار او سیاقی چندرشتهای داده است به گونهای كه خواننده آثار او خود را صرفا مخاطب اثری تاریخی نمیبیند، بلكه با متنی فرهنگی به معنای دقیق كلمه مواجه است، نوشتاری كه هویت فرهنگی مخاطب با همه وجوهش را در نظر میگیرد. بیدلیل نیست كه رضا شاهملكی هویت و انسان ایرانی را مهمترین ركن اندیشه باستانی میداند و معتقد است كه در كتابهای پرشمار و مقالات فراوان او، روشن میشود كه «باستانیپاریزی دغدغه ایران داشت، انسان ایرانی و فرهنگ ایرانی.»
مورخ مردم
در پایان اما بد نیست به محتوای آثار باستانی كه در تناسبی عمیق با سبك تاریخنگاری او بود، اشاره شود. «باستانیپاریزی به معنای درست و دقیق كلمه مورخ مردم بود. او مورخ و نویسندهای بود كه متناسب با نیاز جامعه و دردها و مصائب تودههای مردم قلم میگرداند. او گذشته را در خدمت اكنون میآورد». اهمیت این نكته هنگامی روشنتر میشود كه به خاطر آوریم تاریخنگاری ایرانی هم در دوران پیشامدرن و هم در روزگار جدید، هر یك به دلایل خود (كه گاه مشترك هستند)، تحت سیطره نگاه دولتمحور و نخبهسالار بوده و هست و بهشدت سیاستزده. در این وضعیت آنچه مغفول میماند مردمی است كه به معنای واقعی كلمه تاریخ را ساختهاند، اما همیشه ذیل روایتهای مرسوم نادیده انگاشته شدهاند. باستانیپاریزی، مورخی كنشگر و برآمده از میراث ارزشمند مشروطه، به اصالت مردم باور دارد و به همین خاطر است كه از مردم و برای آنها مینویسد. بیدلیل نیست كه تاریخنگاری مرسوم و غالب به او اقبال نشان نداده اما مردم عادی آثارش را اینچنین در سطح وسیع میخوانند. داریوش رحمانیان كه بیش از دیگران بر این نگاه ویژه در آثار باستانی تاكید گذاشته، به درستی گفته است: «آثار باستانیپاریزی را باید با نگاه ویژهای خواند. متاسفم كه میگویم در اروپا این درك پیدا شد و در دانشگاه بن آلمان دو واحد درسی برای خوانش ترجمه برخی مقالات باستانیپاریزی اختصاص دادند تا دانشجویان اروپایی روش و منش باستانی را بیاموزند. اول منش مهم است، بعد روش اهمیت مییابد. كسی با آموزش نمیتواند سعدی یا حافظ شود، سعدی و حافظ جوهر و منشی دارند كه اهمیت دارد. باستانیپاریزی جوهر و منشی داشت كه او را به مورخی مردمی و مردممحور بدل كرد. اگر با بصیرت و دانایی و روشمندی بتوانیم به ذخیره و میراثی كه این مرد برای ما به جا گذاشت، توجه كنیم، آنگاه فكر تاریخی ما غنی میشود. متاسفانه ما در این زمینه خیلی عقب ماندهایم.»
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید