دکتر منوچهر ستوده هم رفت؛ مثل بسیاری از بزرگان تاریخ و فرهنگ این سرزمین که در چند سال گذشته از میان ما رفتند، بسیاری از بزرگان درباره ویژگیهای او نوشتهاند و پس از این هم خواهند نوشت. نگارنده هم که در سالهای گذشته، چه در تهران و چه در کوشکک و سیسرای چالوس، بارها شرفیاب محضر ایشان شده است، دوست دارد بخشی از آنچه را احساس میکند، برای شناخت بهتر دکتر ستوده لازم است، در اختیار دوستداران وی قرار دهد.هرچند در جامعه ما، دکتر ستوده بیشتر به منزله یک جغرافیدان شناخته شده،
مبتکر فیلم۲ از زندگی منوچهر ستوده اصرار داشت که درباره آن همدم عزیز در فیلم سخنگویی کنم. چون از گفتار میپرهیزم گفتم بگذارید چند سطری بنویسم. در سخن گفتن «تپق» زدن پیش میآید ولی در نوشتن میتوان برخطای قلم پیشگیری کرد.
ابهام در ساختار کلام. طرح مباحث مربوط به مغالطه یا سفسطه با نام سوفسطاییان یا سوفیستها آغاز میشود. آنها دانشمندانی بودند که در نیمه دوم قرن پنجم قبل از میلاد نهضت شکاکیت را به وجود آوردند. توانایی و مهارت سوفیستها در ایراد خطابه و اقناع مخاطب و نیز یافتن لغزشگاههای اندیشه و سوءاستفاده از مکالمات و سخنرانیهای خود به حدی رسید که این تصور برای خود آنها پیدا شد که اصلا حق و حقیقتی مستقل از آنچه انسان اراده میکند، وجود ندارد.
كتیبههای به دست آمده نقش مهمی در شناخت دورههای فرهنگی و تاریخی دارند. بنابراین تغییر و تحول فرهنگی و اجتماعی در هر دوره را میتوان با بررسی دقیق این کتیبهها بهتر شناخت. این مقاله با بررسی كتیبههای سنگی مسجد جامع آمل اهمیت و نقش كاربردی این كتیبهها را در شناخت رویدادهای فرهنگی و اجتماعی این دوره مشخص مینماید این دو كتیبه كه به زبان فارسی و به خط نستعلیق نوشته شدهاند یك دستور سلطنتی مربوط به شاه سلطان حسین صفوی است كه درباره شرایط فرهنگی و اجتماعی همان دوره صادر شده است. بررسی نوشتهها و مفهوم برخی از کلمههای به کار رفته در این دستور، اطلاعات مهمی را درباره شرایط فرهنگی و سیاسی به همراه رویدادها و رفتارهای اجتماعی مردم دوره صفوی را در مازندران نشان میدهد.
متن حاضر پاسخی است به بعضی مواضع شبهنقدگونهی نوشتهای با عنوان «خنثیسازی اندیشهی انتقادی» که بهزعم خود در نقد مقدمه (آن هم صرفاً سوءبرداشتی از بخش چهارم) فرهنگ مقدماتی اصطلاحات روانکاوی لکانی (۱۳۸۶) نوشته شده است. این نوشتار در سایت فرهنگ امروز به تاریخ ۲ اسفند ۱۳۹۴ منتشر شده است؛ از آنجا که بخش اعظم مواضع متن خبر از بیخبری و ناآشنایی با روانکاوی و عرفان دارند، نگارندهی متن حاضر در مقام یکی از مترجمان کتاب، صرفاً به مواردی اشاره خواهد کرد که با همهی تنگمایگی خود قابل پاسخ دادن باشد.
شورای عـالی واتیکان در سال ۱۸۷۰ اساسنامهای تدوین کرد که در ماده اول از فصل دوم آن آمده بود: «اگـر شـخصی بـگوید که خدای واحد حقیقی را که خالق و خداوند ماست نمیتوان با نور عقل طبیعی انسان از روی چـیزهایی که خلق شدهاند، بهطور قطع شناخت، چنین شخصی ملعون باد.» (۱) اگر کسی نـداند که مقصود از عقل در ایـن اسـاسنامه، کدام عقل است و اساسنامه چه کسی را مورد لعن و طعن قرار داده است، در شگفتخواهد شد; در شگفت از تمجیدی چنین رسا از عقل توسط کلیسای کاتولیکی که عقلایی چون گالیله را پشت میز محاکمه نشانده است. لعـن اساسنامه آشکارا متوجه ایمانوئل کانت است و اشاره به برانداختن مابعدالطبیعه سنتی توسط او دارد. نفرت اصحاب کلیسا از او تا بدان حد بود که کشیشان، سگان کلیسا را به نام او میخواندند. (۲) اما مقصود از عقل در این اسـاسنامه چـیست؟ و اصولا عقلانیت کلیسای قرون وسطی چگونه عقلانیتی است؟
اومبرتو اکو متفکری با شهرت جهانی است. فیلسوف، تاریخدان، منتقد ادبی و داستاننویسی که اواخر سال گذشته در سن ٨٤سالگی درگذشت. رمانهای «نام گل سرخ» و «آونگ فوکو» نوشته او جزء پرفروشترین کتابها در تمام دنیا بودهاند. مقاله زیر که نظرات اکو درباره شکل سواد و تحول در شیوه یادگیری دانش در دنیای کنونی و آینده را مطرح میکند، فصلی از کتاب «تأخیر در روز موعود» (Apocalypse Postponed) است که ترجمه انگلیسی آن در سال ١٩٩٤ با ویراستاری رابرت لوملی (Robert Lumley) توسط انتشارات دانشگاه ایندیانا به چاپ رسید.
بحث چرخش یا بازگشت به رئالیسم در فلسفه قارهای را مشخصا با تاكید كوئنتین میسو (Quentin Meillassoux) فیلسوف معاصر فرانسوی (متولد ١٩٦٧) پی خواهم گرفت. میسو شاگرد آلن بدیو و شخصیتی آكادمیك است و تاكنون دیدگاه سیاسی مشخصی ارایه نكرده است. او به معنای دقیق كلمه فیلسوفی در آكادمی با مسائل (problems) مشخص فلسفی است و با مفاهیم عمده فلسفه نیز سر و كار دارد. همین امر سبب میشود میسو تنها یكگرایش (trend) یا مد(fashion) فلسفی جدید نباشد. او در كتاب «پس از پایان: مقالاتی درباره ضرورت امكان»(After Finitude: An Essay On The Necessity Of Contingency)به درگیری با فیلسوفان پیش از خودش میپردازد و این مباحث چنان جذاب است كه گویی میسو در قرن هفدهم با دكارت و سایر ریاضیدانان زمان خودش بحث میكند.
شكی نیست كه وضعیت فلسفه در نظام آموزشی ما اسفبار است؛ نكتهای كه مراد فرهادپور بحث خود را با آن آغاز میكند. این البته ربطی به وضعیت فلسفه در سایر جاها ندارد. معضل اساسیتری كه در گفتار پیش رو فرهادپور به آن اشاره میكند، بحرانی است كه از یك سو ناشی از قدرت گرفتن علم و گفتار علمی (scientific) است؛ امری كه موجب شده فلسفه تا سرحد خادم علم و توضیحدهنده پسینی روند علمی تقلیل پیدا كند و از ادعای اساسیاش در جستوجوی حقیقتی عام و مطلق دست بكشد، از سوی دیگر مواجهه عوامانه و كلی با فلسفه مورد بحث است؛ امری كه یك سوی آن سادهسازیهای خام از مسائل فلسفی و فروكاستن آن به اطلاعاتی مبهم و بیمعناست و سوی دیگرش تحقیر فلسفه به عنوان سخنانی مبهم و پیچیده و بیفایده است.
چرا این اختلاف اساسی است و تأثیرات آن چیست؟ فعل یونانی معادل «نظریهپردازی» در اصل به معنی «مشاهده کردن» بود. این بدان معناست که ما در مقام شاهد چیزها، بخشی از آنها نیستیم. نه چیزی از آنها میخواهیم و نه انتظار داریم. فقط «از دور» شاهد آنهاییم به امید آنکه معنایی از آنها استخراج کنیم. ما که تنها آرزومند درک آنهاییم، بدون هیچ هدف عملی برای تحقق آن از طریق درک آنها (مانند کسب درآمد، دستیابی به شهرت یا فراگیری مهارت)، اساساً در قبال چیزی که مشاهده میکنیم، بیطرفیم (هر چقدر هم که شیفتهاش باشیم) و در قبال نتایج مشاهداتمان نیز بیطرفیم، جز آنکه درک ما تا چه حد کافی یا درست است؛ مثلاً ممکن است کسی در یک کنسرت موسیقی پاپ تنها به عنوان «ناظر» شرکت کند و بخواهد بفهمد چه اتفاقی در آن میافتد. انسان برای لذتبردن از کنسرت، یا به دلیل شیفتگی به یکی از اعضای گروه پاپ و یا به دلیل انگیزهای خودخواهانه به آنجا نمیرود.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید