بررسی نظریه بازتاب در مثنوی / دکتر ایرج شهبازی - بخش سوم

1394/6/29 ۰۹:۳۴

بررسی نظریه بازتاب در مثنوی / دکتر ایرج شهبازی - بخش سوم

مولوی در آغاز دفتر پنجم مثنوی (بیتهای ۴۲۳۷ـ ۴۲۳۶) نیز به همین نکته اشاره می‌کند. به نظر او مثنوی مانند هر کتابی و بلکه مانند هر شخصی، در چشم عده‌ای از آدمیان خوش می‌آید و برخی دیگر آن را ناخوش می‌دارند؛ زیرا که هر کس خود را در آن می‌بیند:

 

مولوی در آغاز دفتر پنجم مثنوی (بیتهای ۴۲۳۷ـ ۴۲۳۶) نیز به همین نکته اشاره می‌کند. به نظر او مثنوی مانند هر کتابی و بلکه مانند هر شخصی، در چشم عده‌ای از آدمیان خوش می‌آید و برخی دیگر آن را ناخوش می‌دارند؛ زیرا که هر کس خود را در آن می‌بیند:

هر وجودی کز عدم بنمود سر

بر یکی زهر است و بر دیگر شکر

دوست شو، وز خوی ناخوش شو بری!

تا ز خمره‌ی زهر هم شکّر خوری

۲ـ۲) حمله‌های مابه دیگران غالباً حمله به بازتاب خود ما در دیگران است: یکی از نتایج بسیار مهمی که مولانا از بحث «قیاس به نفس»‌ می‌گیرد، آن است که حمله‌های ما به دیگران، غالباً حمله به بازتابهای ویژگیهای زشت خودمان در آنهاست. از آنجا که ما خودخواه هستیم، معمولاً عیبهای خود را نمی‌بینیم و بلکه عیبهای خود را به نیکی توجیه می‌کنیم و آنها را از زمرة فضائل اخلاقی به‌شمار می‌آوریم؛ برای نمونه، ما خشم، ترس، حسادت، کم‌رویی، غرور و بخل خود را مردانگی، احتیاط، غیرت و تعصب، حیا، اعتماد به نفس و صرفه‌جویی به شمار می‌آوریم و آنها را از نقاط قوت خود محسوب می‌داریم؛ اما همین صفات را در دیگران از رذائل می‌دانیم و به آنها حمله می‌کنیم. در این قبل موارد، حالت روحی ما شبیه کسی است که با دستان زخمی خود، بی‌آنکه احساس بدی به او دست بدهد، غذا می‌خورد، ولی اگر کسی دیگر چنین کاری را انجام بدهد، آن را برنمی‌تابد. به هر حال، ما خوهای زشت را در خود نمی‌بینیم، اما آنها را در دیگران تشخیص می‌دهیم. به نظر مولانا، غالباً بدیهایی که ما در دیگران می‌بینیم، انعکاس بدیهای خود ما هستند. در داستان «شطح گفتن بایزید و حمله مریدان با کارد به او» (مثنوی، د۴ ر ب۲۱۴۳ـ ۲۱۳۸) هر مریدی به هر عضوی از بایزید ضربه می‌‌زند، می‌بیند که در واقع به همان عضو خودش ضربه فرود آورده است؛ مثلاً اگر کسی با کارد به سینه بایزید ضربه می‌زند، سینه خودش زخمی می‌شود و مولانا در این باره می‌گوید:

ای زده بر بی‌خودان تو ذوالفقار!

بر تن خود می‌زنی آن، هوش دار!

زآنکه بی‌خود فانی است و ایمن است

تا ابد در ایمنی او ساکن است

نقش او فانی و او شد آینه

غیر نقش روی غیر آنجای نه

گر کنی تُف، سوی روی خود کنی

ور زنی بر آینه، بر خود زنی

ور ببینی روی زشت،‌آن هم توی

ور ببینی عیسی و مریم، توی

او نه این است و نه آن، او ساده است

نقش تو در پیش تو بنهاده است

یکی از مهمترین نتایج داستان «شیر و نخجیران» (مثنوی، د۱ ر ب۱۳۲۹ـ۱۳۱۷) نیز همین است. هنگامی که شیر، بر اثر مکر خرگوش به خیال حمله کردن به دشمن خود، خویش را در چاه می‌افکند، مولانا مانند روان‌شناسی بسیار آگاه، این بحث را پیش می‌کشد که شیر نادان بیهوده می‌پنداشت که به دشمن خود حمله می‌کند؛ اما نمی‌دانست که او عکس خودش در آب را دشمن خود دانسته و در واقع به خود حمله کرده است. به نظر مولوی بسیاری از جوْر و جفاهایی که ما در دیگران می‌بینیم و به خاطر آنها به ایشان حمله می‌کنیم، در حقیقت بازتابها و عکسهای جور و جفاهای خود ما در آنها هستند. اگر در مواقعی که ناآگاهانه و بی‌اراده عیبی را به کسی نسبت می‌دهیم، به دقت نگاه کنیم، می‌بینیم که آن عیب در ما بوده و از ما بر آن شخص بازتافته است. به عبارت دیگر، ما غالباً خود دشمن خویشیم، ولی دیگران را دشمن خود می‌پنداریم و نمی‌توانیم خود را از دشمن بازشناسیم. سخنان مولانا در اینجا آنقدر عمیق و زیبا و نو هستند که باید بارها و بارها خواندشان و در آنها به ژرفی تمام تأمل کرد:

شیر خود را دید در چَه‌، وز غلو

خویش را نشناخت آن دم از عدو

عکس خود را او عدوِّ خویش دید

لاجَرم بر خویش شمشیری کشید

ای بسی ظلمی که بینی در کسان

خوی تو باشد در ایشان، ای فلان!

اندر ایشان تافته هستیِ تو

از نفاق و ظلم و بدمستی تو

آن تویی وان زخم بر خود می‌زنی

بر خود آن ساعت تو لعنت می‌کُنی

در خود آن بد را نمی‌بینی عیان

ورنه دشمن بودیی خود را به جان

حمله بر خود می‌کنی، ای ساده مرد!

همچو آن شیری که بر خود حمله کرد

چون به قعرِ خوی خود اندررسی

پس بدانی کز تو بود آن ناکسی

شیر را در قعر پیدا شد که بود

نقش او آن کش دگر کس می‌نمود

هر که دندان ضعیفی می‌کَنَد

کار آن شیر غلط‌بین می‌کند

ای بدیده عکسِ بد بر روی عمّ

بد نه عمّ است، آن تویی از خود مَرَم!

پیش چشمت داشتی شیشه‌ی کبود

زآن سبب عالم کبودت می‌نمود

گر نه کوری، این کبودی دان زخویش!

خویش را بدگو، ‌مگو کس را تو بیش!

داستان‌ شیر و نخجیران در دفتر اول مثنوی شریف آمده است و مولوی در دفتر ششم(بیتهای ۷۳۵ـ۷۳۳) که حداقل دوازده سال بعد از دفتر اول سروده شده است، باز به همان داستان اشاره می‌کند و همان نتیجه را می‌گیرد؛ از اینجا می‌توان دریافت که این مسأله یکی از پایه‌های اندیشة مولاناست و گذر زمان تغییری در آن ایجاد نکرده است. مولانا در دفتر ششم می‌گوید: وقتی کسی با گرز به دیگری حمله می‌کند، اگر نیک بنگرد، در واقع دارد به عکس خود که در او بازتافته است، حمله می‌کند؛ ما گمان می‌کنیم که با دیگران می‌جنگیم، حال آنکه در واقع غالب جنگهای ما تنها با خودمان است و بس؛ آری، ما خود بدترین دشمن خویشیم:

گرز بر خود می‌زنی خود، ای دَنی!

عکس توست اندر فِعالم این منی

عکس ‌خود در صورت من دیده‌ای

در قتال خویش برجوشیده‌ای

همچو آن شیری که در چَه شد فرو

عکس خود را خصم خود پنداشت او

در دفتر ششم(از بیت ۳۱۴۴ به بعد) باز، با اشاره به «حمله کردن شیر به عکس‌ خود در چاه» بحث زیبا و بسیار عیمقی را مطرح کرده است. به نظر او گناهانی که ما در دیگران می‌بینیم، نوعاً از جنس گناهان خود ما هستند:

تو هم از دشمن چو کینی می‌کَشی

ای زبونِ شش! غلط در هر ششی…

وان گنه در وی ز جنس جُرم توست

باید آن خو را ز طبع‌خویش شُست

خُلق زشتت اندر او رویت نمود

که تو را او صفحة آیینه بود

چون که قبح خویش دیدی، ای حسَن

اندر آیینه، بر آیینه مزن!

از اینجا می‌توان به روشنی دریافت که اگر کسی خود اهل فسق و فجور باشد، اندک اندک شخصیتش دگرگونی می‌یابد و بر اساس شخصیت بدِ خود دربارة دیگران قضاوت می‌کند. به نظر مولوی دلیل‌ آنکه فرعون حضرت موسی(ع) را جادوگر و فریبکار می‌دانست، این بود که همین ویژگیها از او بر حضرت موسی بازمی‌تافت و او خود را در آن حضرت می‌دید و می‌پنداشت که او را می‌بیند! فرعون خودش هدفی جز حکومت بر مردم و ارضای خواسته‌های نفسانی نداشت و در مورد آن حضرت نیز همین گمان را می‌برد. در واقع مشکل فرعون در اینجا، آن است که نمی‌تواند خود را از حضرت موسی تمیز و تشخیص دهد. مولوی در ضمن این داستان(مثنوی، د۴رب۲۳۹۹ـ۲۳۶۵)، از زبان حضرت موسی(ع) خطاب به فرعون می‌گوید:

چون تو با پرّ هوا بر می‌پری

لاجرم بر من گمان آن می‌بری

هر که را اَفعالِ دام و دد بوَد

بر کریمانش گمان بد بوَد…

چون شدی تو پاک، پرده برکنَد

جان پاکان خویش بر تو می‌‌زند…

تو که فرعونی، همه مکری و زَرق

مر مرا از خود نمی‌دانی تو فرق

منگر از خود در من، ای کژباز، تو

تا یکی تُو را نبینی تو دو تُو

بنگر اندر من ز من یک ساعتی

تا ورای کوْن بینی ساحتی

وارهی از تنگی و از ننگ و نام

عشق اندر عشق بینی، والسلام

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: