فلسفه تاريخ در بستر طنز تاريخ / حاتم قادری

1394/6/9 ۰۹:۲۲

فلسفه تاريخ در بستر طنز تاريخ / حاتم قادری

تاریخ به ظاهر بی طرف است، یا انتظار بی طرفی از آن در بازتاب اندیشه و فعل آدمیان و یا گروه‌ها و جوامع می‌رود ولی به راستی تاریخ از این بی‌طرفی که او را داوری خارج از علایق و سوگیری‌های "جزئی" و یا "کلی" قرار می‌دهد، چیزی نمی‌داند. این طنز زمانی بیشتر شدت می‌گیرد که توجه کنیم برخی از مشارکت‌کنندگان، به گونه‌ای از حاق و گوهر تاریخ و فلسفه تاریخ یاد می‌کنند که در عمل حقانیت را تا جایی که به معرفت تاریخی برمی‌گردد، از آن خود می‌نمایند.

 

 تأملی بر سرشت فلسفه های تاريخ و مقوله طنز تاريخ

تاریخ به ظاهر بی طرف است، یا انتظار بی طرفی از آن در بازتاب اندیشه و فعل آدمیان و یا گروهها و جوامع میرود ولی به راستی تاریخ از این بیطرفی که او را داوری خارج از علایق و سوگیریهای "جزئی" و یا "کلی" قرار میدهد، چیزی نمیداند. این طنز زمانی بیشتر شدت میگیرد که توجه کنیم برخی از مشارکتکنندگان، به گونهای از حاق و گوهر تاریخ و فلسفه تاریخ یاد میکنند که در عمل حقانیت را تا جایی که به معرفت تاریخی برمیگردد، از آن خود مینمایند.

سرشت تاریخ و نگره فلسفی به تاریخ، برای بسیاری از انسانها‏‏ موضوعی جذاب است؛ بلكه چه بسا تعیین كننده نیز هست. طبیعی است كه انسانها‏‏ بخواهند از رمز و راز و یا قوانین تاریخ سر در آورده، به پرسش وضعیت تاریخمندانه خود و جامعهشان و یا مقولاتی همچون انحطاط‏، ترقی، عدالت، جبر و یا آزادی پاسخی داده باشند. همین توجه در نزد ایرانیان، به ویژه برخی از روشنفكران ما با شدت تمام به چشم میآید. این گروه از اندیشمندان و روشنفكران درصدد یافتن رازها و قوانین تاریخ، از جمله تاریخ ایران هستند تا بتوانند برخی از دغدغههای اندیشهای و روشنفكرانه خود را درباره سرشت زیست سیاسی-اجتماعی‏، تاریخی ایرانیان فهم كنند و برای ماندگاری و یا برونشدن‌‌ها‏ طرح و تصویری داشته باشند. از این رو، جستار حاضر به دو فلسفه تحلیلگرا و جوهرگرا در مقوله تاریخ پرداخته، با برجسته كردن مفهوم "منحنی" به تعبیر "طنز" تاریخ توجه كرده است و در نهایت به این نتیجه دست یافته كه نمیتوان/ نباید از فلسفههای جوهرگرای ایدئولوژیك سود جست.

فلسفههای جوهرگرا تنها در كار الهامبخشی و نه تغییرات بنیادین موضوعیت دارند. بر همین مبنا، فلسفههای تحلیلگرا از توانایی وكارآیی بیشتری برای رویدادهای تاریخی -كه به نوبه خود و به شكل "منفرد" بخش بسیاری از قلمرو تاریخ را از آن خود میسازند- برخوردارند. ولی در نهایت به این مهم توجه شده است كه طنز تاریخ چیزی نیست كه فرادست پژوهشگر بیاید. امید است كه طرح نگره طنز تاریخ‏، مفرّ و گریزی در ازای ماندگاری تاریخی ما نبوده باشد. برای روشنتر شدن بحث، برخی فقرات و آموزههای ایرانی در لابلای بحث برجسته شدهاند.

 

۱- چندی پیش به دعوت یكی از روزنامهها، میزگردی با موضوع روشنفكری و عملگرایی با شركت من و یكی از روشنفكران مطرح جامعه شكل گرفت. این دوست روشنفكر مشخصه مهم روشنفكری را حاضر شدن بر "سر قرار با تاریخ" میدانست و من از موضع انتقاد كه یعنی چه؟ در اینجا قصد پرداختن به محتوای آن گفتوگو  را ندارم و آن را بیشتر تمهیدی برای پرسش از مقوله فلسفه تاریخ با برجسته كردن فقراتی از رویدادهای سیاسی و اندیشهای معطوف به جامعه ایران قرار داد. اما در ابتدا شاید بد نباشد از سر تأمل به مفهوم "میزگرد" و "تاریخ" اشارهای كوتاه داشته باشم. البته میزگرد آن روزنامه، گرد نبود و درواقع یكی از همین میزهای مستطیل یا كوتاه بود. ظاهراً مفهوم میزگرد Round table مفهومی مدرن است. شاید چیزی دال بر این كه افراد پشت آن به ظاهر از موقعیت یكسانی برای مذاكره و گفتوگو  برخوردارند. میدانیم كه خود مفهوم دایره و گردی در نظام اندیشهگی یونانی نمادی از كمال بود چراكه بهر كم، دایره شكلی است كه همه نقاط روی محیط آن به فاصله یكسان با مركز قرار دارند. البته ویژگیهای دیگری هم دارد ولی نسبت به بحث ما، همین نكته یاد شده كافی اس.  این ظاهر یكسان افراد پشت میزگرد نباید سبب گمراهی شود چراكه كمتر این یكسانی به واقع وجود دارد. جایی که پای مذاکرات سیاسی و دیپلماتیک است، قدرت توازن مورد نظر را برهم میزند و زمانی که اهل اندیشه و روشنفکری پشت آن مینشینند استدلال و استحکام این اندیشه و یا آن اندیشه، برهم زننده توازن است. ولی مهمتر از وزن احتمالی اندیشه، میتوان تا جایی که بحث به تاریخ و فلسفه تاریخ برمیگردد، به طنز "بیطرفی" تاریخ در مواجههها اشاره کرد.

تاریخ به ظاهر بی طرف است، یا انتظار بی طرفی از آن در بازتاب اندیشه و فعل آدمیان و یا گروهها و جوامع میرود ولی به راستی تاریخ از این بیطرفی که او را داوری خارج از علایق و سوگیریهای "جزئی" و یا "کلی" قرار میدهد، چیزی نمیداند. این طنز زمانی بیشتر شدت میگیرد که توجه کنیم برخی از مشارکتکنندگان، به گونهای از حاق و گوهر تاریخ و فلسفه تاریخ یاد میکنند که در عمل حقانیت را تا جایی که به معرفت تاریخی برمیگردد، از آن خود مینمایند. چه طنز بی طرفی از تاریخ و چه طنز این درک گوهری، هر دو ما را مستقیم به مقوله برداشت از فلسفه تاریخ، همچون فلسفهای جوهری (Substantive or Speculative Philosophy of History) در قبال فلسفههای تحلیلی (Analytical or Critical Philosophy of History) پیوند میدهد. همین واژگان یاد شده در سطور پیشین یعنی بی طرفی و یا درک گوهری، نشانگانی از فهم و برداشت تاریخ همچون ماهیتی جوهری/گوهری و یا شاید بتوان با تسامح، فهمی متافیزیکی از تاریخ دانست.

 

۲- این فهم متافیزیکی -علی رغم مشکلاتی که متوجه این گونه نگره به جهات مختلف است- خالی از معنا نمیباشد. حتی فلسفه تاریخ مارکس هم با وجود نفی متافیزیک و تأکید بر مادیگرایی تامش، خالی از سمت و سو و معنای متافیزیکی و یا هر تعبیری که بتواند آن را نمایندگی کند، نمیباشد. پذیرش سویه "متافیزیکی" برای تاریخ، به معنی ایدهآلیستی و ذهنگرایی و یا چیزی بیرون از مقوله تعامل با امور معقول و یا تجربه بشری در مناسبات پیچیده انسانی نیست. درست است که تعبیر متافیزیک - مابعدالطبیعه- تعبیر کشدار و مبهمی است ولی همان گونه که "دریدا" در تقابلهای زبانی فلسفی غرب نشان داد -و میتوانیم با تسامح در زبان فلسفی شرق هم این تقابل را نشان دهیم- تهی کردن زبان از این نوع مفاهیم و تعابیر کاری سخت و چه بسا ناشدنی باشد. وقتی که پای تاریخ به میان میآید، به کار بردن تعبیر متافیزیک، تمامی بار معنایی و مشکل آفرین جدایی فیزیک از متافیزیک در پیشینه فلسفی را به حوزه تاریخ منتقل کرده و به همین خاطر معضل دو چندان میشود. تاریخ به طور کل از جنس این جهان است ولی فلسفه تاریخ، از سر ضرورت این گونه نیست مگر که فیلسوف ما مدعی چنین امری شود. به هرحال، هنگامی که سخن از متافیزیک فلسفه تاریخ به میان میآید باید به این نکته سخت متوجه بود. از اینرو تبدیل تعبیر فلسفه متافیزیکی تاریخ به فلسفه جوهری/گوهری تاریخ، تنها از برخی ابهامات جلوگیری میکند. در فهم فلسفه جوهری تاریخ، باز اندیشمند چه بسا خود را رویاروی مفهومی سخت و نفوذناپذیر ببیند که تنها در چهره نشانگان و مناسبات بیرونی خود را نشان میدهد. به زبان دیگر، در اینجا ما بیشتر با مظاهر و تجلیات و مناسبات در مقوله فلسفه تاریخ آشنا میشویم. توجه به مفاهیم اهمیت بسیار دارد. یک فیلسوف تحلیلگرای تاریخی، به طور معمول از مظاهر تاریخی حرف نمیزند مگر این که مراد وی مصادیق باشد و یا جایی که در مدارک و استنادات و آگاهیها، معرفت لازم چهره نبسته باشد. آن گاه مظاهر، جدای از اشاره به نمونهها به درکی که از واژه "ظاهرا" داریم تقلیل مییابد. هر دو واژه یعنی مظهر و ظاهر همخانوادهاند ولی اولی خبر از نوعی گوهر میدهد که پوشیده در تجلیات و مظاهر است، در حالی که یک فیلسوف تحلیلگرا بیش از آن چه که معرفت بشر به آن دسترسی دارد از کنه تاریخی سراغی نمیگیرد و در صورت لزوم از واژه ظاهر سود میجوید.

از این رو میتوانیم در نقد یا حتی معارضه با مفهوم کشدار و مبهمی چون متافیزیک، به مفهوم "جوهری" تاریخ دست بیازیم ولی این دست یازی تنها برخی از غموض و ابهامات را برکنار میکند و از نو باید در رسوخ به هسته "جوهری" تاریخ دست به تعابیر و فلسفه پردازی زد. حتی مارکسیسم هم که سعی دارد به تمامی از مقولات انتزاعی-ذهنی از جمله متافیزیک فاصله بگیرد نمیتواند ادعایی جز این داشته باشد که مناسبات تولیدی و نیروهای تولید و یا دیگر مقولات دالهایی معطوف به فهم جوهره تاریخ در مقوله فلسفه تاریخی میباشند. به جز مارکسیسم عامیانه و ساده شده، هیچ متفکر ژرف اندیش مارکسیستی حاضر نیست "بازیگری" ابزار یا نیروهای تولیدی را با "روند" تاریخ تحول یکسان بگیرد. فهم این "روند" است که فیلسوف مارکسیست را در مقوله فیلسوفان جوهر اندیش تاریخ قرار میدهد و البته فیلسوف جوهر اندیش مارکسیست، تنها یک فهم از "روند" مورد نظر را در میان فیلسوفان جوهر اندیش تاریخ نمایندگی میکند.

 

۳- گاه درک این امر "جوهری" ما را به اعماق "روند" و نهانیترین معنای "حادثه" تاریخی میبرد و گاه ما را بر فراز "حوادث" و سلسله ارتباط بین آنها قرار میدهد. در هر دو حال، فیلسوف جوهراندیش درصدد یافتن معنایی برای روند تاریخ است که "حادثه" برای آن نشانگانی بیش نیست. این دو نگاه رو به فراز و رو به اعماق را میتوان به گونهای دیگر هم توضیح داد. درباره نگاه فرازین میتوان از تصور و یا تخیلهای عکاسی و یا فضانوردی و امثال آنها سود جست. یک جزء عکس چه بسا معنایی متفاوت از جزء بزرگ تر و محیط به جزء اول به دست دهد و به همین ترتیب جزء بزرگ تر از جزء دوم، باز چه بسا به دگرگونی معنایی بیشتری یاری رساند.  حال فیلسوف جوهراندیش در مقوله تاریخ درصدد آن است که در موقعیتی از وضعیت قرار گیرد تا بتواند تمامی عکس را -اگر چنین چیزی امکان پذیر باشد- مورد داوری قرار دهد. همین مثل را میتوان در حادثات تاریخی به میان آورد. به طور نمونه و اگر بخواهیم از ایران موردی ذکر کنیم، میتوانیم به اجمال به حادثات پیش از مشروطه و یا پس از آن توجه نماییم که چگونه در یک نگاه فرازین، مجموعهای از این رویدادها، معنایی تماما متفاوت از فهم یکایک "حوادث" به دست میدهد و در همین راستا است که میتوانیم زمان تقریبی پیرامون مشروطیت را نقطه عطف در تمییز "تاریخ نوین" از ما قبل آن بدانیم.

اما، همان طور که پیشتر آمد، میتوان فعالیت فیلسوف جوهرگرای تاریخ را به رفتن در اعماق و یا به بیانی برداشتن لایههای پیاپی برای درک آن چه که در عمق و بستر نهفته است، تشبیه نمود؛ چیزی شبیه کار دانشمندان فیزیک در شکافتن ذره و رسیدن به ذره بنیادین -اگر چنین چیزی وجود داشته باشد- چراکه برخی از نظریهها تمام ماده را در تحلیل نهایی به انرژی برمیگردانند. با این حال فیلسوف جوهر اندیش، در صدد رسیدن به هستهای میباشد که بنیاد معنایی حادثه را از آن خود کرده است. با این حال و با دو تشبیهی که آمد، نباید تصور کرد فیلسوف جوهراندیش در اساس فیلسوفی "ایستا"نگر است، چراکه در پی تصویر فرازین نهایی و یا ذره بنیادین میباشد. اینجا است که باید به این نکته بنیادین توجه کنیم که فیلسوف جوهراندیش درصدد درک "روند" در عامترین وضع آن است. همین تلاش برای درک است که ما را متوجه تعابیری چون جوهر و یا متافیزیک به معنی الهیاتی آن میکند.

 

۴- براین مبنا تاریخ برای فیلسوف جوهراندیش نه تنها "مظاهر" نیست که زمان نیز نیست. چه بسا برای درک ساده از تاریخ که آن را همچون تقویم و سالنامه مینگریم، تاریخ چیزی شبیه "زمان" و گذر زمان باشد. حال گیریم که این زمان را با مقوله فیزیکی حرکت در پیوند بدانیم. فیلسوف جوهراندیش، تاریخ را به زمان تقلیل نمیدهد، هرچند که بین زمان و تاریخ ربط پیچیدهای برقرار میسازد، با این تفاوت که فیلسوف جوهراندیش متافیزیک نگر، جدای از زمان کیهانی، به زمانی سرمدی هم اعتقاد دارد که بیانگر همان نطفه الهیاتی قضیه است ولی فیلسوف جوهراندیش غیر متافیزیکنگر، زمان را در نهایت به "روند" و معنای نهفته در روند تاریخ برمیگرداند. شاید یکی از مهمترین و نخستین کسانی که به درکی از فلسفه جوهری تاریخ نزدیک شد، سنت آگوستین است. وی در "اعترافات"(۱۹۶۱) به ویژه در سه "کتاب" پایانی آن به مقوله زمان و مفهوم سرمدی آن میپردازد، در "شهر خدا"(۱۹۸۴) که در آن با رد انتقاد مخالفان مسیحیت که رواج این آئین را علت زوال روم میدانستند، از معنای نهفته در "روند" حوادث بحث کرده و با طرح مفهوم و قلمرو شهر خدا، فلسفه تاریخ خود را شرح میدهد. طبعاً نوع نگاه آگوستین به تاریخ و فلسفه جوهراندیش آن، به رغم تفاوتهایی که با فیلسوفان و اندیشمندان مسلمان غایتگرا دارد، آن را نمونهای از طراحی خطوط اصلی و برجسته از فلسفه تاریخ جوهراندیش الهیاتی میگرداند. همین جا باید اضافه شود که نگاه ابن خلدون به تاریخ و فهم معنا یا "تحلیل" حوادث، او را بین فیلسوف تحلیلگرا و فیلسوف جوهری جای میدهد. تا جایی که به رشد و زوال دولتها میپردازد، اندیشمندی جوهری است و زمانی که موارد را بررسی میکند تحلیلگرا است. هرچند که در اساس سخت بتوان ابن خلدون را با موازین فلسفی، فیلسوف خواند و میدانیم که خود او از جمله منتقدان فلسفه بود.

باری، فیلسوف جوهرگرا از هر سنخ، در جستجوی معنا در روند تاریخ است و تاریخ را موضوعی با جامعیت گسترده میداند که در نهایت خالی از معنا -اگر نگوییم هدف به تعبیر متافیزیکی آن- نیست. این که جامعیت مورد نظر در خدمت فراهم کردن معنایی یک پارچه از اجزای تاریخ است یعنی نمیتوان در غایت و در سیر عمومی "روند" تاریخ به گوهرهای متباین اعتقاد ورزید. آن چه که محل اختلاف و تفاوت است، اجزاء تاریخ، شامل افراد، جوامع ... میباشد. از همینرو فیلسوفان جوهرگرا به تصریح و یا اشاره به جامعیت حداکثری، در بیان و تقریر فلسفه خود اذعان دارند. با لزوم معرفت به نگاه یکپارچه به کل تاریخ بشر، فیلسوفان و اندیشمندان در دوران مدرن به همان گستردگی فیلسوفان کلاسیک و یا متفکران الهیاتی در سدههای پیشین هستند. به آگوستین اشاره کردیم و حال میتوانیم به نامهای کانت، هگل، مارکس، همچون چهرههای سرشناس این نوع نگره اشاره کنیم.

 

۵- در مقابل این فلسفه جوهراندیش که بیشتر مورد نظر این جستار است، میتوان به فلسفه تحلیلی و یا انتقادی هم به کوتاهی توجه نمود. این نوع فلسفه، برخلاف فلسفه جوهراندیش، معنا را نه در روند و جامعیت تاریخ که در حوادث تاریخی میبیند. همچنین فلسفه تحلیلی و یا انتقادی تاریخ به نقد و ارزیابی نظریههای معطوف به حوادث تاریخی از یک سو و نقادی نگاه جامع مورد نظر فلسفه جوهرگرا از دیگر سو دل مشغولی دارد.(اتکینسون و دیگران، ۱۳۷۹؛ استنفورد، ۱۳۸۲) یکی از مطرحترین چهرههای تحلیلگرا پوپر است که نقد وی بر فلسفههای "تاریخیگرا" در جهان و ایران شهرت بسیار دارد.(پوپر، ۱۳۵۰) طبعاً به هنگام بحث از فیلسوفان تحلیلگرا نمیتوان از کالینگوود نامی نبرد، به خصوص که او در نزدیکی دو مقوله فلسفه و تاریخ تأثیر به سزایی داشته است.(۱۳۸۵) همانند فیلسوفان جوهرگرا، فیلسوفان و اندیشمندان تحلیلی و انتقادی تاریخ، از نگرههای یکسانی سود نمیجویند. در حالی که پوپر با نقادی دو سویه آموزههای طبیعیگرایانه در نقد فلسفه جوهرگرای تاریخی از یک سو و همچنین به کارگیری سودمند آن در نگره فلسفه تحلیلی از سوی دیگر بهره میگیرد، کالینگوود شدیداً بر این باور است که فلسفه تاریخ بیش از آموزههای علمی در گرو مفهوم معنی است. در همین راستا استنفورد، برداشت پوپر را از تاریخی گری امری غیر متعارف و عجیب میداند.(۱۳۸۲،ص۵۴)

در این جا نمیتوانیم به اختلافات درونی در نگره اساسی فلسفه نقدی و تحلیلی تاریخ بپردازیم. تنها یادآور میشویم که این نگره، در اساس، بلندپروازی نگره جوهرگرا را به نقد میگیرد. همان گونه که پیشتر اشاره شد، آن چه که برای نگره تحلیلی و انتقادی اهمیت دارد، جدای از نقد فلسفه جوهرگرا، تأکید بر یافتن معنی- تبیین برای رویداد و یا رویدادهای تاریخی است: ترکیب دو مفهوم "معنی" و "تبیین" را از این جهت به کار بردیم که نمایان گر اختلافات درونی این نگره هم باشد. شرح کوتاه آن در گرو این نکته مهم است که تا چه حد "معنی" را در رویداد تاریخی منطبق با معنی به مثابه تبیین در رهیافتهای علمی و عینی بگیریم و یا معنی آن گونه که در مطالعات اجتماعی-انسانی مراد میشود. به بیان دیگر، مقوله میزان و اهمیت نقش رهیافتهای علمی در فهم و تحلیل تاریخی، نگره فلسفه تحلیلی را به دو گروه اساسی تقسیم میکند: کسانی که معنی را مترادف تبیین و یا چیزی نزدیک به آن میگیرند و کسانی که معنی را متفاوت و یا حتی متباین با تبیین در علوم طبیعی به کار میبرند.

آن چه که کفه قضیه را به نفع طرفداران "معنا" به سیاق مطالعات انسانی سنگین میکند این نکته است که در علوم طبیعی هم با توجه به آموزههای جدید، دیگر از آن سفت و سختی "معنا به مثابه تبیین" کاسته شده و "معنا به مثابه معنا" جای بیشتری باز کرده است و این همه در راستای فیلسوفان تحلیلگرایی چون کالینگوود و به زیان مخالفان وی از جمله "همپل" میباشد. این تغییر جایگاه معنا در علوم طبیعی به گونههای مختلف فیلسوفان جوهرگرا و آموزههایشان را هم تحت تأثیر قرار میدهد. فراموش نکنیم که در نزد فیلسوفان جوهرگرا، معنا و مفهوم نهفته در روند تاریخ، به مثابه تفسیر و برداشت شخصی نیست. درست است که برخی از فیلسوفان جوهرگرا چون کانت و یا توینبی، از معنا چیزی را مراد میکردند که نسبت بسیار دوری با معنا به مثابه تبیین در علوم طبیعی داشته است ولی به هیچ عنوان معنای مورد نظر این فیلسوفان، بهرکم از نظر خودشان چیزی از جنس تفسیر و اظهار نظر شخصی نبود. باری، فیلسوفان تحلیلگرا و انتقادی در مقوله فلسفه تاریخ، معنای جامع و به همراه آن بلندپروازی فیلسوفان جوهرگرا را محکوم کرده اند و به رغم جذابیتهایی که یک فلسفه جامع برای مخاطبان خود دارد، کار سختی نبود که بتوان نقاط آسیب پذیر چنین فلسفههایی را با توجه به موارد گسترده در تاریخ عمومی بشر نشان داد. فیلسوفان تحلیلگرا از معنای مورد نظر خود با توجه به دو مقوله درهم تنیده، محدودیت رویداد مورد مطالعه و همچنین مدارک و دلایلی که میتوانستند برای آن فراهم کنند، دفاع میکنند. اتفاقاً همین مشکله معنا است که پای "زاویه دید" را به میان میکشد. در نزد فیلسوف جوهرگرا، زاویه دید، اگر از آن امری شخصی برداشت شود، موضوعیت پیدا نمیکند. در نزد فیلسوف تحلیلگرا هم زاویه دید اگر به اندازه کافی با اسناد و مدارک همراه شود مشکلی را ایجاد نمیکند. اما آن چه که تعبیر زاویه دید، در خوانشی متفاوت از هر دو نگره فلسفی طرح میکند، امکان تأمل و چه بسا همدلی با یک رویداد از "زوایای مختلف" است: نوعی پلورالیسم معرفتی که ربط مستقیم با مقوله هرمنوتیک پیدا میکند. در همین جا است که فیلسوفان پست مدرن میتوانند در کنار اصحاب هرمنوتیک با پیشینه مدرن، سویههای مختلف و تفسیرهای احتمالی از این سویهها را در مقوله فهم تاریخ فعال کنند. همین زوایای مختلف و چرخشی که در معنی یک رویداد پدیدار میشود، جای طنز تاریخ را هموار میسازد.

 

۶. طنز تاریخ، مفهومی جدید نیست چه رسد به اینکه ایدهای پست مدرن به شمار آید. حتی در بین فیلسوفان جوهرگرا، برخی تعابیر وجود دارد که میتوانند قرابت بسیاری با ایده طنز(Irony) داشته باشند. گیرم که این طنز به مفهوم گریز از معنای روند تاریخی نبوده باشد، تعبیر "مکر عقل" در نزد هگل و یا بیان مارکس که انسانها تاریخ خود را میسازند ولی نه لزوما آن گونه که مرادشان است، بی ارتباط با مقوله طنز تاریخی نمیباشد. وجه مشترک این تعبیر و آن گزارهها در این است که میپذیرند کم نیستند نتایج و رویدادهای تاریخی که بر خلاف تصور و بازیگری بازیگران ظاهر میشوند. انکراسمیت(AnkerSmit) یکی از فیلسوفانی است که در حوزه پست مدرن و با برجسته کردن زیبایی شناسی سیاسی(۱۹۹۶) برای مقوله طنز تاریخ، جای مناسبی در پژوهش خود در نظر میگیرد.(فصل ۴) طرح روی جلد کتاب انکرسمیت، چرخی را نشان میدهد که میتوان از آن به چرخه بخت تعبیر کرد. در این چرخ کسی در حال صعود و دیگری در نقطه اوج و سومی در حال سقوط است که داستان آن به تصویرگری فعالیت فردریک پنجم، کنت پالاتین برمیگردد و نحوه انتخاب امپراطور در آلمان سدههای ۱۷-۱۶ را نمایندگی میکند که شرح آن بیرون از حوصله این جستار است. مراد از این چرخه بخت، فراز و فرود قدرت و صاحب قدرت در امر سیاست است که در فصل ۴ اثر یاد شده در قالب شعری آمده است:

The wheel of fortune turns

I go down to Humiliation

and beyond all reason and measure

another is extolled

(همان، ص۱۶۷)

البته الهه بخت(fortune) همچون الهه تاریخ(Clio) در ادبیات و اسطوره غرب موارد قابل تأملی هستند. شاید بتوان برای شعر یاد شده، معادلی از نگره ابن یمین، شاعر سده هفتم و هشتم و با گرایش شیعی و به تعبیر برخی شاعر در خدمت سربداران، یافت. ابن یمین در قطعهای که آورده میشود، به جای الهه بخت، از فلک سخن میگوید. فلکی که به تعبیر شاعر یک چشم است و پیش از بازیگری برخاسته از بازی بخت، به گونهای رفتار میکند که یاد آورنده ابلهی است که شکسپیر از او برای توصیف روایت و تاریخ سود میجوید. شعر ابن یمین را در دیوانش(۱۳۷۹) نیافتم و به نقل از یکی از آثار باستانی تبریزی که وی به منبعی متفاوت از دیوان ارجاع میدهد(۱۳۸۱، ص۴۷۱)، چنین است:

فلک دون نـواز یـک چـشم اسـت آن یکی هم به فرق سر دارد

چـون بخـواهـد نـوازشــی بکـند که یکـی را ز خـاک بـردارد

هر خری را که دم گـرفت به دست مینـدانـد کـه دم خـر دارد

مـیبـرد تـا فـراز دیــده خـویش چـند روزیـش مــعتبر دارد

چون ببیند که شکل مختلف است ناگـهان دست زو چو بردارد

به زمـینش زنـد که خـورد شـود خـر دیــگر بـجاش بـردارد ...

آشکارا الهه بخت مورد نظر انکرسمیت و فلک ابن یمین شاعر، فارغ از اراده و خواست این شاه و آن امیر ... به کار خود مشغولاند و این همان است که میتوان از آن به طنز تاریخ یاد کرد؛ طنزی که خالی از ریشخند و تلخی نیست. همین مفهوم از تاریخ و عاملیت الهه بخت و یا فلک است که کار درک جوهر تاریخ را، به ویژه تا جایی که انتظار میرود دانایی و اراده بشر در آن جایگاهی تعیین کننده پیدا کند، به زیر پرسش میبرد. انکرسمیت اندکی جلوتر از شعر یاد شده و برای به دست دادن نمونهای از کار الهه بخت، به انقلاب فرانسه و جامعهای که قرار بود شعارهای آزادی، برابری و برادری را در خود تحقق بخشد، اشاره کرده و در ادامه مینویسد ولی اوضاع چنین نشد و وضعیتی کافکایی پیش آمد و گیوتین و دیگر موارد صحنه آرا شدند. لازم است اضافه شود که انکرسمیت در اثر خود بیشتر به دنبال هنر سیاست از مقولهای که ماکیاولی از آن نشان داده - منهای برخی تبهکاریهای لازم- و توجه به زیبایی در هنر سیاست است. پژوهش انکرسمیت را به رغم جذابیت نمیتوان در اینجا دنبال کرد. چیزی که برای ما حائز اهمیت است، بحث طنز تاریخ است؛ طنزی که در نهایت به انسان و بازیگران سیاسی–تاریخی مدام گوشزد میکند که جهان و گردش امور دنیا به میل و اراده آنها نیست. البته تا جایی که به فیلسوفان جوهرگرای تاریخ برمیگردد و یا بهرکم آنهایی که جوهر تاریخ را فراتر از اراده و خواست بشر میبینند و همچون هگل برای عقل و نه لزوماً انسان، مکری قائل میشوند و یا همانند مارکس، معنای روند تاریخ را در مناسبات و نیروهای تولیدی جستجو میکنند، طنز تاریخی در همان معنای "روند" میگنجد ولی اگر طنز تاریخ را به الهه بخت و یا فلک یک چشم یاد شده برگردانیم، آن گاه به وضعیتی "معنا گریز" میرسیم؛ بهرکم تا جایی که کار تدبیر و اراده بشری در کار باشد. هرچند که بتوان آن را با نگرههای نیمه اسطورهای از آن گونه که یونانیان و رومیها درک میکردند، سازش داد و یا در نگرههای دین سامی، از مقوله قضا و قدر سخن به میان آورد و نه تنها الهه بخت که آن فلک یک چشم را هم در خدمت آزمونی بزرگ و در مقیاسی کیهانی دید. شاید که این الههها و فلکها و آن آزمونها در خدمت کاستن غرور مذموم انسان و یا همان Hubris یونانی بوده باشند، هرچند که بلافاصله باید متذکر شد این تعابیر میتوانند به انفعال و کاهلی و خرابات بازی منجرگردند.

اما یک فیلسوف تحلیلگرا بخت بیشتری دارد تا فراز و فرود قدرت را -به عنوان نمونه- در تاریخ ردیابی کند. او میتواند با رجوع به اسناد و مدارک و یا حتی گرایشهای جامعه شناسانه و ساختاری... نشان دهد که چرا الهه بخت این را برگزیده و آن را به زمین زده است. ولی نباید فراموش کرد که طنز تاریخ در نهایت به خاطر سرشت خود، از فهم و تحلیل نهایی گریزان است و بخت فیلسوف تحلیلگرا نسبت به فیلسوف جوهرگرا، تنها در شرح چه بسا موفقتر و متقاعد کنندهتر یک رویداد محدود تاریخی باشد بدون آن که بتواند در نهایت برای مقوله طنز تاریخ در نگره تحلیلی خود جای مناسبی به دست دهد: گویی که هنوز بخش یا بخشهایی از قلمرو تاریخ، چه برای فیلسوف جوهرگرا و چه فیلسوف تحلیلگرا، در پردهای از ابهام و اگر بخواهیم تعبیر ویتگنشتاین را به کار بریم، راز باقی میماند. شاید همین راز و ابهام است که اجازه نمیدهد تاریخ همچون امری تماماً عینی و مکانیکی و بازیای فاقد هیجان و جذابیت و البته پند آموزی در بیاید.

 

۷- یکی از سویههای طنز تاریخ شامل حال افرادی میشود که الهه بخت و فلک یک چشم به ظاهر بر آنها التفات کرده است. این افراد و یا ایدئولوژیهای مناسب وضعیت این افراد به گونهای به تاریخ مینگرند که گویی رسالت تاریخ و معنای نهفته در روند تاریخی با آنها و یا بهرکم آرمان و اعتقاداتشان گره خورده است؛ همان گونه که هگل تا جایی که به وضعیت پروس در زمانه خود نظر داشت و یا مارکس در هنگامی که به آینده کارگران همچون نیروی غالب تاریخ میاندیشید. شاید این به تعبیر هگل مکر عقل نهفته در تاریخ باشد ولی هرچه هست فیلسوف ما و نگره وی نمیتواند این مکر را تشخیص دهد. هرچند که خود تعبیر "مکر" را به کار برد. تاریخ مدرن و زمانه معاصر پر است از فرازهایی که دست اندرکاران آن، به تصور این که در باد مساعد تاریخ جای گرفتهاند، خود را آکنده از رسالت، سرسختی و غرور میبینند. میلان کوندرا، نویسنده ناراضی چک، در رمان شوخی که کاری تأمل برانگیز است، به هر دو سویه این رسالت و فریب اشاره میکند. او از زبان "لودویک" قهرمان کتاب خود و در زمانی که کمونیست بود از نشئه قدرت و یا بودن در کنار "فرمان تاریخ" یاد میکند.(۱۳۷۰، ص۱۰۹) چیزی که یادآور فراز قرار با تاریخ آمده در ابتدای این جستار است ولی در فقره بعدی میپذیرد که تاریخ آنها را فریب داده بود. لودویک در سیر تأمل بر پیشینه خود با خوشحالی کشف میکند که "از تاریخ بیرون" رفته است.(همان، ص۱۱۱-۱۱۰) که البته این سخن تا جایی معنا دارد که فرمان تاریخ را در ذهن داشته باشیم وگرنه به شکل ساده کسی از تاریخ بیرون نمیرود. همین طنز یا مکر تاریخ و یا بهتراست بگوییم التفات الهه بخت و یا فلک یک چشم را میتوان در نوشتههای سیاسی- تاریخی معاصر ایران به فراوانی نشان داد. یکی از این موارد که ما را به تدریج به جمع بندی این جستار هدایت میکند، فقراتی است که فرح پهلوی(۲۰۰۳) در خود شرح حال نویسی رمانتیکی که از زندگی با پهلوی دوم و مقام ملکه ایران بودن به دست میدهد، آمده است. فرح پهلوی پس از شرح دوران نوباوگی و جوانی و سپس ازدواج با محمدرضا پهلوی و ملکه ایران شدن، سرانجام داستان انقلاب را به روایت خود بیان کرده و پس از پرداختن به مرگ دراماتیک شاه، در اواخر شرح حالش فقراتی میآورد که به جهت معناداری فوقالعاده آنها در راستای طنز تاریخ ولی این بار در قسمت نشیب و زوال آن است؛ به همگی آنها اشاره میشود.

۱- روزی، زن جوانی که برایش پسته برده بودم، معصومانه به من گفت "دفعه بعد که به ایران رفتی، لطفا از این پستهها برایم بیاور، خیلی خوشمزه است"(همان، ص۳۹۳). طنین طنز تاریخ را در این درخواست و به ویژه واژه "خوشمزه" در پایان حکایت میتوان حس کرد.

۲- در همان زمان میبایست تحت معاینات پزشکی قرار گیرم. زنی که پرونده مرا تهیه میکرد از من پرسید آیا شوهر دارم؟ و من در جواب گفتم که همسرم درگذشته است و آن زن نوشت "بیوه". سپس از من پرسید که آیا کار میکنم؟ پاسخ من منفی بود. آن وقت آن زن نوشت "بیکار". این جواب مرا به خنده واداشت و با خود گفتم "بهتر از این نمیشد گفت"(همان جا). باز طنین طنز تاریخ را میتوان در واژگان "بیوه" و "بیکار" به خوبی حس کرد. فقره بعدی از جهاتی جالبتر از این فقره است.

۳-یک دوست ایرانی مقیم نیویورک که عکسی از من در اتاق پذیرایی خود داشت، شبی به من تلفن کرد و با خنده تلخی شرح داد که یکی از مدعوین او که رئیس شرکتی بود با دیدن عکس من در آن جا سؤال کرده بود "این زن جوان کیست؟" دوستم در پاسخ گفته بود "ملکه ما است" و میهمان با تعجب پرسیده بود "زن خمینی؟"(همان جا)

۴- یک بار دیگر هنگام ورود به یک گالری نقاشی در نیویورک مردی با خوشرویی به سوی من آمد و گفت "به من گفتهاند که شما زن شاه هستید، من از دیدار شما بسیار خوشحالم. اجازه میدهید عکسی از شما به اتفاق همسرم بردارم؟" همسرش را صدا کرد "عزیزم بیا اینجا یک عکس با زن شاه از تو بگیرم" و پس از گرفتن عکس اضافه کرد "شما زن شاه هستید، ولی شاه کجا؟"(همان، ص۳۹۴-۳۹۳) و سرانجام به آخرین فقره توجه کنیم.

۵- در همان گالری زنی به زبان ایتالیایی با من شروع به صحبت کرد. جواب دادم "من ایتالیایی صحبت نمیکنم" و او با تعجب گفت "چطور ایتالیایی حرف نمیزنید، مگر ثریا نیستید؟" من در پاسخ گفتم "خیر، من زن بعدی هستم".(همان جا)

هیچ شرح و بیانی گویاتر از خود این فقرات در نشان دادن طنز تاریخ و یا قسمت نشیب الهه بخت و فلک یک چشم نیست. باری میتوان همچون یک فیلسوف تحلیلگرا و حتی کمتر از آن، یک تاریخ نگار به تحلیل و تفسیر سرنگونی نظام پهلوی پرداخت. همچنین میتوان پذیرفت که یک فیلسوف جوهرگرا هم چه بسا حرفهایی در راستای نگره کلی خود بر این قضیه داشته باشد. البته به نظر میآید در مورد طرح شده کنونی فیلسوف تحلیلگرا حرفهای بیشتری برای تشریح داشته باشد و تنها برخی از آموزههای فیلسوفان جوهرگرا متناسب با این مورد محدود-هرچند برای عصر کنونی جامعه ما ایرانیان مهم– تاریخی حرفی برای گفتن داشته باشند که احتمالا "مارکس" مهمترین و چه بسا تنها فرد با تسامح و مناسب این دانایی است. ناتوانی فیلسوفان جوهرگرا بیشتر با این توجه است که آنها در صدد دستیابی به فهم جامع و یا نزدیک به جامع معنی نهفته در "روند" تاریخ هستند و تنها در چشم اندازی کلان میتوانند پدیده انقلاب ایران و در اساس موقعیت تاریخمندانه ای جامعه را جای بدهند. نگرههایی چون کانت و یا توینبی در کل فاقد چنین درکی هستند و همان طور که اشاره شد، آموزههای مارکسی، آن هم با تسامح بسیار و صرف نظر از دقایق امور و بسنده نمودن به کلیات و مفاهیمی کلان، میتوانند چیزی به مخاطب خود عرضه کنند.

 

 

۸.  آیا آن چه که آمد به معنی جانبداری از فلسفه و فیلسوف تحلیلگرا و انتقادی است؟ خوب، ظاهر امر این طور است ولی نباید این مهم را نادیده گرفت که فلسفه تحلیلی نمیتواند به ما چشم اندازی وسیع عرضه داشته و مهم تر از آن، جذابیت لازم را برای جانهای مشتاق رسیدن به کنه روند تاریخ سیراب سازد. از این رو پارهای از آموزههای کلان آمده در فلسفههای جوهری، هرچند با پذیرش ابهام و اشتباه در آنها، به ما چشم انداز بیشتری عرضه میکنند و مهم تر از آن عطش فلسفی ما و اشتیاق در پیوند قرار گرفتن با اعماق را برآورده میسازند. اما مهم آن است که این چشم اندازهای کلان تا جایی که ممکن است تبدیل به ایدئولوژیها و آئینهایی نشود که شتاب دارند به هزینه بسیار مردم تاریخ را آن گونه که خود میفهمند، تحقق بخشند. این احتیاط آشکارا در تقابل آموزه مارکس است که فیلسوفان را تنها به دانستن معرفت دعوت نمیکند بلکه تغییر جهان را هم از آنها میخواهد. تا جایی که به این جستار برمیگردد دل مشغولی به حیات مدنی و رشد و تعالی و مقابله با ستم و بیعدالتی و زشتی، میتواند از نگرههای جوهری الهام بگیرد ولی نباید پایبند آنها شد. در این جاست که الهام از این نگرهها، به همراهی برخورداری و معرفت لازم در راستای فلسفههای تحلیلی و انتقادی مناسب درک رویدادها، و البته داشتن گوشه چشمی به طنز تاریخ و دو تعبیر الهه بخت و یا فلک یک چشم، میتوانند ما را عمیقاً درگیر تاریخ و فلسفه تاریخ سازند. هرچند که باید پذیرفت معرفت به این سه مقوله و انجام ترکیبی از آنها چیزی نیست که به سادگی به دست آید و همچنان میتوان چشم انتظار شیفتگان یکی از این سه وادی که به طور معمول جداگانه اذهان را به خود جلب مینمایند، باقی ماند. ولی نتیجه هرچه که باشد، نباید این پند پرستشگاه دلفی در یونان باستان و یا معادلهای دینی-فرهنگی آن در تمامی فرهنگها و جوامع از جمله جامعه خود ما را از نظر دور داشت: بشر! خود را بشناس که چه بسا معنی آن چنین باشد: بشر! حد خود را بشناس. طنز تاریخ چه در شکل الهه بخت و یا فلک یک چشم حدی است بر بلندپروازی بشر و چه نیکو پندی!

 

منابع:

ابن یمین، دیوان (آیین مردم هنری)، به کوشش سید علی اصغر شریعت زاده، انتشارات علمی و فرهنی، پازینه، ۱۳۷۹، چاپ دوم.

استنفورد، مایکل، درآمدی بر فلسفه تاریخ، احمد گل محمدی، نی، ۱۳۸۲، چاپ اول.

اتکینسون، ار. اف و دیگران، فلسفه تاریخ، روش شناسی و تاریخنگاری، حسینعلی نوذری، طرح نو، ۱۳۷۶، چاپ اول.

باستانی پاریزی، محمد ابراهیم، نون جو دوغ گو، نشر علم، ۱۳۸۱، چاپ دوم

پوپر، کارل، فقر تاریخیگری، احمد آرام، خوارزمی، ۱۳۵۰، چاپ اول.

پهلوی، فرح، خاطرات، فرزاد، ۲۰۰۳.

کالینگوود، آر. جی، مفهوم کلی تاریخ، علی اکبر مهدیان، اختران، ۱۳۸۵، چاپ اول.

کوندرا، میلان، شوخی، فروغ پوریاوری، روشنگران، ۱۳۷۰، چاپ اول.

Ankersmit, F. R., Aesthetic Politics, Stanford, ۱۹۹۶.

Augustine (st), City of God, Penguin, ۱۹۸۴.

Augustine (st), Confessions, Penguin, ۱۹۶۱.

 

اطلاعات حکمت و معرفت

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: