گفت و گو با حاتم قادری، استاد علوم سیاسی درباره «رمان»

1394/7/29 ۱۰:۰۳

گفت و گو با حاتم قادری، استاد علوم سیاسی درباره «رمان»

عادت داریم كه حاتم قادری درباره سیاست حرف بزند و اقتصاد و فلسفه. اما او به عنوان یك نظریه‌پرداز در مورد رمان هم حرف دارد. چند سال پیش یعنی اسفندماه سال ۹۲، دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران میزبان او بود تا درباره «رمان و كشف ذهن ایرانی» صحبت كند. در بخشی از این سخنرانی گفته شد «حقیقت این است كه كشف كنش و واكنش‌هایی كه اقوام، گروه‌ها و جوامع مختلف در صورت‌بندی‌های خاص‌شان از وقایع انجام می‌دهند، فرض اصلی ما در بحث كشف ذهن است.» گفت‌وگویی با دكتر قادری انجام دادیم تا بحث كاركردها و ظرفیت‌های رمان در پیش‌بینی ذهنیات و واكنش‌های احتمالی گروه‌های اجتماعی را باز كنیم. آیا رمان‌های ایرانی ظرفیت چنین كشفیاتی را پیش روی محققان قرار می‌دهند؟ اگر پاسخ منفی است ایراد كار در كجاست؟ حاتم قادری متولد ۱۳۳۵ در تهران و مدرس دانشگاه تربیت مدرس است. او دوره كارشناسی علوم سیاسی را در سال ۱۳۵۸ در دانشگاه شهید بهشتی، دوره كارشناسی ارشد علوم سیاسی را در سال ۱۳۶۷ و دوره دكترای همین رشته را در سال ۱۳۷۳ در دانشگاه تربیت مدرس به پایان برد. او همچنین در كلاس‌های آزاد موسسه رخداد تازه تدریس می‌كند.

 

نیازمند تمرین چند صدایی هستیم

آرمان امیری: عادت داریم كه حاتم قادری درباره سیاست حرف بزند و اقتصاد و فلسفه. اما او به عنوان یك نظریه‌پرداز در مورد رمان هم حرف دارد. چند سال پیش یعنی اسفندماه سال ۹۲، دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران میزبان او بود تا درباره «رمان و كشف ذهن ایرانی» صحبت كند. در بخشی از این سخنرانی گفته شد «حقیقت این است كه كشف كنش و واكنش‌هایی كه اقوام، گروه‌ها و جوامع مختلف در صورت‌بندی‌های خاص‌شان از وقایع انجام می‌دهند، فرض اصلی ما در بحث كشف ذهن است.» گفت‌وگویی با دكتر قادری انجام دادیم تا بحث كاركردها و ظرفیت‌های رمان در پیش‌بینی ذهنیات و واكنش‌های احتمالی گروه‌های اجتماعی را باز كنیم. آیا رمان‌های ایرانی ظرفیت چنین كشفیاتی را پیش روی محققان قرار می‌دهند؟ اگر پاسخ منفی است ایراد كار در كجاست؟ حاتم قادری متولد ۱۳۳۵ در تهران و مدرس دانشگاه تربیت مدرس است. او دوره كارشناسی علوم سیاسی را در سال ۱۳۵۸ در دانشگاه شهید بهشتی، دوره كارشناسی ارشد علوم سیاسی را در سال ۱۳۶۷ و دوره دكترای همین رشته را در سال ۱۳۷۳ در دانشگاه تربیت مدرس به پایان برد. او همچنین در كلاس‌های آزاد موسسه رخداد تازه تدریس می‌كند.

*****

اگر اجازه بدهید صحبت را با نقل‌قولی از میلان كوندرا شروع كنیم كه می‌گوید: «هر رمان به ما می‌آموزد كه جهان پیچیده‌تر از آن است كه ما تصور می‌كنیم.» گمان می‌كنم شما در سخنرانی اخیر خود به مضمونی مشابه اشاره داشتید كه یكی از كاركردهای رمان دریافت پیچیدگی‌های ذهن انسان است. آیا این تعریف شما از رمان است یا انتظاری كه از آن دارید؟

تعریف من از رمان نیست. حتی انتظار من، در این معنا كه بگویم رمان باید این گونه باشد، نیست چون رمان هم حیات خودش را داشته است. یعنی اگر رمان را یك پدیده مدرن اروپایی در نظر بگیریم سیر تحولات خودش را داشته و در همیشه روی یك پاشنه نچرخیده است. رمان تاریخی، اجتماعی، رمان مدرن و دیگر رمان‌های گوناگونی كه وجود دارد. اما من با كوندرا در این معنا موافقم كه فكر می‌كنم رمان‌های خوب حتی‌الامكان ما را با تصویر پیچیده‌تری از جهان آشنا می‌كند. منظور این نیست كه رمان باید جهان را پیچیده‌تر كند بلكه رمان باید سویه‌های متفاوت و متنوع و حتی بعضا متعارض جهان را برای ما نمایندگی كند. من این را یك رمان خوب می‌دانم ولی نه به این معنا كه همه رمان‌نویس‌ها باید همین گونه بنویسند یا با این تعریف هماهنگ باشند. به ویژه برای ما ایرانیان به نظرم می‌آید كه اگر رمان‌هایی داشته باشیم كه پیچیدگی را خوب نمایندگی و یك چندصدایی مناسبی را برای ما عرضه كند، قطعا در گزار ما بسیار مفید خواهد بود. ما هم مشكلات آموزشی داریم و هم مشكلات ذهنی و هویتی داریم كه رمان خوب می‌تواند در برطرف كردن این مشكلات حتی سهم اول را در مطالعات اجتماعی/ انسانی داشته باشد. البته به شرط اینكه بقیه لوازم و شرایط آن نیز فراهم باشد. یعنی هم تعدد آن، هم نحوه توزیع و مواجهه‌ای كه با آن صورت می‌گیرد. برای همین من هم موافقم كه چندصدایی یك ویژگی بسیار مهم است برای یك رمان خوب.

 

در واقع شما از چندصدایی به عنوان یك ملاك ارزشگذاری برای رمان استفاده می‌كنید.

وقتی صحبت از چندصدایی می‌كنیم، بیش از آنكه ارزشگذاری شده باشد، نوعی نگاه معرفتی است و من می‌خواهم به جهت تئوریك نگاه معرفتی را از نگاه ارزشی تفكیك كنم. اتفاقا به نظرم یكی از مشكلات جامعه ما این است كه نگاه معرفتی و نگاه ارزشی آن كاملا درهم‌تنیده است. حتی بهتر است بگویم به جای نگاه معرفتی، یك نگاه شبه‌معرفتی داریم كه این نگاه شبه‌معرفتی یك بار ارزشگذاری از قبل تعیین شده دارد و با آن می‌خواهیم همه‌چیز را رقم بزنیم و تصویرسازی بكنیم. در حالی كه یك رمان خوب در مرحله اول می‌خواهد به ما بگوید كه معرفت پیچیده‌تر و چندلایه‌تر است تا ما را از شبه‌معرفت به نوعی معرفت اصیل‌تر و روشن‌تر سوق بدهد. بعد از آن بگوید كه ارزش‌ها یكی نیستند و این ارزش‌ها در تناسب با این معرفت چندسویه باید خود را عرضه كند. باید بین معرفت و ارزش تفكیك قایل شویم. ما ممكن است در یك رمان همدلی با شخصیت‌هایی كه نمی‌پسندیم داشته باشیم. اما از نظر ارزشی بدین معنا نیست كه آن شخصیت را تایید هم می‌كنیم. یعنی رمان اینجا به ما معرفتی را می‌دهد كه لزوما ارزشی را به آن منتقل نمی‌كنیم. گاهی هم اصلا ارزشگذاری نمی‌كنیم و خود معرفت را به عنوان پیچیدگی، یا حتی تعلیق ارزش‌ها در نظر می‌گیریم. به عنوان مثال، «اشپربر» را در نظر بگیرید كه اوایل انقلاب برخی آثارش به فارسی ترجمه شد. مثل «قطره اشكی در اقیانوس» كه رمان بسیار مهمی است. كسی كه درگیر دو جریان «نازیسم» و «كمونیسم تمامیت‌خواهی استالینیستی» شده و در كش و قوس این رفت و برگشت‌ها در عین حال كه در جبهه كمونیست‌ها قرار دارد و علیه نازیسم می‌جنگد، ولی تصلب‌های كمونیستی آزارش می‌دهد. تا اینكه در جایی به نظرش می‌رسد كه دیگر نمی‌تواند كسی را دعوت كند كه كجا دقیق و محكم بایستد. این همان چندصدایی و پیچیده بودن اوضاع است. ما را از حالت سطحی، اولیه و خام وارد فضایی می‌كند كه سریع قضاوت نكنیم و حكم ندهیم. یك مقداری ما را با تعلیق حكم رو به رو می‌كند. این تذكر را هم بدهم كه شاید برای جامعه ما مهم باشد. تعلیق حكم به معنی انفعال نیست. به معنای این است كه اجازه ندهیم داوری خام ما جای بینش و داوری عمیق‌تر ما بنشیند.

 

آیا این خلط مبحث معرفت‌شناسی و ارزشگذاری در جامعه ما، منشا ضعف در نگارش رمان‌هایی با ظرفیت چند صدایی است؟

برخی نویسندگان انگشت‌شمار و نادر هستند كه یك استعداد و به تعبیری جنمی دارند كه می‌توانند چند صدایی را خودشان نمایندگی كنند. یعنی اینكه در وجود خودشان می‌توانند چهره‌های مختلفی داشته باشند از دیو تا فرشته و به نوبه خودش اینها را به صدا در بیاورند و افكار و تمنیات و موضع‌گیری‌های‌شان را برای ما آشكار كنند. هرچندكه معنایش این نیست كه نویسنده بین همه اینها منفعل است و همه اینها بدون اینكه نویسنده مایل باشد می‌خواهند از زبان او حرف‌های خودشان را بزنند. این تعداد نویسندگان فوق‌العاده اندك هستند. از این گروه كه بگذریم، وجه غالب و شیوه درست چندصدایی باید در نوعی تعامل اجتماعی شكل بگیرد و پرورش پیدا كند. در انزوا و صرفا با اتكا به بحث‌های تئوریك در تمجید از چندصدایی امكان‌پذیر نیست. ابتدا باید خود جامعه آزمایشگاهی برای این چند صدایی باشد. شما اگر انجمن‌های مختلف داشته باشید، گروه‌ها، احزاب، نشریات و صداهای مختلف داشته باشید و همه این صداها مجبور باشند با هم گفت‌وگو و تعامل كنند، خواه‌ناخواه ما دارای یك تربیت چندصدایی هم می‌شویم. اگر این وضعیت تجربی و زیست‌شده نباشد و ما صرفا بخواهیم به صورت تئوریك بر چندصدایی تاكید كنیم یا فقط به آن معدود نویسندگان با استعداد تكیه كنیم قطعا كار پیش نخواهد رفت. برای همین هم در جامعه ما رمان‌هایی كه بتوانند چند صدایی را نمایندگی كنند فوق‌العاده اندك هستند. به خاطر اینكه رمان‌نویس‌های ما هم این تجربه یا زیست بیرونی را ندارند. چندصدایی مستلزم ظرف مناسبی است كه بتواند خود را آنجا شكوفا كند اما جامعه ما مستعد آن نبوده است.

 

شما در بخش دیگری از سخنرانی خود اشاره كرده بودید كه یكی از كاركردهای رمان، درك و پیش‌بینی واكنش اقوام و گروه‌های انسانی در برخورد با وقایع گوناگون است. آیا گمان می‌كنید ضعف رمان در ظرفیت‌های چندصدایی خود در این جنبه از كاركردهای آن نیز اخلالی ایجاد خواهد كرد؟

قطعا همین‌طور است. اگر به جامعه خودمان نگاه كنیم، ما نوعی حساسیت روی هویت پیدا كرده‌ایم، ولی حساسیتی كه روی هویت‌های قومی پیدا كرده‌ایم حساسیت نسبتا پخته‌ای نیست. یعنی حساسیتی است كه بیشتر آماده به هیجان و اعتراض و تشویق است. خیلی تك‌صدایی و متصلبانه است. برای همین ظرفیت اعتراض ما یا شعف ما بسیار بیشتر است از ظرفیت تامل یا گفت‌وگو. این محصول فضای ایدئولوژیك جامعه است. محصول آسیب‌پذیری اجتماعی ما است به ویژه در مورد قومیت‌ها كه خودشان را همواره در معرض نوعی آسیب، تحقیر یا توطئه نگاه می‌كنند. قطعا رمان‌هایی كه تك‌صدایی هستند یا از صداهای محدود و معدودی استفاده می‌كنند، چه ما را به شعف بیاورند و چه ما را به ترس و هراس وادارند، در امر بهبود وضعیت اجتماعی ما نمی‌توانند موثر باشند. یعنی حتی اگر ما به صورت موقت از محصول كار خوش‌مان بیاید و احساس كنیم كه ما را به عنوان یك قومیت یا رگه اجتماعی برجسته می‌كنند، اما حقیقت این است كه این برجسته‌كردن با آسیب‌های خیلی زیادی همراه است. برمی‌گردم به صحبت قبلی. ذهن رمان‌نویس‌ها و فیلمسازان ما باید چندصدایی باشد و این چندصدایی هم عمدتا باید در بستر اجتماع شكل بگیرد. نمی‌خواهم بحث اول مرغ بود یا تخم‌مرغ را پیش بكشم. به دیالكتیك و رفت و آمد و تعامل این دو اعتقاد دارم. قرار نیست مسوولیت‌های خود را متوقف كنیم كه مثلا اول آن یكی انجام شود و بعد این یكی یا برعكس. می‌خواهم بگویم شكوفایی و گستردگی آن در گروی این تعامل است. برای همین نویسندگان باید چندصدایی را بیاموزند و هم اجازه بدهند جامعه با استفاده از آن ظرفیت‌های خود را افزایش دهد. در غیراین صورت من هم قبول دارم كه یك رمان یا یك فیلم ممكن است خیلی‌ها را برانگیخته كند، بیش از آنكه آنها را به تامل وا دارد. بخشی به این دلیل كه در ذهن نویسنده یا فیلمساز و كارگردان ما چندصدایی ضعیف است، بخشی هم به این دلیل كه جامعه تحمل چندصدایی را ندارد.

 

صحبت دیگری كه شما داشتید این بود كه ۳۰۰ سال پیش برای ما مشخص‌تر بود كه جامعه ایرانی در برخورد با وقایع چه واكنشی نشان می‌دهد. اما از زمانی كه این جامعه با مظاهر مدرنیته برخورد كرد، مثلا در عصر مشروطه، دچار یك بلاتكلیفی شد و الان به نوعی غیرقابل‌پیش‌بینی‌تر شده است.

من بحثی را در دانشگاه دارم با عنوان «كشف ذهن ایرانی». یعنی ذهن ایرانی در مواجهه با وضعیت‌های بیرونی چگونه خود را نشان می‌دهد، چه بازتابی دارد و چه دركی را آشكار می‌كند؟ یكی از مهم‌ترین این مواجهه‌های ما، گذار از سنت به مدرنیته و مواجهه با مدرنیته است. حال مدرنیته در ابعاد گوناگون. یعنی چه مدرنیزاسیون را در نظر بگیریم، یعنی بیشتر به نوسازی و شكل بیرونی تاكید كنیم، چه مدرنیسم را در زمینه‌های هنری و ادبی و سیاسی و چه مدرنیته به معنای نوعی سبك زندگی و فلسفه. من رمان‌هایی خوانده‌ام كه نخستین شگفتی ذهن ایرانی را در برخورد با حادثات، نوظهورها، یا به تعبیر قدیمی «مستحدثات» نشان می‌دهند. برای مثال برخورد ما با «آسفالت». من در برخی رمان‌نویس‌ها مانند خانم «منیرو روانی‌پور» این را دیده‌ام. یا برخورد با هواپیما یا رادیو. با پدیده‌های مختلف. این رمان‌ها سعی می‌كنند در وهله اول شگفتی ما را نشان بدهند اما به نظرم لازم است كه ما قدم‌های بیشتری‌برداریم و نشان بدهیم كه این ذهن ایرانی در درون و در بیرون مواجهه خودش را چگونه انجام داده است؟ كجاها مقاومت می‌كند؟ كجاها ساده می‌پذیرد؟ كجاها تمنیات خود را پاسخ می‌دهد؟ كجا معرفت خود را برانگیخته می‌كند؟ یعنی همان پیچیدگی‌هایی كه صحبت كردیم. اینها نیازمند رمان‌هایی هستند كه ظرفیت بیشتری داشته باشند. حتی به جهت گنجایش و حجم. از این جهت داستان‌های كوتاه مستعد نمایش این گونه از مواجهه نیستند. از سوی دیگر نوشتن رمان بلندی در چند جلد یا چند صد صفحه استعداد، تكنیك و حتی حوصله خاصی می‌طلبد كه گاه پیدا نمی‌شود. برای همین ما در حوزه رمان‌های كوتاه شاید نمونه‌های بهتری داریم تا داستان‌های بلند. داستان‌های بلند می‌نویسیم، اما بیشتر توصیفی یا ژورنالیستی است. برخی داستان‌های بلند ما كه بسیار بسیار مهم هستند چندصدایی نیستند. اینجا می‌توانیم رمان «كلیدر» را در نظر بگیریم. به این خاطر كه من تصور می‌كنم فردی مثل آقای «محمود دولت‌آبادی» كه قطعا نویسنده فوق‌العاده‌ای است و بسیار برای ما ارزشمند است، ذهن‌شان بیش از هر چیز درگیر نوعی حماسه/تراژدی است. وقتی وجه غالب ذهن یك نفر حماسی/تراژدی باشد، یا تراژیك‌گونه بیندیشد طبعا نمی‌تواند خیلی چندصدایی باشد. یعنی با اینكه رمان، رمان خیلی مهمی است، اما از این جنبه ضعف داریم. به همین خاطر است كه تاكید می‌كنم ما باید در ظرف جامعه این را تجربه كنیم تا حوصله اجتماعی ما بیش از این باشد.

 

آیا «ملیت» هم یكی از همین مظاهر مدرنیته است كه ما با آن مواجه شده و در برخورد با آن دچار ابهام و بلاتكلیفی شده‌ایم؟

خود ملیت دامن می‌زند كه ما چندصدایی نباشیم. یعنی ملیت نوعی امر یوتوپیایی است. البته امر سیاسی و تحقق یافته است، اما اگر محتوایش را بخواهیم بسنجیم بیشتر یك یوتوپیا و آرمان تحقق نیافته است. چه در ایران و چه در دیگر نقاط جهان. ملیت معمولا با خط‌كشی بین من و دیگری، من و غیر می‌خواهد شكل بگیرد. درست است كه در برخی مواقع این ملیت‌ها با هم نوعی تلازم هم دارند اما در بیشتر موارد خط‌كشی می‌كنند. باز هم اگر بسیاری از رمان‌های شاخص قبل یا بعد از انقلاب را نگاه كنید مثلا «ژان كریستوف» (نوشته «رومن رولان») كسی است كه در آلمان زندگی می‌كند. بعد می‌رود در فرانسه، وقتی كه آلمان و فرانسه درگیر می‌شوند می‌بینیم كه این من و دیگری در حال شكل‌گیری است و رومن رولان می‌خواهد این من و دیگری را در قالب ژان ساختارشكنی كند و نشان بدهد كه لازم نیست ما تعریف نهایی خود را روی ملیت قرار دهیم. اما می‌خواهم بگویم آنجا هم مشكل است. در اینجا هم مشكل است. به همین معنا اقلیت‌ها در درون یك ملت هم این مشكل را پیدا می‌كنند. پس خود ملت می‌تواند خوب باشد از این جنبه كه ما را از فضای عشیره‌ای و قبیله‌ای رها كند. یعنی این جزو ویژگی‌های ملت است. به ما اجازه می‌دهد كه در زیر یك چتر بزرگ‌تری بیندیشیم و در یك حجم گسترده‌تری زندگی كنیم. اما وقتی خودش متصلب می‌شود، دوباره رابطه من و تو برقرار می‌شود، اما نه من و تویی كه در تعامل هستیم. بلكه «تو»یی كه غیر هستی. دیگری هستی و من را درك نمی‌كنی. به ویژه برای ما كه عادت داریم جهان را به چشم توطئه نگاه كنیم، این «تو» هاله‌ای از خطر و ناامنی هم به همراه دارد و ما نمی‌توانیم با این «تو» مهربانانه و دوستانه ولی هوشیارانه برخورد كنیم. این جزو مشكلات ما است. كم نیست صداهایی كه در كشور ما شنیده می‌شود كه به شهروندان مظنون هستند و بیگانگان كه كاملا دشمنند. این ذهن تك‌صدایی ما است كه اگر به قدرت هم برسد تاثیرات و دامنه آن گسترده‌تر می‌شود. پس ملت در كاركرد اول خوب است، اما بدین معنای دوم یك امر منفی و مضموم است.

 

آیا آن آشفتگی و بلاتكلیفی كه گفتید جامعه ایرانی در برخورد با پدیده‌های مدرن دارد، در مورد اقوام هم ریشه برخی از این مشكلات است؟ به نظر می‌رسد كه اقوام ما هم به نوعی در میان هویت ملی یا هویت قومی بلاتكلیف هستند.

قطعا همین‌طور است. من یك تعبیر كلاسیك دارم كه گاهی استفاده می‌كنم و می‌گویم فرض كنید ایران مثل قطاری با واگن‌های بسیار زیاد است كه بخشی از این واگن‌ها پیشامدرن هستند، برخی در تونل مدرنیته گیر كردند، اندك واگنی هم هست كه یك مقدار پسامدرن می‌اندیشد. یعنی یك ارتباط خیلی روشنی بین واگن‌های متعدد این قطار وجود ندارد. دلایل این امر متعدد است. یك دلیل اینكه گردش قدرت در بین ما شكل نگرفته است. خود گردش قدرت به معنای سیاسی اجازه می‌دهد این هم‌جوشی بیشتر شود. یا از آن طرف توزیع مناسب اقتصادی و امكانات اقتصادی هم صورت نگرفته است چرا كه آن هم كمك می‌كند تعامل ما بیشتر شود. بحث‌های ایدئولوژیك‌گونه ما نیز همچون جنگ‌های حیدری و نعمتی به ما اجازه نمی‌دهد كه فرهنگ پویایی داشته باشیم. برای مثال اگر كتاب «خاطرات شازده حمام» نوشته آقای «محمدحسین پاپلی یزدی» را نگاه كنید متوجه می‌شوید كه شهر یزد در یك دوره چقدر می‌توانست فضای مساعدتری داشته باشد برای اینكه آدم‌های مختلف از ادیان و مذاهب مختلف گرد هم جمع شوند. اما همین شهر در شرایط دیگری می‌تواند دستخوش تصلب شود. اتفاقا «نصر حامد ابوزید» هم یك مثال خارجی برای همین موضوع است. در آخرین كتاب خود توضیح می‌دهد كه من حدود سال ۱۹۹۵ سفری به مالزی داشتم كه از من بسیار استقبال كردند، اما چند سال بعد وضعیت به گونه‌ای بود كه حتی می‌خواستند نام من را از فهرست سخنرانان خارج كنند، چرا كه می‌گفتند افكار تو جامعه ما را به بی‌دینی نزدیك می‌كند. نشان می‌دهد كه جامعه در این مدت دچار تصلب شده است. نشان می‌دهد اگر بخواهیم طرف دیگر ماجرا را هم ببینیم، باید بگوییم در كشور ما هم به دلیل آشنایی‌مان با چندصدایی كه در اروپا و امریكا وجود دارد و به دلیل رسانه‌های جدیدی كه در اختیار داریم و شهرهای بزرگی كه در آن زندگی می‌كنیم، نوعی چندصدایی در حال شكل‌گرفتن است ولی نهادینه نشده. بیشتر از منطق «زندگی بكن و بگذار زندگی كنند» پیروی می‌كند. در واقع از روی نوعی مردم‌داری است و نه از این بابت كه بپذیریم دیگران حق دارند و ما می‌توانیم با آنها تعامل داشته باشیم. می‌خواهم بگویم این هم خوب است ولی از اینجا تا جایی كه چندصدایی را به نوعی فروكش كردن تصلب‌ها و جزمیت‌ها و پذیرش یك حق متكثر برساند راه زیادی در پیش داریم.

 

به متصلب‌تر شدن برخی شرایط اشاره كردید. گمان می‌كنید آیا در روند سیر ادبیات ما، این چندصدایی هم در حال سقوط است؟

من نمی‌گویم اوضاع بدتر می‌شود. البته در ایران ادبیات حوزه‌ای است كه مرتبا تحت فشار قرار دارد. از سانسور گرفته تا خودسانسوری و پس از آن پیدا كردن مخاطب. در واقع نویسندگان ما سراغ بسیاری از زوایا نمی‌روند چرا كه امكان آن وجود ندارد. یعنی اگر بخواهند بروند نخستین چیزی كه احتمالا اتفاق می‌افتد به محاق افتادن كارشان است. اما در برخی موارد، مثلا من دیده‌ام كه نیروهای جوان‌تر تلاش می‌كنند كه صدای خودشان را برسانند. در حال حاضر نشر چشمه یك ردیف كار دارد به نام «قفسه كتاب‌های آبی». البته بیشتر كارهای كوتاه است كه سعی می‌كند بخشی از صداهای این نسل جدید را برجسته كند. ولی هنوز راه زیادی داریم تا به نوعی تعامل و حرف‌های بنیادی برسیم. تكرار می‌كنم كه ما نیاز داریم نویسندگان ما خیلی غریزی رفتار نكنند. یعنی صرف استعداد درونی نباشد و پرورش بیرونی هم شكل بگیرد. بدین معنا اگر بخواهیم بگوییم من ادبیات را بسته‌تر از قبل نمی‌بینم، ولی هنوز با برآورده كردن نیازهای ما خیلی فاصله دارد. ضمن اینكه در نظر بگیرید در مقابل این ادبیاتی كه با تیراژهای محدود منتشر می‌شود و حتی با دو سه چاپ هم در بهترین حالت به چهار یا پنج هزار نسخه می‌رسد، رسانه‌های رسمی مانند صدا و سیما را داریم كه به جد مصر هستند در توزیع و تولید ادبیاتی كه عموما تك‌صدایی است یا حتی بی‌صدا هستند. یعنی گاه حتی مردم را تك صدا هم نمی‌خواهند، بی‌صدا می‌خواهند. طبعا حوزه ادبیات كه ما در موردش صحبت می‌كنیم در برابر آن رسانه‌ها خیلی كوچك است.

من همین دیروز با همسرم به یك «شهر كتاب» مراجعه كردیم. فضای نسبتا لوكسی داشت كه من همان‌جا به همسرم گفتم این فضا ابدا نماینده خوبی برای شرایط ما نیست. ما در بیرون یك دریای متلاطمی داریم از تعصب، فقر، اختلاف طبقاتی و جهالت. اما اینجا ما فقط یك جزیره شبه لوكس داریم كه وقتی از آن خارج می‌شویم احساس نمی‌كنیم كه ارتباطی با بیرون داشته باشد. این حقیقتی است كه با آن مواجه هستیم: یك تولید عظیم تك‌صدایی و بی‌صدایی، در مقابل یك تولید ضعیف چندصدایی بی‌رمق. ولی از اینكه بگذریم باز هم به زیست اجتماعی ما می‌رسیم. یعنی همین كه رسانه‌های جدید هستند، فیس‌بوك وجود دارد و هرجوانی اگر سرعت اینترنت اجازه بدهد می‌تواند چرخی در فضای اطلاعات بزند خودش یك نوع آموزش است. هرچند اینها آموزش‌های غیرمستقیم هستند و آموزش‌هایی نیستند كه ما بتوانیم در موردش بحث و گفت‌وگو كنیم.

 

از میان آثار ادبی داخل كشور، آیا می‌شود نمونه‌های قابل ذكری كه چندصدایی را در خود داشته باشند نام ببرید.

من می‌توانم به مواردی اشاره كنم اما ترجیح می‌دهم اسمی نبرم.

 

آقای دكتر، از آن طرفش اسم بردید.

بله. از آن طرف اسم بردم. حرف من این است كه برخی آثار نسبتا چندصدایی وجود دارد اما باید پرورش پیدا كنند. مثلا «دل دلدادگی» از شهریار مندنی‌پور به عقیده من اثری نسبتا چندصدایی است، اما اینكه چقدر مورد توجه قرار می‌گیرد من اطلاعی ندارم. مشكل اینجاست كه نویسندگان بسیار بزرگ و مطرح ما عموما چندصدایی نیستند. مثلا جلال آل احمد كه به عقیده من آثار ادبیاتی‌اش بسیار ضعیف‌تر از جستارهای اوست و جستارهایش هم بسیار ضعیف‌تر از نامه‌های اوست، انسانی چند صدایی نیست. احمد محمود را اگر نگاه كنید فوق‌العاده ذهنش سیاسی است. یعنی اگر چندصدایی هم باشد فقط در حیطه سیاست این را نشان می‌دهد. چندصدایی را اگر در آثار او بخواهیم مثلا در «همسایه‌ها» بهتر می‌توانیم ببینیم تا دیگر كارهای‌او كه تك‌صدایی‌تر است چون سیاسی‌تر است. در مورد محمود دولت‌آبادی گفتم كه چندصدایی‌اش در حیطه تراژدی و حماسه دور می‌زند و به نظر می‌رسد در حیطه‌های دیگر خودش را محدودتر می‌بیند. خانم سیمین دانشور را اگر در نظر بگیریم یك مقداری صدای زنان را برجسته می‌كند، مثلا در «سووشون». اما باز هم چندصدایی به معنایی كه در ذهن من قرار دارد نیست. یعنی اگر با ادبیات اروپا و امریكا و حتی امریكای لاتین مقایسه كنیم این چندصدایی در ما بسیار ضعیف است. گلشیری را اگر در نظر بگیریم باید گفت گلشیری چندصدایی‌تر است و حتی در برخی از داستان‌های كوتاهش چندصدایی دوران گذار را هم سعی می‌كند ترسیم كند. اما یك مشكلی كه دارد این است كه خیلی تكنیكی است و این چند صداها در محاق تكنیك یك مقدار كمرنگ می‌شوند. باز هم اگر به هدایت دقت كنیم، در برخی آثار عامیانه‌ترش چندصدایی بیشتری دارد. مثلا در «علویه‌خانم». ولی وقتی به كارهای جدی‌ترش بپردازیم چندصدایی كمتر است. گویی كه نویسنده خودش را موظف دانسته كه در یكجا بایستد. برای همین در«بوف كور» هرچند شما دو یا سه تا صدا می‌بینید، اما این صداها صورت سوررئالی دارند كه دیگر نمی‌شود گفت چندصدایی هستند. صداهای سوررئالیستی در هم فرورفته‌ای هستند. چوبك هم تا حدی این چندصدایی‌ها را دارد اما در كل بیشتر این چندصدایی‌ها در توصیف شرایط هستند و نه در گذار. یعنی من دنبال رمان‌های بلندی هستم كه این چندصدایی‌ها در وضعیت گذار شكل بگیرند. چگونه ذهن ما از وضعیت سنت گذار می‌كند. در واقع دچار تردید می‌شویم یا صورت‌بندی‌های اعتقادی‌مان تغییر می‌كند. نگاه‌های ما به قدسیت گرفته تا جنسیت تغییر می‌كند. بعضا این چندصدایی‌ها دوربین‌های ثابتی هستند با چهره‌های تیپیك. مثلا در صادق چوبك، گویی كه دارد با چند نفر گفت‌وگو می‌كند، اما چهار دوربین است كه رو به چهارنفر گرفته و آنها را برجسته می‌كند و ما گذار انسان‌ها را كمتر می‌بینیم. من چندصدایی در حال گذار را می‌گویم كه در ادبیات‌مان كمتر می‌بینیم.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: