1394/5/10 ۱۰:۵۷
شهریار باستانشناسی ایران چشم از جهان فروبست؛ این خبرها همیشه کوتاه است، بیحاشیه، بیچون و چرا، قاطع، سنگین کمرشکن؛ آنچه از لحظه پس از شنیدن خبر در جان ما میماند نخست تلاش بیحاصلی است برای نشنیدن آن، برای باور نکردن آن، همیشه این است: نه! و این نه چنان جانسوز است که تاولش تا چندی تازهتازه میماند. پسازآن آرامآرام باور میکنیم، باور میکنیم؟ نه! هنوز در تلاشیم تا شاید چنین نباشد، پس آنگاه هجوم یادها و خاطرهها درمیربایدمان... و شهریار همه یاد بود و خاطره؛ همه اثر بود و تأثیر.
همه نیم سده گذشته تاریخچه تلاش ایران و ایرانیان برای شناخت تاریخ و فرهنگ و هنر و اساساً چیستی و کیستی خویش با نام شهریار عدل در پیوند است. اویی که از ایران و تهران برخاست و بسی زود جهانی شد و جهانی ماند؛ فرزند برومند ایران که برای آوازه جهانی نام ایران کوشید، جنگید، چه خون دلها خورد برای ثبت جهانی تخت جمشید و پاسارگاد و میدان نقش جهان؛ چه فریادها زد برای حقانیت نام خلیج فارس. چه سفرها کرد برای جستن و برکشیدن تکهتکه باقیماندههای تاریخ و فرهنگ ایران در بلخ و مزار شریف و آنجا و اینجا؛ جایجای تاریخچه میراث فرهنگی و باستانشناسی جهان ایرانی آکنده از یاد اوست.
تباری آذربایجانی داشت، نیاکان نزدیکش به ترکی سخن میگفتند، ولی او نیز همانند بسیاری دیگر آذربایجانیان نژاده، به زبان فارسی از بُنِ جان عشق میورزید، از آن میگفت و به آن میگفت؛ او آذربایجان را پارهای از تن ایران، ایران بزرگ میدانست و بزرگ میداشت.
ایران! ایران برای شهریار فقط تهران و ری و اصفهان و شیراز و تبریز و همدان و مشهد نبود، او علاوه بر ایران کنونی، ایران را در گَرد گَرد خاک دشت و کوی بلخ و کابل و هرات و دوشنبه و مرو و سمرقند و بخارا میدید و میجست. او از جهان ایرانی یاد میکرد و به جهان ایرانی دل داده بود.و باستانشناسی ایران، یاری را از کف داد، یاوری را از دست داد، پشتیبانی را، سترگ؛ چه برنامهها که میداشت، چهاندیشهها؛ چه امیدها میداشت و چه نویدها. درد نبودنش جانفرساست. شهریار هفتاد ساله بود، باورمان نمیشود آنهمه چستی و چالاکی و جست و خیز و کوشش و تلاش و شور و شوق و شعف و فعالیت چگونه اکنون آرام گرفته است؟
در سطوح ملی و بینالمللی با بالاترین مقامات علمی و فرهنگی و گاه سیاسی نشست و برخاست داشت و در کلانترین تصمیمگیریهای فرهنگی سهیم بود ولی برای چاپ و انتشار مجلهای با خاستگاه دانشجویی هم دل میسوزاند و نگران بود و مراقب؛ از جوان و نیروی جوانی و سرمایههای آینده غافل نبود، در میان همین جمع جوانان هم دست بسیاری را گرفت.این سوگ، فقط سوگ مریم و همایون و کامران و آرمان نیست، فقط سوگ خاندان عدل و پیر نیست، فقط سوگ ری و بسطام و بم و بلخ نیست، فقط سوگ ایران و افغانستان و فرانسه نیست، این سوگ، سوگ اندیشه و تاریخ است، سوگ باستانشناسی است، سوگ فرهنگ است، سوگ میراث فرهنگی است و...
ولی چه باک! داستان، داستان کاروان گذشتگان و آیندگان است، مگر نه اینکه جهان این چنین کار میکند، عدلی رفت: شهریار و عدلی ماند، خواهد بالید: همایون. عدل زنده است، در پیکر همایون و در کالبد همه فرزندان اندیشگی شهریار و در همهاندام تاریخ و فرهنگ و باستانشناسی ما، و در جامه همه کارهای ماندنی او؛ عدل زنده است تا تاریخ زنده است، تا فرهنگ زنده است، تا اندیشه و اندیشیدن زنده است، تا ایران زنده است.
آری شهریار هم رفت، ولی پای از دایره هستی بیرون ننهاد، او هست، همیشه هست....
٭ متن منتشر نشده سخنرانى ارائه شده در مراسم تکریم و تشییع پیکر زندهیاد دکتر شهریار عدل، ۷ تیرماه ۱۳۹۴، تهران: موزه ملی ایران و پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری.
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید