1394/3/10 ۱۰:۰۲
اشاره: نهمین مجموعه درسگفتارهایی دربارة ناصر خسرو به بحث و تحلیل «خردورزی از دیدگاه ناصر خسرو» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر غلامرضایی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. آنچه در پی می آید، بخشهایی از سخنان ایشان است:
ناصرخسرو شخصیت چندجانبهای داشت: حکیم، شاعر، جهانگرد، دانشمند و متکلم. برخی از جنبههای فکری و اندیشهای وی نیز ابعادی گسترده داشت. موضوع خرد و خردورزی در آثار و آفریدههای فکری و ادبی ناصرخسرو جایگاه مهمی را داراست. او معتقد است فقط خرد انسان باعث میشود تا انسان قافلهسالار و سردمدار سایر مخلوقات و موجودات روی زمین شود. عقل و خرد یکی از شاکلههای اصلی در شعر و کتابهای اوست.
اگر بخواهیم فرهنگ ایران بعد از اسلام را از دیدگاه خردگرایی تقسیم کنیم، میتوان به دو دورة شاخص اشاره کرد: یکی دورهای است که اسمش را دوران خردگرایی میگذاریم. این دورهای درخشان و طلایی در تاریخ و فرهنگ ایران بوده است. در پایان این دوره، در شعر، فردوسی را داریم که یکی از ستایندگان خرد است؛ اما دورة دوم که از اواخر قرن چهارم به تدریج شکل میگیرد و با حکومت غزنویان و سلجوقیان استمرار پیدا میکند، دورانی است که تقابلی میان خرد و عشق به وجود میآید.
معتزله، عقلگراترین فرقة کلامی
بزرگترین مظهر این نوع تفکر را در شعر فارسی میتوانیم مولوی بدانیم. در دوران بعد از مولوی، سرگردانی میان عشق و خرد در ادب فارسی همچنان جریان دارد. در دوره اول با خردگرایی به عنوان یک جریان فکری و اجتماعی در جامعه روبرو هستیم. سابقة این خردگرایی دو علت بسیار مهم دارد: یکی مساله پیوسته بودن چند قرنی آن به تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام است. علت دوم این است که در چهار قرن نخستِ بعد از اسلام نوعی آزادفکری و آزاداندیشی وجود داشته و ظهور معتزله که عقلگراترین فرقة کلامی در دنیای اسلام بودند، مربوط به همین دوره است. این دورهای است که برخورد و تضاد آرا و اعتقادات گوناگون در جامعه مشهود است.
همین دو عامل باعث میشود که در این دوره چنین کسانی را در فرهنگ ببینیم: فارابی، ابن سینا، ابوریحان، زکریای رازی، اخوانالصفا و متکلمان اسماعیلیمذهب مانند: ابویعقوب سجستانی، حمیدالدین کرمانی و خواجه مؤیدالدین شیرازی و افراد دیگری از این قبیل. اما از اواخر قرن چهارم نشانههای انقراض این جریان، آرام آرام در جامعه دیده میشود و نوع تفکر اشاعره به تدریج آشکار میشود و گروههایی مثل غزنویان و سلجوقیان که بیابانگرد بودند، به سبب بیباکی و جنگاوری از آشفتگیهای عصر استفاده میکنند و به حکومت میرسند. آنها نوعی تعصب بدوی و بیابانی از خودشان نشان میدادند که در مجموع باعث میشود جریان خردگرایی ضعیف بشود و بهجایش نوع تفکر اشاعره و صوفیه جایگزین شود.
علمآموزی در روزگار ناصرخسرو
تسلط تدریجی اشعریان بسیار اهمیت دارد. آنها گروهی کلامی و اعتقادی بودند که عقل را در برابر شریعت قرار میدادند و معتقد بودند عقل بسیار ضعیفتر و کوچکتر از آن است که بتواند رموز شریعت را درک کند و به آن پی ببرد. در تفکر اشاعره بنا بر تسلیم و تقلید و عبودیت بود. همین جریان وقتی به متصوفه میرسد، تبدیل میشود به مقابلة عشق با عقل. آنها عقل را در برابر عشق ناچیز میشماردند. علم هم در دوره تسلط اشاعره بیشتر به علوم دینی و علیالخصوص به فقه گفته میشد.
در آثار فارسی مثل کشفالمحجوب هجویری، آثار سنایی و دیگر بزرگان این دوره وقتی به واژة علم برمیخوریم، معمولاً معنای علوم دینی را میدهد. آن وسعتی که معنای علم در نزد معتزلان داشت، آرام آرام رنگ میبازد. ناصرخسرو در «جامعالحکمتین» اشاره میکند که در زمان او علمآموزی هیچ اهمیتی ندارد. این سیمای عمومی قرن پنجم است. از قرن پنجم به این سو میتوانیم بگوییم که تعداد انسانهای عقلگرا اندک است. بنابراین ظهور ناصرخسرو و خیام و مانند آنها جزء استثناهاست.
وقتی بحث از عقل میکنیم، دو نوع عقل را میتوانیم نام ببریم: یکی «عقل آزاد» که عبارت است از آن خرد ناب و عام و کلی که در باب همه چیز میتواند داوری و اظهارنظر کند؛ مثلاً محمد بن زکریای رازی را میتوان نمایندة این نوع خردگرایی دانست. نوع دوم را میتوان «خرد مقیّد» نامید؛ یعنی خردی است که در محدودة دین خردورزی میکند. در بحث از ناصرخسرو باید توجه کنیم که خرد را باید در آن چهارچوب اعتقادات اسماعیلیه و محدودهای که اسماعیلیه برای خرد تعیین میکردند، بدانیم.
یک نکتة مقدماتی دیگر این است که در شعر فارسی قبل از ناصرخسرو، دو شاعر میشناسیم که خردستای هستند و بیش از دیگران در باب خرد اشارات و نکتهها دارند. یکی ابوشکور بلخی، شاعر عصر سامانی است که بیشتر اشعارش از میان رفته و آنچه باقی مانده، ابیاتی است از منظومة «آفرین نامه». این منظومهای بوده در حکمت و اخلاق و اندرز که احتمالاً داستانها و حکایتهایی هم داشته است. او از شاعران واقعبین دوره سامانی است و بارها در مطالبش بیتهایی را زبان خردمند نقل میکند. شاعر دوم فردوسی است که در جای جای شاهنامه مطالبی در باب خرد دارد. او حکیمی است واقعبین که بر مبنای استدلالهای عقلی مطالبش را پایهریزی میکند.
تأویلهای ناصرخسرو
اصولاً در علم کلام، استدلال اهمیت دارد؛ چون علم کلام دانشی است که سعی میکند مطالب دینی را بر اساس استدلال اثبات کند؛ بنابراین باید توجه داشت که در بحث از ناصرخسرو مسالة استدلال اهمیت پیدا میکند.
نکتة دیگر این است که در کلام اسماعیلیه که ناصرخسرو یکی از نمایندگان آن است، دو مبحث با هم آمیخته میشود. یکی آمیختگی مباحث فلسفه ارسطویی است با دین، و جنبه برهانی و استدلالی دادن به آنهاست. بعضیها ناصرخسرو را فیلسوف میدانند. به نظر من او فیلسوف نیست. چون جای جای در دیوانش فلسفه را انکار میکند. اگر فلسفه را به دید محض نگاه کنیم، میبینیم که با دین ارتباط چندانی ندارد، در حالی که ناصرخسرو شاعر دینی است. در اعتقادات اسماعیلیه مساله تأویل و ارتباطش با عقل بسیار اهمیت دارد. گروهی از تأویلهایی که ناصرخسرو میکند مبنای عقلی دارد. به همین علت است که تأویلهای اسماعیلیه با تأویلهای متصوفه تفاوت پیدا میکند.
ناصرخسرو و فلسفة یونان
بعد از گفتن این چند نکته، شاید لازم باشد نظام اندیشگی ناصرخسرو را خیلی مختصر توضیح بدهیم؛ نظامی که به اختصار از فلسفة یونان گرفته شده است. در آن نظام فلسفی، خداوند وجود ازلی و ابدی است و از او عقل اول صادر میشود. این عقل اول دو جنبه دارد: یکی جنبة کمال آن است و یکی جنبه صدور. از جنبة کمال آن، عقل دوم صادر میشود. از جنبة دیگر، فلک اول صادر میشود (فلک اول از دیدگاه فلاسفه، نه از دیدگاه منجمان). عقل دوم هم همان دو ویژگی را دارد و از جنبة کمالش عقل سوم و از جنبه صدورش فلک دوم شکل میگیرد. این امر تا عقل دهم ادامه پیدا میکند، یعنی عقل فعال و میرسد به نفس و از عقل دهم نفس صادر میشود که کارگزار اصلی دنیای عقل است.
این سلسله مراتب در نزد ناصرخسرو به این صورت درمیآید که اول خداست، از خداوند عقل صادر میشود. از عقل نفس صادر میشود. از نفس کلی، افلاک نُهگانه به وجود میآید (آبای علوی). همینطور عناصر به وجود میآید که به آن «امّهات اربعه» میگویند. بعد از ترکیب و تزویج آنها، موالید ثلاثه (جماد، نبات و حیوان) به وجود میآید.
در این سیر پیدایش به حیوان که میرسیم که به دو گروه تقسیم میشود: جانور گویا که انسان است و جانور غیرگویا که دیگر حیوانات است. اهمیت انسان در این است که عبارت است از دو بُعد: یکی نفس ناطقه و یکی عقل. ناصرخسرو روح و عقل را هدیه خداوند به انسان و عقل را مأمور و رسول خدا در وجود انسان میداند. به نظر او میان خرد و جان و دل همیشه رابطهای هست. بدین دلیل انسان بر همة مخلوقات فضیلت پیدا میکند. بقیة آفرینش طفیل وجود او هستند.
انسان و انتخاب راه نیک و بد
به نظر ناصرخسرو چون انسان صاحب خرد است، مختار است و در انتخاب راه نیک و بد آزاد است: «راه تو زی خیر و شّر گشاده ستر خواهی ایدون گرای و خواهی آندون». ناصرخسرو نظرش را درباره اختیار انسان این گونه بیان میکند:
اگر کار بوده ست و رفته قلمر چرا خورد باید به بیهوده غم؟
و گر ناید از تو نه نیک و نه بدر روا نیست بر تو نه مدح و نه ذم
عقوبت محال است اگر بتپرستر به فرمان ایزد پرستد صنم
اما خرد در نظر ناصرخسرو چیست؟ خرد عبارت است از نیروی تمیز، تحلیل و شناخت که این کارها را با برهان و حجّت انجام میدهد. انسان با همین نیروست که بر نادان پیروز میشود: تو گرد چون و چرا گر همی نیاری گشتر چرا و چون تو ما را به جان خریداریم
خرد آغاز جهان بود و تو انجام جهانر بازگرد ای سرانجام بدان نیکآغاز
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید