1394/2/27 ۰۹:۴۲
نوک پیکان نقدِ حافظ متوجه ریا و تزویر در جامعهای است که عنوان دینی را یدک میکشد. از همینرو دعوت او به ترک ریا و تزویر است (غزل ۲۷۴): به دور لاله قدح گیر و بیریا می باشر به بوی گل، نفسی همدم صبا می باش
حوزه فراموششده اندیشه سیاسی در ایران
شعر حافظ نمیتواند و نباید عاری از نقد قدرت باشد، قدرتی که در پس دیندار کردن مردم است؛ اما (غزل ۱۲۱): ای دل طریق رندی از محتسب بیاموزر مست است و در حق او کس این گمان ندارد!
و در زبان توصیههای طعنآمیز حافظ میتوان تندی و تیزی نقد او را مشاهده کرد (غزل ۹): حافظا، می خور و رندی کن و خوش باش، ولیر دام تزویر مکن چون دگران قرآن را! یا (غزل ۱۹۶):
دردم نهفته بهْ ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن بهْ که کار خود به عنایت رها کنند
… حالی درون پرده بسی فتنه میرود
تـا آن زمـان که پرده برافتد چهها کنند
گر سنگ ازین حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند
می خور کـه صد گناه ز اغیـار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
حافظ منتقد سیاسی و اجتماعی دل نگرانی است که در اشعارش به آسیبشناسی یک جامعه دینی گرفتار آفت ریا و تزویر، میپردازد.
طنز سیاسی
عبید زاکانی
خواجه نظامالدین عبید زاکانی قزوینی، در زاکان قزوین متولد شد. سال تولدش معلوم نیست، اما گمان میرود حدود ۷۱۰ق بوده باشد. رسالهها و کتابهای زیادی از عبید به یادگار مانده که بیشتر با زبان طنز و هزل نگاشته شده است. ریشنامه، صدپند، رساله ده فصل (معروف به تعریفات)، رساله دلگشا، فالنامه بروج، فالنامه وحوش و طیور، قصیده موش و گربه و عشاقنامه در زمره این رسالهها هستند. او نوادرالامثال را هم به زبان عربی نوشت که کشکولی از امثال و حکم است. (حلبی، ۱۲:۱۳۸۴ـ۱۰) ادوارد براون وفات عبید را حدود سال ۷۷۲ق دانسته است که بیست سال پیش از وفات حافظ شیرازی است. (براون، در: صاحب اختیاری، ۴۴:۱۳۷۵)
عبید زاکانی در زمانهای میزیست که اوضاع ایران، مردمان را از هر نظر دلسرد و پژمرده کرده بود. حکمت فلسفی که مانند چراغی درخشیده بود، اندک اندک رو به خاموشی میرفت. به دنبال مرگ ابوسعید ـ آخرین پادشاه مغول ـ ایران دوباره میدان آشوب و جنگهای داخلی شد. این انحطاط سیاسی به صورت بحران اخلاقی هولانگیزی در زندگی اجتماعی نمود پیدا کرد. اشخاص فرومایه به آسانی بهترین مناصب و مهمترین مقامات را اشغال میکردند. هنر و استعداد مورد توجه هیچ کس نبود. مردمان سفله و نادان که مقتدر و متنفذ شده بودند، افراد برگزیده و اهل علم و ادب را توهین و تحقیر میکردند. نفوذ و ثروت زهدفروشان گرانجان، روز به روز بیشتر میشد. شمار خانقاه صوفیان ریاکار بهویژه در اصفهان و شیراز رو به افزایش بود. این ناملایمات با آنکه حالت روحی مردمان را سخت پریشان کرده بود، نتوانست نبوغ و استعداد فطری آنان را به زانو دربیاورد (وارسته، ۲۲۲:۱۳۷۵). از اینرو عبید میگوید:
حاصل ز زندگانی ما جز وبال نیست
وز روزگار بهره به جز از ملال نیست
در وضع روزگار نظر کن به چشم عقل
احوال کس مپرس که جای سؤال نیست
در موج فتنهای که خلایق فتادهاند
فریادرس به جز کرم ذوالجلال نیست
حافظ و عبید زاییده چنین دوران و شورشگر در برابر این مناسبات هستند. عبید زاکانی همچون حافظ جامعهای را به نقد میکشد که گرفتار ریا و سالوس شده است. عبدالحسین زرین کوب به درستی میگوید آرایی که حافظ در اشعار خود بیان میکند، در لطایف عبید زاکانی نیز دیده میشود. عبید زاکانی با گفتهها و سرودههایش سیمای یک آزاده واقعی در روزگار حافظ است که حافظ آنرا در چهره قهرمانی و آرمانی ـ رند ـ ترسیم کرده است. (زرینکوب، ۴۸:۱۳۶۴)
اما روشی که عبید به کار میگیرد، متفاوت از حافظ است. اگر حافظ با زیبایی کممانند از «خرقه سالوس و ریا» مینالد، عبید در «رساله دلگشا» به زبان طنز به نقد ریاکاری صوفیان و علم بیعمل و دانایان بداندیش میپردازد:
صوفیی را گفتند: خرقه خویش بفروش. گفت: اگر صیاد دام خود فروشد، به چه چیز صید کند؟ (زاکانی، ۴۲۱:۱۳۸۴ و ۲۵۹:۱۳۴۳)
خطیبی را گفتند: مسلمانی چیست؟ گفت: من مردی خطیبم، مرا با مسلمانی چه کار؟ (زاکانی، ۴۶۱:۱۳۸۴ و ۲۸۷:۱۳۴۳)
در واقع جای غزلهای شکوهمند حافظ، طنزهایی مینشیند که البته گاهی هم تنه به هزل میزند؛ اما عبید زاکانی با اشاره به این بیت سعدی که: «به مزاحت نگفتم این اشعارر هزل بگذار و جدّ از او بردار»، بهخوبی نشان میدهد که هدفش از رسالهها و شعرهای طنزآمیز، فقط خنداندن مردم نیست، بلکه میکوشد در کنار آن، حقایق تلخی را به آنان منتقل کند و از همین رو نقد او شکل اجتماعی ـ سیاسی بهخود میگیرد.
نقد اجتماعی
عمیقترین رساله عبید «اخلاقالاشراف» است. او در این رساله، اخلاق اشراف و بزرگان روزگار خود را بررسی کرده و با طنزی عمیق و انتقادی کوبنده، رفتار و کردارشان را به سنجه تمیزِ سره از ناسره واگذاشته است. او نخست فضیلتهای گوناگون اخلاقی مانند حکمت، شجاعت، عفت، وفا، صدق و… را به زبان دانشمندان اخلاق مانند ابوعلی مسکویه و خواجه نصیرالدین طوسی بیان میکند و آن را «مذهب منسوخ» میخواند، آنگاه «مذهب مختارِ» معاصران خود را بیان میکند (حلبی، ۱۲:۱۳۸۴ـ۱۰). در رساله اخلاقالاشراف، باب چهارم که به عدالت اختصاص یافته، در مذهب منسوخ عدالت آمده است:
«اکابر سلف عدالت را یکی از فضائل اربعه شمردهاند و بنای امور معاش و معاد بر آن نهاده. معتقد ایشان آن بوده که بالعدلِ قامَت السماواتُ و الارض خود را مأمور ان الله بامُرُ بالعدلِ و الاحسان بداشتندی. بنابراین سلاطین و امرا و اکابر و وزرا دائم همت بر اشاعت معدلت و رعایت امور رعیت و سپاهی گماشتندی…»
سپس در مذهب مختار که در واقع روش رایج در روزگار اوست مینویسد: «اما مذهب اصحابنا آن است که این سیرت، اسوء سِیَر (بدترین سیرتها) است و عدالت، مستلزم خلل بسیار و آن را به دلایل واضح روشن گردانیدهاند و میگویند بنای کار سلطنت و فرماندهی و کدخدایی به ریاست است. تا از کسی نترسند، فرمان آن کس نبرند و همه یکسان باشند و بنای کارهای خلل پذیرد و نظام امور گسسته شود… در تواریخ مغول وارد است که هلاکوخان را چون بغداد مسخرّ شد، جمعی را که از شمشیر بازمانده بودند، بفرمود تا حاضر کردند. حال هر قوم میپرسید. چون بر احوال مجموع واقف شد، فرمود که: از محترفه (اهل کار و کاسبی) ناگزیر است. ایشان را رخصت داد تا سر کار خود رفتند. تجار را مایه فرمود دادن تا از بهر او بازرگانی کنند. جهودان را فرمود که قومی مظلومند، به جزیه (مالیات اهل کتاب) از ایشان قانع شد. مخنّثان را به حرمهای خود فرستاد! سادات و قضات و مشایخ و صوفیان و حاجیان و واعظان و معرّفان و گدایان و قلندران و کشتیگیران و شاعران و قصهخوانان را جدا کرد و فرمود که: اینان در آفرینش زیادتند و نعمت خدای به زیان میبرند! فرمود تا همه را در شط غرق کردند. لاجرم قرب نود سال پادشاهی در خاندان او قرار گرفت و هر روز دولت ایشان در تزاید بود!» (زاکانی، ۹:۱۳۸۴ـ۳۲۸ و ۲:۱۳۴۳ـ۱۷۱)
یکی دیگر از نقدهای تند اجتماعی عبید را میتوان در فرهنگ لغتی منحصر به فرد یافت. «رساله تعریفات» مشهور به ده فصل فرهنگ لغتی طنزآمیز است که نشاندهنده واقعیتهای روزگار زاکانی است. برخی تعاریف عبید برای واژهها عبارت است از:
الجاهل: دولتیار؛ العالم: بی دولت؛ المستهلک: مال اوقاف؛ الیأجوج و المأجوج: قوم ترکان که به ولایتی متوجه شوند؛ القاضی: آن که همه او را نفرین کنند؛ الوکیل: آن که حق را باطل گرداند؛ مال الایتام و الاوقاف: آنچه بر خود از همه چیز مباحتر دانند؛ الصوفی: مفتخوار؛ البازاری: آن که از خدا نترسد؛ الصرّاف: خرده دزد؛ الحاجی: آن که قسم دروغ به کعبه خورد؛ العسس: آن که شب راه زند و روز از بازاریان اجرت خواهد؛ الواعظ: آن که بگوید و نکند؛ الروباه: مولانا شکلی که ملازم امرا و خوانین باشد؛ الدلال: حرامی در بازار (زاکانی، ۳۷۷:۱۳۸۴ـ۳۶۵ و ۲۰:۱۳۴۳ـ۳۱۳)
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید