ادبیات سیاسی دکتر علی اکبر امینی - بخش دوم

1394/2/22 ۱۰:۲۷

ادبیات سیاسی دکتر علی اکبر امینی - بخش دوم

در ادامه ماجرای انتخاب لهراسب به جانشینی، کیخسرو در پاسخ به اعتراض زال که می‌گوید لهراسب از نژاد ایرانیان نیست، تأکید می‌کند که لهراسب (فردوسی، ج۴: ۱ـ ۳۶۰): «نبیره‌ی جهاندار هوشنگ هستر همان راد و بینادل و پاکدست» و با پایان گرفتن توصیفات کیخسرو از لهراسب، زال و دیگر بزرگان ایران‌زمین سخنان کیخسرو را قبول می‌کنند و لهراسب را به شاهی می‌پذیرند:

 

در ادامه ماجرای انتخاب لهراسب به جانشینی، کیخسرو در پاسخ به اعتراض زال که می‌گوید لهراسب از نژاد ایرانیان نیست، تأکید می‌کند که لهراسب (فردوسی، ج۴: ۱ـ ۳۶۰): «نبیره‌ی جهاندار هوشنگ هستر همان راد و بینادل و پاکدست» و با پایان گرفتن توصیفات کیخسرو از لهراسب، زال و دیگر بزرگان ایران‌زمین سخنان کیخسرو را قبول می‌کنند و لهراسب را به شاهی می‌پذیرند:

چو بشنید زال این سخنهای پاک

بیازید انگشت و برزد به خـاک

بـیـالود لـب را بـه خـاک سیـاه

به آواز لهراسب را خـواند شـاه

…که دانست که جز شاه پیروز و داد

که لهراسب دارد ز شاهان نژاد؟

… بزرگـانْـش گـوهر بـرافشاندنـد

به شـاهی بر او آفرین خواندند

 

۴ـ فرّه ایزدی

به باور فردوسی هر پادشاهی، دارای فرّ ایزدی است و این امر اختصاص به ایرانیان ندارد؛ چنان‌که در جریان جنگهای کیخسرو و افراسیاب و جنگ رستم با خاقان چین، برای پادشاهان غیر ایرانی از فرّ استفاده کرده است. داشتن فرّه ایزدی سبب می‌شود که شاه از سایر افراد بشر برتر باشد و نایب و جانشین خدا در زمین قلمداد شود (کاتوزیان، ۸۶:۱۳۸۹ و ۸۹). زمانی که کیخسرو عزم به کناره‌گیری می‌کند و لهراسب را به جانشینی برمی‌گزیند، در پاسخ به اعتراض زال می‌گوید: (فردوسی، ج۴: ۱-۳۶۰):

چو یزدان کسی را کند نیکبخت

سـزاوار شـاهــیّ و زیـبـای۵ تـخــت

خـرد دارد و فرّ و شـرم و نـژاد

بـــود راد و پــیـروز و از داد، شـــاد

جهان آفرین بر زبانم گـواسـت

گشت این هنرها به لهراسب راست

نکته مهم در اندیشه فردوسی آن است که داد و دادگری می‌تواند جای فرّه ایزدی را بگیرد. چون فریدون ضحاک را شکست داد، فرّه ایزدی متوجه فریدون شد. خطاب به فریدون می‌خوانیم (فردوسی، ج۱: ۷۸): «خجسته نشست تو با فــرّهـیر کـه هسـتـی ســزاوار شـاهـنـشـهی». فردوسی تأکید می‌کند که فریدون نه به واسطه اتصال به خاندان شاهی، که به واسطه داد و دادورزی به این مقام رسید (فردوسی،ج۱،۸۵):

فـریـدون فـرّخ فـرشـتـه نبود

ز مُشـک و ز عـنـبر سرشته نبـود

به داد و دهش یافت آن نیکویی

تو داد و دهش کن، فریدون تویـی

فریدون ز کاری که کرد ایزدی

نُخستین جهان را بشست از بــدی

یکی پیشتر بنـد ضـحاک بـود

کـه بیـدادگـر بـود و ناپاک بــود

و دیگر که گـیتـی ز نابخـردان

بـپرداخـت و بستــد ز دست بدان

سه‌دیگر که کین پدر بازخواست

جهان ویژه بر خویشتن کرد راست

جهانا، چه بد مهر و بد گوهری

که خود پرورانی و خود بشکَری۶

نگه کـن کـجا آفـریدونِ گُرد

کـه از تـخـم ضحـاک شاهی ببرد

در مقابل فره ایزدی می‌تواند از شاه روی برگرداند. فردوسی در این باره دو عامل را برمی‌شمارد: یکی تمرّد مستقیم شاه در برابر خداوند، چنانچه جمشید ادعای خدایی کرد: (فردوسی، ج۴۵:۱ـ۴۴)

ز گـیتـی سرِ شـاه یـزدان‌شـناس

ز یـزدان بـپـیچیـد و شـد نـاسـپــاس

گـرانـمایـگان را ز لشـکر بخواند

چـه مـایـه سخن پـیـش ایـشان بـراند

چنیـن گـفـت با سالخـورده‌ مِهان

کـه: جـز خـویـشـتن را نـدانـم جهان

هـنـر در جـهـان از مـن آمد پدید

چـو مـن نـامـور تـختِ شـاهی ندید

…چون این گفته شد، فرّ یزدان ازوی

بگشت و جهان شد پر از گفت‌وگوی

…به جمشید بر تیره گون گشت روز

هـمی کـاسـت آن فـرّ گیـتـی فــروز

عامل دوم، بیدادگری نسبت به خلق است. فردوسی از زبان کیخسرو می‌گوید اگر راه ضحاک را در پیش بگیرم:

«ز مــن بــگـسلــد فـرّه ایــزدی

گـرایــم بــه کــژّی و نـابــخــردی».

 

۵ـ پیوند دین و سیاست

در شاهنامه، در بخش مربوط به وصیتنامه اردشیر بابکان به پسرش شاپور می‌خوانیم (فردوسی، ج۶، ۲ـ۲۳۰):

چو سال اندر آمد به هفتاد و هشت

جـهانـدارِ بـیـدار بـیـمار گـشت

بدانسـت کـآمد بـه نـزدیک مرگ

همـی زرد خـواهد شدن سبزبرگ

بفرمود تـا رفـت شـاپـور پـیـش

ورا پـنـدهـا داد از انــدازه بـیـش

… چو بر دین کند شهریار آفریـن

برادر شـود شـهــریـاری و دیــن

نه بی‌تخت شاهی است دینی به پای

نه بی‌دین بود شهریاری به جـای

دو بُن تاره، یک در دگر بافته

بـرآورده پـیــش خــرد تـافــتــه

نه از پادشـا بـی‌نـیازسـت دیـن

نـه بـی‌دیـن بـود شــاه را آفـریـن

چنین، پـاسبـانـان یـکدیـگـرند

تـو گـویـی کـه در زیر یک چادرند

نه آن زین، نه این زآن بود بی‌نیاز

دو انـبـاز دیـدیـم‌شـان نـیک‌ساز

چو باشد خـداونـدِ رای و خـرد

دو گیـتـی هـمـی مـرد دیـنـی بَرَد

چـو دیـن را بـود پـادشـا پاسبان

تـو ایـن هر دو را جز برادر مخوان

…چه گفت آن سخنگوی باآفرین

که چون بنگری، مغز داد است دین

 

کارکرد سیاسی:

شعر فردوسی از دیدگاه سیاسی و اجتماعی به بازتولید روحیه سلحشوری و میهن‌پرستی در جامعه ایرانی می‌پردازد. نقل سینه به سینه اشعار فردوسی و نقالی آن در قهوه‌خانه‌ها، نشانة استقبال ایرانیان از حماسه‌سرایی فردوسی است. شاهنامه با روح ملی ایرانیان پیوند خورده است. ژول مول مترجم فرانسوی شاهنامه در پاسخ به این پرسش که چرا شاهنامه در جان ایرانیان ریشه دوانیده و از حیثیت و اعتبار ملی و جهانی برخوردار شده است، می‌گوید: «آنجا که سراینده از روح ملی راستین به شور آمده باشد، دستاوردش به‌زودی همگانی می‌شود و به جای ترانه‌هایی که خود از آن سرچشمه گرفته است، بر سر زبانها می‌افتد» (پرهام، ۸۹:۱۳۷۷)

ایران تنها کشور در منطقه پیونددهنده سه قاره (خاورمیانه) است که توانسته پس از تازش اقوام عرب و ترک، بخش بزرگی از زبان و فرهنگ خود را حفظ کند. از حسنین هیکل مصری می‌پرسند: «چرا پس از حمله اعراب، مصر نتوانست زبان مادری خود را حفظ کند، ولی ایران توانست؟» او در پاسخ می‌گوید: «چون ایران، فردوسی داشته، ولی مصر شاعری چون فردوسی نداشته است.»۷

در فاصله سده‌های سوم تا پنجم هجری، کوچ قبیله‌های ترک به سرزمینهای ایران تا کناره‌های دریای مدیترانه ساختارهای قومی و فرهنگی ایران و امپراتوری روم شرقی را سخت دگرگون کرد و تعادل درونی آن دو را به هم زد. در آن سده‌ها در شبه‌جزیره آناتولی (ترکیه کنونی) رفته‌رفته بقایای تمدن یونانی از میان رفت و ساکنانش به قومی ترک تبدیل شدند؛ درحالی که فرهنگ ایرانی، با وجود قرار داشتن در خط مقدم کوچ، با پایداری در برابر اقوام کوچنده، تداوم قومی و فرهنگی خود را حفظ کرد(طباطبایی، ۴۴۱:۱۳۸۲). اگر زبان را قوام بخش و تعیین‌کنندة هویت ملی بدانیم، نقش عظیم فردوسی و دیگر شعرای پارسی‌گوی در پاسداری از زبان پارسی و هویت ملی ستودنی و سترگ است.

 

ادب یا شعر انتقادی:

ادب انتقادی، زبان تیز شعر را به مثابه سلاحی برای سنجش سره از ناسره و شکوه و شکایت از وضع اجتماعی و سیاسی زمانه به‌کار می‌گیرد. ناصرخسرو و حافظ شیرازی دو نمونه برجسته در این زمینه هستند که هر یک از نگاه خود به نقد زمانه خویش پرداخته است:

ناصر خسرو (۴۸۱ـ۳۹۴ق؛ ۱۰۸۸ـ۱۰۰۱م): در میان شاعران بلندپایه ایران، حکیم ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی مروزی مکنی به ابومعین و متخلص به حجت از اعتبار ویژه‌ای برخوردار است. ناصر خسرو قبادیانی تا پیش از ۴۳ سالگی که دچار تحول روحی شد، در دربار پادشاهان غزنوی (سلطان محمود و پسرش مسعود) و سپس در مرو در درگاه چغری بیگ سلجوقی به سر می‌برد و در نزد این سه پادشاه چنان تقرب یافت که ندیم و همنشین شبانه آنها شد و در مجالس عیش و نوش و عشرت با آنان به باده‌گساری می‌پرداخت (تبریزی شیرازی، ۳۰:۱۳۸۶)؛ اما در پی تحول روحی دست از مدیحه‌سرایی کشید و دیگر برای چرب‌زبانی و خوشامدگویی کسی شعر نسرود. سفری هفت‌ساله برای کشف حقیقت آغاز کرد و به ترتیب از مرو به سرخس، نیشابور، بسطام، سمنان، ری، قزوین، شمیران، سراب، تبریز، مرند، خوی، دیاربکر، حلب، طرابلس، طرابوزان، بیروت، صیدا، صور، عکا، و سرانجام بیت‌المقدس رسید. سپس به قصد حج به مکه رفت و دوباره به بیت‌المقدس بازگشت و از آنجا به مصر سفر کرد و از راه بصره، آبادان، اصفهان، طبس، سرخس به بلخ بازگشت (فیروز، ۱۳۷۱:ب). ناصر خسرو نزد خلفای فاطمی در قاهره به اسماعیلیه گروید و با گذر از مراتب مستجیب، مأذون و داعی، به مقام حجتی رسید و او را «حجت جزیره خراسان و ماوراءالنهر» نامیدند. بهترین تحفه این سفر، کتاب سفرنامه اوست که خلاصه‌ای از شش سال و هفت ماه و بیست روز و قریب سه هزار فرسنگ جهانگردی است (فیروز، ۱۳۷۱:ج)؛ اما آنچه در این نوشتار مد نظر است، نه سفرنامه یا آثار منثور او، بلکه شعر و نظمی است که از وی به یادگار مانده است. ناصر خسرو برای شعر وظیفه و رسالتی الهی قائل بود و از همین‌رو شعرا را در پس انبیا می‌دید. مقصود اصلی او از آنچه می‌سرود، «بیدار کردن بود؛ نخست مر نفس خویش را، آنگاه نفوس راستان و مؤمنان را» و از همین‌رو نشر علم یا دین حق را نوعی وظیفه خدایی می‌دانست (یوسفی ۲:۱۳۵۵ـ۶۲۱):

به حرب اهل ضلالت ز بهر کشتن جهل

سخنت را چو برنده حسام باید کرد

… ز بـهر کـردن بـیـدار جـمع مستان را

یـکی منـادی بـر طرف بام باید کرد

که: چند خسبید ای بیهشان؟ چو وقت آمد

که تیغ جهل همی در نیام بایـد کرد

…بجوی امام همامی از اهل بیت رسول

که خویشتنْت چنو می همام باید کرد

(ناصرخسرو، ۱۳۶۵: قصیده ۷۲: صص ۹-۱۵۸)

ناصرخسرو با ایجاد تحول و انقلاب در مضمون قصیده، آن را در خدمت توجیه و تبیین مبانی اعتقادی آیین اسماعیلیان درآورد. از همین‌رو برخی اندیشمندان سبک شعری ناصر خسرو را ایدئولوژیک نامیده‌اند. از این‌رو اشعاری که پس از دوران تحول سروده شده‌اند، مایه‌های انتقادی شدید از جامعه و زمانه او دارند (ناصرخسرو، ۱۳۶۵: قصیده ۱۳۹: ص۲۹۷):

در بلخ ایمن‌اند ز هر شرّی

میخوار و دزد و لوطی و زنباره

ور دوستار آل رسولی تو

چـون مـن ز خاندان شوی آواره

… بر دوستی عترت پیغمبر

کـردنـدمـان نـشـانــة بـیـغاره

یکی از سنتهای رایج شعرا، توصیف زیباییهای طبیعت و دلربایی‌های فصل بهار است؛ اما ناصرخسرو تازه متولد شده که از ستم روزگار به تنگ آمده، بر این سنت می‌تازد و توصیف طبیعت را امری بیهوده و عبث می‌پندارد و در عوض می‌کوشد شعر را در خدمت آموزه‌های شیعی و مخالفت با دشمنان قرار دهد؛ از نظر او شعر واقعی شعری است که ستمگریهای روزگار را آشکار کند و راه حقیقت راستین را که راه علی و عترت اوست، نشان دهد (ناصر خسرو، ۱۳۶۵: قصیده ۲:۷۴ـ۱۶۱):

چـنـدگـویـی کـه چـو ایـام بهار آید

گـل بـیـارایـد و بــادام بــه بـار آیـد

روی بـسـتـان را چون چهره دلبندان

از شـکوفـه رخ و از سـبـزه عـذار آیـد

…ایـن چنـیـن بیهده‌ای نیز مگو با من

کـه مـرا از سـخـن بـیـهده عــار آیـد

شصـت بـار آمـد نـوروز مـرا مهمان

جـز همـان نیست اگر ششصد بار آید

هـر کـه را شسـت ستمگر فلک آرایش

بـاغ آراسـتـه او را بـه چـه کـار آید؟

سوی من خواب و خیال است جمال او

گر به چشم تو همی نقش و نگار آید

…فـلک گـردان شـیری اسـت ربـاینده

کـه همی هر شب زی ما به شکار آید

…ور هـمی گـویـی مـن نـیز مسـلمانم

مـر تو ـرا بـا من در دین چه فخار آید؟

مـن تـولا بـه عـلی دارم کـز تـیـغـش

بـر منـافـق شـب و بر شیعه نهار آید

فـضـل بـر دود نـدانـی کـه بـسی دارد

نـور اگـر چه هـمی هر دو ز نار آید

چـون بـرادر نـبـود هـرگـز هـمـسایـه

گـرچه با مرد به کهسار و به غار آید

… دیـن سـرائی‌سـت بـرآوردة پیغـمبر

تـا هـمه خلـق بـدو در به قـرار آید

…عـلـی و عترت اویست مـر آن را در

خُنُک آن کس که در این ساخته دار آید

حافظ (م۷۹۱ق):

خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی فرزند بهاءالدین در قرن هشتم هجری می‌زیست. تاریخ ولادت او به درستی معلوم نیست؛ اما در سال ۷۹۱ق ودیعت حیات را به موکلان قضا و قدر سپرد (حقیقت، ۳۳۷:۱۳۸۱). شعر حافظ را باید به‌درستی منتقد جامعه‌ای دانست که در آن می‌زیست. در محیطی که قدرت وسیله‌ای برای خفه کردن و دین دامی برای فریب دادن است، حافظ رند پاکباز آزاد اندیش، عارفی است که نه تسلیم ریاکاران می‌شود و نه در برابر قدرت پوچ ارباب زور سر فرود می‌آورد. همه چیز را رد می‌کند و به همه چیز به چشم بی‌اعتنایی می‌نگرد. شیخ و مقرب سلطان در نگاه او کسانی بودند که خود را به دیو سالوس و ریا فروخته بودند (زرین‌کوب، ۴۷:۱۳۶۴).

حدود دو قرن پیش از حافظ عین‌القضات همدانی (۵۲۵ـ۴۹۲ق) زبان می‌گشاید و چنین شکوه می‌کند: «در سوابق ایام، خلفای اسلام، علمای دین را طلب کردندی و ایشان می‌گریختندی؛ ولی اکنون از بهر صد دینار حرام، شب و روز با پادشاهان فاسق نشینند و ده بار به سلام وی روند و هر ده بار، باشد که مست و جنب خفته باشد! اگر فقط یک بار بار یابند، از شادی بیم بود که هلاک شوند و اگر تمکین یابند که بوسی بر دست فاسقی نهند، آن را همه جا بازگویند و شرم ندارند و ذلک مبلغم من العلم و چنانچه محتشمی در دنیا ایشان را نصف القیامی کند، پندارند که بهشت را اقطاع به ایشان داده‌اند!» (به نقل از جمالزاده، ۱۲۱:۱۳۸۴) اما گویی در زمانه حافظ اوضاع پیچیده‌تر شده و فسق آشکار جای خود را به ریا و تزویر داده است (حافظ، ۱۳۷۳: غزل ۱۹۹):

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می‌روند، آن کار دیگر می‌کنند

مشـکلی دارم ز دانـشـمـند مـجلس بازپرس:

تـوبـه‌فـرمـایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند؟

گـــویـیـا بـــاور نـمـی‌دارنــد روز داوری

کاین همه قلب و دغل۸ در کار داور می‌کنند

یا رب این نودولتان را بر خر خودشان نشان

کـاین هـمه نـاز از غلام ترک و استر می‌کنند

و نیز (حافظ، غزل ۴۸۵):

«خـدا ز آن خــرقــه بیـزار است صـد بار

کـــه صـد بـــت بـاشــدش در آسـتـیـنـی».

در میان اشعار عرفانی حافظ، یک منتقد عمیق اجتماعی دیده می‌شود که بسیار نگران رواج ریا و تزویر به عنوان یک آفت اجتماعی و سیاسی است. در پس اشعار عرفانی حافظ، چشم بینا و بصیری دیده می‌شود که به خوبی لایه‌های زیرین جامعه را هویدا می‌سازد (حافظ، غزل ۲۰۰):

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند؟

پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند

ناموس عشق و رونق عـشاق می‌برنـد

عیـب جـوان و سرزنش پیر می‌کنند

جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنـوز

باطل در این خیال که اکسیر می‌کنند

حافظ در نقد اجتماعی خویش، در برابر مراجع و منابع اقتدار زمانه خود ـ مفتی به عنوان نماد اقتدار دینی و محتسب به عنوان نماد اقتدار سیاسی ـ می‌ایستد و در این میان، خود را نیز که حافظ قرآن است، دور از نقد نمی‌داند:۹

«می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسبر چون نیک بنگری، همه تزویر می‌کنند!» در این عبارت با صراحت بیشتری خودانتقادی را دستور کار قرار می‌دهد (غزل ۲۱۸): مگو دیگر که حافظ نکته‌دان استر کـه مـا دیـدیـم و محکم جاهـلی بود. ادامه دارد

 

پی‌نوشتها:

۵٫ زیبا: در اینجا به معنای زیبنده است

۶٫ بشکَری: شکار کنی، از مصدر شکَریدَن به معنای شکار کردن.

۷٫ نگارنده هنوز به نوشته معتبری برای نقل این جمله از حسنین هیکل دست نیافته است؛ اما بر فرض مخدوش بودن درستی این سخن، در صحت مضمون آن تردیدی نیست.

۸٫ قلب و دغل: تقلب و نیرنگ

۹٫ توجه به این نکته را مدیون دوست عزیز، دکتر دوازده امامی هستم.

روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: