در باب گفتگو / محمد صادقی

1394/2/8 ۰۹:۱۲

در باب گفتگو / محمد صادقی

هنگامی که مسأله‌ای پیش می‌آید یا به لحاظ فکری یا در اجرای کاری دچار مشکل می‌شویم، گاهی دیگری و یا دیگران را به «گفتمان» فرامی‌خوانیم. برای نمونه می‌گوییم اگر گفتمان کنیم، مطلوب‌تر است و به نتیجه بهتری خواهیم رسید. در حالی که اینجا مقصود ما «گفتگو»ست. اگر هم توضیحی بشنویم که این دو مفهوم با هم تفاوت دارند و معنای آنها یکی نیست، گاهی اعتنا نکرده و به گونه‌ای سختگیر خوانده می‌شویم! در حالی که باید نسبت به کاربرد یک واژه و مفهوم، دقت کنیم و به طور دقیق، خودمان بدانیم که مقصودمان چیست و در انتقال مقصود خویش نیز روشن و بدون ابهام سخن بگوییم.

 

هنگامی که مسأله‌ای پیش می‌آید یا به لحاظ فکری یا در اجرای کاری دچار مشکل می‌شویم، گاهی دیگری و یا دیگران را به «گفتمان» فرامی‌خوانیم. برای نمونه می‌گوییم اگر گفتمان کنیم، مطلوب‌تر است و به نتیجه بهتری خواهیم رسید. در حالی که اینجا مقصود ما «گفتگو»ست. اگر هم توضیحی بشنویم که این دو مفهوم با هم تفاوت دارند و معنای آنها یکی نیست، گاهی اعتنا نکرده و به گونه‌ای سختگیر خوانده می‌شویم! در حالی که باید نسبت به کاربرد یک واژه و مفهوم، دقت کنیم و به طور دقیق، خودمان بدانیم که مقصودمان چیست و در انتقال مقصود خویش نیز روشن و بدون ابهام سخن بگوییم.

این موضوع آنجا بیشتر شگفت‌آور و پرسش‌برانگیز می‌شود که گاهی برخی از دانشگاهیان نیز نسبت به آن، چنان که انتظار داریم، دقت نمی‌کنند و چنین اشتباههایی را در گفتار خود بروز می‌دهند. پس شاید در این مجال اندیشیدن درباره معنای این دو مفهوم سودمند باشد. در «گفتگو» ما برای رفع مشکل و یا حل مسأله‌ای وارد مکالمه با فرد یا افرادی شده و با تکیه بر استدلال، می‌کوشیم که به مقصود یعنی حل و رفع مسائلی که داریم، بپردازیم؛ اما «گفتمان» یک چارچوب مفهومی است که با واژه‌ها و گفتاری مشخص تعریفی از یک دوره مشخص تاریخی یا بُرش زمانی ارائه می‌کند؛ چارچوبی که در بر دارنده‌ مجموعه‌ای منسجم از گفتار و نوشتاری خاص (و مسلط) در نگاه به انسان و جامعه است.

مفهوم گفتمان در رشته‌هایی همچون جامعه‌شناسی، فلسفه، انسان‌شناسی و زبان‌شناسی کاربرد فراوانی دارد. البته گفتمان تعریف ساده‌ای ندارد و همین‌طور تعریفی که مورد پذیرش همگان باشد. برای نمونه می‌گویند: «گفتمان، صورت‌بندی هنجارمند‌ نشانه‌شناختی است که از راه توالی‌های بیانی (رشته‌ پایان‌ناپذیری از گفت و واگفت‌ها)، و تعیین سزاواری یا ناسزاوری این توالی‌ها (چه نظر و حرفی بجاست، یا نابجا؛ درست است، یا نادرست؛ معقول است، یا نامعقول، و…) درون و میان ابژه‌ها، سوژه‌ها، و گزاره‌ها تشکیل می‌شود و در نتیجه حوزه‌ای را فهم‌پذیر و سخن‌پذیر می‌کند.»

در این تعریف چند نکته مهم آمده: نخست اینکه گفتاری متحرک و ناتمام است و بنابراین نمی‌تواند خودش را ببندد و فقط می‌تواند با یک گفتار دیگر تعویض شود. دوم؛ هنجارمند است، یعنی مشخص می‌کند که چه چیز فهمیدنی است و چه چیز بیرون از فهم و سرانجام چه چیز گفتنی یا ناگفتنی است. سوم؛ درون و میان اُبژه‌ها، سوژه‌ها، و گزاره‌ها نسبتی برقرار می‌کند که حوزه آن گفتار را تشکیل می‌دهند.

 

شنیدن سخن دیگری

در موضوع گفتگو، «شنیدن» اهمیت زیادی دارد. برخی از مکالمه‌های ما، حتی آنجا که نه به قصد «گپ‌زدن» و نه به قصد «جرّ و بحث»، می‌خواهیم برای حل مسأله یا رفع مشکلی، چه به لحاظ نظری و چه در اجرای کاری با دیگری یا دیگران گفتگو کنیم، در بسیاری از موارد ممکن است به «جرّ و بحث» و یا اگر بخواهیم هوای یکدیگر را داشته باشیم و به تعبیری رفاقت‌هایمان دچار اختلال نشود، به «گپ‌زدن» بینجامد! و این مسأله کوچکی نیست. وارد جر و بحث می‌شویم، یعنی یا همچون کسی که در میدان جنگ قرار گرفته و اگر شلیک نکند، به او شلیک می‌شود، بی‌درنگ طرف مقابل را می‌کوبیم و به او امان نمی‌دهیم، و چون فقط در پی اثبات رأی و نظر خودمان هستیم (نه شنیدن سخن دیگری یا دیگران)، به هر روش می‌کوشیم که دیدگاه خودمان را درست جلوه دهیم و بهترین راه هم در این مواجهه نفس‌گیر، حمله است و حمله و حمله!

یا اگر رمقی برای حمله نداشته باشیم، یا به این فکر کنیم که اگر مکالمه ما به جرّ و بحث کشیده شود، ممکن است رفاقت‌مان لطمه ببیند، یا اینکه اگر چندان در هنگام گفتگو جدیت نشان نداده و نسبت به حل عاقلانه مسأله و مشکل پیش آمده، مصمم نباشیم (که این هم یکی از عادتهای ماست) فضای گفتگو را به فضای «گپ‌زدن» کشانده، از یک مکالمه هدفمند و استدلال‌محور که بر اساس فهم و نقد سخن دیگری یا دیگران شکل می‌گیرد، دور می‌شویم. به این ترتیب مسائل و مشکلات، حل نشده و رفع نشده باقی می‌مانند و از این رو احساس نارضایتی در ما تشدید می‌شود.

اما باید در نظر داشت که در «گفتگو» فهم سخن «دیگری» بسیار اهمیت دارد؛ بنا بر این درست و دقیق گوش‌دادن به سخن دیگری گام نخست است، نه اینکه هنگام شنیدن سخن دیگری یا دیگران، بیشتر به این بیندیشیم که چگونه پاسخی کوبنده می‌توان برای آن جفت ‌و جور کرد! شرکت‌کنندگان در گفتگو پس از فهم سخن یکدیگر، به نقد سخن یکدیگر می‌پردازند، به این ترتیب سخنی که نقد می‌شود یا باید روشن‌تر بیان شود یا اینکه با دلیل قوی‌تر و محکم‌تری ابراز شود. به تعبیر سعدی: «دلایل قوی باید و معنویر نه رگهای گردن به حجت قوی». استدلالی‌تر سخن‌گفتن و تقویت دلیل برای سخن و ادعای هر یک از شرکت‌کنندگان در گفتگو، به فهم و نقد دقیق‌تر و عمیق‌تر از آن سخن یا ادعا می‌انجامد و به این ترتیب نیازی هم به ایستادن در میدان جنگ یا دررفتن از جنگ با «دیگری» نیست.

 

از کجا آغاز کنیم؟

کمتر اتفاق می‌افتد که بتوانیم درباره مسأله یا مشکلی گفتگو کنیم و این موضوع وقتی پای دو یا چند روشنفکر در میان باشد، بیشتر جلب توجه می‌کند و همه درباره آن داوری می‌کنند؛ زیرا رفتار و گفتار آنها بیشتر زیر ذره‌بین می‌رود و این هم چندان عجیب نیست. چون کسانی که در زمینه‌های فکری، فرهنگی، سیاسی و… شخصیت‌هایی برجسته هستند، به شکلی در چنین موقعیت‌هایی، نقشی آموزش‌دهنده نیز دارند؛ اما جالب است که وقتی درگیری‌های تند و ناخوشایند آنها را با یکدیگر می‌بینیم یا می‌شنویم، زود و با یک اشاره مسأله را برای خودمان حل می‌کنیم! یعنی با درنظرگرفتن اینکه آنها دچار خودشیفتگی هستند و باورهای خودشان را مساوی با حقیقت می‌دانند، یا در بیان باورها و آرای خود تعصب می‌ورزند، یا کوچکترین تردیدی در صحت باورها و آرای خود ندارند و… با ابراز تأسفی عمیق، می‌گوییم که تا «اینها» این‌گونه رفتار کرده و چنین می‌اندیشند، تغییر در وضعیت موجود، انتظاری بیهوده است.

انگار که ما با آنها در یک سرزمین زندگی نمی‌کنیم و آنها موجوداتی هستند که از فضا آمده‌اند. انگار اگر ما در جای آنها قرار داشتیم، به هیچ ‌وجه چنین وضعی شکل نمی‌گرفت! در حالی که آنچه در چنین موقعیت‌هایی می‌بینیم، برشی از مناسبات اجتماعی ما و آن چیزی است که به لحاظ فرهنگی در متن جامعه و احوالات افراد جامعه جریان دارد.

وقتی پذیرای نقد نیستیم و تحمل مخالف را نداریم، وقتی زور می‌گوییم و زور می‌شنویم، وقتی خودمان را با باورهایمان گره می‌زنیم، وقتی در بیان نظر و باوری که داریم، چنان سخن می‌گوییم که گویی به بیان واقعیت اثبات‌شده‌ای می‌پردازیم، وقتی دو مقوله «احترام به دیگری» و «پذیرش بی‌چون و چرای رأی و نظر دیگری» را با هم مخلوط می‌کنیم، وقتی در اظهارنظرهای خودمان از تصورهای نه چندان واقعی و نه چندان سنجیده‌ای که نسبت به موضوع مورد بحث داریم کوتاه نمی‌آییم، وقتی درباره موضوعی بدون شناخت کافی و دلیل قوی، نظرمان را مطرح می‌کنیم و… مجالی برای گفتگو باقی نخواهد ماند.

اما برای رفع این گرفتاری‌ها از کجا باید آغاز کنیم؟ شاید از همان نقطة آغاز! یعنی باید با یک برنامه‌ریزی علمی از دوره کودکی و در مدرسه‌ها مهارتهای «گفتگو» به افراد آموزش داده شود. بهتر است بیندیشیم تا کنون و میان انبوهی از کتابهای درسی گوناگون (که برخی از آنها در حل مسائل زندگی و روزمره ما نقشی هم ندارند) کتاب یا کتابهایی برای آموزش گفتگو و آشناشدن با مهارتهای گفتگو لازم و ضروری نبوده و نیست؟

 

حرف‌شنوی

در جامعه ما «حرف‌شنوی» بار معنایی سنگینی دارد. از همان کودکی و در خانه و مدرسه این مفهوم بسیار شنیده و به کار برده می‌شود. برای نمونه در موضوع مسواک‌زدن، جمع‌کردن وسایل و… انتظار این است که کودک، حرف‌شنوی داشته باشد و این کارها را انجام دهد؛ زیرا موجب تندرستی، منظم‌بودن و… می‌شود. برای فراخواندن کودک به انجام چنین کارهایی نیز روان‌شناسی کودک توصیه دارد که توضیح‌دادن و توضیح‌شنیدن، بهره‌مندی از لحنی آرام و پرهیز از سخن و رفتار خشن و نامناسب در مواجهه با کودک مؤثرتر است و هم اینکه موجب می‌شود انتظار پدر و مادر (حرف‌شنوی) برآورده شود و هم اینکه کودک را به بیشتر اندیشیدن درباره کارهایی که انجام می‌دهد، واداشته و اندک‌اندک به کارگیری چنین روشهایی او را به توضیح‌دادن و استدلال‌ورزی سوق می‌دهد.

احترام به پدر و مادر نیز جای چون و چرا ندارد؛ اما نه اینکه «حرف‌شنوی» به پیروی از پدر و مادر و یا دیگران بینجامد که چنین کاری به هیچ ‌وجه عاقلانه نیست؛ زیرا فرد در چنین وضعی، و در پیروی از این و آن، و نیندیشیدن درباره باورها، اندیشه‌ها و رفتارهایی که نسل به نسل امتداد یافته، از زندگی بر اساس خواست و اراده خویش (زندگی اصیل) فاصله می‌گیرد. در چنین وضعیتی که از دیگران پیروی کرده و بر اساس رأی، نظر و خوشایند دیگران زندگی می‌کنیم، در واقع پا روی خودمان می‌گذاریم! و شاید برای اینکه رضایت‌خاطر دیگران را به دست آوریم و محبت آنها را از دست ندهیم، از میل و خواست خویش چشم می‌پوشیم تا دیگران از ما راضی باشند و به همین خاطر دچار کشمکشی درونی می‌شویم و در روندی فرسایشی با خود گلاویز شده، با لذت زندگی وداع می‌کنیم؛ زیرا به جای اینکه بر اساس فهم خویش زندگی و رفتار کنیم، مدام داوری و خوشایند دیگران را در نظر می‌گیریم.

علتهای دیگری هم می‌توان برای چنین رفتارهایی برشمرد؛ همچون اینکه گاهی بر آنیم که چون دیگران به چیزی باور دارند یا چنان رفتاری دارند و… باید برایش دلیل یا دلایلی داشته باشند که این‌گونه رفتار کرده و می‌اندیشند، در حالی که کمتر زحمتی برای اندیشیدن و تحقیق درباره آنها به خود نمی‌دهیم و یک عمر با باورها و رفتارهای موروثی سر می‌کنیم. در چرایی این رفتارها و این اندیشه‌ها هم کمتر دقت می‌کنیم و این در حالی است که برای بسیاری از کارهای کم‌اهمیت‌تر، با دقت و وسواس عمل می‌کنیم.

 

موانع گفتگو

زمانی که از آنچه هستیم، تصوری اغراق‌آمیز داشته و در سنجش رفتارها، کارها و باورهای خودمان دچار این ذهنیت باشیم که نقص و ضعفی در آن وجود ندارد و باورهای خود را مساوی با حقیقت بپنداریم، دچار خودشیفتگی هستیم و این یکی از موانع جدی گفتگوست. در این وضعیت، از ذهنیت و تصوری که نسبت به خودمان و مجموعه رفتارها و باورهای خود داریم، لذت می‌بریم و در حالی که غوطه‌ور در توهم هستیم، انتظار داریم دیگری یا دیگران نیز جز در این دایره، درباره رفتارها و آرای ما نیندیشند و پشتیبانی بی‌چون‌وچرا و سخنان ستایش‌آمیز خود را نسبت به ما دریغ نورزند! وقتی باورها و رفتارهای خود را بی‌نقص بدانیم، چنین انتظاری غیرطبیعی به نظر نمی‌رسد.

زمانی هم که با رأی و نظر مخالف مواجه می‌شویم، به جای اینکه در چند و چون رفتارها و اندیشه‌های خودمان قدری بیندیشیم، و نخست به داوری خودمان بپردازیم، به سرعت به داوری دیگری یا دیگران پرداخته، احکام سنگینی درباره‌شان صادر می‌کنیم و یا با لحن و ادبیاتی آزاردهنده سخن می‌گوییم. در هنگام گفتگو با دیگری یا دیگران نیز به جای اینکه روشن و با کمترین ابهامی سخن بگوییم و به حل مسأله یا مسائل‌مان نظر داشته باشیم، آنچه در ذهن خود درست می‌پنداریم، بدون ارائه دلیل یا دلایل محکم تکرار می‌کنیم و می‌کوشیم که خواست و نظر خود را به دیگری یا دیگران تحمیل کنیم. چنین کوششی سرانجام اگر به نتیجه نرسد، همه هستی را در جنگ و جدال با خویش در نظر آورده، ناله سر می‌دهیم. یعنی بدون تکیه بر استدلال‌ورزی، انتظار داریم که سخن یا عمل ما پذیرفته شود و در درستی آن تردیدی وارد نشود. هرگونه انتقادی را با پرخاشگری پاسخ می‌دهیم، و چون برای دیگری یا دیگران اهمیتی قائل نیستیم و صمیمیت و تعهد ما نسبت به دیگران سخت پایین است، و تنها به برآوردن نیاز و خواست خود نظر داریم، در هنگام گفتگو نیز به طرف یا طرفین گفتگو اعتنایی نخواهیم داشت.

در چنین وضعیتی «آوردن دلیل قوی» برای آنچه بیان می‌کنیم، به کلی فراموش می‌شود و زیر سایه معاشقه با تصورهایی که در ذهن داریم، قرار می‌گیرد. بر همین اساس، دیگری یا دیگران با این برچسب که از عهدة فهم حرف ما برنمی‌آیند (یا بهتر است بگوییم تصورات ذهنی ما را جدی نمی‌گیرند)، ارزیابی می‌شوند، تا خیالمان از بابت خودمان آسوده‌تر شود و به عبارتی آمادگی شیرجه‌زدن در دریای موهومات را از دست ندهیم!

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: