داستانهای هندی در ادب فارسی درگفت وگو با دکتر فتح‌الله مجتبایی – بخش اول

1394/2/7 ۰۹:۴۶

داستانهای هندی در ادب فارسی درگفت وگو با دکتر فتح‌الله مجتبایی – بخش اول

در این گفتگو دکتر فتح‌الله مجتبائی، محقق نامدار معاصر، در مقام هندشناسی برجسته به جایگاه داستان‌سرایی و افسانه‌پردازی در آثار دینی و ادبی هند پرداخته‌اند و سیر انتقال این داستانها را به سرزمینهای دیگر به ویژه ایران زمین نشان داده‌اند. این گفتگو که پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» به چاپ رسیده، برای علاقه‌مندان و پژوهشگران در زمینه داستانهای هندی متضمن اطلاعات بسیار سودمند است.

 

مسعود فریامنش / اشاره: در این گفتگو دکتر فتح‌الله مجتبائی، محقق نامدار معاصر، در مقام هندشناسی برجسته به جایگاه داستان‌سرایی و افسانه‌پردازی در آثار دینی و ادبی هند پرداخته‌اند و سیر انتقال این داستانها را به سرزمینهای دیگر به ویژه ایران زمین نشان داده‌اند. این گفتگو که پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» به چاپ رسیده، برای علاقه‌مندان و پژوهشگران در زمینه داستانهای هندی متضمن اطلاعات بسیار سودمند است.

***

حضرت عالی در مقالاتی چند به موضوع جالب و جذاب داستانهای هندی و بودایی در ادب فارسی پرداخته‌اید. به عنوان نخستین پرسش، داستان‌پردازی چه جایگاهی در میان مردمان شبه قاره و آثار آن قوم داشته است؟

داستان‌سرایی و افسانه‌سازی پیوسته جایگاهی ممتاز در آثار هنری و ذوقی مردمان هندوستان داشته و افزون بر داستانها و حماسه‌هایی همچون «مهابهارته»، «رامایانه»، «هری وانشه» و پاره‌ای منظومه‌های دینی دیگر، که از زمره کتب مقدس محسوب می‌شوند، مجموعه‌های گوناگونی از افسانه‌ها و حکایتهای کوتاه نیز در مناطق مختلف این دیار وجود داشته است که بسیاری از آنها از همان روزگاران دور بر جای مانده و پاره‌ای از آنها حتی در میان ملل و اقوام دیگر نفوذ و رواج یافته و شهرت جهانی حاصل کرده‌اند.

 

از میان ویژگیهای داستان‌پردازی هندیان، چه ویژگیهای بارزی شایان ذکر است؟

بیشتر پژوهندگان و محققان بر این باورند که افسانه‌سازی از زبان جانوران و همچنین آوردن داستان در داستان یا درج چند داستان در یکدیگر از ابتکارات ذوقی اهالی هندوستان بوده است و در هر جای جهان که دیده و نقل شود می‌توان خاستگاه و سرچشمه آن را در این سرزمین یافت و یا شیوه خاص هندی را در ترکیب آن مؤثر دانست. همچنین تنوع موضوع و مضامین و آمیخته بودن داستانهای هندی با حکمت و پند و نصیحت و تعلیم درخور توجه و تأمل است.

در برخی از این حکایات حکمت و اندرز به صورت تمثیل با وقایع شگفت و عبرت‌انگیز که میان جانوران می‌گذرد، در هم می‌آمیزد و پاره‌ای دیگر ماجراهای شیرین و دلکشی است که میان خدایان و پریان و آدمیان روی می‌دهد؛ ولی به هر روی از هر دست که باشند، غالباً به نوعی نتیجه اخلاقی یا تعلیم آداب و باورهای دینی و مذهبی و یا پند و راهنمایی در امور اجتماعی به انجام می‌رسند.

 

پس می‌توان گفت که افسانه‌پردازی و داستان‌سرایی سهمی ‌بسزا در انتقال حکمت و اخلاق در میان هندوان داشته است.

بله، داستان‌سرایی مهمترین وسیله تعلیم و تربیت و تفهیم و توضیح مسائل دینی و اخلاقی و اجتماعی محسوب می‌شده و به هیچ روی به قصد صرف وقت و سرگرمی ‌بدان پرداخته نمی‌شد و از همین امر، می‌توان به سهم شایان توجه آن در زندگی مردم هند پی برد. در واقع سبب رواج افسانه‌ها و حکایات گوناگون در میان اصناف و طبقات مختلف جامعه هند، تأثیری بوده است که بر روحیات و افکار مردم داشته و در دلها و خاطره‌ها باقی می‌مانده، و از همین روی به انواع روایات و اسالیب از مجموعه‌ای به مجموعه دیگر و از منطقه‌ای به منطقه دیگر و از زبانی به زبان دیگر نقل می‌شده‌اند.

حضرت عالی در برخی مقالات خود برای نمونه، مقاله «افسانه‌‌های جهانگرد»، سیر این داستانها را از هند به ایران و یونان نشان داده‌اید. لطفاً در این باب توضیح بفرمایید.

شمار زیادی از داستانهای هندی که از سده چهارم پیش از میلاد به صورت مکتوب درآمده‌اند، در سده پنجم و حتی ششم پیش از میلاد در یونان شهرت داشته و در تاریخ هرودوت (۱۲۰ـ ۱۱۸: ۳ و ۱۳۰ ـ ۱۲۹:۶) در آنتیگونه سوفوکلس (۹۱۲ ـ ۹۰۹)، و در رساله کراتولوس افلاطون(۱۱۴) اشارات و کنایات دور و نزدیک به افسانه‌ها و داستانهایی دیده می‌شود که صورت کامل آنها را در آثار هندی، به‌ویژه در جاتکه‌های بودایی می‌توان یافت، حتی صحنه‌ای از داستان معروف «روباه و زاغ» بر گلدانی سفالین که از سده ششم پیش از میلاد در ناحیه کورینت در یونان به دست آمده، نقش گردیده است.

در دوره‌های بعد، داستانهای هندی در مغرب زمین رواج بیشتری می‌یابد و با فتوحات اسکندر و حکومت جانشین او در شرق، روی آوردن مبلغان بودایی به سوی غرب، آمد و شد مبشران مسیحی میان این دو قطب، گسترش روابط بازرگانی از هر دو جهت، و با توجه ایرانیان به فرهنگ هندی و ترجمه کتابهای هندی از زبانهای هندی به پهلوی و از پهلوی به عربی، مسیر و چگونگی انتقال و رواج و گسترش آنها روشن‌تر می‌گردد.

در این میان، گویا مؤثرترین عامل ترجمه، روایتی از کتاب مشهور «پنجه تنتره» بوده است که همراه با داستانهایی دیگر در زمان انوشیروان (اواسط سده ۶ میلادی) از یکی از زبانهای هندی به نام «کلیلک و دمنگ» به پهلوی، از پهلوی به همین نام به سُریانی (حدود ۵۷۰ق) و دو سده بعد (حدود ۷۵۰م) به نام «کلیله و دمنه» به تازی ترجمه شد و از این ترجمه تازی، از یک سو، به زبانهای غربی و از سوی دیگر به زبان فارسی درآمد.

محققانی چون بنفی، وینترنیتس، هرتل، اجرتن و پنزر در باب چگونگی نقلها و ترجمه‌های مختلف این کتاب در سده‌های بعد آثاری تألیف کرده‌اند و به پژوهشهای سودمند دست یازیده‌اند. البته ترجمه‌های فارسی این اثر نیز مورد توجه محققان و نویسندگان ایرانی و اروپایی قرار گرفته و در باب آنها تحقیقاتی فراوان به عمل آمده است.

 

«کلیلگ و دمنگ» از کدام زبان هندی به پهلوی درآمد؟

محققانی که در باب پنجه تنتره و روایتها و ترجمه‌های آن تحقیق و پژوهش کرده‌اند، اغلب متنی را که اساس ترجمه پهلوی بوده است، بی‌هیچ دلیل قطعی به زبان سنسکریت دانسته، و از آنجا که این ترجمه در سده ششم میلادی صورت گرفته است، اصل هندی آن را یکی از روایات کهن و مستقل پنجه تنتره فرض کرده‌اند. از همین روی، هرتل، ونیترنیتس و اجرتن در دسته‌بندی روایات گوناگونی که از پنجه تنتره باقی مانده است، آن را نمودار یکی از شاخه‌های اصلی منشعب از صورت اولیه این مجموعه محسوب کرده‌اند؛ اما هیچ یک از این دو فرض را نمی‌توان محقَق و تردید ناپذیر دانست؛ چه، از مقایسه ترجمه‌های تازی و سریانی موجود با روایتهایی که از پنجه تنتره به زبان سنسکریت در دست است، معلوم می‌شود که اولاً متنی که اساس ترجمه پهلوی بوده، نه به زبان سنسکریت، بلکه به یکی از زبانهای محلی هند (پراکریت) تعلق داشته است، و ثانیاً این متن پراکیتی نیز خود ظاهراً بر یکی از روایات پنجه تنتره مبتنی بوده که به «شاخه شمال غربی» یا «روایت پیشاچی» اشتهار یافته است. در این صورت طبیعی است که ترجمه آن را نمی‌توان نماینده یک شاخه مستقل (و جدا از شاخه شمال غربی) به شمار آورد.

در واقع کتابهایی که در آن عهد (و در دوره‌های بعد) از زبانهای هندی به تازی (و پارسی) درمی‌آمد، غالباً از زبانهای محلی ترجمه می‌شد و این معنی بیش از هر چیز در ضبط اسامی ‌خاصی که در این نوشته‌ها دیده می‌شود، آشکار است. سونیتی کومار چترجی ـ استاد زبان‌شناسی دانشگاه کلکته ـ با دقت در شکل نامهایی که در روایت منقول از مهابهارته در کتاب مجمل‌التواریخ والقصص وارد شده است، نشان داد که اصل این روایت به زبان محلی رایج در سند و پنجاب غربی بوده و از آن به تازی و (سپس به پارسی) درآمده است.

در باب کلیلگ و دمنگ پهلوی نیز تنها تئودور بنفی در اینکه اصل آن به زبان سنسکریت بوده باشد، تردید کرد و در مقدمه‌ای که به سال ۱۸۷۶م بر چاپ اول ترجمه سریانی آن نوشت، اساس کار برزویه را بر یکی از زبانهای محلی هند مبتنی دانست.

من در مقاله «ملاحظاتی درباره اعلام کلیله و دمنه» (مجله زبان‌شناسی، سال اول، شماره ۲، پاییز ـ زمستان ۱۳۶۳؛ اینک در، بنگاله در قند پارسی، به کوشش شهریار شاهین دژی، تهران سخن، ۱۳۹۳) نشان داده‌ام که متن نوشته‌هایی که برزویه در دست داشته، به زبانی بوده است که در آن عهد در سرزمینهای شمال غربی هند نشر و رواج داشته و مردمان دامنه‌های جنوبی جبال هندوکش، یعنی کافرستان و درد‌ستان و شمال کشمیر امروزی بدان سخن می‌گفته‌اند.

 

یعنی همان سرزمینی که به «پیشاچه» و زبان مردم آن به «پیشاچی» معروف است؟

بله، البته ناگفته نماند که این نامگذاری با نوعی تحقیر همراه است؛ چرا که لفظ «پیشاچه» که اصل آن به‌درستی معلوم نیست، در ادبیات کهن هند به معنای «آدمیخوار» به کار می‌رفته و به سبب غرابت زبان و آداب و رسوم مردم این نواحی بر آنان اطلاق می‌شده است؛ چنان‌که یونانیان نیز بیگانگان را «بربر» و زبان آنان را «بربری» می‌نامیدند. به هر روی، بقایای این زبان آریایی کهن امروز، در همان نواحی باقی است و لهجه‌های کتی، بشگلی، پرسون، اشکون، ویگلی، کَلَشَه، کهُوار، دملی، گورباتی، پَشَه‌ای، شومَشتی، بَشکَری، توروالی، تیراهی، شینا، کشمیری و چند گویش دیگر که امروزه به گروه زبانهای «کافری» و «دردی» مشهورند، از این اصلند.

 

با توجه به این توضیحات، می‌توان گفت که زبان پیشاچی ادبیاتی غنی داشته است.

بله، این زبان ادبیات مکتوب داشته و در حدود ۱۷۰۰ سال پیش، شاعری بزرگ به نام گونادهیه (Gunadhya) که سخن‌شناسان قدیم هند او را با ویاسه (Vyasa)، سازنده مهابهارته، و والمیکی (Valmiki)، سراینده راماینه، همسنگ می‌دانسته‌اند، به این زبان شعر می‌سروده و مجموعه بسیار بزرگی از افسانه‌ها و داستانهای گوناگون ساخته بود که در آن روزگار شهرت فراوان داشت و به نام «داستان بزرگ» یا بریهت کتها (Brhat – katha) معروف بود.

 

آیا اصل «پیشاچی» این تصنیف در دست است؟

خیر، اصل پیشاچی آن از بین رفته است؛ اما دو ترجمه گزیده از تمامی‌آن به زبان سنسکریت در دست است: یکی به نام خوشه شکوفه‌های بریهت کتها (بریهت کتها منجری) ساخته کشمندره، شاعر کشمیری نیمه اول سده یازدهم میلادی، و دیگری به نام دریای جویبارهای داستان (کتها سریت ساگره)، ساخته سومه‌دوه (Somadeva)، شاعر کشمیری نیمه دوم سده یازدهم میلادی، که از ترجمه پیشین به مراتب مفصل‌تر و کاملتر است. آنچه در این دو ترجمه شایسته توجه است، وجود روایتی منظوم و کوتاه شده از پنجه تنتره (یعنی مجموعه داستانهایی که بخش اصلی کلیله و دمنه ما را تشکیل می‌دهد) در آنهاست.

از همین امر می‌توان پی برد که در مناطق و سرزمینهای شمال غربی هند و در نزدیکی مرزهای شرقی ایران روایتی از این داستانها به زبان «پیشاچی» ( که زبانهای دردی و کافری از آن انشعاب یافته‌اند) وجود داشته و معروف و مورد توجه بوده است و هیچ بعید نیست که برزویه طبیب، که خود از مردمان نواحی شرقی ایران و به قول ابن ابی‌اصیبعه در عیون‌الانباء فی طبقات‌الاطباء به مرو شاهجهان منسوب بوده است، زبان پیشاچی را می‌دانسته و با این مجموعه آثار آشنا بوده است.

همان طور که در مقاله «ملاحظاتی درباره اعلام کلیله و دمنه» نشان داده‌ام، آنچه ما را به چگونگی زبان متنی که در دست برزویه بوده راهنمایی می‌کند، چند نام است که در ترجمه پهلوی وارد و از آنجا به «کلیلگ و دمنگ» سُریانی و کلیله و دمنه عربی منتقل شده است. گرچه تعداد این نامها اندک است و به سبب نقل از پراکریت هندی به پهلوی و از پهلوی به سریانی و تازی و نیز به سبب نسخه‌برداریهای پی در پی، تحریف و تصحیف بسیار در آنها روی داده است، لیکن از آنجا که اصل اغلب آنها در متون سنسکریت معلوم است، به‌سهولت می‌توان تغییراتی را که در آنها پدید آمده است، بازشناخت و ویژگیها و خصوصیات لفظی و آواشناسی آنها، و نیز تعلقشان به گروه زبانهای دردی و کافری را روشن ساخت.

 

حال که سخن از ترجمه این اثر به زبان پهلوی رفت، میزان اقبال ایرانیان به آن کتاب چه اندازه بوده است؟

کلیله و دمنه از همان آغاز که به زبان پهلوی ترجمه شد، همواره در میان مردم شهرت و رواج داشته و هر کس به فراخور ذوق و فهم و بر وفق مرام و مقصود خود از آن بهره گرفته است. عوام برای داستان دل‌انگیز و شیرین آن، خواص برای مضامین پندآموز و حکمت آمیز آن، و اهل سیاست و ملک‌داری برای عبرت گرفتن و تدبیرآموختن.

به سبب همین گستردگی دامنه فایده و تأثیر، این کتاب اندکی پس از آنکه به زبان پهلوی درآمد، خواستاران و خوانندگان فراوان یافت و حتی در همان زمان به دست یکی از دانشمندان مسیحی ایرانی به همان نام «کلیلگ و دمنگ» از پهلوی به سریانی ترجمه شد. گفته‌اند که در روزگاری که بهرام چوبین بر دولت ساسانی شوریده بود و خیال سلطنت در سر می‌پخت، همواره روزهای فراغت را به مطالعه این کتاب می‌گذراند.

جز از رسم شاهان نراند همی‌

همه «دفتر دمنه» خواند همی‌

(شاهنامه)

 

ظاهراً در نخستین سده‌های اسلامی‌ نیز این کتاب همچنان مورد اقبال مردم بود.

بله، این کتاب از آغاز دوران اسلامی‌ مورد توجه مردم بوده و در نخستین سده‌های این دوران چندین بار به نثر و نظم ترجمه و تلخیص شده و مورد تقلید و نقل و اقتباس قرار گرفته است. چنان‌که در اوایل سده دوم هجری ابن مقفع کلیلگ و دمنگ پهلوی را به زبان تازی ترجمه کرد و با این کار یکی از عالیترین و کاملترین نمونه‌های فصاحت و بلاغت را در این زبان پدید آورد.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: