صدق و صفای صادق در گفتگو با استاد سید‌هادی خسروشاهی - بخش چهارم و پایانی

1394/2/2 ۰۷:۵۶

صدق و صفای صادق در گفتگو با استاد سید‌هادی خسروشاهی - بخش چهارم و پایانی

پیامبر اکرم(ص) و ائمه هدی(ع)، به اعتقاد ما، برای مراکز بلاد و دورانهای بعدی افراد خاصی از اصحاب و یاران خود را تعیین و اعزام می‌کردند که چگونگی آن در روایات و تاریخ صدر اسلام ثبت شده است و مردم، در زمان عدم حضور امام، برای حل و فصل مشکلات به آن افراد که «نواب عام» بودند، مراجعه می‌کردند…

 

4ـ پیامبر اکرم(ص) و ائمه هدی(ع)، به اعتقاد ما، برای مراکز بلاد و دورانهای بعدی افراد خاصی از اصحاب و یاران خود را تعیین و اعزام می‌کردند که چگونگی آن در روایات و تاریخ صدر اسلام ثبت شده است و مردم، در زمان عدم حضور امام، برای حل و فصل مشکلات به آن افراد که «نواب عام» بودند، مراجعه می‌کردند…

با توجه به این نکات و مقدمات، تنها افرادی می‌توانند سمت نمایندگی برای اداره امور را داشته باشند که صفات و مشخصات آنها از طرف ائمه هدی تعیین شده است و اینها بی‌تردید، طبق تصریح روایات، علما و فقیهان جامع‌الشرایط و پرهیزگار هستند. (برای تفصیل مراجعه شود به کتاب البدر الظاهر فی صلاة الجمعه ‌و المسافر، تقریر آیت‌الله منتظری، چاپ قم، ص۵۰ تا ۵۸)

بدین‌ترتیب باید پذیرفت که شخص آیت‌الله بروجردی معتقد به اداره و رهبری جامعه و حکومت توسط بزرگان علم و دین بودند و اداره جامعه هم بدون تشکیل حکومت و نظارت هدایت مستقیم، مقدور و عملی نخواهد بود. پس می‌توان نتیجه گرفت که آیت‌الله بروجردی هم خود هوادار تأسیس نظام اسلامی بود؛ اما در نوع آن و روش اقدام، با رهبری فدائیان اسلام اختلاف نظر داشت و این نکته، حمل بر مخالفت ایشان شده است که در واقع امر، مطلب چنین نیست. و به همین دلیل، مطلب منسوب به ایشان که مرحوم صادق طباطبایی در این مورد نقل کرده است، نمی‌تواند صحیح باشد، به‌ویژه که از لحاظ عملی نیز هیچ عالمی در مصدر امور نبوده که عقاید مذهبی مردم را وسیله‌ای برای هدف خود قرار داده باشد و با آن هم، به دلایل ذکر شده توسط نامبرده،‌ نتوان به مقابله پرداخت… به عبارت دیگر، اصولاً آیت‌الله بروجردی در زمان خود، با آن‌چنان شرایطی روبه رو نبوده که بخواهد در مورد اصل موضوع قضاوت و داوری منفی داشته باشد…

 

مسئله «کراوات» بستن دکترطباطبایی هم گویا مدتی مورد مناقشه بعضی محافل بود!‏

به نظر من، اصولاً پرداختن به این قبیل امور جزئی یا علائق فردی و شخصی، مطابق موازین اخلاقی اسلامی نیست. اگر به خاطر داشته باشیم، وقتی امام خمینی(ره) دولت موقت را با سرپرستی مرحوم مهندس بازرگان معرفی کرد و آن را «دولت امام زمان» نامید، تقریباً همه اعضای هیأت دولت ـ به جز شادروان داریوش فروهر ـ کراوات بسته بودند و این امر، در طول مدت دولت موقت ادامه داشت و امام هم هرگز آنها یا کسان دیگر را که با کراوات به حضور ایشان می‌رفتند، از این امر نهی نکرد.

مرحوم بروجردی، داماد امام که در قم «معلم» بود، می‌گفت من وقتی بعد از خواستگاری خانوادگی، به محضر امام رفتم، خواستم همان طور که قبلاً بودم، به خدمتشان برسم و لذا کراواتم را باز نکردم و ریشم را هم تراشیده بودم و وقتی خدمت امام به این دو نکته اشاره‌ کردم، ایشان بدون توجه به آن، فقط فرمودند: «مواظب نماز خود باشید.» بنابراین کراوات صادق هم شامل همین مقوله است. باید مراقب نماز بود، نه دستمالی که کسی به گردن خود می‌بندد و اتفاقاً صادق پس از انقلاب و در یکی از دیدارهایی که در بیروت، مؤسسه امام موسی صدر با او داشتم، به من گفت: «من شخصاً در مورد بستن کراوات یا دستمالی به گردن خود، اجازه گرفته‌ام و امام فرمودند اشکالی ندارد؛ ولی به احترام عرف جامعه، در ایران به جای کراوات، همین دستمال را به گردنم می‌بندم.» به هر حال صادق، در این مسئله هم صادق بود و نمی‌خواست به عوامفریبی بپردازد و مثلاً با ریش انبوه به «مسلمانی» تظاهر کند.

و اصولاً باید گفت تشابه در لباس و پوشاک همیشه و در طول تاریخ، بین اقوام و ملل مرسوم بوده و هیچ مشکلی هم ایجاد نمی‌کرده است. همین لباس روحانیت، در واقع تکامل‌یافتة لباس و پوشش موبدان زرتشتی است. امام خمینی(ره) روزی در درس اصول خود، در مسجد سلماسی قم، به مناسبتی اشاره کردند که لباس روحانیت برگرفته از شکل و نوع لباس روحانیون زرتشتی است. این خاطره را برادر عزیز و ارجمند، حجت‌الاسلام و المسلمین جناب آقای شیخ محمدجواد حجتی کرمانی (شفاه الله و عافاه) هم در مقاله «آشتی ملی» در اواخر سال ۱۳۹۲، در روزنامه اطلاعات نقل کرده است.

البته علاوه بر لباس روحانیون، نوع و رنگ عمامه هم در واقع مقتبس یا تغییر شکل یافته از دستار روحانیون مسیحی، به‌ویژه پدران روحانی شاخص «قبطی‌ها» در مصر است که برخلاف پدران روحانی کاتولیک، دقیقاً عمامه‌ای سیاه بر سر می‌نهند و شهید نواب صفوی، پس از سفر به مصر ـ و قاهره ـ و آشنایی با سابقه عمامه سیاه روحانیون قبطی، پس از مراجعت از سفر، اغلب «عمامه سبز» بر سر می‌بست.

در مورد ریشه «کراوات» هم بی مناسبت نیست اشاره شود که طبق تحقیق پژوهشگران تاریخ، گروهی از مهاجران ایرانی که به بالکان رفته بودند و «کروات» نامیده می‌شدند، دستمالی ابریشمی بر گردن می‌بستند که از اقوام دیگر متمایز گردند و در زمان لویی چهاردهم فرانسه که ارتش فرانسه از هنگهای مختلفی تشکیل می‌شد، گروهی از اینها از «کرواسی» به فرانسه آمده بودند که هنگ آنها، «هنگ کروات‌ها» نام گرفته بود و این پوشینة تزیینی یا متمایزساز، مورد پسند ارتشیان فرانسه قرار گرفت و به شکل یک زیور و یا دستمال تزیینی در ارتش فرانسه درآمد و سپس به‌تدریج مردم دیگر هم برای تزیین، از آن که به اشکال مختلف درآمده بود، استفاده کردند. به هر حال کراوات سابقه تاریخی ایرانی دارد و از «علائم کفار» نیست و اگر اشکال شرعی می‌داشت، بی‌تردید به جای مردم، مراجع عظام، حکم لازم را در این مورد صادر می‌کردند.‏

 

اشاره به کراوات و لباس شد، گویا در گذشته نه چندان دور در کشور ما، کت شلوار و کلاه شاپو هم در بعضی از شهرها، مشکل داشت و عده‌ای از مومنین آن را هم «تشبّه به کفار» می‌دانستند.

بلی همین طور است؛ مثلاً در شهر ما ـ تبریز ـ که من خود شاهد عینی حوادثش بودم، مؤمنین این قبیل پوشاکها را «تشبه به کفار» می‌دانستند و به همین دلیل به جای کت و شلوار، لباده یا کتی بلند شبیه پالتو می‌پوشیدند و به جای کلاه شاپو، از عرق چین و کلاه پوستی استفاده می‌کردند و کسانی که به اصطلاح کمی امروزی بودند، کلاه «کِپی» (با کسرکاف) بر سر می‌نهادند. کلاه کِپی البته بیشتر در روسیه و قفقاز و باکو کاربرد داشت و در واقع مورداستفاده مردم آن سامان بود که به تبریز سرایت کرده بود و خیلی گویا تشبه به کفار نبود!

نوع لباس و پوشاک مردم ایران را که اغلب از آن استفاده می‌کردند، در عکسهای دوران مشروطیت و بعد از آن می‌توان به خوبی مشاهده نمود. ولی شواهد تاریخی و بررسی های باستان‌شناسی نشان می‌دهد که کت و شلوار سابقه ایرانی دارد و در واقع مورد استفاده مردم ایران باستان بوده و نمونه‌هایی از آن در بخشی کهن از غاری در «بوشهر» به دست آمده است و در مجسمه‌های بعضی از سران این نوع پوشاک کاملاً محسوس است. پژوهشگر معروف «روت ترنر ـ ویل کاکس» در کتاب «تاریخ لباس» که به فارسی هم ترجمه و منتشر شده است، می‌گوید: طبق شواهد تاریخی ـ باستانی، این ایرانیان بودند که از شلوار و بالاپوشهای خاص استفاده می‌کردند و این بالاپوشها به مرور زمان به کت‌های معروف امروزی تغییر شکل دادند و از قرن نوزدهم در اروپا متداول شدند و البته در هر کشور اروپائی، شکل خاص خود را پیدا کردند.

اصولاً بعضی از پژوهشگران بر این باورند که پوشاک ملل دیگر از نوع البسه ایرانی تأثیرپذیرفته است و مثلاً چینی‌ها در دوره «تانگ» پوشاک ایرانی را انتخاب کردند و عربها از «شلوار» ایرانی خوششان آمد و آن را «سروال» نامیدند و یونانیها هم تحت تأثیر این نوع پوشاک قرار گرفتند و طبق اظهار بعضی از مورخان، استفاده از کت و شلوار، در دوره صفویه در ایران مرسوم بود و رواج داشت…

بدین ترتیب، استفاده از کت و شلوار یا کلاه شاپو هرگز «تشبه به کفار» نبوده و مانند «کراوات» سابقه ایرانی دارد و مشکل شرعی ندارد و اصولاً اهتمام ویژه به نوع لباس مردم، منشأ دینی ندارد و خوب به خاطر داریم که در اوائل انقلاب، یک برادر کمیته‌ای(!) کسانی را که شلوار لی و جین می‌پوشیدند، محکوم به شلاق می‌کرد؛ ولی خود سرانجام از آخور غرب سر درآورد و در مصاحبه‌های ماهواره‌ای یا مطبوعاتی خود منکر خدا و پیغمبر و قرآن و دیگر مقدسات مذهبی گردید! بنابراین به خوبی می‌توان دریافت که اقدامات جاهلانه این قبیل افراد در اوائل انقلاب ربطی به اسلام و مسلمانی نداشت و اکنون نیز گیر دادن و چسبیدن به نوع کت و شلوار و کلاه و کراوات مردم، نمی‌تواند منشأ مذهبی داشته باشد، به‌ویژه که پشتوانه و تأییدی از مراجع تقلید و علما عظام ندارد.

 

آنچه که در سرانجام باید درباره صادق طباطبایی گفت چیست؟

صادق با صورتی زیبا و چهره‌ای باز و خندان و زبانی نرم و گویا با منطقی انسانی و مراعات اصول اخلاقی، همواره مورد توجه دوستان خود بود. صادق علی‌رغم حوادث گوناگون و مسائلی که در زندگی فردی و اجتماعی‌اش پیش آمد، روش اخلاقی و منش انسانی خود را تغییر نداد و به باورهای خود، وفادار ماند. صادق به‌رغم اینکه با چند رشته، با خاندانهای توانمندی در ایران و عراق و لبنان پیوند داشت، اما هرگز نخواست که از این پیوند، به نفع خود بهره بگیرد و به هنگامی که در ایران صلاح را در آن دید که دخالتی در امور و سیاست جاری کشور نداشته باشد، با طیب خاطر و باور درونی، کنار نشست و به مطالعه و تحقیق و تألیف و ترجمه پرداخت و نخواست که زندگی اجتماعی دوگونه‌ای داشته باشد که آن را نوعی «نفاق» مذموم در قرآن می‌دانست.‏ در واقع صادق حاضر نشد به علت رابطه خانوادگی با امام خمینی(ره) از این راه سنگری برای خود بسازد و به دکانداری سیاسی بپردازد؛ زیرا که او با خودش صادق بود و «هدف» در نزدش، «وسیله» را توجیه نمی‌کرد. احترام صادقانه به بیت و آرمانهای امام و عدم گرایش خاص به گروه یا جناحی خاص، و اعتقاد به اعتدال و تکثرگرایی، از صادق انسانی ساخت که همواره مورد احترام انسانهای عاقل و عادل بود و حضور شخصیت‌ها و عناصر وابسته به همه جریانهای سیاسی کشور و تسلیت‌نامه رهبری که او را از دوستان دیرینه خود نامیدند، در واقع تجلی شخصیت ذاتی صادق بود و نشان داد که انسان اگر پایبند اصول و مبانی عقیدتی صحیح خود باشد و در آن راستا، بدون تظاهر و عوامفریبی به راه و زندگی خود ادامه دهد، مورد رضایت و قبول همگان خواهد بود و خداوند نیز از بنده‌ای که مورد رضایت همگان است، بی تردید راضی خواهد بود.‏

 

چه خاطرات خاصی از ایشان دارید؟

صادق سرباز صادق نهضت اسلامی در خارج از کشور بود و فعالیتهایش در زمینه‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و… قابل تقدیر و تقدیس است و پس از پیروزی انقلاب هم همراه امام خمینی به ایران آمد و در دولت موقت مرحوم بازرگان، سخنگوی دولت و معاون نخست‌وزیر بود. او به دستور مقامات مسئول، برای بازپس‌گیری وسائل نظامی که در ایتالیا و آلمان و… توقیف شده بود، راهی دیار غرب شد و توانست خدمات خوبی، از جمله بازپس‌گیری ۱۶ هلی‌کوپتر از ایتالیا انجام دهد و این قبیل امور در دورانی که حتی فروش سیم خاردار به عنوان اینکه وسیله جنگی به شمار می‌رود، ممنوع بود، گام مهمی بود؛ اما متأسفانه دخالت در این امور، همراه با اتهاماتی گردید که صادق را سخت رنجیده‌خاطر ساخت… و اصل مسئله البته در دادگاه نظامی مطرح شد و سرانجام او تبرئه گردید و معلوم شد که واسطه خرید در خارج که یکی از ارتشیان دوران شاه بود، تخلفی انجام داده که آن را به پای صادق نوشتند. از سوی دیگر در مورد ربوده شدن امام موسی صدر توسط سرهنگ قذافی مجنون، او با سیاست دولت ایران موافق نبود و از تساهل دوستان ناخرسند بود و به همین دلایل بود که از صحنه سیاسی کنار رفت تا سوءتفاهماتی نسبت به بیت امام ایجاد نشود…

خاطره خاص من مسئله سیگار کشیدن صادق بود که از دوران پیشین ـ و از آخن ـ آغاز شد و من مرتباً از این امر انتقاد می‌کردم و او با خنده می‌گفت: «من سیگار نمی‌کشم، بلکه لبی به سیگار می‌زنم!» آخرین بار که صادق را در ماه رمضان دو سال پیش در میهمانی افطار «مرکز دائرة‌المعارف انسان‌شناسی» دیدم، او در کنار من نشسته بود و پس از شنیدن صدای اذان و نوشیدن یک جرعه آب بلافاصله سیگارش را روشن کرد که با انتقاد حقیر روبرو شد؛ ولی باز خندید و گفت: «من که سیگار نمی‌کشم، لبی با سیگار…» و بی‌تردید این امر، او را زودتر از آنچه می‌بایست از ما گرفت و او در اوائل اسفند ۹۳ به رحمت حق پیوست و در روضه رضوان جای گرفت. «تحیتّهم فیها سلام و آخر دعواهم أن الحمدلله ربّ‌العالمین».‏

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: