1394/2/1 ۰۸:۳۳
بهار بر آن است که سعدی در گلستان تعمّد نداشته است که کلام خود را موزون بیاورد؛ ولی «کمال ذوق فطری و موزونی قریحه و لطف سلیقه» او موجب موزون شدن عبارات آن شده است، به گونهای که «غالباً یا احیاناً، با پس و پیشکردن بعضی کلمات و افعال [در نثر گلستان]، مصراعهایی تمام از کار بیرون میآید.»
وزن عروضی
بهار بر آن است که سعدی در گلستان تعمّد نداشته است که کلام خود را موزون بیاورد؛ ولی «کمال ذوق فطری و موزونی قریحه و لطف سلیقه» او موجب موزون شدن عبارات آن شده است، به گونهای که «غالباً یا احیاناً، با پس و پیشکردن بعضی کلمات و افعال [در نثر گلستان]، مصراعهایی تمام از کار بیرون میآید.» (بهار، ج۳، ص۱۲۸) او در پی این سخن، چند حکایت از گلستان نقل میکند و جملههای موزون آنها را که هر یک به مثابه مصراعی از شعر است، نشان میدهد. نخستین آنها حکایتی از باب اول گلستان است: «با طایفه بزرگان به کشتی در نشسته بودم، زورقی در پی ما غرق شد. دو برادر به گردابی درافتادند. یکی از بزرگان گفت ملاح را که: بگیر این هر دوان را که به هر یکی پنجاه دینارت دهم؛ ملاّح در آب افتاد و تا یکی را برهانید، آن دیگر هلاک شد. گفتم بقیّت عمرش نمانده بود. از این سبب در گرفتن او تأخیر کرد و در آن دگر تعجیل. ملاّح بخندید و گفت: آنچه تو گفتی، یقین است، و دگر میل خاطر به رهانیدن این بیشتر بود که وقتی در بیابانی مانده بودم و مرا بر اشتری نشانده و ز دست آن دگر تازیانهای خوردهام در طفلی.»
بهار پس از نقل این حکایت، عباراتی را که بعینه یا با پس و پیش کردن و یا افزودن و کاستن برخی الفاظ، موزون به وزن عروضی میشود، مشخّص میکند، که میتوان آنها را به شرح زیر تقطیع کرد: ۱٫ «به کشتی درنشسته» (مفاعلین فعولن)؛ ۲٫ «زورقی [اندر] پی ما غرق شد»: مصراعی ذوبحرین: یکی، به وزن مخزنالاسرار نظامی (مفتعلن مفتعلن فاعلن)؛ ۳٫ «به گردابی درافتادند [با هم]» (مفاعلین مفاعلین فعولن)؛ ۴٫ «از بزرگان گفت ملاّح» (فاعلاتن فاعلاتن)؛ ۵٫ «بگیر این هر دوان را» (مفاعلین فعولن)؛ ۶٫ «هر یکی پنجاه دینارت دهم» (فاعلاتن فاعلاتن فاعلن= بحر مثنوی مولوی)؛ ۷٫ «ملاّح در آب افتاد» (مفعول مفاعلین)؛ ۸٫ تا یکی را برهانید [به جهد]» (فعلاتن (فاعلاتن) فعلاتن فعلن)؛ ۹٫ «گفتم [مگر] بقیّت عمرش نمانده بود» (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن)؛ ۱۰٫ [تا که] ملاّح بخندید و [ب]گفت» (فعلاتن (فاعلاتن) فعلاتن فعلاتن فعلن)؛ ۱۱٫ «میل خاطر به رهانیدن این بیشتر (است)». (فعلاتن (فاعلاتن) فعلاتن فعلن)؛ ۱۲٫ «او مرا بر (ا)شتری (بـ)نشانده بود» (فاعلاتن فاعلاتن فاعلن). بهار پس از طرح و تحلیل چند حکایت گلستان از منظر موسیقایی یا عروضی (نک: بهار، ج۳، ص۱۲۹ ـ ۱۳۲) چنین نتیجه میگیرد که حکایتهای گلستان به پردههای موسیقی میمانند: «اگر بیذوقترین خلق با بدترین لهجهها آن را فروخواند، باز پردههای موسیقی و نیمپردهها، خود به خود، به آواز میآیند و آهنگها را ساز میکنند.» (همان، ج۳، ص۱۳۲)
همایی نیز با بهار همداستان است و با نگاهی وسیعتر به موسیقی کلام میگوید:جملههای گلستان از ترکیب واژههایی ترکیب شده و به گونهای بههمپیوسته است که از ترکیب آنها آوای موسیقی و آهنگ مناسب موزون و دلنواز به گوش میرسد و بسیاری از جملههای گلستان، به سبب همین ویژگی، به مصراع بدل میشود (همایی، طبله عطّار و نسیم گلستان، ص۳۰) بخش نخستین سخن همایی، که در آن بر معنی عام وزن تأکید شده است، از توجه او بدین حقیقت حکایت میکند که وزن نثر گلستان، محدود به وزن عروضی نیست و موسیقی کلام سعدی مشتمل بر آهنگها و نغمههای گوناگون است. بدینترتیب میتوان در جنب وزن عروضی برخی از جملههای گلستان، از دو گونه وزن نیز سخن گفت و از آنها به وزن «شبهعروضی» و «غیر عروضی» تعبیر کرد.
وزن شبهعروضی
وزن شبه عروضی و نیمهعروضی حاصل به کارگیری صنعت تسجیع در سطح کلام (هماهنگی اجزای دو جمله) و نیز در سطح کلمه (هماهنگی دو کلمه در دو جمله) است (نک: شمیسا، نگاهی تازه به بدیع، ص۳۵ ـ ۴۹) که نتیجه آن «نثر مسجّع» خواهد بود و نثر سعدی در گلستان طبیعیترین و برجستهترین نمونه آن در زبان فارسی است. عباراتی از مقدمه گلستان را به دو گروه تقسیم میکنیم تا تسجیع در سطح کلام و کلمه و موسیقیآفرینی آنها را نشان دهیم: تسجیع در سطح کلام مانند:
باران، رحمتِ، بیحسابش، همه را ، رسیده
و خوانِ، نعمتِ، بیدریغش، همهجا، کشیده
در این نوع تسجیع (تسجیع در سطح کلام)، هماهنگی اجزای ششگانه دو جمله سبب خلق موسیقی در کلام شده و عبارت را موزون ساخته است، یا مانند این عبارات: «نه هر که در مجادله چُست، در معامله درست»، «دو چیز محال عقل است: خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن بیش از وقت معلوم». تسجیع در کلمه مانند:
پرده ناموس بندگان به گناه فاحش، نَدَرَد
و وظیفه روزی به خطای مُنکَر، نَبُرَد
در این نوع تسجیع، هماهنگی دو واژه «نَدَرَد» و «نَبُرَد» سبب موزونیّت و موجب آهنگین شدن سخن شده است. همچنین مانند این عبارت: «کارها به صبر برآید و مستعجل به سر درآید.»
پیداست که با اتصاف نثر گلستان به صفت مسجّع، رایجترین و پُربسامدترین روشی که سعدی برای آهنگینکردن کلام خود در گلستان به کار گرفته، همانا روش تسجیع است که حاصل آن «وزن شبهعروضی» و موسیقی دلنشین برآمده از به کارگیری این روش است. سعدی نیز مانند عنصرالمعالی ـ صاحب قابوسنامه ـ و حتی بیگمان بیش از او، با خصایص زبان فارسی آشنا بوده و میدانسته است که کاربرد سجع در زبان فارسی، اگر به اندازه نباشد، خوشایند نیست (نک: عنصرالمعالی، ص۲۰۸). توجه به همین نکته است که گلستان را با مقامات حمیدی و با مناجاتنامههای خواجه عبداللهانصاری متفاوت میسازد.
پرهیز کردن سعدی از نثری از نوع نثر مقامات، که آکنده از مترادفها، پرگوییها، تصنّعها و تکلّفهاست، بزرگترین هنر اوست(همایی، «گلستان سعدی»، ص ۱۴۵ ـ ۱۴۷). نقد سعدی در بخش «جدال با مدعی» از سجعگوییها و سجعنویسیها افراطی که جز لفّاظی تهی از معنی نیست، نیز مثبت مدّعای ماست:
دین ورز و معرفت که سخندان سجعگویی
بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست
(نک: شمیسا، سبکشناسی نثر، ص ۱۵۸ ـ ۱۵۹)
نثر مسجع به طور عام و نثر مسجع متعادل و هنرمندانه سعدی، به طور خاص، از دو سرچشمه مایه میگیرد: یکی سرچشمه دینی که همانا قرآن کریم است و دیگری سرچشمه ملی که «لحن خسروانی» معمول در عصر ساسانی است که از نوع شعر هجایی بود و پس از رواج شعر عروضی دوران اسلامی در هیأت نثر مسجع ظاهر شد (همایی، همان، ص۱۰۳؛ همچنین نک: شمس قیس رازی، ص۲۲۵).
وزن غیرعروضی
گونه سوم سخنان آهنگین سعدی در گلستان حکایتهایی است که در پرتو اوزان عروضی موزون نشده است، مثل حکایت «درویشی مستجابالدّعوه در بغداد پدید آمد، حجّاج یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من کن. گفت: خدایا جانش بستان. گفت: از بهر خدای این چه دعاست؟ گفت: این دعای خیرست تو را و جمله مسلمانان را!»
سعدی نه تنها در گزارشهای منظوم خود شاعر است، بلکه در آثار منثور خود، به ویژه در گلستان، نیز با خصلت شاعرانه و احساس هنرمندانه عمل میکند و در ورای منطقیترین گزارشهای او احساس و عاطفه نیز نقشآفرین است و همین امر حکایات گونه سوم گلستان را، که دارای وزن غیر عروضی است، موزون و آهنگین میسازد و به تعبیر امروزیها به «شعر آزاد» بدل میکند. علاوه بر آن، احتمال مانندگی اینگونه وزن و نیز وزن گونه دوم، یعنی وزن برآمده از به کارگیری تسجیع، با پارهای اشعار بازمانده از دوران پیش از اسلام در ایران (نک: مسعودی، ص۴۵ـ۴۶) منتفی نیست.
محققان براساس آثار بازمانده از دوران پیش از اسلام، از جمله آثاری چون «گاهان» یاگاتاها و منطومه «درخت آسوریگ» و همانند آنها، نشان دادهاند که اوزان شعر (شعر به معنی منطقی و حکمی آن، یعنی کلام مخیّل) در آن دوران، اوزانی غیرعروضی، اما به نوعی موزون و موسیقایی است که با سازهای گوناگون خوانده میشده است (ابوالقاسمی، ص ۵۱ ـ۶۶). پیداست که شعری که نه وزن عروضی دارد، نه مانند شعر عروضی مقفی است (شعر در زبان پهلوی) نثری آهنگین یا شعری منثور است که ویژگی موسیقایی دارد و با نواهای موسیقی همراه است (بنابر گزارش صاحب تاریخ سیستان: «تا پارسیان بودند، سخن پیش ایشان به رود بازگفتندی بر طریق خسروانی»، تاریخ سیستان، ص۲۱۰).
حکایات ساده و روان گلستان که موزون به وزن غیر عروضی است نیز نثری است آهنگین شبیه اشعار منثور عصر ساسانی که وزن و آهنگ آن نه عروضی است، نه نتیجه به کارگیری تسجیع، مثل «لقمان را گفتند ادب از که آموختی؟ گفت: از بیادبان؛ هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن، پرهیز کردم.» گاه در خلال اینگونه حکایات، یعنی حکایات موزون به وزن غیر عروضی، ماهرانه سجعی به کار میرود و بدین ترتیب هم بر لطف سخن میافزاید، هم بر آهنگ کلام تأکید میشود، مثل «درویشان» و «ایشان» و «رحمت» و «زحمت» در این حکایت: «بر بالین تربت یحیی پیغامبر علیهالسلام معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب، که به بیانصافی منسوب بود، اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست… آنگه مرا گفت: از آنجا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان، خاطری همراه من کنند که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.»
سعدی در نگارش گلستان امور طبیعی سازگار با سرشت زبان فارسی را از امور غیر طبیعی ناسازگار با سرشت این زبان جدا کرد. بدین ترتیب که اولاً، از میان شیوههای معمول در نگارش نثر فارسی که شیوه مرسل و مصنوع (شامل نثر منشیانه و نثر مسجع و مقامهنویسی) را در بر میگرفت، هوشمندانه شیوه مرسل، یعنی سبک نگارش استادان نثر فارسی تا قرن پنجم را برگزید که شیوه طبیعی نگارش در زبان فارسی است؛ ثانیاً، از نثر مسجع به طور عام و از مقامهنویسی به طور خاص، الهام گرفت و مبتکرانه آن را با نثر مرسل که نثری است عاری از سجع و پیراسته از صنایع لفظی و معنوی (نک: همایی، فنون بلاغت و صناعات ادبی، ص۴۱ـ۴۸)، تلفیق کرد و از آن تا آنجا بهره گرفت که با سرشت زبان فارسی و با ملائمات این زبان سازگاری دارد. از این تلفیق مبتکرانه و هوشمندانه نثر گلستان زاده شد که هم روانی و سادگی نثر مرسل را دارد و هم ویژگی دلپذیر و شاعرانه نثر مصنوع را.
نثر گلستان را به لحاظ روانی و سادگی، نثر مرسل و به لحاظ آراستگیهای طبیعی، نوعی مقامات (نثر مصنوع) سازگار با ملائمات زبان فارسی دانستهاند (خطیبی، ص۵۹۹ـ۶۰۰) و آن را نثر مسجع مرسل نام نهادهاند (همان، ص۶۰۲ به بعد؛ شمیسا، سبکشناسی نثر، ج۲، ص۱۵۵ـ۱۵۶) و ضمن مقایسه گلستان با مقامات حمیدی، که سراسر تقلید و تکرار و عادت و سجعهای بارد به دور از لطف و ظرافت است (نک: همایی، «گلستان سعدی»، ص۱۴۶ـ۱۴۷)، گلستان را به صفت «ابداع» ستودهاند(همان، ص۱۵۸).
و سخن آخر اینکه نظام جملهبندی، شامل تقدیم و تأخیر و حذف فعل، حصر و قصر و تأکید، و مسائلی از این دست، نیز در ایجاد موسیقی کلام مؤثر است و سعدی در نگارش گلستان به اینگونه نکات توجهی تام و تمام داشته است؛ مثلاً در این جملهها تقدیم فعل هم بر بلاغت کلام افزوده است و هم بر قوت موسیقی آن: «مصلحت ندیدم از این بیش ریش درونش به ملامت خراشیدن»؛ «یاد دارم که در ایام جوانی، گذر داشتم به کویی و نظر با رویی»؛ «یکی از بزرگان گفت ملاح را که: بگیر این هر دوان را». بهار تحت عنوان «مختصات صرفی و نحوی» به مواردی از این دست پرداخته است(ج۳، ص۱۳۴به بعد).
۲ـ چه گفتن (معنی)
سعدی در گلستان «چه گفته» است؟ در پاسخ دادن بدین پرسش، محققان گلستان را، مانند بوستان، کتابی با محتوای مسائل اخلاقی و به معنی عام آن کتابی در حکمت عملی دانستهاند. حکمتی که به سه دانش تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدُن تقسیم میشود. به همین سبب است که فروغی گلستان و بوستان را یک دوره کامل حکمت عملی میداند و بر آن است که سعدی علم سیاست و تدبیر منزل و اخلاق را «جوهر کشیده و در این دو کتاب به دلکشترین عبارات درآورده است» (فروغی، ص پانزده). در مطالعات اخلاقی دو رویه یا دو جنبه قابل تشخیص است: جنبه منفی یعنی مطالعه رذایل فردی و جمعی با هدف شناخت و نفی و دفع آنها و جنبه مثبت یعنی مطالعه فضایل فردی و جمعی به قصد بازشناسی و اکتساب آنها، و سعدی در مقام حکیمی شاعر یا شاعری حکیم، طالب کمال مطلوب است و در کوشش برای نفی واقعیت نامطلوب و نشاندن حقیقت مطلوب به جای آن، او نیز پیش از حافظ و مانند او بر آن بوده است که: «عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی».
سعدی پیش از ساختن آرمانشهر خود در بوستان، در گلستان به ویران ساختن بنیاد نابهنجاریها و نارواییها میپردازد، و با هدف نقد و نفی واقعیتهای نامطلوب «عادات و اخلاق و عواطف و تمایلات و دیگر حالات روحی مردمان و از علل و اسباب صلاح و فساد» (بهمنیار، ص۶۵۳)، آنها را مطالعه میکند و به تعبیر امروز به نقد نهادهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی روزگار خود میپردازد و انسان را با تمام معایب و محاسن و جهان خود را با تمام تناقضهایش تصویر میکند.
مثلث حکمت عملی در گلستان
مثلث حکمت عملی (تهذیب اخلاق، تدبیر منزل، سیاست مُدُن) را بدان سان که در کتابهای حکمی میتوان مشاهده کرد، در گلستان نمیتوان یافت؛ اما میتوان جواهر آن را با بیانی هنرمندانه و دلنشین در گلستان دید و بر مثلث حکمت عملی تطبیق کرد:
باب اول گلستان، «در سیرت پادشاهان» را میتوان معادل «سیاست مُدُن» در طبقهبندیهای رایج در کتب حکمی به شمار آورد. به نظر میرسد که سعدی نیز مانند مولوی، بر آن است که «ماهی از سر گَنده گردد نی ز دُم» و بر آن است که اگر حاکم چنان باشد که باید، کشور نظام میگیرد و عدالت محقق میشود. به همین سبب بوستان را با پرسش از عدالت و با عنوان «در عدل و تدبیر و رای» آغاز میکند و بعد از صفاتی سخنیگوید که پادشاه عادل باید بدانها موصوف باشد. همان گونه که افلاطون به این نتیجه میرسد که: یا شاه باید فیلسوف شود یا فیلسوف شاه (ص۳۱۵ـ۳۱۶)، مطلوب سعدی نیز در بوستان پادشاه عادلی است که با «تدبیر و رای» حکم میراند، او در گلستان، در باب اول، طی حکایتهای گوناگون، روی دیگر این سکه را نشان میدهد که عبارت است از ویژگیهای حکمرانانی که از «عدل و تدبیر و رای» عدول کردهاند. اولاً، بیان کند که حکمرانی این گونه حکمرانان، چنان که فارابی نیز تصریح کرده است، حاصلی جز شکلگیری مدینه فرومایگی و پستی نخواهد داشت (نک: فارابی، ص۲۶۵ به بعد)؛ ثانیاً، از طریق تداعی بر بنیاد تضاد، خواننده را به یاد مدینه فاضله و نیز متوجه حاکمی سازد که براساس «عدل و تدبیر و رای» حکم میراند. از تأمل در غالب حکایتهای باب اول گلستان چنین برمیآید که سعدی هوشمندانه بر مهمترین عوامل تباهکننده عدالت انگشت نهاده است: قدرت انحصاری، قدرناشناسی، انتصاب نااهلان.
در دومین حکایت باب اول گلستان آمده است که یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را در خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده، مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همی گردید و نظر میکرد. سایر حکما از تأویل آن فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: «هنوز نگران است که مُلکش با دگران است!» سعدی با این عبارت نشان میدهد که صاحب قدرت خود را تا ابد یگانه حکمران عالم میخواهد. حتی وارثان خود را که جز فرزندان و نزدیکان او نیستند، دشمنان خود میشمارد؛ چنان که در پایان عمر به سواری که مژده پیروزی برایش میآورد میگوید: «این مژده مرا نیست، دشمنانم راست، یعنی وارثان مملکت!» به همین سبب است که سعدی اندرز میدهد که به «دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد» و «از تلوّن طبع» آنها «برحذر باید بود»؛ زیرا «وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند!» و از «بطش» (خشم) ایشان ایمن نباید بود. «افتد که ندیم حضرت سلطان را زر بیاید و باشد که سر برود».
در تاریخ جهان و نیز در تاریخ ایران، ناظران بر قدرت شاهان و معتدلکننده تندرویهای حاکمان اطرافیان آنان، به ویژه وزرا، بودهاند که غالباً جان در سر این کار مینهادهاند. نگاهی به سرنوشت وزیران خردمند نیکخواه، از روزگار بزرگمهر تا عهد امیرکبیر، گواهی بر صحت این ادعاست. سعدی بدین امر توجه داشته و از کردار و رفتار وزیران نیک و بد سخن گفته است. او در آغاز گلستان حکایت پادشاهی را نقل میکند که «به کشتن اسیری اشارت» میکند. اسیر «بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام» میدهد… ملک میپرسد «چه میگوید؟ یکی از وزرای نیکمحضر» میگوید: «همی گوید و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس٫ ملک … از سر خون او» درمیگذرد. «وزیر دیگر که ضد او بود»، میگوید: «ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این [مرد] ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی از این سخن» درهم میکشد و میگوید: «آن دروغِ وی پسندیدهتر آمد مرا از این راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خُبثی و خردمندان گفتهاند: دروغی مصلحتآمیز بهْ که راستی فتنهانگیز٫»
سعدی در این حکایت، ضمن معرّفی این دو گروه از وزیران و اطرافیان پادشاهان، یکی گروه نیکخواهان که تعدیلکننده تندروی پادشاهان بودهاند و گاه جان در سر این کار خود کردهاند، و دیگری گروه بدخواهان که کجرویهای حاکمان را تشدید کردهاند، زمینه را برای معرّفی وزیران یا کارگزارانی که در آرمانشهر در خدمت پادشاه آرمانی هستند، یعنی پادشاهی که براساس «عدل و تدبیر و رأی» حکم میراند، فراهم میآورد (نک: برای آگاهی از این دو گروه در گلستان، نک: حکایتهای ۵، ۶، ۱۳، ۱۵، ۲۳ و ۳۳؛ نیز دادبه، «نقش تعلیمی غزل در آرمانشهر سعدی»، ۹۴ـ۹۷).
قدرت نظارتنشده موجب عدول از «عدل» و «تدبیر و رای» میشود؛ چرا که اگر تدبیر و رای در کار باشد، عدل نیز محقّق است و چون «عدل» در کار نباشد، ناگزیر «تدبیر و رای» نیز در کار نخواهد بود. سعدی تدبیر و رای، و عدل برآمده، از آن را که جمله حاصل خرد و حکمت است، معادل هویت و شخصیّت آدمی میشمارد و آن کس را که از این فضایل بیبهره است، فاقد شخصیّت میداند:
آن را که عقل و حکمت و تدبیر و رای نیست
خوش گفت پردهدار که: کس در سرای نیست
تعبیر «پردهدار» به عنوان قرینه نشان میدهد که مراد نقد شخصیت پادشاهان بیبهره از «عدل و تدبیر و رای» است.
عدول از عدل چیزی جز ظلم نیست. عدل را نهادن هر چیز در جای خود و نیز امر میانه افراط و تفریط (جرجانی، ص ۶۲ـ۶۳؛ تهانوی، ج۲، ص۱۱۵۲) و ظلم را نهادن هر چیز نه در جای خود و نیز تصرّف در ملک دیگران (جرجانی، همانجا؛ تهانوی، همانجا) تعریف کردهاند. وقتی که بیگناهی مجازات نمیشود و حقی به حقدار میرسد، این به معنی نهادن یک چیز در جای خود است و عدل است؛ ولی اگر بیگناهی مجازات شود یا حقی پایمال شود، این به معنی نهادن چیزی نه در جای خود، یعنی ظلم است.
سعدی در حکایتی که اینگونه آغاز میشود: «یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیّت دراز کرده و جور و اذیت آغاز کرده…» نشان میدهد که نتیجه ستم حاکمان آن است که مردم به ستوه میآیند و «راه غربت» پیش میگیرند و چون شمار مردم کم شود، «ارتفاع» (محصول و در نتیجه مالیّات) مملکت «نقصان» میپذیرد و «خزانه تهی» میماند و «دشمنان زور» میآورند و به «زوال مملکت» میانجامد. سعدی در این حکایت پند وزیر ناصح را نقل میکند که به ملک میگوید: «پادشاه را کرَم باید تا بر او گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را این دو نیست»؛ ولی ملک از این سخن روی در هم میکشد و وزیر را به زندان میفرستد. اما چیزی نمیگذرد که مدعیان سلطنت سر بر میآورند و مردم آنها را یاری میدهند و سرانجام «مُلک از تصرّف این به در رفت و بر آنان مقرّر شد.»
این نمونهای از تحلیلهای جامعهشناختی سعدی که با تحلیلها و تعلیلهای علمی روزگار ما نیز سازگار است و روایات دینی از جمله حدیث معروف «المُلک یَبقی مَع الکفر و لا یَبْقی مع الظّلم» نیز آن را استوار میدارد. سعدی این معنی را با هدف تأکید ورزیدن بر «عدل و تدبیر و رای» به عنوان شیوه درست حکمرانی و نقد و نفی عدول از آن در مواضع دیگر باب اول به زبان تمثیل و حکایت بیان کرده است.
سعدی در دو حکایت از باب اول و یک حکایت از باب دوم، با ظرافت تمام، احساس و نظر مردمی را که از حاکم رویگردان شدهاند، نشان میدهد: یکی آنجا که «درویشی مستجابالدّعوه (نماینده مردم) در بغداد پدید میآید. حجّاج یوسف (نماد بیدادگری) او را فرا میخواند و میگوید: «دعای خیری بر من کن» و او دعا میکند که: «خدایا جانش بستان» و میافزاید که: «این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را»؛ دوم آنجا که پارسایی در پاسخ «یکی از ملوک بیانصاف» که میپرسد: «از عبادتها کدام فاضلتر است؟» میگوید: «تو را خواب نیمروز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری» و سخن را با این دو بیت به پایان میبرد:
ظالمی را خفته دیدم نیمروز
گفتم این فتنه است خوابش برده، بهْ
وان که خوابش بهتر از بیداری است
آنچنان بَد زندگانی مُرده بهْ
و سوم حکایتی از باب دوم که پارسایی در پاسخ پادشاهی که از او میپرسد: «هیچت از ما یاد میآید؟» میگوید: «بلی، وقتی که خدا را فراموش میکنم»، یعنی توجّه به حاکمان بیدادگر غفلت از خداست.
تهذیب نفس
تهذیب نفس و تدبیر منزل، در کنار سیاست مُدُن، دو ضلع دیگر از مثلّث حکمت عملی در طبقهبندی حکیمان و فیلسوفان است. تهذیب نفس که از آن به طبّ روحانی نیز تعبیر میشود، علم به مصالح فرد است (تهانوی، ج۱، ص۵۰) و در آن از تخلیه نفس آدمی از رذایل (صفات منفی) و تحلیه نفس به فضایلِ (صفات مثبت) چهارگانه یعنی حکمت، شجاعت، عفّت و عدالت سخن میرود؛ فضایلی که هر یک مشتمل بر فضایل فرعی دیگری نیز هست و تدبیر منزل، که از آن به حکمت منزلی هم تعبیر میشود، علم به مصالح جماعتی (پدر، مادر، فرزندان، کارکنان) است که در منزل مشارکت دارند (همان، ج۱، ص۵۰ ـ ۵۱) و آن علم به چگونگی کردار و رفتار گروهی است که ارکان منزل را تشکیل میدهند؛ کردار و رفتاری که امور این جهانی (معاش) و آن جهانی (معاد) آنان را نظام میبخشد.
تدبیر منزل
در مسائل حکمت منزلی، میتوان تحت دو عنوان کلی سخن گفت: نخست، بنیادها شامل منزل، ارکان منزل و سبب نیاز به منزل؛ دوم، تدبیرها شامل تدبیر در مورد ارکان منزل، مثل تدبیر مال و روزی، تدبیر اهل یعنی مسئله مهم ازدواج، تدبیر فرزندان و تدبیر رفتارهای متقابل اعضای منزل. غیر از باب هشتم گلستان که شامل نظریّهها و دستورالعملهای کلی در باب هر سه بخش حکمت عملی است شش باب دیگر آن (در اخلاق درویشان، در فضیلت قناعت، در فوائد خاموشی، در عشق و جوانی، در ضعف و پیری، و در تأثیر تربیت) ناظر بر مسائل بنیادی تهذیب نفس و تدبیر منزل است.
تعلیم و تربیت
سعدی در موضوع تعلیم و تربیت، در باب اول، حکایت ۴، به طرح دو نظریه متقابل، یعنی «نظریه فطرت» و «نظریه اکتساب» میپردازد. در آن حکایت که سخن از طایفهای دزدان عرب است که دستگیر میشوند و به درگاه ملک برده میشوند، ملک «همه را به کشتن اشارت» میفرماید. در میان آنها جوانی است که «سبزه گلستان عذارش نودمیده است». یکی از وزیران از شاه درخواست میکند که از خون او درگذرد. ملک که نماینده نظریه فطرت است، بر آن است که «تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است»؛ اما وزیر که نماینده نظریه اکتساب است، امیدوار است که جوان «به صحبت صالحان تربیت پذیرد و خوی خردمندان گیرد که هنوز طفل است»؛ زیرا در خبر است که: «کل مولود یولد علی الفطره فابواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه». چون «طایفهای از ندمای ملک به شفاعت با او یار» میشوند، ملک میگوید: «بخشیدم، اگرچه مصلحت ندیدم». فیالجمله پسر را به ناز و نعمت میپرورند؛ ولی یکی دو سال بعد، پسر به وقت فرصت، وزیر و دو پسرش را میکشد و در مغاره دزدان به جای پدر مینشیند! اگر چه سعدی در اینجا میگوید: «زمین شوره سنبل برنیارد»، ولی در پایان حکایت میگوید:
چون بود اصل گوهری قابل
تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نداند کرد
آهنی را که بدگهر باشد
و خلاصه اینکه: «تربیت یکسان است و طباع مختلف». و بدین ترتیب سعدی شیوه اعتدالی خود را که عبارت از جمع «قابلیت ذاتی» یا «تعلیم و اکتساب» است، بیان میکند.
سعدی در گلستان، در جنب تعلیم، بر تزکیه و تربیت اخلاقی تأکید میورزد و تعلیم را در تحقق تهذیب نفس شرط کافی نمیداند و بر آن است که دشمنترین دشمنان انسان نفس اوست و روز قیامت از آدمی نمیپرسند که پدرت کیست، میپرسند که عملت چیست و با این گونه تنبیهها و تذکرها میکوشد تا زمینه تهذیب نفس و تزکیه باطن متعلّم را فراهم آورد و از او مرد خدا بسازد. از این رو به نکوهش رفتار درویشان نادرویش و صوفیانِ صافی نشده و زاهدان دنیاپرست میپردازد و آنها را این گونه توصیف میکند: «پیش از این طایفهای در جهان بودند به صورت پریشان و به معنی جمع، اکنون جماعتی هستند به صورت جمع و به معنی پریشان!»
او در این عبارت، انحراف تصوف را از حقیقت آن در روزگار خود، به بهترین وجه نشان داده است؛ این انحراف در روزگار سعدی صوفیان را به جماعتی بدل ساخت «به صورت جمع و به معنی پریشان»، متصف به صفاتی چون هرزهگردی، بینمازی، هواپرستی، هوسبازی، شهوتپرستی و غفلت، که فعلشان موافق گفتارشان نیست و چون فرصتی مناسب بیابند، از خدابینی روی به دنیاگرایی و خوشگذرانی میآورند.
به همین سبب است که آن وزیر فیلسوف جهاندیده حاذق به شاه که میگوید در جهان کسی به اندازه من عالمان و زاهدان را دوست نمیدارد، میگوید: «ای خداوند، عالمان را زر بده تا دیگر بخوانند و زاهدان را چیزی مده تا زاهد بمانند!»
سعدی که بر آن است که «علم آدمیّت است و جوانمردی و ادب» و میتوان او را حکیم در حکمت عملی خواند، آنجا که انسان کامل را با نام درویش معرفی میکند و او را دارای دو ویژگی بنیادی میداند که یکی داشتن «دلِ زنده» است و دیگری «نفْس مرده»، یک سلسله فضایل مانند طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل هم بدو نسبت میدهد. در کنار برشمردن این فضایل، به نقد رذایلی میپردازد که درویشان دروغین یا رندان بدان متصفاند.
قناعت و خاموشی
او در ادامه سخن و در بابهای بعد، بر دو فضیلت تأکید میورزد: فضیلت قناعت در باب سوم و فضیلت خاموشی در باب چهارم، یعنی که دو باب از هشت باب گلستان را بدین دو فضیلت اختصاص میدهد. از آنجا که او هم به امر معاش توجه دارد، هم به امر معاد، در هر مقام که سخن میگوید، از جمله در مقام بحث درباره قناعت و خاموشی، هم به آثار و نتایج و فواید این جهانی این صفات توجه دارد، هم به نتایج آن جهانی آنها. او، در آغاز باب سوم، تصریح میکند که قناعت برترین نعمت و عامل توانگری است و چون با صبر که نشانه حکمت است بپیوندد، آدمی را مانند لقمان، حکیم میسازد:
کنج صبر اختیار لقمان است
هر که را صبر نیست، حکمت نیست
همچنین سعدی میداند که قناعت در نگاه عارفان رضا به داده (قسمت) است (تهانوی، ج۲، ص۱۳۴۱ـ ۱۳۴۲) و رضا بالاترین مقام در سیر و سلوک صوفیانه و هفتمین مقام از مقامات صوفیان است (ابونصر سراج، ص۴۲). قناعت موجب برافتادن رسم گدایی و دریوزهگری است: «ای خداوندان نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سؤال از جهان برخاستی.»
باب چهارم گلستان در فوائد خاموشی است. در آن چهارده حکایت آمده است. در حکایت اول، سعدی به یکی از دوستانش میگوید: علت اینکه من اغلب از سخن گفتن امتناع میکنم، آن است که در سخن، هم بد اتفاق میافتد و هم نیک، و دشمن فقط به بد نظر میکند، و دوستش در پاسخ میگوید: «دشمن آن بهْ که نیکی نبیند». در حکایتی دیگر، آمده است که جوانی خردمند که «از فنون فضایل حظی وافر» دارد، در پاسخ به پدرش که از او میخواهد که در «محافل دانشمندان» او نیز از آنچه میداند چیزی بگوید، میگوید: «ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم.»
سعدی در این باب، علاوه بر خاموشی در سخن گفتن، به خاموشی در بانگ برداشتن نیز نظر دارد؛ چنان که در حکایتی میگوید: صاحب مجسد سنجار، که امیری بود، به مؤذن ناخوشآواز خود گفت که اگر از این مسجد برود، به جای پنج دینار که به مؤذنان دیگر میدهد، به او ده دینار میدهد. مؤذن قبول کرد و برفت. «پس از مدتی… پیش امیر بازآمد و گفت: ای خداوند، بر من حیف کردی که به ده دنیار از آن بقعه به در کردی که اینجا که رفتهام، بیست دینار همی دهند تا جای دیگر روم و قبول نمیکنم! امیر… گفت زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی گردند!»
جوانی و پیری
اختصاص باب پنجم به «عشق و جوانی» و باب ششم به «ضعف و پیری» بدان سبب است که اگر دوران کودکی را که بخش غیرمستقل و وابسته عمر آدمی است از بخشهای دیگر عمر جدا کنیم، بخش مستقل آن، یکی دوران عشق و جوانی است و دیگری روزگار ضعف و پیری است، و تهذیب نفس در این دو دوره باید صورت گیرد. البته از تعلیم و تربیتی که در دوران کودکی صورت میگیرد و زمینهساز ظهور فضایل یا رذایل میشود نیز غافل نباید بود.
با تأمل در سخنان سعدی، در باب عشق و جوانی، به این نتیجه میرسیم که او نیز مانند افلاطون (نک: مهمانی، ص۲۱۴ـ ۲۱۵) و ابوعلی سینا (نک: ابوعلی سینا، جزء سوم، «رساله فیالعشق»، ص۱۱ـ۱۷)، اما به شیوه خود، بر عشق تأکید میورزد و از عشق پاک و ناپاک، عشق آسمانی و زمینی (بازاری) و نیز از عشق به تن و عشق به جان سخن میگوید. او که اساساً عشق را در هر دو صورت و به هر شکل پاک و مقدس میشمارد (نک: دادبه، «سعدی فردوسی دوم»، ص ۳۰ـ۳۱)، صفاتی منفی مانند ناپاکی را به عشق نسبت نمیدهد و از تقابل عشق یا «عشقبازی» با «نفسپرستی» سخن میگوید:
هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است
شماری از حکایتهای باب عشق و جوانی ناظر بر «عشقبازی» و شماری ناظر بر «نفسپرستی» است و سعدی چنان که شیوه او در نگارش گلستان است، عشق و هوس یا عشقبازی و نفسپرستی را، آنسان که در اطراف خود میدیده، وصف کرده است. به نظر میرسد که او در این توصیفها دو هدف داشته است: یکی بیان تجربههای عاشقانه آدمی دوم بیان این حقیقت که سیر از نقص به سوی کمال امری است که در عشق نیز صادق است و عاشق باید از مسیر عشق زمینی و مجازی به عشق حقیقی و آسمانی برسد و بهوش باشد که در این سیر به ورطه نفسپرستی نیفتد و اسیر هوا و هوسها نشود.
او طی بیست و یک حکایت در باب پنجم در تجربههای عاشقانه انسان به روزگار جوانی سخن میگوید و در گزارشهایی دلنشین، که در قالب حکایتهای کوتاه به دست میدهد، گاه قهرمان داستان خود اوست (از آن جمله: «یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی، چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم» و «در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی با شاهدی سری و سرّی داشتم» و «یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم به کویی و نظر با رویی»).
روزنامه اطلاعات
گلستان و حکمت عملی / دکتر اصغر دادبه - بخش دوم
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید