1394/1/31 ۰۹:۵۳
بعد از جنگ جهانی دوم، نهضتهای رهاییبخش ملی، در کشورهای آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین شکل گرفت و مردم استعمارزده و استثمارشده این سرزمینها، برای رهایی از یوغ بردگی سیاسی و اقتصادی به پا خاسته و در مقابل دیکتاتورهای داخلی(از قبیل باتیستا) یا استعمار خارجی (از قبیل انگلیس، فرانسه و آمریکا)، اسلحه به دست گرفتند؛ ولی باید پرسید نقش کلیسا و پدران روحانی در دفاع از ملل محروم در قبال تجاوز و ستم چه بود؟
به عبارت دیگر در آن هنگام که الجزایر، کنگو، ویتنام، موزامبیک، آنگولا و یا در آن سوی دریاها: مردم کوبا، دومینیکن و بولیوی به پا خاستند تا حقّ قانونی مشروع خود را از تبهکاران بگیرند، اقدام و کمک کلیسا بر این مبارزات مقدس چه بود؟ کدام پدر روحانی و کلیسای فرانسوی و آمریکایی از نهضت الجزایر پشتیبانی کرد و کشتار وحشیانه یک میلیون انسان را تقبیح نمود؟
البته ما میدانیم که مردم الجزایر چون مسلمان بودند، از نظر کلیسای صلیبیها واجبالقتل به شمار میرفتند و در منطق کسانی که جنگهای صلیبی را راه انداختند، دفاع از ملتی مسلمان اصولاً معقول نیست و لابد هر چه بیشتر از این گونه کفّار کشته میشدند، به سود آرمان مقدس عیسی مسیح و یا نشانه محبت و صلحی بوده است که گویا مسیح به خاطر آن مصلوب گشته بود(!!)
ولی میپرسیم که در کنگو چه؟ کنگو که به ضرب دکنگ «بلژیک» و دهها میسیون خارجی، نیمهمسیحی شده، چرا باید سرکوب گردد و مردم آن قتل عام شوند؟ شرمآور است که بدانیم در این کشتار وحشیانه، پدران روحانی نیز سهمی داشتهاند؛ زیرا طبق نوشته «مایک» دیوانه فرمانده مزدوران سفیدپوست در دوران حکومت «چومبه» در قتل عام جوانان آزادیخواه ایالت هوادار لومومبای قهرمان، پدران روحانی و اعضای میسیونهای خارجی، به علت آشنایی با محل و راه و چاه، مزدوران آدمکش را رهبری میکردهاند… شاید هم بیجهت نبود که لومومبا تا روی کار آمد، دست این حضرات را گرفت و بیرون راند و رسماً اعلام داشت که: «بعضی از این پدران روحانی، در ارتش بلژیک درجه سرهنگی داشتهاند» و در قبال این اقدام، به خاطر داریم که موسی چومبه کثیف و قاتل لومومبا در سفر خود به واتیکان مورد تشویق و تقدیر جناب پاپ قرار گرفت و جای شگفتی است که چرا مدال محبت و صلح دریافت نداشت! [...]
در خاورمیانه تاکنون نقش کلیسا چه بوده است؟ در تجاوز اخیر اسرائیل و امپریالیسم بر ملل عرب و مسلمان، کدام اسقف غربی از ملل ستمدیده عرب و یک میلیون آواره مسلمان فلسطینی دفاع و پشتیبانی کرد و کدام کلیسایی کشتار پنجاههزار مسلمان را در اردن، مصر و سوریه تقبیح نمود؟ در عوض، کینههای پنهانی جنگهای صلیبی، شعلهور شد و جناب پاپ خواستار بینالمللی شدن بیتالمقدس گردید و آن را رسماً اعلام فرمود! این امر چه مفهومی دارد؟ یعنی ملتی را در عصر فضا و در پناه سازمان ملل متحد و پشتیبانی امپریالیسم سرکوب میسازند، میکشند، دربهدر و آواره میسازند، با بمبهای ناپالم میسوزانند و سپس شهرهای تصرفشده را تقسیم میکنند. یکی برای تکمیل امپراتوری عبری (یهودی) و یکی دیگر برای اطفای هوس برپادارندگان جنگهای صلیبی ارباب کلیسا و امپریالیسم جهانی [...]
اصولاً کلیسا نه در گذشته و نه امروز، هیچ وقت طرفدار آزادی، استقلال، عدالت، مراعات حقوق مردم و برچیدن بساط ظلم و تباهی نبوده است. درگذشته، تاریخ به ما نشان میدهد که کلیسا و پدران روحانی به نام مذهب، بزرگترین و ننگینترین جنایات تاریخ بشر را مرتکب شدهاند و در قرون وسطی و پس از آن، کارهایی انجام دادهاند که صفحات تاریخ را سیاه کرده است. ما در این باره تعصبی به خرج نمیدهیم و یک فرد دُگم و جامدی هم نیستم، بلکه این یک واقعیت تاریخی است که بازگو میکنیم و اگر اجازه دهید، برای اثبات آن، جملاتی چند از برتراند راسل را نقل میکنیم که در کتاب «چرا من مسیحی نیستم؟» (چاپ نیویورک) آن را بیان داشته است.۴
راسل میگوید: «در عصر به اصطلاح ایمان، وقتی که مردم به تمامیت کیش مسیحی اعتقاد داشتند، انگیزیسیون با آن همه شکنجهها و آزارها مشغول کار بود. میسیونها زن و مرد بدبخت را به عنوان جادوگری طعمه آتش میساختند و انواع ستمگریها، به نام دین بر همه طبقات تحمیل میگشت. هنگامی که به گوشه و کنار جهان نظر اندازید، میبینید که هر ذرّهای از ترقیات که به فکر بشر میرسد و هر اصلاحی را که در قانون جزا میکردند و هر گامی را که برای از بین بردن جنگ برمیداشتند و یا هر قدمی را که برای بهبود حال نژاد سیاه یا تخفیف مظالم بردگی عرضه میداشتند و هر پیشرفت اخلاقی که در جهان وجود داشت، به طور پیگیر در معرض مخالفت سازمانهای کلیسا قرار میگرفت. ما پس از تحقیق و بررسی میگوییم: مسیحیت به طوری که در کلیساها سازمان یافته، همیشه دشمن ترقیات در جهان بوده و خواهد بود…»
این دیدگاه راسل است و البته هم از نظر تاریخ و هم از امروز، رویدادها و تراژدیهای عصر ما، به طور قاطع ثابت میکند که مسیحیت کنونی و کلیسا، روش یا سیاستی را که عیسی مسیح(ع) به عهده داشت، نه تنها انجام نمیدهند، بلکه درست در مقابل آرمانهای مقدس عیسی مسیح پیامبر پاک خدا قرار گرفته است [...] و البته وارونه جلوه دادن این حقیقتها نیز خود گناهی است نابخشودنی! چه در «فردوسی» و «بامشاد» و چه در جای دیگر…
آلمان غربی ـ آخن،۵ سیدهادی خسروشاهی، ۱۳۴۷
پس از نشر این مقاله، صادق باز مقاله میخواست که یکی دو مقالة جنگی دیگر ـ به قول صادق ـ فرستادم که در مجله چاپ نشد و من هم از ادامه ارسال مقاله خودداری کردم؛ ولی فصلنامه «اسلام، مکتب مبارزه» به نشر خود ادامه داد.
ظاهراً علاوه بر مجله مزبور، اتحادیه انجمنهای اسلامی، نشریات دیگری هم به عنوان رسالههای فکری یا ایدئولوژیک داشتند. آن رسالهها چگونه بودند و چند شماره از این نشریات منتشر گردید؟
رسالههای ایدئولوژیک انجمن در واقع توسط مدیریت مرکز اسلامیهامبورگ و توسط شهید آیتالله بهشتی و سپس استاد محمد مجتهدی شبستری تحت عنوان کلی «مباحث فکری و ایدئولوژیک» تهیه و تنظیم و منتشر گردید که عبارت بودند از: ۱ـ نقش ایمان در زندگی انسان؛۲ـ ایمان به کدام مکتب؟ ۳ـ درباره تفسیر مادی مذهب، ۴ـ سند پیامبری؛۵ـ انسان و آینده؛ و دو رساله دیگر هم درباره «جهاد» و «روزه» منتشر ساختند که در چاپخانه تهران، توسط ساواک توقیف گردید و به دست ما نرسید؛ ولی ما به یاری حق آن پنج رساله اصلی و نخستین را تحت عنوان «بررسی علمی زیربنای ایدئولوژی اسلامی» از طرف «مرکز بررسیهای اسلامی ـ قم» منتشر ساختیم که مورد استقبال وسیع محافل دانشجویی در ایران قرار گرفت و پنج بار و هر بار در چندین هزار نسخه تجدید چاپ شد. البته طبق معمول، حقیر مقدمه کوتاهی بر آن مجموعه داشتم که هدف را روشن میسازد و آن مقدمه چنین بود:
«بحثهای فشرده و کوتاهی که در این رساله میخوانید، شامل بررسی علمی «ایدئولوژی اسلامی» است. ضرورت نشر این بحثها هنگامی ملموس گردید که گروهی منافق و مرتد، با سوءاستفاده از شرایط موجود، ناجوانمردانه بر ضد اسلام برخاستند و با نشر اصول مادیگری، خواستند که سفسطههای کهنه را با جملهپردازیهای به ظاهر فلسفی ـ همراه تئوریهای ذهنی بیپایه ـ اصول ثابت علمی و واقعیتهای عینی قلمداد کنند.
تقارن این اقدام غیرمنطقی با نشر علنی همین نوع اندیشه از جانب پسماندههای کثیف خردهبورژوازی و عملی شناختهشده سرمایهداری و نشر وسیع کتابها و جزوههای گوناگون در این زمینه، نشاندهندة عمق ترس روزافزون همه گروههای ضد اسلامی، و مآلا ضد ملی،۶ از گسترش اندیشه اخلاق اسلامی در بین قشرهای جوان، آگاه و پیشرو جامعه است.
اگر این تقارن کاشف از یک توطئه خائنانه مشترک پشت پرده گروههای ضد اسلامی علیه مقدسات مذهبی و بنیادهای استوار حاکمیت ملی ما نباشد، حداقل میتواند نشانه بسیج عملی همه نیروها، بر ضد اسلام و مسلمانان به شمار آید.
در این نشر مجموعه هدف پاسخگویی به گروههای مرتد و منحرف و فرقهسازان ضدمذهبی نیست، بلکه هدف اصلی، بررسی کوتاه ولی کاملاً علمی زیربنای ایدئولوژی اسلامی و توضیح اجمالی ـ اما تحقیقی ـ اصول اساسی اندیشه اسلامی برای آن گروه از افرادی است که صمیمانه در راه کشف حقیقت، به کاوش و تحقیق و شناخت علمی برخاستهاند و فریب لفاظیها و جملهبندیهای شعارگونه به اصطلاح ایدئولوژیک هواداران شرق و غرب را نخوردهاند [...] قم ـ ذیحجه ۹۶ هـ ، سیدهادی خسروشاهی
البته این نوع همکاری، دوجانبه بود و برادران در مقابل، بعضی از آثار ما را در اروپا و آمریکا تجدید چاپ و پخش کردند و یا توزیع آنها را که توسط «شرکت انتشار» برایشان ارسال میشد، به عهده گرفتند. کتاب «عدالت اجتماعی در اسلام» و «ما چه میگوییم» از شهید سید قطب که ترجمه بنده بود، توسط نشر کتاب، در آمریکا توزیع و یا تجدید چاپ شد.
همکاری شما با مرکز اسلامی و مسجد آخن چگونه بود؟
مرکز اسلامی و مسجد آخن توسط برادران اهل سنت ـ بیشتر اخوانی ـ تأسیس شده بود؛ ولی مرکز برادران گروه فارسیزبان هم بود و حتی طبق درخواست مسئولان آن از شهید دکتر بهشتی، در فکر آن بودند که حقیر امامت آن مسجد را بپذیرم و به آخن بروم که به دلایلی مقدور نشد و من شرح چگونگی آن و نامه شهید بهشتی را در این زمینه، در خاطرات مربوط به ایشان آوردهام. البته من تلاش بسیاری برای ارسال ماشین تایپ و دستگاه پلیکپی که بچهها فاقد آن بودند، انجام دادم که در نامههای صادق به آن اشاره شده است؛ اما چیزی که در حد توان شخصی من بود، ارسال کتابهای مختلف به زبانهای فارسی، عربی و ترکی به کتابخانه مسجد آخن بود که از قبل از سفر به آلمان به آن اقدام کرده بودم و وقتی به آخن رفتم و از کتابخانه بازدید نمودم، خیلی خوشحال شدم؛ چرا که دیدم اغلب کتابهای آن را بنده فرستادهام… (البته الان به یادم نمیآید که آن همه کتاب را چگونه تهیه کردم و به آلمان ـ مسجد آخن ـ فرستادم.) اتفاقاً عکسی هم در آن کتابخانه توسط صادق بعداً برای این جانب ارسال شد که خوشحالی همه را نشان میدهد.
علاوه بر دیدارها در خارج، آیا مکاتبهای هم با دکتر طباطبایی داشتید؟
علاوه بر دیدارهای مکرر و مفصل در آلمان ـ آخن و هامبورگ ـ درباره مسائل انجمنهای اسلامی و ضرورت و نوع همکاریهای ما با آن، مکاتباتی داشتیم که من چند تا از نامههای صادق را پس از درگذشتش، در بین اوراق پیدا کردم که یکی از آنها را که گویای نوع همکاری است در اینجا نقل میکنم و تفصیل متن کامل بقیه نامهها را به نشر رساله خاص «حدیث روزگار» میآورم. این نامه در واقع پاسخی به نامه من بود که همراه مقالهای «جنگی»(!) درباره ماهیت ضد مردمی گروههای چپگرای وابسته به شوروی و چین بود که طبق معمول، با شواهد و اسنادی، روشن ساخته بودم که مدعیان هواداری از «خلق»، در عمل بر «ضد خلق» هستند و بدون شناخت ساختار جامعه ما ـ و جوامع اسلامی دیگر ـ خواستار نشر ایدئولوژی مادیگرایانه شدهاند و در واقع این امر، نشأت گرفته از بافت درونی این سازمانها و نشاندهنده وابستگی همهجانبه آنها به «مسکو» و «پکن» است.متأسفانه مقاله چاپ نشد و نسخهای هم از آن ندارم که در اینجا نقل کنم؛ اما نامه صادق چنین بود:
«… دیروز نامه مورخه ۵ شوال شما همراه با مقاله جنگی(!) دریافت کردم. بابا ما به اندازه کافی از دست این چپیهای از خدا بیخبر زجر میکشیم، فحش میخوریم، تهمت میشنویم، حالا شما کتباً ما را به جنگ آنها میاندازید. آخر اگر کسی پیدا میشد که مرد میدان بود و در قبال حرفهای بد و بیراه و گمراهکننده و ظاهراً منطقی آنان (!) باز هم همت جواب دادن، آن هم با همان سرعت داشت، بسیار خوب بود. ما با انتشار جزوههای ایدئولوژیکی به اندازهای دشمن تازه برای خود خریدیم که مگو و مپرس٫
اول که این حضرات از اعلامیههای ما خبردار شدند که در نظر داریم جزوات ماهانه انتشار دهیم، تصور نمیکردند که شماره دومی در کار باشد، اگر شماره اول انتشار یابد. شماره اول که انتشار یافت، آن هم در تیراژی دو برابر مکتب مبارز، دوستان فیلسوفنمای ما (به قول آقای مکارم) گرفتند و خواندند و ایرادات سطحی گرفتند که فیالمجلس پاسخ داده شد. بعداً شنیدم که برای کمیتهای در چین میفرستند که آن کمیته (رفقای حزبی فارسیزبان!!) آنها را بررسی کنند و در رد آن جواب بنویسند. هنوز جواب آنان نرسیده بود که شماره دوم انتشار یافت؛ آن هم مستقیماً حمله به آنان (این دفعه استاد شبستری کمر همت بسته بود). در هر حال به زودی شماره سوم انتشار خواهد یافت. ببینیم چه میشود. گرچه هنوز جواب گروه فارسی زبان رفقای حزبی در چین(!!) نرسیده، ولی دوستان فیلسوفنمای ما مردانه کمر همت بستهاند و به جنگ واحدهای ما رفتهاند.
حالا مقاله شما هم رسید، آنهم چنان پرزور و پرمایه که عاقبت آن ندانم!! در هر حال از لطف شما متشکرم. مقاله به کمیسیون انتشارات ارجاع خواهد شد. یک جزء دیگر اینکه انجمن اسلامی هانور نیز اقدام به استخراج سخنرانی استاد شبستری از روی نوار نموده و حضرتش در آن تجدید نظر نموده و برای ما جهت چاپیدن (!!) ارسال داشتهاند. این جزوه به صفحهای تحت عنوان «جهاد در اسلام» با آن خاصیت تند و انقلابیاش دیشب از زیر پرههای ماشین چاپ خارج شد و امروز قرار بود بچههای آخن آنها را منگنه و دفتر کنند. بدیهی است حضورتان ارسال خواهد شد. اگر از شرّ اشرار مصون بماند، دریافت خواهید نمود.
امیدواریم جزوههای شماره اول که همراه با مکتب مبارز شمارههای ۴ و ۵ و ۶ و به مقداری از هر کدام ۵ عدد بایست هوایی دیروز ارسال شود، دریافت فرمایید. تمنا میکنم از هر کدام یک نسخه به ابوی مرحمت فرمایید تا از افکار نورچشمشان(!!) آگاهی یابند و مقداری اسکن حواله دهند!
امیدوارم آقای حجتی از مسافرت مراجعت کرده و تبلیغ پرثمر باشد و قدم نورسیده بر او و دودمانش گرامی باد. از ناحیه من به طلاب جوان یا در شرف تکوین حوزه علمیه تبریک بگویید…!! اگر آقای حجتی برگشتهاند، بزودی جواب نامه ایشان را که مدتی است دریافت کردهام، ارسال خواهم داشت. همان وقت که نامهشان را دریافت کردم، در بیمارستان بستری بودم و موفق نشدم قبل از عزیمت ایشان جهت تبلیغ به بندرعباس، عریضهای خدمتش ارسال دارم. در هر حال تصور میکنم این عذر موجه مورد قبول درگهش قرار گیرد و قلب لطیف و پرمهرشان رنجور نشده باشد. استاد مکارم و سایر همکاران گرام را عرض سلام تصدیع میدهم… از قول من خانم گرامیتان را سلام ابلاغ دارید…»
البته این یکی از نامههای صادق است و همان طور که ملاحظه میکنید، علاوه بر مطالب جدی، نکات طنزی هم دارد که نشاندهنده ذوق سلیم صادق است.
آقای طباطبایی در کتاب خاطرات خود اشارهای به حضور شما در آلمان و سخنرانی در مسجد آخن دارد. توضیح بیشتر در این زمینه ظاهراً مفید تواند بود.
انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا، در مقابل هجمه تمامعیار سازمانهای چپ وابسته به شوروی و چین و همچنین گروههای راست وابسته به رژیم شاه، با کمترین امکانات به فعالیت و دفاع پرداخته بودند… آن دوستان به اصطلاح انقلابی چپ، حتی در مواردی که میتوانست برای پیشبرد اهداف مبارزه خیلی ثمربخش باشد، همکاری نمیکردند و به همین دلیل دوستان، به ویژه صادق طباطبایی، با استفاده از هر وسیله ممکن به مقابله و دفاع برخاسته بودند. نخست اجازه دهید به نمونهای از این اقدامات و اصل قضیه، از قول صادق، اشارهای بشود:
«… امتناع کنفدراسیون در دفاع از شهدای روحانیت باز نمونههای دیگر از موضع ضدمذهبی کنفدراسیون، عدم انتشار پیامها و اعلامیههای روحانیت مبارز در مورد شهادت حجتالاسلام غفاری و سعیدی در زیر شکنجه بود؛ در حالی که اعلامیه سازمان چریکهای فدایی خلق در مورد اعدام خسرو گلسرخی با چه آب و تابی توزیع میشد. با کنارهگیری دکتر شریعتی و دکتر چمران و دکتر یزدی و… از کنفدراسیون و جبهه ملی و در عوض تأسیس نهضت آزادی و جبهه ملی سوم، عملاً نیروهای قدیمی جبهه ملی هم نظیر برادران شاکری و محمود راسخ و… در اقلیت قرار گرفتند و نیروهای جوان جبهه نیز به صف مارکسیستها پیوستند. در این مقطع بود که کنفدراسیون تقریباً دربست در اختیار کمونیستها قرار گرفت. آنها هرچند به گروههای کوچکتر دیگری پیوسته تقسیم میشدند، ولی روح غالب بر سازمان را اندیشه کمونیستی و مرام مائوتسه تونگ شکل میداد.
شرکت ما چند نفر دانشجوی مسلمان در سمینارهای کنفدراسیون، بیشتر به قصد آشناشدن با دانشجویان تازهوارد ایرانی و مسلمان بود. زمانی ما در شهر آخن انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی را پایهریزی کردیم که از وجود چند انجمن دیگر در آلمان و اتریش بیاطلاع بودیم. چنان که گفتم، در اروپا سازمان دانشجویی دیگری به نام اتحاد الطلبهالمسلمین فی اروپا با نام مخفف UMSO وجود داشت که عمده دانشجویان مسلمان از کشورهای عربی و اسلامی و افریقایی و… در آن عضویت داشتند.
این سازمان به دلیل پراکندگی اعضای آن نمیتوانست مشی سیاسی واحدی داشته باشد، لذا غالب فعالیتهای آن عقیدتی و برگزاری مراسم و مناسبتهای مذهبی و نمازجمعه و شبهای جمعه تفسیر و قرائت قرآن بود. این سازمان در شهر آخن شعبهای داشت به نام سازمان بینالمللی دانشجویان مسلمان با نام مخفف IMSU که رحیم کمالیان و محمد کیارشی و محمد معین و من ـ چهار نفری که سازمان دانشجویان مسلمان ایرانی شهر آخن را تأسیس کردیم ـ در آن عضویت داشتیم. البته از ما چهار نفر فقط من و معین، عضو سازمان دانشجویی وابسته به کنفدراسیون نیز بوده و حتی دو دوره متناوباً به عنوان عضو هیأت به اصطلاح «کارداران» آن انجمن انتخاب شده بودیم.
با پیوستن به جمع برادران مسلمان در IMSU و عضویت انجمن ما در UMSO دایره تلاش ما گستردهتر شد و مقیاس اروپا را به خود گرفت. زمانی که جنگ ۶ روزة اعراب و اسرائیل به وقوع پیوست، من مسئول رابطه بینالملل IMSU بودم. از پایان جنگ چند هفته نمیگذشت که امام موسی صدر و حجتالاسلام آقای سیدهادی خسروشاهی از کنگره الجزایر بازگشته و به آخن آمدند. برای امام صدر یک جلسه بزرگ در مورد تشریح اوضاع خاورمیانه در مسجد آخن به دعوت UMSO و برای آقای خسروشاهی اقامه نمازجمعه و دو سخنرانی از طرف IMSU تشکیل دادیم که بهشدت مورد استقبال دانشجویان مسلمان قرار گرفت. همچنین از طرف انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی، جلسه سخنرانی و بحث و گفتگو درباره مسائل عقیدتی در مسجد آخن برای آقای صدر گذاشتم. رفقای مارکسیست ایرانی به اصطلاح خودشان با لشکرکشی عظیم میخواستند جلسه را به خیال خود به یک جلسه ایدئولوژیکی «رو کم کنی» مبدل کنند که برعکس به یک جلسه بسیار محکم و علمی تبدیل شد و بسیار مورد استقبال ایرانیهای جوان قرار گرفت. با اقبال جوانان ایرانی به مباحث عقیدتی و آمادگی امام صدر برای ایراد سخنرانی و پاسخ به شبهات مارکسیستها، بر فعالیت خود افزودیم و به رشد کمّی و کیفی سازمان پرداختیم…» (خاطرات دکتر صادق طباطبائی، ج۱،ص۲۱۸ـ ۲۱۹)
این نمونهای از نوع فعالیتهای کنفدراسیون با اسلامگرایان بود. درباره سخنرانی این جانب که در مراجعت از کنفرانس اندیشه اسلامی (ملتقی الفکر الاسلامی) که با شرکت دهها نفر از علما و شخصیتهای برجسته علمی و روحانی بلاد اسلامی در الجزایر تشکیل شده بود و امام موسی صدر از لبنان و این جانب همراه مرحوم دکتر سیدجعفر شهیدی از ایران در آن شرکت کرده بودیم، به آخن رفتیم و صادق اصرار کرد که علاوه بر جلسات گفتگو و بحث خصوصی، باید در یک جلسه عمومی با حضور همه جناحها و طیفهای چپ و راست ـ بهویژه مائوئیستها که خیلی فعال شده بودند ـ یکی دو سخنرانی درباره مسائل اجتماعی ـ اقتصادی اسلامی ایراد بکنم. به صادق گفتم: «در جوّ حاکم بر اوضاع کنونی، فکر نمیکنم که صلاح باشد درگیر مناقشه با این آقایان بشویم.» صادق گفت: «خوب شما درگیر نشوید، امام موسی صدر هم درگیر نشود. پس چه کسی باید درگیر شود؟» حرف او منطقی بود و من پذیرفتم که درباره «جامعه و اقتصاد اسلامی» سخنرانی کوتاهی بکنم.
جلسه در سالن کتابخانه مسجد با حضور دهها نفر از دانشجویان و عمدتاً چپ و کنفدراسیونی، که در واقع به گفته خودشان برای شکست دادن ما آمده بودند، تشکیل گردید و بنده به یاری حق چهارچوب یک نظام دمکراتیک اسلامی را به نوعی ترسیم کردم که دوستان مارکسیست ـ لنینیست نمیتوانستند حرفهایی بهتر از آن مطرح سازند. بنده با اشاره به نوع حکومت علوی در صدر اسلام و چگونگی انحراف آن توسط اشخاص به نام خلفای بنیامیه و بنیعباس، روشن کردم که مفهوم حکومت اسلامی واقعی، غیر از آن نوعی است که در تاریخ میخوانیم و یا در دنیای خود، در ایران و عربستان و غیره میبینیم که آنها از اسلام فقط نام آن را یدک میکشند و در واقع ذاتاً ضد اسلام هستند.
اشاره کردم که حکومت بدون انتخابات آزاد، یعنی «مشورت عامه» که دستور صریح قرآن به پیامبر است (و شاورهم فی الامر)، مفهومی ندارد و هرگز نمیتواند از نام اسلامی بودن استفاده کند. سپس به بیان علل و عوامل پیدایش مشکلات در جوامع اسلامی پرداختم و در مورد اقتصاد هم به بحث مرحوم علامه آیتالله شیخ محمدحسین کاشفالغطاء درباره «الاشتراکیه الصحیحه» (سوسیالیسم راستین) اشاره نمودم و در پایان چند حدیث از پیامبر اکرم(ص) و امام علی(ع) نقل کردم که آنچه از آنها یادم مانده است (از ۱۳۴۷ تا امروز که نیم قرن میشود!) عبارت بود از اینکه در جامعه اسلامی: «کسی که سیر بخوابد و همسایهاش گرسنه بماند، مسلمان نیست» و «کسی که صبح بیدار شود و به مشکلات مردم نپردازد، مسلمان نیست» و «خلق، خاندان خداوندند و کسی در نزد خدا محبوبتر است که به خلق خدا بیشتر سود برساند: الخلق عیال الله و احبّ الخلق الی الله انفعهم الناس» و در اینجا با طنز اشاره کردم که کلمه خلق (مردم، تودهها) را پیامبر اکرم(ص) در ۱۳۰۰ سال قبل به کار برده است و دوستان چپگرای ما آن را «مصادره» کرده و به نام خود به «ثبت» رساندهاند!
سپس نکاتی هم از نهجالبلاغه نقل کردم که خیلی برای آنها جالب بود؛ از جمله: «ما جاع فقیر الاّ بما متّع به غنی: هیچ نیازمندی گرسنه نمانده مگر آنکه یک سرمایهداری از آن بهرهمند شده است» و «ما رأیت نعمه موفوره الاّ و لدیه حق وضیّع: هیچ ثروت انبوهی ندیدم مگر آنکه در قبال آن حقی ضایع شده است» و سرانجام آنکه امام به والیان خود دستور میدهد به حال عموم مردم، بدون برتری دادن به عدهای، رسیدگی کنند؛ چرا که مردم یا برادر دینی شما هستند و یا آنکه مانند شما، انسان میباشند: امّا أخٌ لک فی الدین او نظیرٌ لک فی الخلق!
در اینجا مسئول گروه چپ مائوئیست که در آن دوران، در بین دانشجویان خیلی اوج گرفته بودند، به عنوان سؤال گفت: «این جملاتی را که شما نقل کردید، ما تا کنون و در ایران، از واعظ یا عالم محل خود نشنیدهایم. شاید شما اینها را به زبان روز از خودتان درمیآورید و در واقع جعل میکنید!» بنده در پاسخ اظهارات تند نامبرده، با خنده و آرامش گفتم: «نه برادر محترم! اینها جعلیات من نیست، اینها نمونههایی از احادیث پیامبر اکرم و ائمه ما است و من آنها را از کتاب «اصول کافی» و «نهجالبلاغه» نقل کردم که خوشبختانه هر دو کتاب را قبلاً برای کتابخانه مسجد آخن فرستادهام و میتوانید به آنها مراجعه کنید و این کتابها هم تألیف ما و مربوط به تاریخ معاصر نیست، سابقه هزار ساله و چند صدساله دارد…»
و او در کمال انصاف گفت: «پس این گناه ما نیست که از حقایق اسلام آگاه نشدهایم، گناه روحانیونی است که در مجالس و مساجد، جز مسئله خمس و طهارت و روضه و گریه چیزی به ما نیاموختهاند!» البته این نکته را پس از پیروزی انقلاب، دو نفر از رهبران چپ مارکسیست، عرب و ایرانی برای من بازگو کردند که یکی احسان طبری، ایدئولوگ حزب توده بود و دیگری احمد جبرئیل، دبیرکل حزب مارکسیست فلسطینیها و «الجبهه الشعبیه» کنونی!
و اکنون و با سپاس از حق تعالی، باید یادآوری کنیم که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، این مفاهیم عالی انقلابی ـ انسانی تعلیمات اسلامی، در سطح عام مطرح و بر همگان تفهیم گردیده است و امیدواریم که روزی به طور کامل اجرایی و عملیاتی هم بشود!
پینوشتها:
۳. به تاریخ نوشته شدن بحث توجه شود: ۱۳۴۷ش.
۴. این کتاب در ایران، نخست تحت عنوان «چرا مسیحی نیستم؟» به طور خلاصه ترجمه و چاپ شده و سپس ترجمه دیگری از آن، با حذف بخشهایی، برای بار دوم به بازار آمد و سرانجام توسط «عبدالعلی دستغیب» به طور کامل ترجمه و در سال ۱۳۵۱ منتشر گردید. کتاب که شامل ۱۵ مقاله، سخنرانی و رساله است، در کل بر ضد هر نوع اندیشه متافیزیکی است و با مطالعه آن، روشن میشود که برداشتهای منفی و کلی «راسل» درباره خدا، مذهب، پیامبران و غیره، عمدتاً ناشی از نوع اندیشه و عملکرد «پدران روحانی» مسیحی در غرب است.
۵. این مقاله به هنگام اقامت موقت نگارنده در «مرکز فرهنگی ـ اسلامی آخن» در آلمان غربی به سال ۱۳۴۷ نوشته شد و چون امکان چاپش در مجله «فردوسی» و «بامشاد» نبود ـ که هر دو در آن روزگار ادای روشنفکران را درمیآوردند و پس از انقلاب روشن شد که به دنبال علوفهای بیش نبودند ـ به آقای سیدصادق طباطبائی، مسئول نشریه «اسلام، مکتب مبارزه» چاپ آلمان غربی، ارگان «انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا» تحویل داده شد که در شماره چهارم دوره اول آن، در تابستان ۱۳۴۷، صفحات ۶ تا ۱۲ چاپ شد و هم اکنون به مناسبت درگذشت او، در یادنامهاش نقل میگردد.
۶. همزمان با نشر رسالههای ضد مذهبی ماتریالیستهای قلابی، جزوههای کهنه عناصر خردهبورژوا تجدید چاپ شد و کتابهای چند صد صفحهای حقوقبگیران شهیر سرمایهداری وطنی، مانند کتاب بیست وسه سال علی دشتی ـ سناتور انتصابی شاه ـ به رایگان توزیع گردید و در مجله «کاوه» چاپ آلمان هم بهتدریج درج شد!
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید