1394/1/29 ۰۸:۵۹
اشاره: «وحدت وجود به روایت ابنعربی و اکهارت»، «ترجمه کتاب عوالم خیال ویلیام چیتیک»، «ابنعربی، میراثدار پیامبران» وتألیفات ارزنده دیگر به همراه مقالات متعددی که از دکتر کاکایی منتشر شده، نتیجه سالها مطالعه و تحقیق اوست و چنانکه از عناوین کتابها نیز پیداست، حوزههای پژوهشی وی بیشتر معطوف به عرفان و کلام تطبیقی و فلسفه و کلام اسلامی است. آنچه در ادامه میآید، گفتگو با استاد کاکایی است که پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» به چاپ رسیده است.
زهره همت: بخش اول / اشاره: «وحدت وجود به روایت ابنعربی و اکهارت»، «ترجمه کتاب عوالم خیال ویلیام چیتیک»، «ابنعربی، میراثدار پیامبران» وتألیفات ارزنده دیگر به همراه مقالات متعددی که از دکتر کاکایی منتشر شده، نتیجه سالها مطالعه و تحقیق اوست و چنانکه از عناوین کتابها نیز پیداست، حوزههای پژوهشی وی بیشتر معطوف به عرفان و کلام تطبیقی و فلسفه و کلام اسلامی است. آنچه در ادامه میآید، گفتگو با استاد کاکایی است که پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» به چاپ رسیده است.
***
از آنجا که ادیان و پیامبران هر دین در بسترهای تاریخی، روانشناختی و اجتماعی متفاوتی ظهور کردهاند، آیا در اساس، انجام مطالعات تطبیقی از وجهی مستدل و منطقی برخوردار است؟
در سؤال شما باید چند مفهوم روشن شود. اول اینکه مراد ما از دین چیست؟ وجه مشترکی میان همه ادیان، اعم از ادیان ابتدایی و ادیان تکاملیافتهتر وجود دارد و آن بحث «پرستش» است. بعد صحبت بر سر این است که نسبت به ادیانی که در بسترهای تاریخی، اجتماعی و روانشناختی گوناگون ایجاد شدهاند، اتخاذ موضع کنیم. اینکه آیا این دین بشرساخت است؟یعنی بشر آن را به وجود آورده یا وحیانی است، یعنی این دین از طرف خداوند به بشر اعطا شده است؟ باید توجه کنیم که اگر دین بشرساخت هم باشد، بشر گرایش، ضرورت و نیازی در خودش میدیده که به سمت تأسیس این نهاد اجتماعی رفته و این نیاز، فطرت بشر است و همان میل به پرستش، اقسام مختلف پرستش را به وجود آورده است. پس اگر دین را مثل سایر نهادهای اجتماعی و بشرساخت بدانیم، در واقع میل فطری انسان است که اقسام پرستش را در بسترهای تاریخی، اجتماعی و روانشناختی به وجود آورده است. زمانی بحث دین وحیانی را مطرح میکنیم که این موضوع به غیر از گرایش بشر است.
در بحث از بینش بشر، وی خداوند را به غیر از آنکه به او گرایش داشته، اثبات هم میکرده است. بشر خدا را به روش عقلی اثبات کرده و بعد از وجود خدا، نوبت به اثبات صفات او میرسد. باز به همان روش عقلی. از جمله اینکه خدا حکیم است یا رأفت دارد؛ یعنی لازمه حکمت و لطفش، وحی و فرستادن نبی است. در علم کلام این مسأله از مجرای بحث «نبوت عامه» به طریق عقلی مطرح میشود و اثبات میشود که خدای لطیف، حیّ، مهربان و رئوف برای بشر دین ارسال میکند که این پاسخی به نیاز بشر هم بوده است. یعنی به تعبیر مولانا، دین هم مثل عشق میشود آنجا که میگوید: «عاشقی گر زین سر و گر زان سر استر عاقبت ما را بدان شه رهبر است». اگر دین آنسری باشد یعنی از طرف خداوند، با اینحال بشر به سمت پرستش رفته و در جاهایی نیازش به انحراف افتاده است و خدا باز برای رفع این انحراف، پیامبر فرستاده است.
در اینجا مسائل مختلفی با هم ارتباط دارند. در حالتی که اگر دین را بشرساخت در نظر بگیریم، باز هم بحث نیاز فطری بشر پیش میآید. همینطور اگرمسأله وحی را مطرح کنیم، باز هم همان خدای واحد که در همه عصرها و همه زمانها وجود داشته و میخواسته نیاز بشر را برطرف کند، رخ مینماید. پس باز هم بین ادیان قدر مشترکی وجود دارد که میتوانیم درباره آن صحبت کنیم.
دینشناسی تطبیقی، بحثی منطقی و خاستگاهش مطالعات پژوهشگران غربی است، یعنی «مطالعات مقایسهای» که عدهای آن را «مطالعات تطبیقی» ترجمه کردهاند. در مطالعات مقایسهای تنها تشابهها را در نظر نمیگیریم، بلکه تشابهها و تفاوتها را حول آن هسته مرکزی بررسی میکنیم. اگر قرار باشد موضوع را از منظر وحیانی بررسی کنیم، میتوانیم آن را در ادیان ابراهیمی مطالعه و تشابه و تفاوتهایشان را با همدیگر بررسی کنیم و اگر بحث فطرت بشر مطرح باشد، اینکه این فطرت به کدام سمتوسو رفته، کجا این بحث پرستش پررنگتر است، کجا کمرنگتر است و کجا سمتوسوی عرفانی به خود گرفته، قابل تامل است.
نکته دیگر اینکه وقتی میگوییم «دین»، لازم است مرادمان را روشن کنیم. دین، ابعاد مختلفی دارد. هم شامل عقاید و هم اخلاقیات و احکام میشود. بنابراین باید ببینیم میخواهیم در چه بُعدی ادیان را با همدیگر بررسی و تطبیق کنیم. در این صورت مطالعه ما تفاوت خواهد کرد. در جاهایی مطالعه ما بروندینی خواهد شد و میتوانیم مسائل را به شکل عقلی بررسی کنیم؛ مثلاً مسأله وجود یا عدم وجود خدا را میتوانیم به شکل عقلی بررسی کنیم. ولی یک رشته مسائل مثل احکام را که دروندینی است، باید به شکل دروندینی بررسی و باید با مسائل دروندینی هم مقایسه کرد.
نکته دیگر اینکه وقتی میگوییم دین، دقیقاً مرادمان از دین چیست؟ اینکه آیا دین درجه اول را میگوییم، یا دین درجه دوم را؟ یعنی باید بررسی کنیم و ببینیم آیا دینی را که بر پیامبر دو طرف مقایسه وحی شده است، داریم با هم بررسی میکنیم و آن چیزی که وحی شده، و بعد هم به چه روشی میخواهیم بررسی کنیم؟ یا اینکه برداشتهای انسانها را از دین مدنظر قرار دادهایم یعنی همان دین درجه دوم را؟ یعنی به فرض شما برآنید که دین را از منظر ابنعربی و اکهارت به عنوان دو دینشناس بررسی کنید، اینجاست که به دین درجه دوم نگاه میکنید. شما خودتان در آن موضع نیستید که بتوانید نظرات و برداشتهایتان را از هر دو دین مطرح کنید. پس لازم است بین دین درجه اول و دین درجه دوم تفکیک قائل شوید.
ممکن است در رویکرد درجه دوم به دین، رویکردهای مختلفی به خدا و امور مقدس داشته باشید: رویکرد فقهی، کلامی، فلسفی و عرفانی که اینها بحث دینشناسی ما را متفاوت میکند و آن زمان اینکه شما یک دین را بشرساخت میدانید یا وحیانی، نتیجه کارتان با هم فرق میکند.
نکته دیگر آنکه وقتی بین دو دین که در بسترهای متفاوت تاریخی، اجتماعی و روانشناختی به وجود آمدهاند، تشابهاتی میبینید، آن زمان چه قضاوتی میکنید؟ برخی از دینپژوهان در چنین زمانی بحث تقدم تاریخی را مطرح میکنند. اینکه چون دین اول متقدم بوده، دین دوم این وجه را از دین اول اقتباس کرده است. بسیاری از مستشرقان این کار را کردهاند و وقتی تشابهی بین قرآن و کتاب مقدس دیدهاند، گفتهاند که قرآن این وجه را از آن ادیان اقتباس کرده! اما ممکن است شما از این منظر نگاه کنید که هر دو وحیانی هستند و خدایی واحد آنها را وحی کرده و آن وقت بحث تشابه اصلا بحث عجیبی نیست و به تعبیر قرآن از اول تا آخر یک دین است که تکامل پیدا کرده وخداوند حتی زمینه تاریخی، اجتماعی، روانشناختی و مزاج قومی را هم در وحیاش در نظر داشته که مطابق با آن شریعت را وضع کرده است و شریعتها بسته به جریانهای تاریخی، اجتماعی و روانشناختی اقوام با همدیگر فرق میکنند. بنابراین تشابههایشان مربوط به خدای واحدی میشود که این تکامل را در نظر داشته و تفاوتهایشان مربوط به تفاوت شرایط اجتماعی، تاریخی و روانشناختیشان است. در اینجا بحث از اقتباس نیست. حتی اگر ما وحیانی هم فکر نکنیم، جوامع مختلف به لحاظ فطری به امر پرستش گرایش داشتهاند، ولو آنکه از هم اقتباس هم نکرده باشند.
آیا نیاز بشر امروز به دین بیشتر شده است؟اگر آری، به کدامین قرائت و قرائن؟
در اینجا باید بین نیازهای ثابت و نیازهای متغیر فرق بگذاریم وببینیم انسان معاصر یا انسان مدرن چه تفاوتی با انسان پیش مدرن دارد. بشر یک رشته نیازهای ثابت فطری دارد که از زمان تا زمان و از مکان تا مکان تفاوتی نمیکند. برخی نیازها، نیازهای غریزی و بعضی نیازها، نیازهای فطری است. مرادم از نیازهای غریزی، نیازهای مادّی است، مثل خوردن، آشامیدن و… یعنی امیال غریزی که ما را به سمت امر محدود و مادی میخواند. انسان در بُعد غریزه با حیوان مشترک است؛ اما فرقی که انسان با حیوان دارد، مقولهای است که نامش را نیاز فطری میگذاریم؛. مثل میل به دانستن. حیوان نمیخواهد بداند و اگر هم بخواهد بداند، برای رفع نیازهای غریزیاش است. اما انسان میل به دانستن و حقیقتجویی دارد و در همه زمانها هم این میل را داشته است. یا میل به زیبایی که در انسان وجود دارد و این همه جایی است. شما هر قومی را که ببینید، هنر دارد. هنر، عشق، امیال اخلاقی، میل به نیکی و میل به پرستش و کرنش در برابر یک امر مقدس در انسان ثابت است.
در این نیازها بین انسانها تفاوتی وجود ندارد. یک رشته نیازها هم متغیر است و بسته به شرایط تاریخی و جغرافیایی با یکدیگر فرق میکند. فرض کنید در بحث اقتصاد، انسان نیاز به تولید و مصرف دارد. در جوامع ساده و بسیط ماشین و تکنولوژی وجود ندارد و پاسخگویی به این نیاز خیلی ساده است و نیاز به احکام و قوانین بیشتر و سختتر نیست؛ اما در جایی که جوامع بیشتر پیچیده امروز را میبینید، بحث تولید و مصرف و برنامهریزی و اقتصاد علمی هم پیچیدهتر میشود و بنابراین بحث مسائل اقتصادی و ارتباطی، مثلا اینکه چگونه ارتباط باشد یا نباشد، آمدن تکنولوژی (اعم از ماهواره، تلفن و اینترنت) مسائلی را با خود میآورد که برای بشر قبل از مدرنیته مطرح نبود. بانک، بیمه و مسائلی از این دست پیشتر مطرح نبوده است.
این نیازها، متغیر است. امروزه بشر با پیشرفتهای علمی در حوزه اقتصاد، سیاست و مدیریت احساس میکند که نیاز خاصی به دین ندارد و میتواند برنامهریزی کند و با برنامهریزی اقتصادی و نظام مدیریتیاش را بگرداند؛ اما خلأیی که بشر پیدا کرده، این است که گرفتار جریان مادیت و ماشینیسم شده و در هجمه اطلاعات، توجه شدیدی به بیرون پیدا کرده و انگار توجه به درون را از دست داده و از درون تهی شده است. از این جهت میلی به جنبه معنوی پیدا کرده و احساس میکند از جهت اقتصادی و مدیریتی کمبودی ندارد و علم متکفل این مسائل شده است.
ابتدا بشر میپنداشت که خلأ وی ممکن است با روانشناسی حل شود؛ اما حالا به این نتیجه رسیده که این خلأ حتی با روانشناسی هم حل نمیشود. میتوان گفت بحران معنویت، بحران بشر معاصر است که نه تنها متدینان روی آن انگشت گذاشتند، بلکه ملحدان هم به آن توجه نشان دادهاند. مرادم از معنویت، امری است که با خدا به عنوان موجودی که منشأ ارزشها و معناست، گره خورده است. وقتی بشر معنویت را کنار گذاشت، نتیجه این میشود که افرادی مثل سارتر به صراحت اعلام کنند که: «خدایا تو نیستی، اما ای کاش بودی!» وقتی ما خدا را که پدر آسمانی بود و ما در سایه او امید و آرامش داشتیم، کنار گذاشتیم، شبیه به طفلی هستیم که در دامان مادری مرده به دنیا آمدیم و نمیتوانیم با او ارتباط برقرار کنیم و طبیعت دیگر برای ما حیات و معنا ندارد و با ما از سر خشونت برخورد میکند و نه از سر لطف و مهربانی!
در نتیجه بشر خلأ معنوی احساس کرده و به سراغ معنویتهای مختلفی رفته است. بشر امروز فریاد میزند که ای کاش معنایی بود و میشد آن را پیدا کرد. در واقع معنویت نیاز ثابت بشر است که امروز بشر آن را خیلی احساس میکند. در مورد پاسخگویی به نیازهای متغیر بشر هم معیارهایی وجود دارد؛ مثلا اینکه در یک دینی مثل اسلام که مدعی جهانی و جاودانی بودن است، روش پاسخگویی به نیازهای متغیر چگونه است. اینکه آیا میتوانیم از خود متون دینی پاسخهایمان را به دست آوریم که در اینصورت بحث «اجتهاد» مطرح میشود.
مرحوم مطهری در کتاب «اسلام و مقتضیات زمان» این بحث را خوب مطرح کردهاند. دیگر آنکه نیازهایی هست که ممکن است من الان آن را حس نکنم، چون خوابم. وقتی که ما مسأله نیازهای بشر امروز را مطرح میکنیم، بیشتر به مسائل مادی و دنیوی میپردازیم. حتی پرداختنمان به مسائل معنوی هم در نهایت برای رسیدن به اهداف مادی و دنیاست؛ مثلا من به آسایش، آرامش و امید احتیاج دارم و برخی اسم این را معنویت میگذارند که غیر از نیازهایی مثل گرسنگی و تشنگی است؛ اما رفع نیازهای اخروی چگونه است؟ دین چشم مارا نسبت به مسائل دیگر و جهان دیگری باز میکند. امری که در عرفان به آن «بیداری» میگویند.
من وقتی بیدار میشوم و میفهمم که چیزی هست و من گم کردهام. یک وقتی اصلا خوابم یا کورم و در خود چنین نیازی را احساس نمیکنم. به تعبیر زیبای مولانا: آیا طفل در رحم مادر نیازی میبیند که متولد بشود و در جهانی اینچنین وسیع و زیبا پا بگذارد و زیباییهای آن را درک کند؟ بنابراین به خون خوردن خو کرده و نمیخواهد به این دنیا بیاید و منکر وضعیت بیرون از زهدان مادرش است. وضعیت ما و این دنیا و عالم دیگر وضعیت همین جنین است. وضعیت غفلت و هوشیاری است. اگر هوشیار شدم، نیازهای دیگری را حس میکنم.
دین در واقع چشم را باز میکند به خصوص در ابعاد عرفانی. ممکن است انسان مدرن این نیازها را حس نکند؛ اما دین یا معنویت چشم بشر را به این نیازها باز میکند. بنابراین همه نیازها آنی نیست که ما، در «منِ آگاه»مان درکش میکنیم. دین نیازهای ما را گسترس میبخشد و آن را هدایت میکند. به تعبیر قرآن: «یزکّیهم و یُعلمهم الکتاب و الحکمه». ما با این دو بعد وارد عالم دیگری میشویم و نیازهای دیگری حس میکنیم؛ مثلا دردی که حافظ میکشد از سر نیاز است که هم درد است، هم لذت. اگر نیازی بود و شما به آن رسیدید، لذت است؛ نرسیدید، رنج است. عرفان چشم را باز میکند، معنا میدهد. نیازهای دیگری را پیدا میکند و میشود حافظ که درد و رنج دیگری پیدا میکند، غیر از درد و رنج عادی که ما روی زمین داریم و در کشورهای متمدن ممکن است این درد و رنجها و لذتها پیدا نشود.
به نظر شما در حال حاضر کدام دین یا ادیان میتواند پاسخگوی نیاز انسان امروز باشد؟
مثَل ما، مثل انسانی است که وارد بازاری شده و میخواهد بفهمد کالای مورد نیازش را از کدام دکان میتواند بخرد و کدام کالا بیشتر کارش را راه میاندازد. یک بحث این است که باید ببینیم در این پژوهش چه دیدگاهی داریم. یک وقتی دیدگاهی پراگماتیستی اتخاذ کردهایم، یعنی آنی که کارکرد بهتری برای رفع نیاز من دارد، پس به سراغ آن میروم؛ اما حقیقت هم برای ما مهم است. ممکن است دین مسألهای به شما بگوید که رنجآور باشد و به شما نگوید که «حالی خوش باش و عمر بر باد مکن». این برای شما ایجاد درد و رنج میکند. دین میگوید آخرتی هست. بنابراین نمیتوانی هر جور که دوست داری، رفتار کنی؛ چون آخرتی هست و دنیای وسیعتری داری که این دنیا در برابر آن مثل حلقه در بیابان است.
اما ممکن است دینی بیاید و بگوید که از آخرت خبری نیست و خوش باش و رنج آخرتی تو را تقلیل بدهد. اگر ما نگاه پراگماتیستی داشته باشیم و بگوییم که ما در این زندگی کوتاه آرامش، شادی و امید میخواهیم، به سراغ آن دینی میرویم که ما را آرام میکند. در این دیدگاه ما در پی یافتن حقیقت نیستیم و فقط میخواهیم در آرامش باشیم؛ اما در واقع کدام را میخواهیم؟آیا در پی آن دید پراگماتیستی هستیم یا آن دیدگاهی که در پی حقیقت است؟ اگر دنیا محدود به این زندگی دنیوی نباشد، حتی اگر من این نیاز را در خودم حس نکنم، باید در پی حقیقت باشم؛ یعنی درد حقیقتیابی داشته باشم. مثل این است که بگویید در حال حاضر این ماده مخدر فرد را آرام میکند و به او شادی میدهد، اما بعد از آن چه؟
قطعاً آن دینی که بتواند جنبه معنوی انسان مدرن را پوشش دهد، بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. ما نباید اینطور فکر کنیم که اگر شریعت نباشد، برای بشر بهتر است. اگر ما به شریعت به عنوان پدیدهای برآمده از دین نگاه کنیم، اینکه خدا دین را به وجود آورده و پیغمبر را فرستاده و شریعت برای تکامل بشر است، اگر جایگاه شریعت را بفهمیم، میتوانیم در تمامی ساعات شبانهروز در معنویت به سر ببریم ونه فقط ساعتهایی که تمرکز (مدیتیشن) داریم یا یوگا داریم یا نماز میخوانیم، آنگاه است که ارزش شریعت را درک میکنیم.
در شریعتِ دینی من در هر حالتی حکمی دارم، حتی وقتی که میخواهم غذا بخورم یا بخوابم. ۲۴ ساعت روز من تمامش توجه است و این سریان جریان معنویت است. این معنی خداست و هر چقدر که توجه بیشتری به معنویت داشته باشیم، متوجه میشویم که معنویت چیزی جدای از زندگی و رفتار روزمره نیست و در تمامی ابعاد و عرصههایش جای دارد. در این حالت زندگی سراسر معنوی پیدا میشود. معنویت گمشدة بزرگ بشر امروز است. شریعت میتواند کمک کار جریان معنوی باشد. پس نگوییم دینی که شریعت دارد، کمتر کمک کار معنویت بشر امروز است.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید